مسکه 12
و از جمله معاجز حضرت ولي عصر و ناموس دهر ارواحنا فداه آنست که علي بن محمد بن نصر بن صباح بلخي او از محمد بن يوسف شاشي روايت کرده او گفته ناسوري از مقعد من بيرون آمد آن را باطبا نمودم و مال بسيار در معالجه اش صرف کردم هيچگونه دوا تاثيري درآن نکرد آنگاه رقعه نوشتم و مسئلت دعا نمودم در جواب آن توقيعي بمن رسيد بدين مضمون خداي تعالي تو را لباس صحت و عافيت بپوشاند و در دنيا و آخرت با ما گرداندپس جمعه نگذشت مرا آنکه صحت يافتم و آن محل ناسور مانند کف دستم صاف گرديد آنگاه طبيبي را از اصحاب خود خواندم و آن را باو نمودم او گفت ما دواي آن را
[ صفحه 96]
نشناخته ايم و تو عافيت نيافته مگر از جانب خداوند عالم و نيز در کتاب کافي از حسن بن فضل بن يزيد هماني روايت کرده از گفت که پدرم مکتوبي بخط خود نوشت جوابش در رسيد بعد از آن بخط من نوشت جواب آنهم رسيد بعد از آن بخط بعضي از فقهاي اصحاب ما نوشت جواب آن رد نگرديد آنگاه فکر کرديم دانستيم که سبب نرسيدن جواب اين بوده که آن مرد از دين برگشته خارجي شده بود و نيز جماعتي از ابي غالب نقل نموده اند که گفت رقعه نوشتم و در آن رقعه خواهش نمودم که اراضي من قبول کرده شود در آنوقت مقصودم از اين تقرب بخدا نبود بلکه خواهش نفسم اين بود که با طائفه نوبخت آميزش کنم و با ايشان بلذتهاي دنيويه مشغول شوم جواب آن بمن نرسيد و اصراري در اين خصوص نمودم آنگاه به من نوشته شد که کسي را که با وثوق داري اختيار کن و اراضي را باسم وي بنويس زيرا که بعد از مدتي بانها محتاج خواهي شد پس آنها را باسم ابي قسم موسي بن حسن زجوجي پسر برادر ابيجعفر نوشتم زيرا که بديانت و مالداري وثقه بودن او وثوق داشتم چند روزي از آن نگذشت که مرا جماعتي اعراب اسير کردند و اراضي را گذاشته همه را غارت نمودند بقدر هزار دينار از غلات و چهار پايان و اسباب من برده شد و خودم در اسيري ايشان مدتي ماندم تا آنکه خود را بصد دينار و هزار و پانصد درهم از ايشان خريدم و از جهه اجرت پيکها که باطراف فرستادم پانصد درهم علاوه بر اينها متضرر گرديدم و از آنجا خلاص شدم و درآمدم و بفروختن آن محتاج گرديدم و فروختم و نيز در کتاب کمال الدين از ابن وليد او از سعد بن علان او از محمد بن جبرئيل او از ابراهيم و محمد پسران فرج ايشان از محمدبن ابراهيم بن مهزيار روايت کرده او گفته که بعزم زيارت بقريه عسکر آمدم و ناحيه مقدسه را قصد نمودم در اين اثنا زنبي بمن دچار گرديد و گفت که آيا تو محمد بن ابراهيمي گفتم آري گفت برگرد زيرا که در اينوقت بزيارت نخواهي رسيد و در اينوقت شب باينجا برگرد و در خانه هم براي تو وام ميشود بعد از آن داخل خانه شو و خانه را که در آن چراغ هست قصد کن پس بگفته او عمل نمودم و بدر خانه آمدم ناگاه ديدم که در باز است پس داخل صحن خانه شدم و بانخانه که او گفته بود داخل گرديدم پس شنيدم کسي در ما بين دو قصر با صداي بلند گريه ميکرد ناگاه صدائي برآمد که يا محمد از خدا بپرهيز و از همه کارهاي بد توبه و بازگشت بکن بدرستيکه امر بزرگي رابگردن گرفته و نيز در همان کتاب از پدرش از سعد او از علي بن محمد شمشاطي فرستاده جعفر بن ابراهيم يماني روايت نموده او گفته که در بغداد اقامت داشتم بعداز چندي مهيا شدم که با قافله اهل يمن بيرون روم آنگاه رقعه نوشته در خصوص رفتن با آن قافله اذن طلبيدم جواب درآمد که با ايشان برو که تو را در همراهي ايشان خير نيست و در کوفه اقامت بکن پس آن قافله بيرون رفت ناگاه طايفه بني حنظله بر سر ايشان ريخته ايشان را هلاک نمودند او گويد که بعد از آن نوشتم اذن طلبيدم در خصوص اينکه بکشتي سوار شوم و بروم جواب درآمد که نرو پس هيچ کشتي در آن سال نرفت مگر اينکه بوارج که طايفه هستند در نزديکي قسطنطنيه راه را برايشان گرفته اموال ايشان را تاراج نمودند او گويد که بعزم زيارت بعسکر رفتم در وقت غروب آفتاب در مسجد بودم ناگاه غلامي نزد من آمد و گفت برخيز گفتم آيا مرا ميشناسي که من کيستم و بکجا ميروم گفت علي بن محمد فرستاده جعفر بن ابراهيم يماني هستي برخيز تا بمنزل برويم او گويد که احدي از دوستان ما برآمدن من بانجا مطلع نشده بود پس برخواستم بمنزل او رفتم و اذن طلبيدم که از اندرون زيارت کنم آنگاه ماذون گرديدم و نيز محمد بن يزداد رقعه نوشت در خصوص پدر و مادرش التماس دعا مينمود جواب رسيدکه خداي تعالي تو را با پدر و مادرت و خواهر وفات کرده تو که نامش کلکيست بخشد و اين کلکي نام زن صالحه بود که بجواد خود را تزويج نموده بود و رقعه نوشتم در خصوص فرستادن پنجاه ديناري که از مومنان فراهم آمده از آنجمله ده دينار از پسر عم من بود که اعتقاد و ايمانش محکم نبود نام ويرا در سطر آخر رقعه نوشتم و خواهش نمودم که مرا بترک نمودن دعا در حق پسر عم دلالت نمايد آنگاه در ميان سطرهائيکه نامهاي مومنين را نوشته بودم در آمد که خداوند تعالي اينعمل را از ايشان قبول بفرمايد و بايشان احسان بکند و تو را هم جزاي خير دهد و پسر عمم را بهيچ قسم دعاننموده بود او نيز گفته که چند ديناري که از مومنان فراهم آمده بود فرستادم و مرديکه محمد بن سعيد نام داشت چند ديناري بمن داد و آنها را باسم پدرش گذرانيدم زيرا که خود او تدين کاملي نداشت آنگاه نوشته رسيدي باسم محمد که من آن را تغييرداده بودم درآمد و نيز محمد بن شاذان گفته که ابوالعباس گفت که مردي پاره اموالي برداشت که آنها را برساند و حنين خواهش کرد که بر معجزه و دليلي واقف گردد در آنحال توقيعي درآمد که اگر هدايت قيطلبي هدايت کرده ميشوي و اگر چيزي ميخواهي آن را مييابي مولاي تو ميگويد آن اموالي را که با خود داري بردار بياور آن مرد گويدکه از آن اموال شش دينار وزن نکرده برداشتم و ما بقيرا تسليم نمودم توقيع درآمد که آن شش دينار را که از اين اموال بدون وزن برداشته بما رد کن وزن آنها هم شش دينار و پنج دافق و يکجه و نيم است آن مرد گويد که آنها را زون نموديم ديديم بهمان قرار است که آن حضرت فرموده بودن کم و زياد و نيز شيخ کليني روايت کرده از حسن بن جعفر قزويني که گفت يکي از بعض برادران ما که از اهل وفائيم بغير وصيت بمرد پس از ناحيه در باب اموال او سئوال کرديم که در کجا گذاشته جواب آمد که مال فلان قدر است در فلان موضع و فلان مکان چون آن مکان را قلع کردند همانقدر مال يافت شد و ايضا از ابوالحسن محمد بن احمد بن ابوالليث رحمه الله روايت شده که گ فت در بغداد بودم و اراده قتل مرا داشتند از خوف کشته شدن بمقابر قريش يعني مشهد کاظمين پناه بردم و در آنجا تضرع و دعا مينمودم تا آنکه حضرت صاحب الامر اين دعا را بمن تعليم کرده خواندم و ببرکت آن دعا از آن بليه نجات يافته مامون گرديدم اين است آن دعا شريف اللهم عظم البلاء و برج الخفاء و انقطع الرجاء و ضاقت الارض و منعت السماء و اليک يا رب المشتکي و عليک المعول في الشده و الرخاءاللهم فصل علي محمد و ال محمد اولي الامر الذين فرضت علينا طاعتهم فعرفتنا بذلک منزلتهم فرج عنا بحقهم فرجا عاجلا قريبا کلح البصر و هو اقرب يا محمد يا علي اکفياني فانکما کافياي و انصراني فانکما ناصراي يا مولاي يا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث ادرکني ادرکني ادرکني راوي گويد که چون آن بزرگوار اين دعا را از براي من خواند و بفقره يا صاحب الزمان رسيد اشاره بسينه مبارک خود نمود و من چنين فهميدم که مقصود آن بزرگوار آن بود که خواننده اين دعا در آن فقره بايد اشاره بانحضرت بنمايد اين ناچيز گويد که ايندعا در ميان شيعيان عرب خصوص اهل نجف اشتهار تمام دارد و در شدائد و بليات خاصه و عامه مثل بروز امراض مسريه از طاعون و وبا و شدايد مهلکه از قحط او غلا وقت امطار و مياه و تعديات سلاطين و حکام و نحو آن باين دعا در مظان استجابات و عقيب فرايض و صلوات مداومت مينمايند و از آن آثار سريعه عجيبه مشاهده گرديده است
[ صفحه 97]