رفرفه 05
بدانکه خلاصه آيات پاراش لخلخا آنکه پس از شکايت حضرت ابراهيم بدرگاه خداوند قدير عليم از نداشتن فرزند و وعده دادن خداوند او را بکثرت نسل و ذريت بشماره ستارهاي آسمان خداي تعالي خبر ميدهد ابراهيم را باينکه اولاد او دو جوقه خواهند بود اول بني اسحق که چهارصد سال در تعب و محنت خواهند بود دوم بني اسمعيل که خدمه دين خداي کنند و پس از ذلت بمقام عزت و ثروت نائل شوند و آن در دور چهارم خواهد بود تا آنکه فرمايد و يهي همش با اه و علاطاه هاياه و هنيه تنور عاشان وليداش اشرعا بر بن هگزاريم يعني و آفتاب غروب کند و تاريک شود و اينک تنور دود کننده و چراغي مشتعل ميان آن پارها عبور نمايد اين ناچيز گويد ترا بدور چهارم شريعت است چنانچه مرحوم ملا محمد علي جديد الاسلام تصريح کرده و نظر باينکه مبدء شريعت ابراهيم است که در زمان خطاب رب الارباب برقرار بوده پس شريعت چهارم شريعت مقدسه اسلام است که بظهور آن وعده الهيه نسبت به بني اسمعيل بظهور پيوست و مراد از غروب را بر همين معني حمل کرده پس مراد انکساف بر خلاف عادتست بنحويکه در علائم ظهور حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه در شريعت مقدس اسلام وارد شده و مطابق است با علامات مذکوره در اناجيل و يا مراد از غروب آفتاب هر آينه غروب شمس حقيقت يعني غيبت ولي عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء است و تنور دود اشارتست به پرشدن دنيا در زمان غيبت آن حضرت از ظلمات ظلم و کفر و شرک مانند تنوري را از دود مطابق آنچه در اخبار متواتره اسلاميه ورود يافته که يملاء الدنيا قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا شيخ اجل اکرم اقدم احمد بن محمد بن عياش در مقتضب الاثر روايت نموده از جابر بن يزيد جعفي که گفت شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله را ميفرمود بدرستيکه خداي عز و جل وحي فرستاد بسوي من ليله معراج که اي محمد که را جانشين خود کردي در زمين بر امه خود و او داناتر بود باين گفتم اي پروردگار من برادرم را فرمود اي محمد علي بن ابيطالب را عرض کردم بلي اي پروردگار من پس خطاب رسيد اي محمد من آگاه شدم بر زمين پس برگزيدم تو را بعد از اين ذکر نميشوم تا آنکه تو ذکر شوي با من آنگاه بنظر علي نگاه کردم بان پس اختيار کردم علي بن ابيطالب را پس گرداندم او را وصي تو توئي سيد انبياء و علي است سيد اوصياء آنگاه مشتق کردم براي او نامي از نامهاي خود پس منم اعلي و او است علي يا محمد بدرستيکه من خلق کردم علي وفاطمه و حسن و حسين و ائمه را از يک نور آنگاه عرضه داشتم ولايت ايشان را بر ملائکه پس هر يک که قبول کرد آن را از مقربين شد و هر کس انکار کرد از کافرين شد اي محمد اگر بنده از بندگان من عبادت کند مرا تا آنکه منقطع شود آنگاه ملاقات کند مرا بانکار ولايت ايشان داخل کنم او را در آتش خود آنگاه فرموداي محمد آيا دوستداري ايشان را به بيني عرض کردم بلي فرمود پيش برو در جلو خود
[ صفحه 20]
پيش رفتم ناگاه ديدم علي بن ابيطالب را و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد والحسن بن علي و الحجه القائم في وسطهم کانه الکوکب الدري و حجه قائم را در ميان ايشان مانند ستاره درخشنده پس گفتم اي پروردگار من او را دوست دارم و دوست دارم کسيکه او را دوست دارد جابر جعفي گفت چون سالم از حجر کعبه برگشت او را متابعت کردم و گفتم اي ابا عمرو قسم ميدهم تو را بخداوند که آيا خبر داد تو را باين نامها غير از پدرت گفت اما از رسولخداي جز پدرم خبر نداده و لکن من و پدرم نزد کعب الاخبار بوديم پس شنيدم او را که ميگفت ائمه از اين امت بعد از پيغمبر خود بر عدد نقباء بني اسرائيل است و پيدا شد علي بن ابيطالب عليه السلام پس کعب گفت هذا المقفي اولهم اين اول ايشان است و يازده نفر از فرزندان او و ناميد کعب ايشانرا بنامهاي آنها که در توريه است نقر ثيب قنددا و بيرا مسغوراء مسموعاه دوموه ميثوا هذار يثموا بطور نوقر فيذموا ابو عامر هشام دستواني که راوي اينخبر است گفت ملاقات نمودم شخصي يهوديرا در حيره که نزديک کربلاء است که او را عتوان بن اوسوا ميگفتند و او عالم يهود بود پس سئوالکردم اورا از اين نامها گفت اينها اسم نيستند و اگر اسامي بودند هر آينه رقم ميشدند در سلک اسماء و لکن اوصاف جميله است براي اقوامي بزبان عبراني صحيح است مييابيم آنها را در توريه و اگر سوال نمودي از غير من هر آينه کور خواهد بود از معرفت آنها يا خود را بکوري زند گفتم چرا چنين کند گفت اما کوري پس از روي جهل بانها واما بکوري زدن پس براي آنکه معين بر فساد دين خود نباشد و کسي باين بصيرت پيدا نکند و اينکه من اقرار کنم براي تو باين اوصاف براي آنست که من مردي هستم از اولاد هرون بن عمران مومنم بمحمد پنهان مي کنم ايمان خود را از يهود و هرگز اظهار نخواهم کرد بعد از تو بر احدي تا بميرم گفتم چرا گفت من يافته ام در کتب پدرهاي گذشته خود که ايمان بياوريد باين پيغمبريکه اسم او محمد است در باطن تا آنکه ظاهر شود قائم از فرزندان او پس هر کس درک کند او را از ما ايمان بياورد باو باو وصف کرده شده آخر آن نامها گفتم بچه مدح کرده شده گفت باينکه غالب ميشودبر جميع دينها و مسيح با وي خروج کند و بدين او درآيد و مصاحب او شود گفتم پس ازبراي من بگوي اين اوصاف را گفت آري و آنرا ستر کن مگر از اهلش اما نقرثيب پس او اول اوصياء است و وصي آخر انبياء و اما قنددا پس اوثاني اوصياء است و اول عترت اصفياء و اما وبيرا پس او دوم عترت و سيد شهداء است و اما مسفوراء پس او سيد عبادتکنندگان خدايتعالي است و اما مسموعاه پس او وارث علم اولين و آخرين است و اما دوموه پس او بهترين محبوسين در زندان ظالمين است و اما ميثوا پس او مقهور دور شده از وطن ممنوع است و اما هذار پس او کوتاه عمري است که آثارش طولاني است و اما يثموا پس چهارم اسم او است يعني علي عليه السلام و اما بطور پس او همنام عم خود است و اما فيذموا پس او مقصود از پدر و مادر خويش است که غائب است بامر خداوند و بر پا ميدارد حکم او را شيخ اجل امجد محمد بن ابراهيم نعماني در غيبت خود گويد قرائتکرد بر من عبد الحکيم بن حسن سمري ره چيزيرا که املاء نموده بود او را مردي از يهود در ارجان که او را حسن بن سليمان ميگفتند که از علماء يهود بود در آنجا از اسماء ائمه عليهم السلا و عدد ايشان بزبان عبري و من بلفظ و بيان ميکنم و بود در آنجا آنچه خواندم آنرا خداوند مبعوث ميفرمايد پيغمبريرا از فرزندان اسمعيل و اسم اسمعيل در توريه اشموعيل است و اسم آن پيغمبر ميمي ياد است يعني محمد صلي الله عليه و اله و او بزرگ خواهد شد و از آل او دوازده نفر ائمه و بزرگانند که اقتدار کرده ميشود بايشان و نامهاي ايشان نقرثيب تا آخر آنچه گذشت و از او سئوالشد که اين اسامي در کدام سوره است گفت در مسند سليمان يعني در قصه او اين ناچيز گويد خبر ابن عياش و نعماني بنحويستکه مرقوم افتاد ليکن اين بيمقدار در توريه حاليه نظر نموده در قصه حضرت سليمان که سفر ملوک است چنين اسامي نيافت بلکه در سفر تکوين در شماره فرزندان اسمعيل اين اساميرا ميشمارد باين نحو (نباتوت و قيدار و ادبيل و ميسام و مشماع و دومه و مسا و حدار و تيما و يطور و نافيش و قدمه و الله تعالي اعلم بحقيقه الحال و علي الانکال.