بازگشت

مسکه 01


يکي از معجزات قاهره و کرامات باهره حضرت مولي الموالي العلي العالي رد شمس و برگشتن آفتاب است از براي آن بزرگوار که آن را موالف و مخالف در کتب خود ذکر نموده اند و در اين مقام و مضمار زياده از سي احاديث و اخبار وارد گرديده از جمله شيخ مفيد در امالي بسند خود از فاطمه بنت علي بن ابيطالب و اسماء بنت عميس روايت کرده که اسماء گفت روزي وحي بر رسول خدا نازل ميشد و بخواب وحي رفت علي عليه السلام جامه خود را بر روي او درافکنده و اورا پوشانيد تا آنکه آفتاب غروب کرد و چون بيدار شد فرمود يا علي نماز عصر بجاي آورده عرض کردم نه يا رسول الله بتو مشغول بودم و از نماز باز ماندم پس رسول خداصلي الله عليه و آله عرض کرد اللهم اردد الشمس الي علي بن ابيطالب چون رسول خدا صلي الله عليه و آله دعا کرد آفتاب برگشت تا آنکه حجره من و نصف مسجد را بگرفت ورد شمس از براي حضرت اميرالمومنين عليه السلام در اينواقعه چنانکه ظاهر روايت است در حجره طاهره رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده که سر مبارک خود را در دامن من گذارد و راه نفس او تنگ شده چنانکه سينه مبارکش صدا در ميدارد پس هنگام نماز در رسيد و من مکروه داشتم که سر مبارکش را از روي زانوي خود حرکت دهم و او رنج کشد خود را نگاهداشتم تا آنکه وقت نماز عصر گذشت و نماز از من فوت شد چون رسول خدا بيدار شد فرمود يا علي نماز گذاردي عرض کردم نه فرمود چرا عرض کردم مکروه داشتم که تو را آزار دهم پس آن حضرت برخواست و رو بقبله ايستاد و هر دو دست را بلند کرد و گفت خداوندا برگردان آفتاب را بجاي عصر تا علي نماز خود را گذارد پس آفتاب برگشت تا بجاي عصر رسيد و علي نماز عصر بگذارد پس آفتاب فرو رفت مانند ستاره که از جاي خود کنده شود و بجهه ديگر فرو رود و ابن شهرآشوب در کتاب مناقب بچند سند از ام سلمه و اسماء بنت عميس و جابر انصاري و ابوذر و ابن عباس و ابو سعيد خدري و ابو هريره و نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت کرده که رسول خدا صلي الله عليه و آله بکراع الغيم نماز بجاي آورد و چون سلام نماز را در داد وحي بر او نازل شد که ناگاه علي عليه السلام بيامد و رسول خدا را بدانحالت ديد آن حضرت را بر سينه گرفت و بدانحالت بود تا آفتاب غروب کرد و پيوسته قرآن بر آن حضرت نازل ميشد و چون وحي تمام شد فرمود يا علي نماز گذارده عرض کرد نه فرمود دعا کن که خداي تعالي آفتاب را براي تو برگرداند علي دعا کرد و آفتاب برگشت و نيز ابن شهرآشوب بسند خود روايت کرده است از اسماء بنت عميس که اسماء گفت بخدا قسم که در وقت غروب آفتاب آوازي شنيدم مانند آواز اره که در چوب کشند و اين قضيه بظهياء در غزوه خيبر واقع شد و مروي است که حضرت اميرالمومنين صبر نموده و نماز را با يماء و اشاره و نشسته رکوع و سجود آن را بجاي آورده و چون وحي نجل شد و آفتاب برگرديد نماز را اعاده فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله حسان بن ثابت را امر کرد که اين قضيه را بنظم درآورد حسان اين قضيه را بنظم درآورد و اين چند بيت را انشاء نموده عرض کرد لا يقبل التوبه من تائب الا بحب ابن ابيطالب اخي رسول الله بل صهره و الصهر لا يعدل بالصاحب يا قوم من مثل علي و قد ردت عليه الشمس من غائب سيد مرتضي عليه الرحمه بسند خود از حضرت سيدالشهداء عليه السلام روايت کرده که چون حضرت اميرالمومنين عليه السلام از جنگ نهروان مراجعت نمود و بمسجد براه که نزول اجلال فرمود که محله ايست قديم در جانب بغداد و نماز ظهر را در آنجا بجاي آورده و از آنجا کوچ کرده داخل زمين بابل شدند و هنگام نماز عصر رسيد مردم عض کردند يا اميرالمومنين وقت نماز عصر رسيد فرمود اين زمين بدي است و چندين مرتبه اهل خود را فرو برده و بروايت صدوق عليه الرحمه فرمود اين سرزمين ملعونست زيرا که سله مرتبه در اين موضع عذاب نازل شد و يکنوبت ديگر هم عذاب در اين موضع نازل خواهد شد و اين اول زميني است که در آن بت پرستيده شده و جايز نيست از براي پيغمبر و وصي پيغمبر که در اين سرزمين نماز گذارد هر کس از شما خواهد نماز گذارد و بعضي از مردم خود را بکناره راه کشيده مشغول بنماز شدند و منافقين بعضي از حرفها ميزدند و آن حضرت بر استر رسول خدا صلي الله عليه و آله سوار شده از آن سرزمين گذشت جويريه مسهر



[ صفحه 81]



عبيدي گويد من با دويست سوار از عقب آن حضرت برفتم و گفتم بخدا سوگند که نماز نميگذارم تا او نماز گذارد تا آنکه آفتاب ميل بغروب کرد و غايب شد وافق سرخ گرديد پس حضرت اميرالمومنين عليه السلام ملتفت من شد و بروايت صدوق جويريه گفت در دامن من شک عارض شد پس حضرت امير عليه السلام بجانب من ملتفت شد و فرمود اي جويريه شک کردي عرض کردم بلي يا اميرالمومنين پس آن حضرت در کناري فرود آمده و وضوئي تازه کرد بعد از آن بکلامي تکلم فرمود که من نفهميدم ديدم آفتاب صداي عظيمي کرد و برگشت بموضع نماز عصر ايستاد حضرت برخواست و تکبير گفت و نماز عصر بجاي آورد و ما نيز با او نماز گذارديم و چون نماز تمام شد ديدم آفتاب مانند چراغي که در طشت بگذارند فرو رفت و ستاره ها نمايان شد پس در آنوقت حضرت امير اللمومنين عليه السلام رو بجانب من کرد و فرمود اذان نماز شام بگو اي ضعيف اليقين و مروي است که چون جويريه اين معجزه را مشاهده کرد گفت قسم بخداي کعبه که اين مرد وصي پيغمبر است و بتحقيق که هلاک شد و کافر و گمراه گرديد کسيکه مخالفت او نمود و بروايت شيخ طوسي عليه الرحمه در کتاب اعلام الوري و شيخ مفيد اعلي الله مقامه در کتاب ارشاد روايت کرده اند که حضرت اميرالمومنين اراده عبور از فرات نمود اول خود با فوجي از اصحاب عبور فرمود و نماز عصر را بجماعت در وقت خودادا کرد و بسياري از مردم بگذرانيدن چهار پايان و احمال و اثقال مشغول بودند تا آفتاب غروب کرد و نماز عصر از ايشان فوت شد و چون از کارهاي خود فارغ شدند با يکديگر که نماز خود را در وقت خود گذاررند و دست از اين گفتگو بردارند حقتعالي مسئول آن حضرت را اجابت فرموده و آفتاب را بجاي عصر برگردانيد تا آنکه بر بالاي کوهي که وقت نماز عصر بود برآمد و چون سلام نماز دادند آفتاب همان لحظه سر بمغرب کشيد و آوازهاي عجيب و غريب از آن بگوش مردم رسيد که از آن بترسيدند و صدا بتسبيح و تهليل و استغفار و حمد خدا بنعمتهائيکه آشکار گردانيد در ميان ايشان بلند شد و اين خبر بهر جاي عالم برفت و در ميان مردم منتشر شد و در آنجا مسجدي بنا کردند و اسم آن مسجد را مسجد رد الشمس نهادند که تا اين زمان آثار آن باقي و بسياري از اشخاص آن را ديده و شنيده اند شعر برگشت اگر بحکم حيدر خورشيد از قدرت آن جناب مشمار بعيد انگشتر افلاک در انگشتش بود هر سو که اراده داشت برميگرديد اين ناچيز گويد اينمطلب از معجزات باهره و قضاياي مشهوره آن افضل اتقيا و سرور اولياست که موالف و مخالف آن را بکرات نقل نموده اند و قريب بسي روايت در اينباب علماء عامه ذکر کرده اند و چهارده مرتبه رد شمس از براي حضرت اميرالمومنين عليه السلام شده است و علماي عامه تعدد در رد شمس را قبول نموده اند و بعضي از اکابر شانزده مرتبه رد شمس را براي آن حضرت نقل نموده اند و از اين اخبار که در غايت اختصار نقل نموديم معلوم ميشود تعدد وقايع آن چه آنکه راويان اخبار و نقله آثار در روايت خود معين نموده اند مکان رد شمس که هر مرتبه در مکان مخصوص و زمان مخصوصي واقع شد و از اين واضح تر آنکه علامه حلي اعلي الله مقامه رد شمس را براي واعظي که بمدح علي عليه السلام شغول بوده دعوي تواتر نموده ابن حجر عسقلاني که از معتصبين علماء عامه است بعد از تصحيح نمودن و قبول کردن روايات رد شمس از مشايخ خود نقل نموده است حکايت واعظ را و ميگويد مشايخ ما گفته اند که ما حاضر بوديم در مجمع وعظ ابو منصور مظفر بن اردشير عبادي رحمه الله که بعد از عصري انواعظ بر بالاي منبر رفته مشغول بوعظ شد تا آنکه در مدح آن حضرت حديث رد شمس را بگوش هوش سامعان ميرسانيد و سخن در مدح علي و اهلبيت او مراند تا آنکه آفتاب بحوالي مغرب رسيده وافق تاريک گرديد و چون سخن واعظ ناتمام ماند انواعظ در بالاي منبر ايستاد و بافتاب اشاره نمود و اين سه بيت را ايستاده بالبديه برخواند و گفت لا تعزبي يا شمس حتي ينتهي مدحي لال المصطفي و لنجله و اثني عنانک ان عزمت تنائهم انسيت يومک اذرددت لاجله انکان للمولي و قوفک فليکن هذا الوقوف لخيله و لرجله اي آنکه تو خورشيد جهان ارائي ظاهر زتو هر صبح يد و بيضائي اين عصر براي مدح اولاد رسول بردامن صبر آن سکون کش پائي پس آفتاب مدتي در افق توقف نمود تا آنواعظ بخط خود وعظ را تمام نمود و الله العالم بحقائق الامور انتهي جوابات طارده لاعه اضات بارده بدانکه بعضي از علماء اهل سنت و جماعه بر رد شمس از براي حضرت اميرالمومنين چنانچه مسلم بين الفريقين است چند اعتراض نموده اند اما اعتراض اول آنکه رسول خدا صلي الله عليه و آله در يوم الخندق نماز عصرش فوت شد و از براي آن حضرت برنگشت پس اگر از براي جناب علي بن ابيطالب خورشيد برگشته باشد لازم ميايد که علي از رسول خدا افضل بوده باشد و جواب از اين اعتراض آنست که اولا اينسخن که نماز رسول خدا در روز خندق فوت شده باشد خطا است و منافي با عصمت آن بزرگوار ميباشد و ثانيا اگر اينحديث فرضا هم صحيح باشد لا محاله رد شمس شده خواهد بود از براي آن بزرگوار نيز چه رد شمس را از براي جناب امير در روز خندق بعضي متعرض شده اند و گفته اند که از براي آن حضرت پانزده مرتبه رد شمس شده است چون يوم بساط و يوم خندق و يوم حنين و يوم خيبر و يوم قرقيسا و يوم بيراسا و يوم غاضريه و يوم نهروان و يوم بيعه الرضوان و يوم صفين و غير ذلک با آنکه عموم عامه حديث ترک رسول را در يوم خندق منکرند از جمله خطيب دمشقي است چنانکه شيخ يونس بياضي در کتاب صراط المستقيم ميفرمايد و قد ذکر خطيب دمشق عن صاحب الفتوح ان عليا ليله الهرير بسط له نطع فصلي نافلته و السهام تمر عليه فلم تر غدو يروع النبي يوم الخندق فلا يصلي و الهرير اشد من الخندق لانها انکشفت عن سته و ثلثين الف قتيل فکان يلزم کون علي اشجع من النبي صلي الله عليه و آله و سلم و بطلانه اجماعي اعتراض دوم آنکه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نماز صبحش بخواب فوت شد و خورشيد برنگشت پس چگونه براي علي بن ابيطالب برميگردد و جواب از اين اعتراض آنست که اين مطلب از اکاذيب صرف است چه آنکه منافي با عصمت آن حضرت است و لازمه اش آنست که آن بزرگوار عمدا نماز صبح را ترک کرده باشد زيرا که مسلم بين الفريقين است که آن بزرگوار فرموده اند تنام عيني و لا ينام قلبي پس کسيکه هرگز در خواب نميرود قلب او لابد هميشه



[ صفحه 82]



بيدار خواهد بود و از اينجا است که فقهاء اماميه رضوان الله عليهم در خوابيکه ناقض وضوء است فرموده اند تبعا للاخبار که بايد مستولي بر قلب باشد اعتراض سيم آنکه اگر خورشيد از براي آن جناب برگشته باشد بايد که همه اهل امصار در جميع اقطار اين کيفيت را ديده باشند و بيک ديگر گفته باشند زيرا که اينمطلب که خورشيدغروب کند و زماني نگذرد که طلوع بنمايد و باز هم غروب کند از عجائب امور و حوادث غريبه است و جواب از اين اعتراض بچند وجه است وجه اول جواب نقضي است بتقريب اينکه تو که متعرضي مسلم داري شق القمر را براي حضرت رسول و آن را از معجزات قاهرات آن بزرگوار ميداني چه صريح قران مجيد است که اقتر بت الساعه و انشق القمر و همين اعتراض بر اين معجزه ثابته قاهره آن بزرگوار هم وارد است چنانکه فرنگيان و اهالي اروپ هم همين اعتراض را بر اين معجزه نموده اند پس آنچه جواب تو است از اين اعتراض جواب ما است در اينجا اين ناچيز گويد در آيه دهم از عنوان اول از باب اول کتاب خزينه الجواهر که بطبع رسيده اجوبه شافيه از اين اعتراض فرنگيان بر معجزه شق القمر ذکر نموده ام هر کس طالب باشد بانجا رجوع کند و از جمله آن اجوبه اين وجه دوم است که جواب از اين اعتراض رد شمس هم ميشود و ماحصل آن بنابرآنچه بعضي از دانشمندان تقرير کرده اند اينست که کره ارض مدور است يعني گرد است مانند هندوانه باينمعني که آفتاب از تحت الارض خارج شده از مشرق ممالک طلوع مينمايد دفعه واحده تمام ارض را روشن و منور نميکند بلکه بتدريج نقاطو ممالک و اماکن راضياء بخشي و نورپاشي مينمايد و بحسب تدريج تابش در اماکن مختلفه دارد در بعضي اماکن که روز است از قبيل مملکت چين و غيره مثلا در اماکن ديگر از قبيل آسيا در آخر شب و در مغرب زمين که غالبش ممالک اروپا است اول شب ميشود و هکذا بالعکس نقطه بنقطه نصف شب و نصف روز يعني همان آنيکه در بلدان مغربي روز است در بلدان مشرقي شب ميشود و بالعکس و تنقيح اينمطلب موقوف بدانستن رياضيات و علم هيئت و هندسه است و مويد اينمطلب في زماننا هذا آنست که وقتيکه مرحوم ناصرالدين شاه قاجار سفر فرنگستان رفته بود چنانکه مقرر است و مشهود اگر سيمهاي تگرافخانها را بيکديگر وصل نمايند تخمينا در عرض يکربع ساعت از مغرب بمشرق و بالعکس اعلام و مخابره با تلکگراف ممکن الوقوع است لهذا شاه مرحوم مزبوردر يکي از دولتهاي خارجه بعد از ظهر بتلگرافخانه آنجا رفته و چند نفر از امناء دولت همراهش بوده پس تلگرافا چند نفر از امناء دولت را بتلگرافخانه طهران احضار نموده بودند علي التخمين بعد از دو ساعه از دارالخلافه اطلاع دادند که حضرت حاضرشدند شاه مرحوم تغير فرمودند که چرا اينقدر طول داده و دير حاضر شديد عرض مينمايند قربان شب است خوابيده بوديم همينکه از جامه خواب بيدار شديم معجلا خود را باينجا رسانيديم مگر در آنجا چه وقت است جواب ميدهند که در اينجا وقت عصر است پس بناء علي هذا ميگوئيم که اشکال بر معجزه شق القمر بسياري وجه است چه شق القمرکه در شب دوازدهم شهر شوال يا چهاردهم آن يا غير اينها چنانچه اختلاف اخبار است واقع شده باشد در مکه معظمه که جزء ممالک آسيا است البته همانحين در ممالک اروپاکه مغرب زمينند بالمقايسه الصحيحه وقت ظهر يا عصر بوده و مشخص است که با وجود ضوء قرص آفتابب ماء ابدا فروغي نداشته بلکه قرصش نيز چندان نمايان نميشود و علاوه بر اين احتمالل دارد که ماه با دلائلي که ذکر شد در همان حين در مغرب زمين طالع هم نشده بوده پس اگر گذشتگان فرنگيان شق القمر را نديده باشند باينجهت است يقينا و اما اشکال بر معجزه رد شمس از براي اميرالمومنين هم از اين بيان جوابش فهميده ميشود چه آنکه در وقت رد شمس که وقت عصر بوده است چنانچه در روايت تصريح بان شده است در ممالک اروپ و مغرب زمين توان گفت که روز بوده است لذا مردم ملتفت نشده اند و در ممالک مشرق زمين اگر چه ظاهرا نسبت بانها اين معجزه در شب واقع ميشود پس ميتوان گفت يا بواسطه غفلت مردم و يا بواسطه پنداشتن ضوء آن را ضوء قمرملتفت نگرديده اند علاوه بر اين در عبارت خبر چنين است که فاذا الشمس طلعت في موضعها من وقت العصر و اينعبارت مطلق است پس ميتوان وقت العصر را حمل نمود بر آخر مرتبه آن که نزديک شدن قرص آفتاب است بافق اگر نگوئيم که محمولست بر بين الغرب و بديهي است در آنوقت نه قرص آفتاب چندان نمايان و نه در مرئي و منظر مردمان و نه روشني او چندان معلوم است و اينحمل منافاتي با صداي شديد نمودن آفتاب در وقت برگشتنش چنانچه در بعضي از اخبار رد شمس است نداد کمالا يخفي علي ذوي النهي وجه سيم آنکه چه ضرر دارد که بگوئيم در آنوقت شايد مردم را از اين امرغفلت دست داده باشد چنانچه بعضي بهمين کيفيت دفع اعتراض نموده اند و فرق ميان غفلتي که در اينجا ادعا ميشود با غفلتي که در وجه دوم معتبر بود عموم و خصوص است کما هو الواضح وجه چهارم آنکه چه ضرر دارد که بگوئيم رد شمس را همه ديده باشند ولي معاندين از راه عناد آن را کتمان کرده باشند چنانکه جمعي انکار قضيه غدير خم را نمودند و نعم ما قال الشيخ الجليل الشيخ يونس البياضي في کتاب صراط المستقيم في هذا المقام حيث قال و قد اختلف الناس فيما هو اظهر من ذلک البسمله و الوضوء و غير هما مما کان النبي يکرره وجه پنجم آنکه ممکن است که گفته شود چنانچه بعضي گفته اند که چه استبعاد دارد که خورشيد بيرون آمده باشد بجهه ادراک وقت نماز و مامور بظهور از براي ساير مردم نبوده آيا آنکسي را که اينهمه منزلت ميباشد در نزد خداي تعالي که خورشيد او را در برگشتن اطاعت مينمايد نميتواند که بجهه مصلحتهاي بسيار او را امر فرمايند که جز براي ما نور متاب و يا چنان کند که ديگران محجوب از مشاهده آن باشند و نظاير اينمطلب از خوانواده محمد و ال محمد بسيار واقع شده است مثل نماياندن حضرت امام حسين عليه السلام حضرت رسول خدا را بعد از فوتش بجابر بن عبدالله الانصاري و ديدن ابن عباس دست حضرت حسين را بدست جبرائيل و نحو اينها از خوارق عادات و معجزات قاهرات آن بزرگواران و دغدغه در اين امور از جهل بمقامات و شئونات آنها است بلي احاديثنا صعب مستصعب لا يحتمله ملک مقرب و لا نبي مرسل اعتراض چهارم بر احاديث دشمن از براي اميرالمومنين عليه السلام آنست که برگشتن قرص آفتاب موجب تغيير در اوضاع فلکي است و تغيير در اين اوضاع موجب بر هم خوردن نظم اينعالم است و جواب از اين اعتراض آنست که اولا اين مبتني بر قول فلاسفه و حکما است که تغيير و حزق و التيام را در فلکيات منکرند و باينواسطه منکر معراج جسماني خاتم انبياء شده اند



[ صفحه 83]



و حال آنکه دليل بر اينمطلب ناتمام است چه آنکه ميگويند که خرق و اليام و تغيير مستلزم حرکت مستقيمه است يعني حرکت از جهتي بسوي جهتي و اين موقوفست بر اينکه جهات متعين باشد پيش از آن حرکت و اين مستلزم تقدم جهه است بر محدد جهه پس هر چه محدد جهات باشد يعني جهات بسبب او متعين شود حرکت مستقيمه نتواند کرد و ظاهر است که ايندليل مخصوص بمحدد جهاتست بر فرض آنکه قائل بتماميه آن شويم و در ساير افلاک ديگر جاي نيست پس در آنها جايز است تحلل و تکاثف و تغير و خرق و التيام بحسب ذات آنها پس خرق و تغيير ساير افلاک نزد فلاسفه ممتنع عقلي نباشد وليکن چون ايشان قائلند که ماده فلکيات مطلقا ماده ايست که قبول انفعالات متجدده نتواند کرد مانند عناصر اربعه که قبول اين معني را ميکنند و خرق و تغيير جسم هم بحسب عادت موقوفست بقبول ماده وي مر انفعال تجديدي را که از خرق بهم رسد پس خرق و تغيير افلاک ديگر غير از فلک محدد الجهات نيز نزد ايشان از ممتنعات عاديه باشد نه از ممتنعات عقليه باشد فبناء عليه ميگوئيم که اما مسئله معراج موقوف بخرق در محدد الجهات نيست و احاديث مرويه در آن نيز معر بوقوع آن نيستند پس استبعاد بلکه امتناع وقوع معراج چنانکه گفته اند بالکليه مرتفع گرديد و اما مسئله رد شمس فقط هم سنخ بودن اوضاع فلکي و اجسام فلکيه بيش از امتناع عادي ثمري نمي بخشد و جواب از اين ببا آنکه توان گفت که از کجا معلوم شد که اجسام فلکيه همه بيک سنخ و يک جنسند بلکه در اخبار ائمه اطهار که در کيفيت خلقت آسمانها و افلاک عرض دور يافته اند بخلاف اين تصريح شده است چنانکه بر متبع خبير غير ستير است جواب آن همان جواب دوم از اصل اشکالست و آن اينست ميگوئيم و ثانيا آنکه نظام عالم بيد قدرت باري تعالي است که خالق آنست پس بهر طريق که اراده اش تعلق بان گرفته است آن را نظم ميدهد و او را در اين نظم هيچ سببي لازم نيست و براي يوشع بن نون هم رد شمس شد و حال آنکه نه اوضاع عالم از نظام افتاد و نه يوشع از علي بن ابيطالب عليه السلام فاضل تر بود اعتراض پنجم بر رد شمس از براي اميرالمومنين عليه السلام آنست که آن حضرت که در وقت نماز ترک نماز را نمود از روي تعمد بود يا نسيان اگر ازروي تعمد ترک نماز را کرده باشد پس فاسق خواهد بود و نستجير به چه آنکه معصيتي بالاتر از ترک نماز نيست بلکه ميان ايمان و کفر جز ترک نماز چيزي نيست و اگر ترک نمازش از روي نسيان بوده پس علي عليه السلام معصوم نخواهد بود و حال آنکه عصمت آن جناب ضروري مذهب شما شيعيان است و اين اعتراض را چند جواب است جواب اول آنست که شايد بودن سر مبارک حضرت پيغمبر در کنار آن جناب عذر الهي باشد از براي سقوط نمازش در آنحال چنانکه فرمود ان عليا کان في طاعتک و طاعه نبيک و هم چنين است بودن د زمين بسخه چنانکه فرمود وصي نبي نبايد در اين زمين نماز کند جواب دوم آنکه بعضي گفته که روايت شده که علي در آنوقت که سر مبارک پيغمبر در کنار او بود نشسته نماز کرد تا جمع کند ميان طاعه خدا از نماز و تکميل وحي بسوي پيغمبر وشايد که عبارت ان عليا کان في طاعتک و طاعه نبيک اشاره بهمين باشد پس رد شمس از باب کرامت يا براي رفع شک اصحاب در امر آن جناب جواب سيم آنست که ما را نميرسد که در تکليف مظاهر قدسيه خداوند سخن بگوئيم رعيت نبايد که در تکليف پادشاه چون و چرا نمايد چگونه ميشود سخن درباره تکليف آنها گفت و حال آنکه تکاليف از ايشان ثابت شده است و انما عليکم ان تسمعوا و تطيعوا فرموده اند خصوصا درباره شخص شريف علوي که خود خصم قبول دارد که بصريح آيه مباهله نفس پيغمبر است و بالجمله ظهور امثال اين امور از محمد و ال محمد صلوات الله عليهم اجمعين هيچ استبعاد ندارد و از آنها استغراب نبايد نمود همانا چون ايشان در بندگي و طاعت خداوند سرآمد همه بندگان و مطيعانند لهذا جميع ممکنات سرخط اطاعت و انقياد بايشان داده اند بلکه اين قبيل از خوارق عادات از شيعيان ايشان بظهور ميرسد چه جامي خود آن بزرگواران بلکه مخصوصا رد شمس را از براي بعضي از مواليان آن بزرگواران بعض متعرض شده اند چنانکه گذشت از نقل علامه مرحوم و ابن حجر عسقلاني در قضيه واعظ عبادي انتهي و ايضا يکي از معجزات آن بزرگوار آنست که در کتاب احسن الکبار که از تاليفات محمد بن ابي زيد عربشاه بن ابي زيد الحسيني العلوي الوراميني که از معاصرين آيه الله علامه حلي و شاه خدا بنده بوده چنين آورده که روايت است از جماعت ثقات و عدول که در امارت عمر بازرگاني بود و او را مال بسياري بود خواجه و زن هر دو متوفي شدند از ايشان پسري و غلامي سفيد باقي ماند و مابقي غلامان سياه و کنيز و ضياع و عقاري بسيار داشت داخل و خارج مدينه چون خواجه و زن را دفن کردند و از عزا فارغ شدند چون روزي برآمد کودک و غلام را محاکائي پديد آمد پسر خواجه غلام را زدن گرفت غلام برخواست و نزد عمر رفت و گفت يا عمر من پسر فلان خواجه ام پدرم درگذشت چنانکه شما را معلوم است و مال و افراز وي بازمانده است و مملوکي سفيد امروز دست بر من دراز کرد و مرا بسيار برنجانيد در کدام ملت روا باشد که غلام دست باقازاده خود دراز کند عمر افلج را گفت برو غلام را حاضر کن برفت و حاضر کرد کودک در مسجدآمد و سلام کرد جواب شنيد عمر گفت ايغلام تو مملوک فلان جواجه بازرگاني گفت من فرزند فلان خواجه ام عمر گفت اينغلام آمد و تقرير کرد که من فرزند فلان بازرگانم و مملوک پدر من بر من دست دراز کرده است و مرا رنجانيده پسر گفت يا عمر دروغ ميگويد که وي مملوک پدر من است عمر گفت اي پسر ميشنوي که چه ميگويد گفت يا عمر دروغ ميگويد که وي مملوک پدر من است قيل و قال بسيار برفت کس را معلوم نبود از مهاجر و انصار که کدام راست ميگويد عمر گفت اين مشگل قضيه است که هر دو مدعي ميگويند سلمان فارسي رضي الله عنه گفت که اين مشگل را اميرالمومنين عليه السلام حل گرداند که وي در مدينه علم رسول خدا و قاضي ترين امت و نفس و وصي او است اگر چه عمر را تفضيلات از سلمان ناخوش آمد اما گفت راست ميگوئي با سلمان کار تو است که وي را حاضر کني سلمان بحجره اميرالمومنين عليه السلام آمد و اجازت خواست و دراندرون رفت و سلام کرد اميرالمومنين عليه السلام جواب باز داد گفت يا سلمان عجب ميبينم که بعد از موت رسول خنداني سلمان گفت يا مولاي حال و قضيه چنين و چنين واقع شده است عمر و جمله اصحاب از اينمشگل غمناک اند و اهل کتاب بر ما شماتت ميکنند که چگونه جانشين رسول جواب يکمسئله نداند من با عمر گفتم که بروم و امير المومنين را



[ صفحه 84]



حاضر کنم که وي قاضي ترين امه است و حل جمله مشکلات بر دست وي است امام تبسمي کرد برخاست دراعه رسول خدا در پوشيده عمامه رسول بر سر بست و بمسجد رسول آمد عمرو جمله اصحاب از مخالف و موالف پيش باز آمدند و سلام کردند اميرالمومنين عليه السلام جواب باز داد و قران از محراب برداشت و در پيش خود نهاد و بر جايگاه رسول صلي الله عليه و آله بنشست عمر احوال آن دو پسر باز گفت که هر دو دعوي پسري ميکردند و من در اين مسئله فرو مانده ام و چاره اينکار نميدانم يا ابا الحسن اميرالمومنين علي عليه السلام فرمود قنبر را که اين هر دو غلام را ببر و چشمهاي ايشان را باز بند و سر ايشان از دريچه و شبکه مسجد بيرون کن قنبر بفرموده امام کار کرد اميرالمومنين ذوالفقار بقنبر داد که هر که را که اشارت کنم که او را شمشير بزن تو فرمان بر قنبر گفت سمعا و طاعه مع القصه اميرالمومنين زماني توقف کرد و جمله اهالي مدينه از زن و مرد و صغير و کبير حاضر شده از منافق و موالف ناگاه اميرالمومنين علي بقنبر اشارت بفرمود که گردن غلام را بزن في الحال غلام برخود باز گرفت اميرالمومنين عليه السلام فرمود که وي غلام است که سر را باز پس گرفت چون اين مشکلات حل کرد جمله خلق مدينه از علم وي متحير شدند و حق بحق دار رسانيد و بيرون رفت اين و صد چندين از وي عجيب و غريب نيست زيرا که وي مفتي علم الذبي بود صلوات الله و سلامه عليه و علي اولاده الطيبين الطاهرين المعصومين و ايضا در کتاب احسن الکبار است که عباس بن عبدالله اسدي گويد از اميرالمومنين عليه السلام شنيدم در خطبه که ميگفت انا عبدالله و اخو رسول الله من بنده خدايم و برادر رسول خدايم هر که بعد از من اين را بگويد دروغ گويد مردي از بني عطفان حاضر بود برخواست گفت من ميگويم که من بنده خدايم و برادر رسول خدا چنانکه اين دروغگو ميگويد در حال خناقش بگرفت و بدوزخ واصل گرديد.