بازگشت

رفرفه 03


حديث ديگر علي بن محمد بن علي الخراز القمي در کفايه الاثر في النص علي الائمه الاثني عشر روايت کرده از يزيد بن هرون که گفت حديث کردند ما را مشايخ و علماء ما از طايفه عبد القيس گفتند در روز جنگ جمل بيرون آمد علي بن ابيطالب و ميان دو صف ايستاد در حالتيکه طايفه بني ضبه بهودج عايشه احاطه کرده بودند پس ندا کرد کجايند طلحه و زبير پس زبير بسوي آن حضرت شتافته بين الصفين تلاقي نمودند علي فرمود اي زبير چه چيز تو را بر اين کردار بداشت گفت طلب خون عثمان فرمود قاتل الله اولينا بدم عثمان بکشد خداي از من و تو آنکس را که اولي بخون عثمان است آيا بخاطر داري روزي را که در بني بياضه بوديم پس رسول خدا روي بما آورد در حالتيکه بتو تکيه داشت پس من در چهره تو بخنديدم تو نيز در چهره من خنديدي پس رسول خداي را گفتي ان عليا لا يترک زهوه علي دست از مناعت خويش برنميدارد فرمود ما به زهو علي را مناعت و کبر در خوي نيست ليکن روزي بيايد که تو باوي قتال کني در حالتيکه تو بروي ستم کننده باشي زبير گفت آري بخواطر آوردم آنچه را که گفتي ليکن اکنون چگونه برگردم و حال آنکه براي من عاري بزرگ باشد علي فرمود برگرد پيش از آنکه عار و نان بر تو جمع شود زبير گفت چگونه من داخل آتش شوم و حال آنکه رسول خداي براي من شهادت بهشت داده علي فرمود در چه زمان پيغمبر چنين شهادتي داده زبير گفت شنيدم سعيد را که در زمان خلافت عثمان براي او حديث ميکرد که از رسول خداي شنيده ده نفر در بهشت ميباشند پرسيد آن ده نفر چه کسانند فرمود ابابکر و عثمان و من و طلحه تا نه نفر شمردن گرفت علي فرمود پس دهمين کدام است خواهد بود زبير گفت دهم کس تو باشي حضرت فرمود تو براي من کوهي ببهشت دادي اما من تو را و اصحاب تو را همي انکار دارم هر آينه حبيب من رسول خداي مرا حديث کرده فرمود هفت نفر از آن مردم که تو نام بردي در تابوتي از آتش در اسفل جهنم باشند بر آن تابوت سنگي استکه چون خداي عز و جل خواهد اله جهنم را عذاب فرمايد آنسنگ را از روي آن تابوت بردارد زبير چون اين کلمات از علي بشنيد از معرکه قتال روي برتافت و همي بگفت شعر نادي علي بامر لست اجهله قد کان عمر ابيک الحق مذحين فقلت حسبک من لومي ابا حسن فبعض ما قتله اليوم يکفيني اخترت عارا علي نار موحجه اني يقوم بها خلق من الطين فاليوم ارجع من غي الي رشيد و من قاله بغضاء الي اللين چون زبير برگشت علي بن بني ضبه حمله برد پس بني ضبه چون خاکستري که تند باد بروي به پيچد پراکنده شدند پس آنزن بسوي قصر بني خلف حمل داده شد و علي و حسن و حسين و عمار و زيد و ابو ايوب خالد بن زيد الانصاري داخل بصره شدند و ابو ايوب در بعض خانهاي هاشمين وارد شد پس ما سي نفر از شيوخ بصره جمع شده بر او داخل شديم بعد از سلام ويرا گفتيم که شما در رکاب رسول خدا در بدر واحد با مشرکين قتال فرموديد و اينک آمده يا اهل اسلام قتال ميفرمائيد پس فرمود بخداي سوگند که هر آينه شنيدم از رسول خداي که فرمود انک تقاتل الناکين و القاسطين و المارقين بعدي مع علي بن ابيطالب گفتيم تو را بخداي سوگند آيا چنين سخني از رسول خداي شنيدي گفت بخداي سوگند که خود از رسول خداي استماع کرده ام گفتيم پس ما را حديث گوي بدانچه از رسول خداي شنيده باشي در حق علي گفت شنيدم که ميفرمود علي مع الحق و الحق معه و هو الامام و الخليفه ه بعدي يقاتل علي التاويل کما قاتلت علي التنزيل و ابناه الحسن و الحسين سبطاي من هذه الامه امامان قاما او تعدا و ابو هما خير منهما و الائمه بعد الحسين تسعه من صلبه و منهم القائم الذي يقوم في آخر الزمان کما قمت في اوله بفتح حصون الضلاله علي با حق است و حق با علي است او است امام و خليفه بعد از من قتال ميکند بر تاويل چنانکه من قتال کردم بر تنزيل و دو پسر او حسن و حسين دو سبط منند از اين امه دو امام باشند خواه برخيزند يا بنشينند و پدرشان از آنها بهتر است و امامان بعد از حسين نه نفرباشند از صلب حسين و از جمله آنها است قائميکه قيام کند در آخر زمان چنانکه من قيام نمودم در زمان اول بگشايد قلعه هاي محکم ضلالت و اقلنا و ذلک التسعه منهم قال هم الائمه بعد الحسين خلف بعد خلف گفتيم آن نه نفر چه کسانند فرمود آنان پيشوايان امه باشند بعد از حسين که هر يک جانشين ديگري خواهد بود گفتيم رسول خداچند نفر را بتو خبر داده که بعد از وي پيشوا باشند گفت دوازده نفر گفتيم آيا براي تو نام آنها را بيان فرمود گفت آري انه قال صلي الله عليه و آله لما عرج بي الي السماء نظرت الي ساق العرش فاذا هو مکتوب بالنور لا اله الا الله محمد رسول الله ايدته بعلي و نصرته بعلي بدرستيکه رسول خداي فرمود چون در ليله المعراج مراباسمان بردند نظر کردم بساق عرش پس ديدم بساق آن نوشته بخط نور لا اله الا الله محمد رسول الله تاييد کردم او را بعلي ياري نمودم او را بعلي و ديدم يازده اسم را که بعد از علي بخط نور بر ساق عرش مکتوبست الحسن و الحسين عليا عليا عليا و محمدا محمدا و جعفرا و موسي والحسن و الحجه عرض کردم الهي و سيدي اينها کيانند که آنها را گرامي داشته نامهاشان را بنام خود مقرون داشته پس ندا کرده شدم اي محمد اينها اوصياء و امامان بعد از تواند فطوبي لمجيبهم و ويل لمبغضيهم گفتيم پس براي بني هاشم چه خواهد بود گفت پيغمبر را شنيدم که بانها ميفرمود انتم المستضعفون بعدي شما بعد از من ضعيف شمرده خواهيد شد گفتيم قاسطين و ماکثين و مارقين چه



[ صفحه 9]



کسان باشند گفت ناکثين همان طايفه اند که با آنها قتال داديم و بزودي با قاسطين قتال خواهيم کرد و اما مارقين را من نميشناسم جز اينکه رسول خداي را شنيدم که ميفرمود آنها در طرقات نهر و انات خواهند بود الخ.