بازگشت

رفرفه 02


حديث ديگر مجلسي از ارشاد القلوب از شيخ مفيد از انس بن مالک روايت نموده که گفت من و ابوذر و سلمان وزيد بن ارقم نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله نشسته بوديم که ناگاه حسن و حسين عليهما السلام داخل شدند پس رسول خدا صلي الله عليه و آله آنهارا ببوسيد ابوذر برخواست خود را بر قدمهاي مبارک ايشان افکنده دستهاي آنها را همي بوسه زد آنگاه برگشته نزد ما نشست در نهان باو گفتيم اي ابوذر تو مردي پير از اصحاب رسول خدا هستي آيا برخيزي خود را بر قدمهاي اين دو کودک از بني هاشم اندازي و دست ايشان ببوسي گفت آري اگر شنيده بوديد آنچه را که من از رسول خدا درحق ايشان شنيدم شما نيز بجا مياوريد زياده از آنچه من بجا مي آورم پس گفتيم چه شنيده از رسول خدا درباره آنان گفت که شنيدم ميفرمود بعلي و آن دو بزرگوار اگر مردي آنقدر نماز کند و روزه بدارد تا بدنش چون مشک پوسيده شود نماز و روزه او رانمي بخشد مگر بدوستي شما يا علي هر آنکس که توسل جويد بسوي خدا بدوستي شما پس حق است بر خداي تعالي که او را از در رحمت خود برنگرداند يا علي هر کس شما را دوست بدارد و متمسک بشما شود هر آينه بعروه و ثقي تمسک جسته انس گفت پس ابوذر برقت ماپيش رسول خدا رفته عرض کرديم ابوذر چنين و چنان گفت فرمود راست گفت ابوذر آسمان سايه نيفکنده و زمين در برنگرفته صاحب زباني را راستگوتر از ابوذر آنگاه فرمود خداي تبارک و تعالي مرا و اهلبيت مرا از يک نور آفريد پيش از آفرينش آدم بهفت هزار سال پس نقل کرد ما را از صلب آدم بسوي اصلاب طاهرين و ارحام طاهرات من گفتم از کجا و بر چه مثال بوديد فرمود کنا اشباحا من نور تحت العرش و نقدسه و نمجده بوديم شجهاي نور در زير عمرش بتسبيح و تقديش و تمجيد خداي تعالي ميپرداختيم آنگاه فرمود چون مرا بمعراج بردند و بسدره المنتهي رسيدم و دعني جبرئيل قلت يا جبرئيل حبيبي افي هذا المکان تفارقني جبرئيل مرا وداع کرد گفتم حبيب من جبرئيل آيا در اينمکان از من جدا مي شوي گفت من از اينمکان تجاوز نتوانم چه اجنحه من بتابش سجات جلال خواهد سوخت ثم رخ في النور ما شاء الله آنگاه افکنده شدم در نورآنقدر که خداي ميخواست و وحي در رسيد که اي محمد من مطلع شدم بر زمين پس تو را از آن برگزيدم و پيغمبر خود قرار دادم آنگاه مطلع شدم در مرتبه ثانيه پس اختيار کردم علي را و قرار دادم او را وصي تو و وارث علم تو و امام بعد از تو و اخرج من اصلابکم الذريه الطاهره و الائمه المعصومين خزان علي فلولاکم ما خلقت الدنيا و الاخره و لا الجنه و لا النار و بيرون مياورم از صلب تو و علي ذريه پاکيزه و امامهاي معصوم را که همه خزينه دار



[ صفحه 8]



علم منند يا محمد انحب ان تريهم قلت نعم يا رب اي محمد آيا دوست داري آنها را به بيني گفتم آري اي پروردگار من پس نداي در رسيد سر خويش را بردار چون سر خود برداشتم فاذا انا بانوار علي و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و محمد بن الحسن الحجه يتلالا من بينهم کانه کوکب دري نقلت يا رب من هذه قال يا محمد هم الائمه من بعدک المطهرون من صلبک و هذه الحجه الذي يملاء الارض قسطا و عدلا و يشفي صدور قوم مومنين پس ناگاه ديدم نورهاي علي و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و محمد بن الحسن الحجه را که در ميان ايشان اميد درخشيد مانند ستاره درخشنده پس عرض کردم اي پروردگار من اينان چه کسانند فرمود اينها پيشوايان پاکيزه اند از صلب تو بعد از تو و اين يک که از همه درخشنده تر است حجه آنچناني استکه پرکند زمين را از عدل و داد و شفا بخشد سينهاي اهل ايمان را انس بن مالک راوي خبر گويد که چون حضرت کلام خويش بپاي برد عرض کرديم پدران و مادران ما فداي تو باد يا رسول الله هر آينه سخن عجيبي فرموديد فرمود عجب تر از اين آنکه قومي اينکلام را شنوند آنگاه بسوي اعقاب خود دعوت نمايند بعد از آنکه هدايت يافته اند و مرا اذيت کنند در اهل بيتم خداي شفاعه مرا بانها نرساند.