بازگشت

مسکه 05


و از جمله معجزات ظاهره حضرت محمد بن علي الباقر صلوات الله عليه آنست که محمد بن جرير از ابن ربيع روايت کرده که من برحضرت امام محمد باقر عليه السلام مهمان شدم و در منزل آن بزرگوار چيزي پيدا نبود مگر لبنه و خشتي پس زمان عشا رسيد آن حضرت نماز عشا بجاي آورد و من نيز با آن بزرگوار نماز خواندم پس ديدم دست مبارک خود را بان خشت زد و بيرون آورد از آن مائده حار و بارد و فرمود که بيا و بخور اين آن چيزيستکه خداوند آن را آماده فرموده است از براي اولياي خود پس آن حضرت از آن ميل فرمودند و من نيز از آن خوردم پس ديدم که آن مائده بجانب لبنه بلند شد و در آن پنهان گرديد پس در قلب من خطوري کرد چون آن حضرت از حجره بيرون رفت من آن لبنه رااز جاي خود حرکت دادم ديدم لبنه کوچکي است پس آن حضرت داخل حجره شد قدح آبي از آن لبنه بيرون آورد و از آن نوشيدم و بعد از آن آن قدح را بجانب لبنه برگردانيد و فرمود مثل تو با من مثل يهود است با مسيح عليه السلام در زمانيکه اعتماد ننمودندباو و امر فرمود بلبنه که تکلم بنمايد پس آن خشت بسخن درآمد و نيز محمد بن جرير بسند خود از حضرت صادق عليه السلام رواييت کرده که خيمه حضرت باقر عليه السلام در وادي بر سرپا شده بود پس آن بزرگوار از خيمه بيرون آمده بجانب خشکي رفتند و بعد از حمد و ثناي الهي تکلم بکلامي نمود و فرمود که اي نخله ظاهر نما از براي ما آنچه حقتعالي در تو قرار داده است پس ديديم که از آن نخله رطب سرخ و زرد ميريخت و آن بزرگوار خود با ابي اميه انصاري تناول فرمودند پس فرمود اي ابي اميه اين آيت و معجزه از ما نظير آيت و معجزه حضرت مريم عليها سلام است که خداوندعالم در کتاب خود بان خبر داده بقوله از هزت اليها بجذع النخله تساقط عليها رطباجنيا و نيز محمد بن جرير بسند خود از حکم بن سعد روايت کرده که گفت ديدم بر دست امام محمد باقر عليه السلام عصائي بود و آن را بر سنگي زد و از آن سنگ چشمه آبي ظاهر گرديد عرض کردم يابن رسول الله اين چه چيز است فرمود اين نبعه از عصاي موسي عليه السلام است که مردم از آن تعجب مينمايند و در حديث ابن بسطام آنکه اسحق جريري خدمه حضرت امام محمد باقر عليه السلام مشرف شد آن حضرت باو فرمود که ميبينم رنگ تو را که زرد شده است آيا مبتلا بمرض بواسيري عرض کردم بلي يابن رسول الله از خداوند مسئلت فرما که مرا محروم از اجر و ثواب نفرمايد فرمود که ميخواهي وصف نمايم از براي تو دوائي را عرض کردم فدايت شوم زياده از هزار دوا معالجه نموده و هيچ کدام نفعي نبخشيده است و از بواسير من خون جريان دارد فرمود و يحک يا جريري فانا طبيب الاطباء و راس العلماء و رئيس الحکما و معدن الفقهاء و سيد اولاد الانبياء علي وجه الارض عرض کردم چنين است اي سيد و مولاي من فرمود بواسيرتو اناث است که جريان دم از آن ميشود عرض کردم که صدقت يابن رسول الله پس دوائي بجهه من وصف فرمود و مرا باستعمال آن امر کرد فوالله الذي لا اله الا هو يکدفعه بيشتر استعمال نکردم که مرض من بکلي رفع شد و ديگر نه دم جريان نمود و نه وجع ازآن احساس نمودم و بعد بخدمت آن حضرت مشرف شدم فرمود برئت و الحمد لله و نيز محمد بن جرير بسند خود از جابر بن يزيد روايت کرده است که گفت در خدمه حضرت امام محمدباقر عليه السلام بجانب کوفه ميرفتيم چون بکربلا مشرف شديم فرمود يا جابر هذه روضه من رياض الجنه لنا و لشيعتنا چون قدري گذشت ملتفت بجانب من شد و فرمود که آيا چيزي ميخوري عرض کردم بلي اي سيد و مولاي من پس دست مبارک خود را در ميان سنگها فرو برد و سيب معطري بيرون آورد که هرگز بوي خوشي بمثل آن استشمام ننموده بودم و بفواکه دنيا شبيه نبود پس آن سيب را خوردم و تا چهل روز محتاج بطعام نشدم و نيز محمد بن جرير بسند خود از ابي عبيده روايت کرده است که روزي با جمعي در مجلس محمد بن علي الباقر عليه السلام نشسته بوديم پس فرمود که حال شما چه خواهد بود در شهر شما مدينه که داخل شوند بر شما چهار هزار مرد از مقاتلين که شمشير گذارند در ميان شما و سه روز با شما مقاتله نمايند و شجاعان شما را بکشند و شما قادر بر دفع ايشان نباشيد پس اخذ نمائيد حذر خود را و در کارهاي خود احتياط نمائيد پس اهل مدينه فرمايشات آن حضرت را اخذ ننمودند و گفتند آنچه محمد بن علي خبر داد هرگز نخواهد شد مگر بني هاشم که احتياط خود را نگاهداشتند زيرا که ميدانستند که آنچه آن حضرت فرمود صدق و حق است و واقع خواهد شد چون سنه آتيه شد آن حضرت با متعلقان خود از بني هاشم از مدينه خارج شدند و نافع بن ازرق با لشکر خود بر ايشان تاخت و آنچه آن حضرت بان خبر داده بود همه آن واقع شد و اهل مدينه گفتند که آن حضرت صدق فرمود و گفتند که اينقوم اهلبيت نبوتند که ينطقون بالحق انتهي الخبر.