بازگشت

رفرفه 22


در بشارات ظهور موفور السرور حضرت حجه بن الحسن است در کتاب يوئيل در سيف الامه است که در فصل دويم کتاب يوئيل پيغمبر که از پيغمبران بني اسرائيل است مذکور است و اول آن اينست و هايعي قهر قدش ارگز و کل اريشوها ارض کيبايوم ادوني ناکيفار و يوم خوشخ اداف لا يوم عاذان لا و عرافل يعني صدا بلند کند در کوه مقدس و برسانند بکل زمين که روز صاحب ميايد و نزديک شد روز تاريکي و تيرگي و خلاصه معني ساير فقرات آنکه در آن روز امه بسيار و شجاعانيکه امتي از اول مثل ايشان نيامده و بعد از آن نيز نخواهد بود و در کوهها پهن خواهد شد پيش آن آتش سوزان و در عقب آن شعله فروزان خواهد بود و زمين در آنوقت چون باغ باصفا و مانند اسبان ميروند در برابر آن امتها در عذاب خواهد بود تا اينکه در آخر ميگويد که آن نور خدا او از خواهد داد و پيشاپيش لشکر خود زيرا که لشکر او بسيار است و بسيار شجاع و اطاعه کننده صاحب خود و انطباق بسياري از اينها بر پيغمبر آخر الزمان و لشکر آن و بيرون آمدن از کوهستان مکه و پهن شدن آنها بر کوهها و اطراف عالم ظاهر است و الله اعلم اين ناچيز گويد که انطباق اين فقرات بر زمان ظهور حضرت بقيه الله بسي واضح و لائح است خصوصا بقرينه لفظ صاحب که از القاب خاصه آن بزرگوار است انتهي رفرف خضر في بشاره الخضر در بشاره ظهور موفور السرور و حضرت بقيه الله عجل الله فرجه الشريف است از خضر پيغمبر و نقل اين بشارت اگر چه مناسب بود بعد از بشارات توريه مذکور شود لکن بملاحظاتي که بر اهلش مخفي نيست در آخر بشارات انبياء بعد از موسي آن را مذکور ميداريم کليني در کافي صدوق در کمال الدين و عيون و علل شيخ طوسي و نعماني در غيبت مسعودي در اثبات الوصيه احمد بن ابيطالب طبرسي در احتجاج روايت کرده اند از حضرت امام محمدتقي فرمود حضرت اميرالمومنين عليه السلام روي بمسجد آورد در حالتيکه بر دست سلمان تکيه فرموده بود و در خدمتش بود جناب حسن پس در مسجد در آمد جلوس فرمود که ناگاه مردي خوش هيئت و نيکو جامه روي آورد پس سلام بر آن حضرت کرده و حضرتش هم جواب گفته بنشست بعد از آن گفت يا اميرالمومنين تو را از سه مسئله پرسش کنم اگر مرا از آنها اخبار فرمودي دانم که در حق تو مرتکب شده اند آنچه را که بر آنها قضا رفته و اينکه براي آنان ايمني در دنيا و آخرت نخواهد بود وگرنه دانم که تو و آنان يکسان و تمامه بيک ميزان باشيد پس حضرت اميرالمومنين عليه السلام فرمود بپرس مرا از آن مسائل عرض کرد خبرده مرا از آنکس که بخواب در رود روان او بکجا شود و هم آنکه ذاکر و ناسي است ذکر و نسيانش از چه ناشي است و هم شباهت فرزند مردي باعمام و اخوال خود از چيست پس حضرت اميرالمومنين روي بجانت حسن کرده فرموديا ابا محمد جوابش بگوي جناب حسن جوابش بگفت پس آنمرد بعد از اداء شهادتين بگفت بر دوام شهادت دهم که توئي وصي رسول خداي و قائم بحجه او اشارت بسوي امير المومنين و شهادت دهم که حسين بن علي وصي برادر خود و قائم بحجه او است بعد از او شهادت دهم بر علي بن الحسين که او است قائم بامر حسين بعد از او و شهادت دهم بر محمد و شهادت دهم بر علي بن موسي که او است قائم بامر موسي بن جعفر و شهادت دهم بر محمد بن علي که او است قائم بامر علي بن موسي و شهادت دهم بر علي بن محمدکه او است قائم بامر محمد بن علي و شهادت دهم بر حسن بن علي که او است قائم بامرعلي بن محمد و اشهد علي رجل من ولد الحسن لا يکني و لا يسمي حتي يظهر امره فيملاها عدلا کما ملئت جورا و السلام عليک و رحمه الله و برکاته و شهادت دهم بر مردي که فرزند حسن است و کنيت و نامش برده نشود تا زمانيکه امر او ظاهر شود پس پرکند زمين را از عدل و داد چنانکه پرشده باشد از جور و بيداد و سلام و رحمت و برکات خداي بر تو باد يا اميرالمومنين آنگاه برخواست برفت پس



[ صفحه 31]



اميرالمومنين حسن را فرمود يا ابا محمد از پي او درآي ببين کجا ميرود پس حضرت حسن بيرون شده فقال ما کان الا وضع رحبله خارجا من المسجد فما دريت ان اخذ من ارض الله فرمود نبود جز آنکه پاي خود را بيرون مسجد نهاد پس ديگر ندانستم بکجاي از زمين خداي رفت پس برگشتم خدمه حضرت اميرالمومنين عليه السلام واقعه را عرض نمودم فرمود يا ابا محمد آيا ميشناسي او را عرض کردم خدا و رسول او و امير المومنين داناترند فرمود او حضرت خضر عليه السلام بود اين ناچيز گويد ثقه الاسلام کليني بعد از آنکه روايت نوده خبر را از عده از اصحاب از احمد بن محمد برقي فرموده و حديث کرد مرا محمد بن يحيي از محمد بن حسن صفار از احمد بن ابي عبدالله از ابي هاشم مانند همان خبر را بدون تفاوت و گفت محمد بن يحيي که محمد بن حسن صفار را گفتم يا ابا جعفر دوست داشتم که اين خبر از غير جهه احمد بن ابي عبدالله آمده بود گفت هر آينه حديث کرد مرا از اين خبر دهه سال پيش از وقوع حيرت بدانکه مراد بحيرت زمان وفات حضرت عسکري است و ما متن خبر را از کافي روايت کرديم و مروي کتب ديگر با مروي کافي تفاوتي ندارند جز اينکه.