بازگشت

مسکه 02


و از جمله معجزات حضرت ابيمحمد الحسن بن علي عليهما السلام در کتاب دلائل الامامه بسند خود از محمد بن اسحق روايت کرده که حسن و حسين هر دو طفل بودند و ديدم که حسن صيحه برآورد از براي نخله پس اجابت نمود آن نخله آن بزرگوار او دويد بجانب او چنانکه فرزند ميدود بجانب والد خود و نيز محمد بن جرير بن رستم از کثير بن سلمه روايت کرده است که ديدم حسن را در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آلله که بيرون آورد ازسنگ عسل سفيدي را پس بخدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله مشرف شدم و کيفيت را بعرض آن حضرت رسانيدم فرمود آيا انکار مينمائيد و تعجبب ميکنيد از فرزند من چنين خارق عادلي را بدرستيکه او سيد و بزرگواري است که اطاعه مينمايند او را اهل آسمان در آسمان و اهل زمين در زمين و نيز محمد بن جرير روايت کرده از ابي سعيد خدري که ديدم حسن بن علي را در حالتيکه طفل بود و طيور بر سر او سايه افکندند و او طيور را دعوت مينمود اجابت او ميکردند و نيز محمد بن جرير از جابر بن عبدالله انصاري روايت کرده که گفت ديدم حسن بن علي عليه السلام را که بلند شد بجانب هوا و غائب شد در آسمان و بعد از سه روز نزول نمود بر او سکينه و وقاري بود که مثل آن مشاهده نشد و فرمود که قسم بروح اباء من که رسيدم و فايز شدم آنچه بايد بان رسيده شوم و نيز محمد بن جرير از ابن اياس روايت کرده که ما با حسن بن علي در راه شام ميرفتيم و آن حضرت صائم بود و نبود زادي و آبي که بان افطار نمايد چون ازنماز عشا فارغ شديم که ناگاه مائده از آسمان نازلد شد با قناديل و ما هفتاد نفر بوديم که با آن حضرت از آن مائده تناول نموديم و نيز محمد بن جرير از جابر روايت کرده که از حسن بن علي عليهما السلام استدعا نمودم که اظهار معجزه از براي ما بنمايد در حالتيکه در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله نشسته بوديم ديدم که پاي مبارک خود را برزمين زد پس زمين شکافته شد و دريائي ظاهر گرديد که بر روي آن کشتيها جاري بود پس دست مبارک خود را کشيده و ماهي از آن دريا بيرون آورد و بفرزند من عطا فرمود و انماهي را بمنزل خود برديم واز آن تناول نموديم و ايضا محمد بن جرير بسند خود از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت کرده که جمعي از مردم بخدمه حسن بن علي عليهما السلام مشرف شدند و استدعا نمودند از آن سرور که اظهار نما از براي ما معجزاتيکه از پدر بزرگوارت اميرالمومنين عليه السلام ظاهر ميشد فرمود که اگر اظهار نمايم ايمان بان مياوريد و تصديق بان مينمائيد عرض کردند بلي پس احيا نمود از براي ايشان ميتي را باذن خدايتعالي پس مردم جميعاگفتند نشهد انک ابن اميرالمومنين حقا زيرا که ما از آن حضرت از اين قبيل امور بسيار مشاهده نموديم و از آنجمله آنکه چون معاويه و اهل شام نکث بيعت امير المومنين عليه السلام را نمودند و بنابر مقاتله گذاردند با آن بزرگوار و اصحاب او و اين خبر منتشر شد باطراف بلاد چون بسمع ملک روم رسيد و باو خبر دادند که دونفر بنا را بر مقاتله گذاشتند ملک روم پرسيد که محل خروج آن دو از کجا است عرض کردند که يکي از کوفه و ديگري از شام ملک سئوال نمود که آيا تاجري از اهل آن بلاد هست در اينجا که وصف نمايد از براي من حالات و صفات آن دو نفر را تفحص نمودند تاجري از اهل شام و تاجري از اهل مکه بنزد او حاضر نمودند ملک از ايشان سئوال نمود که توصيف نمائيد حال آن دو را پس وصف نمودند از احوالات و صفات و حسب و نسب ايشان را از براي ملک پس امر نمود تا موکلين بيرون آورند آنچه اصنام در خزانه است چون در آنها نظر نمود و قرائت کرد آنچه در صفحات آن اصنام مسطور بود گفت الشامي ضال و الکوفي هاد بعد از آنملک بمعويه نوشت که اعلم اهلبيت خود را درنزد من فرست و بخدمه اميرالمومنين عليه السلام عريضه نمود که اعلم اهلبيت خود رانزد من فرست تا آنکه سماع نمايم از ايشان آنچه را که مقصود شما است پس آنگاه نظرنمائيم در انجيل و اخبار نمائيم شما را کدام يک از شما برحق و کدام يک بر باطليدچون کتاب ملک روم بمعويه رسيد آن پليد يزيد عنيد را بنزد ملک روم فرستاد و حضرت امام حسن مجتبي را فرستاد و يزيد قبل از حضرت اما حسن علليه السلام وارد بر ملک روم شد چون بمحضر او حاضر گرديد دست و پيشاني ملک را بوسيد چون حضرت امام حسن عليه السلام داخل مجلس او شد فرمود الحمد لله الذي لم يجعلني يهوديا و لا نصرانيا و لا مجوسيا و لا عابدا للشمس و لا للقمر و لا لصنم و لا لبقر وجعلني حنيفا مسلما و لم يجعلني من المشرکين و تبارک الله رب العرش العظيم و الحمد لله رب العالمين و بعد در آنمجلس نشست و ديدهاي مبارک خود را بزير انداخت و ملک روم بايشان نگاه ميکرد بعد از آن امر نمود تا ايشان را تفريق نمودند از مجلس و يزيد را خواست و از خزانه خود سيصد و سيزده صندوق بيرون آورد



[ صفحه 85]



که در آنها صور و تماثيل انبياء در آنها بود و بر يزيد عرضه داشت و گفت اين تمثالها و صورتها از آن کيانست يزيد مبهوت شده جواب نگفت و بعد از آن سئوال نموداز ارزاق خلايق و ارواح مومنين که محل اجتماع ايشان در کجا است و ارواح کفار در کجا هستند بعد از موت پس يزيد لعنه از کثرت خجالت سر بزير انداخته منفعل و مخزي گرديد و منکوب شده هيچ جواب نداد بعد از آن حضرت امام حسن را طلبيد و بانسرور عرض کرد که من ابتدا بيزيد نمودم در سئوال بجهه آنکه او را اعلام نمايم که تو ميداني آنچه را که او جاهل است و نادان و من نظر کردم در انجيل و ديدم که محمد رسول خدااست و وزير او علي عليه السلام است و نظر کردم در ميان اوصياء انبياء ديدم که پدر تو وصي رسول خدا است پس حضرت امام حسن فرمود سئوال نما از من آنچه را که ميخواهي از توريه و انجيل و قرآن که خبر همه آنها را بتو خواهم داد انشاء الله پس ملک طلبيد آن صور و تمثالها و يک بيک را بر آن حضرت عرضه داشت پس صورت اول را بيرون آورد بهيئت قمر فرمود که اينصورت آدم ابوالبشر است و بعد صورت ديگر بيرون آورد مانند شمس حضرت فرمود که اينصورت حوا ام البشر است و بعد از آن صورت ديگر بيرون آورد فرمود که اينصورت شيث بن آدم است پس صورت ديگر تا آنکه صور همه انبيارا عرضه داشت و آن بزرگوار ميفرمود که اينصورت نوح و اينصورت ابراهيم است و هکذاتا آخر صورتها همه را اخبار فرمود و بعد از آن صور و تمثالهاي ديگر بيرون آورد و بر آن حضرت عرضه داشت فرمود که اينها صور انبيا نيست بکله اينها صور ملوک و پادشاهان گذشته ميباشد پس ملک روم گفت اشهد عليکم يا اهل بيت رسول الله انکم قد اعطيتم علم الاولين و الاخرين و علم التوريه و الانجيل و الزبور و صحف ابراهيم والواح موسي عليهم السلام و بعد از آن تمثال و صورت ديگر بيرون آورد و بانحضرت نشان داد آن سرور گريست گريستن شديدي ملک عرض کرد که سبب گريه شما چيست فرمود اي پادشاه اينصورت جدم رسول خدا است و بعد بيان فرمود صفت رسول خدا صلي الله عليه وآله را از براي ملک روم با حسن بيان و بعد از آن ملک آنچه مسائل مشکله که داشت از غوامض مسائل و در نظر او بود از توريه و انجيل از آن حضرت سئوال نمود و جواب شافي شنيد چون استفاده او از آن حضرت باتمام رسيد برگشت و بيزيد گفت آيا دانستي که اين امور را کسي عالم نخواهد بود مگر نبي مرسل يا وصي او يا عترت طاهره او و غير ايشان جاهل و اعمي القلب خواهند بود که اختيار نمودند دنيا را بر آخرت و هواء نفس را بر دين و از ظالمينند پس يزيد ساکت نشسته بود و ملک روم حکم کرد از براي حضرت امام حسن عليه السلام بجايزه بسياري و تعظيم و تکريم نمود آن بزرگوار را و عرض کرد دعا فرما که من داخل در دين جد تو شوم پس يزيد بسوي پدر خود معويه مراجعت کرد و ملک روم بمعاويه نوشت که کسيکه علم الهي در نزد او است و عالم است بتوريه و انجيل و زبور و قرآن پس او خليفه بحق خواهد بود و عريضه خدمه حضرت اميرالمومنين عرض کرد که حقا خلافت از براي تو و ذريه تو خواهد بود پس مقاتله نما با دشمنان که خداوند ايشان را بدست تو عذاب خواهد نمود و ايشان مخلد در آتش جهنم خواهند بود زيرا که ما يافتيم در انجيل اينکه بر دشمن تو لعنت خدا و ملائکه و ناس جميعا خواهد بود و بر او باد لعن اهل سموات و ارضين.