بازگشت

مسکه 03


ايضا خبر ششم روايتکرده از محمد بن سنان از مفضل بن عمر از جابر بن يزيد جعفي از سعيد بن مسيب از عبد الرحمن بن سمره که او گفت که پيغمبر صلي الله عليه و اله فرمود که چون آفريد حضرت ملک جليل حضرت ابراهيم خليل عليه السلام را حجاب از پيش نظر آن جناب برداشت در جنب عرش مجيد نوري ديد پرسيد که بار خدايا اين نور چيست خداوند فرمود اين نور برگزيده من است از خلق من و ديد نوري در جنب او پس گفت بار خدايا چيست اين نور حقتعالي فرمود که آن ناصر ودين من علي است و دو جنب آندو نور سه نور بنظر مبارک درآورد و پرسيد که اين نورها چيست خطاب رسيد که آن نور فاطمه دختر محمد و حسن و حسين است که دو فرزند او و دو فرزند علي بن ابيطالبند گفت ايخداوند من نه نور ميبينم که در دور آن پنج نور درآمدند ندا رسيد که آن نور علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و حجه بن الحسن است آنکه ظاهر شود و بعد از غائبشدن از شيعه و دوستانش ابراهيم گفت ايخداوند من نورهاي بسياري بينم که دور ايشانرا فرو گرفته اند که نميشمارد آن انوار را مگر تو يعني بغير از تو که خداوند عالمياني کسي قادر بر شمردن آن نورهاي بسيار نيست آن نورها کيستند و آن نورها چيست حقتعالي فرمود که آن نورهاي شيعيان ايشان است و شيعيان علي بن ابيطالب که امير المومنين است ابراهيم گفت بچه چيز شناخته ميشود شيعه امير المومنين عليه السلام حقتعالي فرمود به پنجاه و يکرکعت نماز يعني در شبانه روزي گذاردن و بجهر بسم الله الرحمن الرحيم گفتن يعني در نماز و دعا خواندن در نماز پيش از رکوع و جبين بر خاک گذاشتن بعد از نماز و انگشتر در دست راست کردن پس ابراهيم گفت بار خدايا مرا از شيعه امير المومنين علي بن ابيطالب قرار ده خطاب رسيد که يا ابراهيم ما تو را از شيعيان علي قرار داديم پس از اينجهه حضرت عزت فرو فرستاد در قرآن عظيم در شان ابراهيم اين آيه راکه و ان من شيعته لابراهيم يعني بدرستي و راستي که هر آينه از شيعه او است ابراهيم مفضل گفت روايتکرده اند از براي ما که در وقتيکه حضرت ابراهيم احساس نمود که وقت رحلت است روايتکرد اينحديث شريف را بجهه اصحاب خود و بسجود رفت پس قبض کرده شد روح مقدس آن حضرت در آنهنگام که در سجود بود خبر دهم و نيز روايتکرده از عبد الرحمن بن ابي نجران از عاصم بن حميد از ابي حمزه ثمالي و نيز روايتکرد از حسن بن محبوب از ابو حمزه ثمالي از سعيد بن جبير از عبد الله بن عباس که او گفت که پيغمبر صلي الله عليه و اله فرمود که چون مرا عروج باسمانها فرمود و بسدره المنتهي رسيدم خطاب از حضرت رب الارباب رسيد که يا محمد گفتم لبيک لبيک اي پروردگار من خداوند تعالي فرمود که ما هيچ پيغمبري بدنيا نفرستاديم که منقضي شود روزگار نبوت او الا آنکه بپاي داشت بامر دعوت و بجاي خود گذاشت براي هدايه امه بعد از خود وصي خود را و بجهه نگاهباني شريعت حجتي را پس ما گردانيديم علي بن ابيطالب را خليفه تو و امام امه تو حسن باشد و بعد از او حسين و بعد از او علي بن الحسين و بعد از او محمد بن علي و بعد از او جعفر بن محمد و بعد از او موسي بن جعفر و بعد از او علي بن



[ صفحه 74]



موسي و بعد از او محمد بن علي و بعد از او علي بن محمد و بعد از او حسن بن علي وبعد از او حجه پسر حسن يا محمد سر بالا کن چون سر برآوردم انوار علي و حسن و حسين و نه تن از اولاد حسين را ديدم و حجه يعني حضرت صاحب الزمان عليه السلام درميان ايشان ميدرخشيد که گويا کوکب درخشنده بود پس خداوند فرمود که اينها خليفه وحجتهاي منند در زمين و خليفه ها و اوصياء تواند بعد از تو پسر خوشا حال کسيکه دوست دارد ايشان را و واي بر آن کسيکه دشمن دارد ايشان را الخبر.