مسکه 02
در خوابديدن شيخ محمدطه قاضي حسين است آن حضرت را و متعقب شدن خوابش بمعجزه حکايت نمود از شيخ محمد طه قاضي حسين ساکن قريه دوآب که از حدود افغان تربت شيخ جام است پدرش قاضي است و درآنجا سنيان متعصب دارد مستبصر گرديده چهار ماه است که از خانه خود بيرون نشده مشرف بکربلا گرديده در عين زمستان و سردي هوا با اين سختي حکومت و منع زوار هيچ کس متعرض او نشده بلکه بعضي جاندارمها که در مقام منع وي در حدود برآمده بعد از بيان حال ترحم بر او کرده پول بوي داده دو ما است که در عتبات عاليات است جهه استبصار آنکه چند مرتبه در خواب خدمه ولي عصر ارواحنا له الفداء مشرف شده اولا در روز خوابيده بود در بيابان ديد بزرگواري حاضر گرديد گويا يا عمامه سبزي بر سر دارد لکن جمال مبارکش درست نديده فرمود برو کربلا اينجا نمان والا اين دريا را ببين گفت نظر کردم درياي عظيمي بنظرم آمد از وحشت از خواب جستم چون بيدار شدم گفتم اين خوابست اعتباري ندارد بعد از چند شبي در خانه نزد يک صبح خوابديدم همان بزرگوار را ديدم فرمود من نگفتم برو کربلا ديدم شمشيري بر کمر بسته فرمود الان از جنگ بلول شويک آمدم آنها را شکست دادم من از وحشت و خوف بر خود لرزيدم عيال من مرا بيدار کرد که برخيز وقت اذان است چرا ميلرزي چون بيدار شدم خود را غرق عرق ديدم لباس عوض کردم اذان نگفتم چون هميشه اذان ميگفتم بهمان حال بمسجد آمدم تا آنکه پدرم بمسجد آمد چون امام جماعه بود پرسيد چرا اذان نگفتي گفتم معذور بودم بعد از نماز و تعقيب بيان خواب خود کردم ولکن اسم کربلا نياوردم بعض حضار گفتند تو از بسکه با شيعيان مراوده ميکني اين خوابها را ميبيني ديگري گفت ابوبکربوده پدرم گفت خواب خوبي است لکن گوسفندي ذبح کن و بفقراء قسمت کن دو روز بيشتر طول نکشيد که خبر رسيد بلشويکي شکست خورد در روزنامه نوشته که باد تندي و غباري آمد آنها را شکست داد چون بال شويک تمام بخارا و بلخ و آن نواحير را متصرف و از آنجا داخل خاک افغان شدند پس يکمرتبه شکست خوردند و افغان آنها را تعاقب کردند بعد از چند روز رفتم بتربت شيخ جام چون از آن محل سه منزل دور است باز در خواب ديدم همان بزرگوار تشريف آوردند و شيخ احمد جام کشکول بدست و طبرزين بدوش در عقب سر آن سرور راست نهيبي بمن زد که هنوز اينجائي نگفتم برو کربلا دست بقائمه شمشيربرزدند فرمودند اگر شيخ احمد شفاعه تو را نميکرد الان تو را بر زمين فرو ميکردم برو بکربلا ديگر بخانه خود مرو عرض کردم شما کيستيد فرمود من صاحب الزمانم بيدارشدم بهمانحال براه افتادم و يکتومان بيشتر نداشتم الي الان باحسن حال امورم گذشته است و تعجب دارم اينهمه راه را چگونه آمدم در هيچ جا سوار نشدم مگر از کاظمين بکربلا کسي را مجانا سوار کرد شب نيمه شعبان مشرف شدم.