بازگشت

مسکه 05


در خوابديدن عالم جليل آقا شيخ عبدالصمد زنجاني است آن حضرت را و متعقب شدن خوابش بمعجزه خبر داد ما را از مرحوم شيخ اسدالله زنجاني از شيخ اجل معتمد آقا عبدالصمد زنجاني گفت سالي تقريبا هشتاد تومان مقروض شدم و از عهده اداء آن عاجز بودم بر من خيلي سخت ميگذشت مشغول بعضي ختومات و رياضات شرعيه و توسلات شدم تا آنکه شبي حضرت صاحب العصر عجل الله فرجه را در خواب ديدم و از نور حضور آن مهر ظهور ديده جان را منور کردم آن حضرت دست کرامت را باز فرموده فرمودند ساعه خود را بمن بنا من ساعه خود را از جيب درآورده بدست بي عيب آن محيط بر هر شهود و غيب دادم آن سرور بگرفت و بعد از آن بمن رد فرمود گرفتم و از خواب بيدار شدم چون بهوش آمدم از بي قابليتي خود بجوش آمدم که بعد از اينهمه زحمات همين قدر آن سرور بساعه من نظر فرمود ولکن خودم بجز حرمان از فيوضات آن منبع فيض رحمن بهره نبردم نه از من سئوالي نه از آن سرور نوالي بهر حال با کمال بيحالي شب را بصبح آورده بمجلس بعض رفقا رفتم چون قدري گذشت ساعه از بغل درآوردم نظر کردم چه وقت است يکي گفت فلاني اين ساعه طلا را از کجا پيدا کردي گفتم چه ميگوئي من کجا ساعه طلا کجا ساعه برنجي است از فلاني خريده ام ديگري نظر کرد گفت چه ميگوئي طلاي احمر است چون تامل کردم تعجب مرا گرفت فرستاديم نزد آن شخصيکه از او خريده بودم حاضر شد گفت بلي من ساعه برنج فروختم و هيچ شک و شبهه نيست و من از فلانکس خريدم و فروختم نزد آن ثالث فرستاديم او هم گفت برنجي بوده تا چند دست که متوارد شده بود همه گفتند برنجي بوده و همي تعجب و تحير من زياد ميشد ناگاه خواب ديشب بخواطرم آمد پس بحضار مجلس بيان حال و قصه خواب را بيان کردم بر همه معلوم شد که از اثر کيمياي دست آن برگزيده خداي بيهمتا بوده که برنج اصفر طلاي احمر گرديده يکي از اهل مجلس گفت قرض شما چقدر است گفتم هفتاد و يا هشتاد تومان گفت من اداي قرض شما را ميکنم اينساعت را بمن هديه فرمائيد شيخ جليل گفت باو گفتم خانه آباد چرا ساعت را از دست دادي اگر نگاهداشتي هفتاد هزا تومان حاصل بردي.