بازگشت

رفرفه 11


در بشارات حضرت امام حسن عسکري عليه السلام است بوجود و ظهور حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالي فرجه الشريف در کفايه الاثر و کمال الدين روايت کرده اند از موسي بن جعفر بغدادي که گفت شنيدم از حضرت امام حسن عسکري که ميفرمود گويا با شما هستم و مينگرم که اختلاف کرده ايد بعد از من در حق فرزند جانشين من آگاه باشيد بدرستيکه اقرار کننده بامامان بعد از رسول خداي که انکار کننده فرزند من باشد مانند کسي استکه اقرار کند بتمامه پيغمبران خداي و فرستادگان او آنگاه انکار نمايد نبوت محمد را و انکار کننده محمد مانند انکار کننده جميع پيغمبران است چرا که اطاعه آخر مانند طاعه اول ما است و منکر آخر ما چون منکر اول ما است آگاه باشيد بدرستيکه از براي فرزند من پنهان شدني استکه مردم در آن بشک و ريب افتند مگر کسانيکه خداي عز و جل آنها را نگاهدارد و ايضا در کمال الدين و کفايه الاثر و کفايه المهتدي روايت کرده اند از ابو علي بن همام گفت شنيدم محمد بن عثمان عمروي قدس الله روحه را ميگفت از پدرم استماع نمودم که گفت شرفياب خدمه حضرت امام حسن عسکري بودم که پرسيده شد از خبريکه روايت شده از پدران بزرگوارش ان الارض لا تخلوا من حجه الله علي خلقه الي يوم القيمه و ان من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه - اينکه خاطر نميماند زمين از حجه خداي بر مخلوقش تا روز قيامه و اينکه هر کس بمريد در حالتيکه امام زمان خود را نشناخته باشد مرده است چون مردن زمان جاهليت آن حضرت فرمود اين حق است همچنانکه روز حق است پس گفتند يابن رسول الله کيست حجه و امام بعد از تو فرمود فرزندم امام و حجه است بعد از من هر کس بميرد و او را نشناخته باشد مرده است مردن جاهليت فقال ان له غيبه يحار فيها الجاهلون و يهلک فيها المبطلون و يکذب فيها الوقاتون ثم يخرج فکاني انظر الي الاعلام البيض تخفق فوق راسه بنجف الکوفه - فرمود آگاه باشيد بدرستيکه از براي امام بعد از ما غيبتي استکه متجير شوند در آن مردم جاهل و هلاک گردند در آن اهل باطل و دروغ گويند در آن وقت معين کنندگان بعد از چنين غيبتي خروج کند و از زير ابر خفا بيرون آيد گويا نظر ميکنم بسوي علمهاي سفيد که در بالاي سر او همي جنبش نمايد در نجف کوفه و ايضا صدوق در کمال الدين روايت نموده از يعقوب بن منفوس که گفت شرفياب شدم خدمه حضرت امام حسن عسکري در حالتيکه آن حضرت جلوس فرموده بود در دکه که درب سراي بود و برطرف راست آن خانه بود که بر آن پرده آويخته بود پس عرض کردم اي سيد من کيست صاحب امر امامه بعد از تو فرمود پرده را برگير چون برگرفتم بيرون آمد کودکي که قامتش پنج شبر بودي بسن ده سال يا هشت سال و مانند آن پيشاني گشاده و چهره نوراني و چشم درخشنده و کف و زانوي سطبر و در طرف راست صورت خال و بر سر گيسوان داشتي آمده و بر دامن حضرت امام حسن عسکري جلوس نمود فقال هذا صاحبکم ثم وثب فقال له يا بني ادخل الي الوقت المعلوم فدخل البيت و انا انظر اليه ثم قال يا يعقوب انظر من في البيت فدخلت فما رايت احدا پس فرمود اينست امام شما بعد از من آنگاه از جاي برجست وي را فرمود اي فرزند داخل شو تا وقت معينيکه نيز آشکار شوي پس کودک داخل خانه شد و من نگرانش بودم حضرت عسکري فرمود اي يعقوب ببين کيست در خانه پس داخل شده هيچ کس را نديدم و ايضا صدوق در کمال الدين روايت نموده از محمد بن ايوب بن نوح و محمد بن نوح و محمد بن عثمان عمري قالوا عرض علينا ابو محمد الحسن بن علي ابنه و نحن في منزله و کنا اربعين رجلا فقال هذا امامکم من بعدي و خليفتي عليکم اطيعوه و لا تتفرقوا من بعدي فتهلکوا في اديانکم اما انکم لا ترونه بعد يومکم هذا قالوا فخرجنا من عنده فما مضت الايام قلائل حتي مضي ابو محمد گفتند حضرت امام حسن عسکري پسر خود را در خانه خود بما عرضه داشت در حالتي که ما چهل نفر بوديم پس فرمود اينست امام شما بعد از من و جانشين من بر شما فرمانش بريد و جدائي نگيريد بعد از من که در دين خويش هلاک خواهيد شد آنگاه فرمود آگاه باشيد که بعد از اين روز ديدارش نکنيد پس از پيش آن حضرت بيرون آمديم پس چند روزي اندک بيش نگذشت که حضرت عسکري از دنيا گذشت اين ناچيز گويد کلام آن حضرت لا ترونه مقصود نفي رويت مجموع است پس منافاه ندارد با وقوع رويت براي نواب خاصه و بعض اشخاص ديگر و ايضا صدوق در کمال الدين روايت نموده از موسي بن جعفر بغدادي قال خرج من ابيمحمد توقيع زعموا انهم يريدون قتلي ليقطعوا نسلي و قد کذب الله قولهم و الحمد لله گفت بيرون آمد از نزد حضرت امام حسن عسکري توقيعي منيع باينمضمون که چنين پنداشتند که آهنگ کشتن من کنند براي قطع نمودن نسل من و بتحقيق که خدا دروغ آنها را ظاهر کرد يعني حجت خدا بعد از من ولادت يافت و سپاس ثابت است از براي خدا و ايضا فضل بن شاذان در غيبت و صدوق در کمال الدين از احمدبن اسحق روايت کرده اند قال سمعت ابا محمد الحسن بن علي العسکري يقول الحمد لله الذي لم يخرجني من الدنيا حتي اراني الخلف من بعدي اشبه الناس برسول الله خلقا وخلقا يحفظه الله في غيبته ثم يظهره فيملاء الارض عدلا و قسطا کما ملئت جورا و ظلما گفت شنيدم حضرت امام حسن عسکري را که ميفرمود ستايش خدائي را که مرا بيرونن برد از دنيا تا آنکه نمايانيد بمن جانشين مرا بعد از من که شبيه ترين مردم است برسول خدا در صورت و سيرت حفظ ميکند خداي او را در زمان غائب بودنش آنگاه آشکارفرمايد او را پس پرکند زمين را از عدل و داد چنانکه پرشده باشد از جور و ظلم و ايضا شيخ طوسي در غيبت روايت کرده از ابو سهل اسمعيل بن علي نوبختي گفت شرفياب شدم خدمه حضرت امام حسن عسکري در مرض موت آن حضرت عقيد خادم را که از پيش حضرت امام علي نقي را خدمه مينمود فرمود آبي را که با مصطکي بجوشان پس صيقل جاريه مادر حضرت خلف آب مصطکي را بياورد چون حضرت قدح را بدست گرفت آهنگ آشاميدن فرموددست مبارکش چنان بلغزيد که قدح بدندانهاي او ميخورد پس آن را از دست گذاشته عقيدرا فرمود داخل شو در فلان حجره کودکي را در سجده ديدار کني او را نزد من بياور عقيد گفت رفتم جستجو کردم



[ صفحه 95]



ناگاه ديدم کودک را بسجده رفته و انگشت سبابه خود را بجانب آسمان برداشته پس بر وي سلام کرده عرض کردم سيد من تو را نزد خويش خوانده در اينهنگام مادرش صيقل آمده دستش را گرفته حضورش آورد ابوسهل گفت کودکي بود رويش مشعشع مويش مجغد دندانش گشاده چون حضرت امام حسن عسکري عليه السلام ويرا نگريست بگريست و فرمود اي آقاي اهلبيت خود مرا سقايت فرماي انصي قد حرا بدست گرفته لبهاي حضرت را گشوده سيرابش فرمود آنگاه حضرت عسکري فرمود مرا مهياي نماز نمائيد پس منديلي در دامنش افکندند انصبي حضرتش را وضو داد چون بر سر و قدمهايش مسح فرمود پس حضرت عسکري انصبي را فرمود بشارت باد تو را اي پسرک من که توئي صاحب الزمان و توئي مهدي موعود و توئي حجه خداي در زمين او توئي فرزند و وصي من و من تو را زائيدم و توئي م ح م د پسر حسن سلسله اباء را ميشمارد تا حسين بن علي بن ابيطالب زائيده تو را رسول خداي و توئي خاتم ائمه طاهرين و وجود تو را بشارت داده رسول پروردگار عالمين و ناميده و کنيت نهاده تو را بدانچه گفتم پدرم از پدرانش مرا آگاه کرده اند اين بفرمود و در زمان دنياي فاني را بدرود نمود و ايضا قطب راوندي در خرايج روايت کرده از عيسي بن شيح گفت حضرت امام حسن عسکري عليه السلام داخل شد بر ما در حبس و من آن حضرت را ميشناختم پس مرا فرمود از براي تو شصت و پنج سال و دور روز است و با من کتاب دعائي بود که تاريخ ولادتم در آن مرقوم بود پس در آن نگاه کردم چنان يافتم که فرمود و مرا گفت آيا تو را فرزندي روزي شده عرض کردم ني پس فرمود خدايا فرزندي روزيش کن که بازوي او باشد خوبب بازوئي است فرزند ثم تمثل من کان ذاعضد يدرک ظلامته - ان الذين الذي ليست له عضد يعني هر کس صاحب بازوي باشد از ستم کننده خود انتقام خواهد کشيد ذليل و زبون کسي استکه براي او بازوئي نباشد- عرض کردم آيا تو را فرزندي هست قال اي و الله سيکون لي ولد يملاء الارض قسطا اما الان فلا فرمود بلي سوگند بخداي بزودي مرا فرزندي پديد آيد که پرکند زمين رااز عدل و داد اما در اين زمان مرا فرزندي نيست آنگاه باين دو بيت تمثل فرمود بيت لعلک يوما ان تراني کانما - بني حوالي الاسود اللوابد - فان تميما قبل ان يلد الحصي - اقام زمانا و هو في الناس واحد و ايضا مسعودي در اثبات الوصيه روايت کرده از حضرت امام حسن عسکري قال للما ولد الصاحب بعث الله عز و جل ملکين فحملا الي سرادق العرش حتي وقف بين يدي الله عز و جل فقال له مرحبا بک و بک اعطي و بک اعفوا و بک اعذب فرمود چون حضرت صاحب الامر متولد شد خداي عز و جل دو ملک فرستادپس انذات بيهمان را بر داشته بسوي سرادق عرش حضرت ذوالجلال بردند تا در پيشگاه قرب حق واقف گرديد پس خداي عز و جل فرمود مرحبا بتو که بخشايش کنم و بسبب تو عفوفرمايم و بواسطه تو عذاب نمايم و ايضا فضل بن شاذان روايت کرده از ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابوري گفت چون عمرو بن عوف و الي همت کرد بکشتن من و او مردي بود که ميل تمام داشت بکشتن شيعيان چون من خبر يافتم خوفي عظيم بر من غالب شد اهل و عيال و دوستان خود را وداع کرده روي بخانه حضرت امام حسن عسکري آوردم که آن حضرت رانيز وداع کنم و اراده گريختن داشتم چون بخانه آن حضرت در آمدم پسري ديدم در پهلوي حضرتش نشسته رويش چون ماه شب چهارده ميدرخشيد از نور و ضياء آن حيران شدم بمرتبه کهنزديک شد آنچه در خاطر داشتم فراموش کنم مرا فرمود که ابراهيم حاجت گريختن نيست زود باشد که خداي تعالي سر او را از تو کفايت کند حيرتم زياده شد خدمه حضرت امام حسن عرض کردم کيست اين پسر که از ما في الضمير من خبر داد پس نام وي پرسيدم فرمود که همنام و هم کنيت پيغمبر است و حلال نيست کسي را که بنام و ياکنيت او را ذکر کند تا زمانيکه ظاهر سازد خداوند تعالي دولت و سلطنت او را پس پنهان دار اي ابراهيم آنچه را که ديدي و آنچه را که شنيدي از ما امروز الا از اهلش پس بر ايشان و اباء کرام ايشان صلوات فرستادم و بيرون آمدم در حاليکه مستظهر بفضل خداي تعالي بودم و وثوق و اعتماد بود مرا بانچه شنيدم از حضرت صاحب الزمان پس بشارت داد عم من علي بن فارس که معتمد خليفه عباسي برادر خود ابو احمدرا فرستاد و امر کرد او را بقتل عمرو بن عوف پس ابو احمد او را گرفت و بند از بندش جدا کرد و ايضا فضل بن شاذان نيز روايت کرده از حسين بن سعد کاتب گفت حضرت امام حسن عسکري فرمود بني اميه و بني عباس شمشيرهاي خود را برما گذاشتند بدو سبب يکي آنکه ميدانستند که ايشان را در خلافت حقي نيست و ميترسيدند از آنکه ما دعوي خلافت کنيم و خلافت در جاي خود قرار گيرد دوم آنکه از اخبار متواتره واقف شده بودند که زوال ملک جباران و ظالمان در دست قائم ما خواهد بود و شک نداشتند در اينکه ايشان ظالمان و جبارانند پس کوشش کردند در کشتن اهلبيت رسول خداي و نيست و نابود کردن نسل آن حضرت از روي طمعي که بود ايشان را بوصول بمنع تولد حضرت قائم يا کشتن آن حضرت تا ملک و پادشاهي از دست ايشان بدر نرود پس ابا نمود خداوند تعالي که کشف امر آن حضرت نمايد از براي يکي از ظالمان الا آنکه تمام ميگرداند نور خود را هر چند خوش نميدارند مشرکان و ايضا فضل بن شاذان در کتاب غيبت خود مسمي باثبات الرجعه روايت کرده از محمد بن عبدالجبار که گفت گفتم بمولاي خود حسن بن علي عليهما السلام که اي فرزند رسول خداي فداي تو گرداند مرا خداي دوست دارم که بدانم امام و حجت خدا بر بندگان خدا بعد از تو کيست فرمود امام و حجت خدا بعد از من پسر منست که هم نام و هم کنيت رسولل خدا است آنکس که خاتم حجتهاي خدا است و آخرين خلفاء او است گفتم از کيست او فرمود از دختر پسر قيصر پادشاه روم و آگاه باش که زود باشد که او متولد شود پس غائب گردد از مردمان غائب شدني دراز بعد از آن ظاهر شود و بکشد دجال را پس پرکند زمين را از عدل و داد چنانکه پرشده باشد از جور و ظلم و حلال نيست احدي را که پيش از خروج او او را بنام و کنيت او ذکر کند فرمود صلوات خدا بر او باد و ايضا در کتاب مزبور روايت کرده از محمد بن علي بن حمزه بن الحسين بن عبيدالله بن عباس بن علي بن ابيطالب گفت شنيدم از حضرت عسکري ميفرمود متولد شد ولي خدا و حجه خدا بر بندگان خدا و خليفه من بعد از من ختنه کرده شده در شب نيمه ماه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج نزد طلوع فجر و اول کسيکه او را شست رضوان خازن بهشت بود با جمعي از ملئکه مقربين که او را به آب سلسبيل و کوثر شستند و بعد از آن شست او را عمه ام حکيمه خواتون دختر امام محمد بن علي الرضا عليه السلام پس از محمد بن علي که راوي اين حديث است پرسيدند از مادر حضرت صاحب الامر گفت مادرش مليکه بود که در بعضي از روزها او را سوسن و در بعضي ايام ريحانه ميگفتند و صقيل و نرجس نيز از نامهاي آن مکرمه بود



[ صفحه 96]