بازگشت

رفرفه 20


در کفايه الاثر روايت کرده از محمود بن لبيد گفت چون حضرت رسول خداي از دنيا رفت فاطمه را عادت اين بودي که در قبور شهداء بر سر قبر حمزه آمده همي بگريستي در روزي از روزها من بر سر قبر حمزه رفتم او را در آنجا گريان يافتم مهلتش دادم تا آرام گرفت پس خدمتش رسيده بروي سلام



[ صفحه 83]



کرده عرض کردم اي سيده زنان بخداي سوگند که بند دلم را گسيختي از گريه خود فرموداي ابو عمر و سزاوار است براي من گريستن چرا که مصيبت زده شدم ببهترين پدران که رسول خدا است و اشوقاه الي رسول الله ثم انشاءت تقول اذا مات يوما ميت قل ذکره و ذکر ابي مذمات و الله اکثر پس از اظهار اشتياق برسول خداي اين شعر بگفت که مفادش اينست که هر کس بميرد و از دنيا برود و ذکر او اندک شود ليکن از آن زمان که پدرم از دنيا رفته بخداي سوگند که ياد او بيشتر و ذکرش فزونتر است عرض کردم اي سيده من تو را پرسش کنم از مسئله که در سينه من همي خلجان کند پس فرمود بپرس عرض کردم آيا رسول خداي بر امامت علي تنصيص فرمود قالت و اعجبا انسيتم غدير خم -فرمود ايعجب آيا فراموش نموديد غدير خم را عرض کردم ني فراموش نکرده ام وليکن خبرده مرا آنچه رسول خداي تو را گفته قالت اشهد الله تعالي لقد سمعته يقول علي خير من اخلفه فيکم و هو الامام و الخليفه بعدي و سبطاي و تسعه من صلب الحسين ائمه ابرار لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادين مهديين و لئن خالفتموهم ليکون الاختلاف فيکم الي يوم القيمه قلت يا سيدني فما باله قعد عن حقه قالت يا ابا عمر و لقد قال رسول الله مثل الامام مثل الکعبه اذ يوتي و لا ياتي او قالت مثل علي ثم قالت اما و الله لو ترکوا الحق علي اهله و اتبعوا عتره نبيه لما اختلف في الله اثنان و لورثها سلف و خلف بعد خلف حتي يقوم قائمنا التاسع من ولد الحسين ولکن قدموا من اخره الله و اخروا من قدمه الله حتي اذا الحدوا المبعوث و اودعوه الجدث و المجدوث اخناروا بشهوتهم و عملوا بارائهم تبالهم اولم يسمعوا الله يقول و ربک يخلق ما يشاء و يختار ما کان لهم الخيره بل سمعوا ولکنهم کما قال الله سبحانه فانها لا تعمي الابصار ولکن تعمي القلوب التي في الصدور هيهات بسطوا في الدنيا امالهم و نسوا اجالهم فتعسا لهم و اضل اعمالهم اعوذبک يا رب من الحور بعد الکور فرمود گواه ميگيرم خداي تعالي را که من از پدرم شنيدم که ميفرمود علي بهتر کسي استکه او را در ميان شما ميگذارم و او است امام و خليفه بعد از من و دو سبط من ونه نفر از صلب حسين ايشان امامهاي نيکو باشند که اگر آنها را پيروي کنيد خواهيد يافت آنانرا هدايت کننده هدايت يافته و اگر آنها را برخلاف شويد هر آينه اختلاف تا روز قيامت در ميان شما باقي خواهد بود عرض کردم اي سيده من پس علي را چه شد که از حق خود تقاعد ورزيد فرمود اي ابا عمر و هر آينه رسول خداي فرمود مثل امام مثل کعبه است يا فرمود مثل علي مثل کعبه است بعد از آن فرمود سوگند بخداي اگر حق را باهلش ميگذاشتند و پيروي عترت پيغمبر مينمودند هر آينه در دين خدا دو نفر خلاف نميکردند و امامت و خلافت را تا زمان قيام قائم که نهمين از فرزندان حسين است هر يک از ائمه هدي از يکديگر ارث بردندي وليکن تقديم داشتند کسي را که خداي تاخير داشته و موخر نمودند مقدم داشته خداي را تا چون رسول خداي را در لحد گذاشتند و او را بخانه سپردند اختيار خليفه نمودند از روي شهوات نفسانيه خود و رفتار کردند يرايهاي خويش هلاکت باد براي آنها آيا نشنيده اند که خداي ميفرمايد و پروردگار تو ميافريند آنچه را که بخواهد و اختيار ميفرمايد هر که را که اراده فرمايد نيست از براي ايشان که بندگان و وظيفه آنها فرمانبرداري است اختيار بلکه شنيده اند کلام خداي را وليکن آنها مصداق اين آيت ميباشند که خداي فرمايد پس بدرستي شان اينست که کور نگردد ديدگان ابدان وليکن کور شود ديدهاي دلهائيکه در سينها است (يعني انگوري که موجب هلاکت ابديه است کوري دل است نه کوري بدن - دور استکه آنها راه حق سپارند چه گسترده اند در دنيا از روهاي نفساني خود را و زدوده اند از لوح خاطر ياد مرگهاي خويش را پس هلاکت باد از براي ايشان و قين خسران باد کردارشان پناه بذات مقدس تو برم اي پروردگار از فساد بعد از اصلاح و نقصان بعد از اکمال هديه فريه و ديليه للعبرقيه بدانکه محمد بن طلحه شافعي در اول کتاب کفايه الطالب خود گفته است که من اين کتاب را جمع نمودم و اخبار آن را از طرق شيعه عاري نمودم يعني بطريق عامه آن را تاليف نمودم تا اينکه احتجاج بان محکم تر گردد پس در خصوص حضرت مهدي بيست و پنج باب منعقد نموده و گفته است باب اول در ذکر خروج او است در آخر الزمان با اسناد خود از زربن عبدالله روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود دنيا تمام نميشود تا وقتيکه مالک شود بخلافت مردي از اهلبيت من نامش مطابق نام منست ابي داود اينحديث را در کتاب سنن خود آورده از علي روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود هرگاه از دنيا نماند مگر يکروز هر آينه مبعوث گرداند خدا مردي از اهلبيت من زمين را پر از عدل گرداند چنانکه پر از ظلم و جور گرديده صاحب کتاب گويد اينحديث را باين نهج ابي داود در سنن خود آورد و خبر داده ابراهيم حافظ بن محمد بن از هر حريفيني در دمشق و حافظ محمد بن عبد الواحد مقدسي در جامع جبل قاسيون که بما خبر داد ابوالفتح نصربن عبدالجامع بن عبدالرحمن فامي در هرات و خبر داده محمد بن عبدالله بن محمود طائي و خبر داده عيسي بن شعيب بن اسحق سنجري و خبرداده ابوالحسن علي بن بشري السخري و خبرداده حافظ ابوالحسن محمد بن حسين بن ابرهيم بن عاصم ابري در کتاب مناقب شافعي هم اين حديث را ذکر کرده و در کتاب خود گفته و در روايت خود زيادتي هم آورده که هرگاه از دنيا نماند مگر يکروز هر آينه طولاني گرداند آن را خدا تا اينکه برانگيزاند در آن روز مردي را از من و اهلبيت من که نامش مطابق نام منست و نام پدرش موافق نام پدر منست ابو داود گفته اينحديث در ميان اکثر روايات حافظين احاديث و ثقات از نقله اخبار ذکر کرده شده و آنکه گفته نام پدرش نام پدر من من است زائد است باب دوم در بيان اينکه مهدي از عترت من و اولاد فاطمه است از سعيد بن مسيب مرويست او گفته در نزد ابي سلمه با همديگر در خصوص مهدي مذاکره ميگرديم او گفت شنيدم که رسول خدا ميفرمود مهدي از عترت اولاد فاطمه است ابن ماجه اينحديث را درسنن خود آورده از ابي سلمه او از فاطمه روايت کرده او گفته از رسول خدا شنيدم ميفرمود مهدي از عترت من از اولاد فاطمه است اين را حافظ ابو داود در سنن خود ايراد کرده از علي روايت کرده او گفت رسول خدا فرمود مهدي از ما اهلبيت است امر او را اصلاح ميکند خدا در يکشب باب سيم در بيان اينکه مهدي از سادات بهشت است از انس بن مالک روايت شده او گفته شنيدم از رسول خدا ميفرمود ما اولاد عبدالمطلب سادات اهل بهشتيم که سادات عبارت از من و حمزه و علي و جعفر و حسن و حسين عليهم السلام و مهديست و اين ماجه اين را در صحيح خود نيز آورده



[ صفحه 84]



باب چهارم در امر پيغمبر است به بيعت مهدي از ثوبان مروي است او گفته رسول خدا فرمود در نزد خزينه شما سه نفرند از ابناء خلفاء کشته ميشوند بعد از آن خلافت درکسي قرار نميگيرد تا اينکه علمهاي سياه از سمت مشرق طلوع ميکند آنگاه شماها را ميکشند بعد از آن راوي چيزي گفت که او را من حفظ نکردم بعد از آن گفت رسول خدا فرمود زمانيکه او را ديديد باو بيعت کنيد هر چند با راه رفتن باشد با دستها و پايها در روي برف بدرستي که او خليفه خدا است حافظ بن ماجه اينحديث را ذکر کرده باب پنجم در ذکر ياريکردن اهل مشرق مهدي را از عبدالله بن حارث بن جزء زبيدي مرويستکه رسول خدا فرمود جماعتي از سمت مشرق خروج ميکنند و مهيا ميکنند سلطنت رابراي مهدي اينحديث صحيح است که ثقات او را روايت کرده اند اين را حافظ ابو عبدالله بن ماجه قزويني در سنن خود اخراج نموده و از علقمه بن عبدالله روايت کرده او گفته وقتيکه ما در خدمه رسول خدا بوديم ناگاه پاره از جوانان بني هاشم آمدند وقتيکه پيغمبر ايشان را ديد چشمهاي مبارکش پر از اشک گرديد و رنگ مبارکش متغير شد عرض کرده بدرستيکه اهلبيت من بعد از من ببلاها مبتلا ميشوند و از اوطان خود دور رانده گردند تا وقتيکه از سمت مشرق قومي با علمهاي سياه ميرسند و مطالبه خلافت ميکنند و بايشان داده نميشود پس قتال ميکنند و نصرت مييابند پس آن چيزي راکه خواسته بودند بايشان ميدهند و ايشان قبول نميکنند تا اينکه امر را بمهدي تسليم نمايند آنگاه زمين را پر از عدل گرداند پر از جور گرديده اگر کسي از شما ايشان را درک نمايد بنزد ايشان برود هر چند که با راه رفتن باشد با دستهاي و پايها در روي برف ابن اعثم کوفي در کتاب فتوح از اميرالمومنين عليه السلام روايت کرده که آن حضرت فرمود خير باشد طالقان را بدرستيکه خدا را در آنجا خزينه ها هست که از زر و سيم نيستند لکن در آنجا مومنين هستند که خدا را شناخته اند حق شناختني ايشان ياران مهدي هستند در آخر زمان باب ششم در قدر زمان خلافتش بعد از ظهور از ابي سعيد خدري روايت کرده او گفته ترسيدم از اينکه حادثه بعد از رسول خدا در دين رو دهد آنگاه از حضرت پرسيدم که چه خواهد شد بعد از تو فرمود در امه من مهدي خروج کند پنجسال با هفت سال يا نه سال ميکشد و تشکيک در قدر مدت ظهورش زياده از اينهم روايت شده که راوي گفت که ما گفتيم زمان خلافتش چقدر ميشود فرمودچند سالي بعد از آن هر مرديکه بنزد او آيد و ميگويد يا مهدي مال دنيا عطا بکن آنقدر عطا ميکند که ايشان قادر بر حمل و نقل آن نباشند حافظ ترمذي گفته که اين حديث حسن است و اينحديث از غير طريق ابي سعيد هم از پيغمبر روايت شده از ابي سعيد مروي است که پيغمبر فرمود که ميايد از امه من مهدي اگر مدت ملکش کوتاه باشدهفت سالست و اگر طولاني باشد نه سال امه من در زمان او بطوري متنعم ميشوند که مثل او را نديده اند آنگاه زمين ماکولات خود را مي دهد و چيزي نگه نميدارد و اموال در اينوقت مانند دانهائي است که بزير پا افتاده هر مردي که برميخيزد و ميگويد يا مهدي عطا کن بمن آن حضرت ميفرمايد بگير از ام سلمه زوجه پيغمبر روايت کرده آن حضرت فرمود در وقت موت خليفه از خلفاء اختلافي در ميان مردم ميشود آنگاه مردي از اهل مدينه بسمت مکه بعزم فرار بيرون ميرود در آنجا جمعي از اهل مکه ميايند و باو در ما بين رکن و مقام بيعت ميکنند در حالتيکه او بيعت را مکروه ميدارد پس آنوقت لشکر از شام بر سر او ميفرستند در ميان مکه و مدينه زمين ايشان را فرو ميبرد وقتيکه خلايق اين کرامت را ديدند ابدال شام و جماعه اهل عراق ميايند و باو بيعت ميکنند بعد از آن خروج ميکند کسيکه خالوهاي او از قبيله کلب است آنگاه مرد مدني بر سر وي لشکر ميفرستد و ايشان غالب ميشوند نااميدي براي کسي باشد که بر سر مال غنيمت کلب حاضر نشود پس اموال ايشان را قسمت مينمايند و بسنت رسول خدا عمل کرده ميشود و اسلام قرار و آرام ميابد و در ميان خلايق هفت سال درنگ ميکند بعد از آن وفات يابد و مسلمين بر او نماز ميکنند ابو داود گفته که بعضي رواه از هشام نه سال روايت کرده ابو داود گفته سواي او معاذ از رواه نه سال روايت کرده اند باب هفتم در بيان اينکه با آن حضرت عيسي بن مريم نماز ميگذارد ابوهريره روايت کرده که رسول خدا فرمود در چه حال ميشويد شما در وقتيکه عيسي بن مريم در ميان شما فرود آيد در حالتيکه امام شما از شما است صاحب کتاب گفته اين حديث حسن و صحيح است اتفاق بر صحت او هست و يکي از جمله احاديث محمد بن شهاب زهري است بخاري و مسلم او را در صحيح خود ايراد کرده اند از جابر بن عبدالله روايت کرده او گفته شنيدم از رسول خدا ميفرمود هميشه طائفه از امه من در سر حق قتال ميکنند و غالب ميايند آنوقت فرود آيد عيسي بن مريم پس بزرگ مردم باو ميگويدکه بيا با تو نماز بگذاريم او گويد آگاه شويد که بعضي از شماها بر بعضي ديگر امير است او گفته استکه اينحديث حسن و صحيح است او را مسلم در صحيح خود ايراد نموده هر چند تاويل حديث اول ممکن است لکن تاويل اينحديث ممکن نيست زيرا که صريح است در اينکه عيسي نزد اميرالمسلمين ميايد و آن امير در اين روز مهدي است باب هشتم در وصف پيغمبر صورت مبارک حضرت مهدي را از ابي سعيد خدري روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود مهدي از من است موي جبين او کمتر و بيني او نازک و بلند است و زمين را پر از عدل گرداند چنانکه پر از ظلم شده هفت سال سلطنت ميکند صاحب کتاب گفته که اين حديث صحيح است او را حافظ ابو نعيم در صحيح خود ايراد کرده و غير اواز حافظين روايات مانند طبراني و غيره او را نيز روايت کرده اند ابن شيرويه ديلمي در کتاب فردوس در باب الف و لام با اسناد خود از ابن عباس روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود مهدي طاوس اهل بهشت است و نيز با اسناد خود از حذيفه بن يمان روايت کرده او گفته پيغمبر فرمود مهدي از اولاد من است روي وي مانند قمر دوي است رنگش رنگ عربي است و جسمش جسم اسرائيلي يعني عظيم الجثه زمين را پر از عدل گرداند چنانکه پر از ظلم گرديده بخلافتش همه اهل آسمانها و زمينها و مرغان در هوا اراضي ميشوند بيست سال خلافت ميکند باب نهم در تصريح پيغمبر است باينکه مهدي از اولاد امام حسين است از ابي هرون عبدي روايت کرده او گفته بنزد ابي سعيدخدري آمدم باو گفتم آيا تو در بدر حاضر بودي گفت بلي گفتم آيا خبر نميدهي از چيزهائيکه از رسول خدا شنيده گفت بلي خبر ميدهم رسول خدا مريض شد بطوريکه ضعيف و نقيه گرديد آنگاه فاطمه ببعزم عيادت داخل گرديد در حاليکه در طرف دست راست پيغمبر نشسته بودم زمانيکه ضعف پيغمبر را مشاهده کرد گريه او را گلوگير نمود حتي اشک چشمش در صفحه روي او



[ صفحه 85]



ظاهر گرديد رسول خدا فرمود چه چيز ميگرياند تو را يا فاطمه گفت از ضايع شدن ميترسم فرمود آيا ندانسته که خداي تعالي برزمين نظر کرد پدرت را از ميان اهل آن برگزيد بعد از آن نظر ديگر نمود از ايشان شوهر تو را برگزيد و بمن وحي فرمود که تو را باو تزويج نمايم پس تو را باو تزويج نمودم و او را وصي خود قرار دادم آيا نميداني که خداي تعالي با تو کرامت دارد بسبب اينکه علم و حلم شوهرت از همه ايشان بيشتر است و در اسلام از همه پيشتر آنگاه فاطمه خوشحال گرديد پس رسول خدا اراده نمود که همه فضايل را که خدا بمحمد و ال او کرامت فرموده بفاطمه خبر دهد پس فرمود مر علي را هشت منقبت هست ايمان بخدا و رسول او و حکمت او و دو سبط او که حسن و حسين باشد و امر کردن بمعروف و نهي نمودن از منکر فرمود يا فاطمه باهلبيت من هفت خصلت داده شده که با خداي از اولين داده نشده و آنها را احدي از آخرين که غير از ما است نخواهد يافت پيغمبر ما بهترين پيغمبر آنست و او پدر تو است و وصي او بهترين اوصيا است و او شوهر تو است شهيد ما بهترين شهدا است و او حمزه عم پدر تو است و از ما است دو سبط اين امت و ايشان پسران تواند و از ما است مهدي اين امت که عيسي بن مريم در پشت سرش نماز خواهد گذارد بعد از آن دست خود را بر کتف امام حسين زد و فرمود از اينست مهدي اين امت اينحديث را دارقطني صاحب جرح و تعديل باين نهج ايراد نموده باب دهم در ذکر کرم مهدي عليه السلام است با اسناد خود از ابي نضره روايت کرده او گفته در نزد جابر بن عبدالله بوديم او گفت نزديکست که در پيش اهل عراق يک قفيز و يکدرهم جمع نشود ما گفتيم سبب چيست گفت اهل عجم ممانعت ميکنند بعد از آن گفت نزديکست که يکدنيا رو يک مد در نزد اهل شام جمع نشود ما گفتيم از چه راهست اينکه گفتي گفت از قبل اهل روم است زماني ساکت گرديد بعد از آن گفت رسول خدا فرمود در آخر امه من خليفه ميايد که اموال راجمع ميکند و آنها را شمارد راوي گويد به ابي نضره و اببي العلا گفتم آيا آن خليفه عمر بن عبدالعزيز است گفتند نه راوي گويد که اينحديث احسن و صحيح است او را مسلم در صحيح بباسناد خود از ابي نضره او از ابي سعيد روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود از خلفاي شما خليفه هست که مال را جمع ميکند و آنها را نميشمارد گفته استکه اينحديث ثابت و صحيح است آن را حافظ مسلم در صحيح خود ايراد کرده از ابن سعيد و جابر بن عبدالله انصاري روايت کرده ايشان گفته اند که رسول خدا فرموددر آخر زمان خليفه ميشود کسيکه مال ميدهد و نميشمارد راوي گويد که مسلم در صحيح خود لفظ حديث را باين نهج ذکر نموده از ابي سعيد خدري روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود بشارت ميدهم بشما با مهدي که مبعوث ميشود در ميان امه من در حال اختلاف و تزلزل ايشان زمين را پر از عدل گرداند چنانکه پر از ظلم و جور گرديده سکان آسمان و زمين از وي راضي ميشوند اموال را بالسويه ميان مردم قسمت ميکند آنوقت خداي تعالي دلهاي امت محمد را با غنا پر ميکند و عدالتش ايشان را فرا ميگيرد بحديکه منادي بامر او ندا ميکند که آيا که را به اموال احتياج هست آنگاه اظهار حاجت نميکند مگر يکمرد پس منادي ميگويد نزد خزينه دار برو و بگو مهدي امر ميکند باينکه اموال بمن بدهي خزينه دار گويد که بردار او برميدارد ولکن در وقت بيرون آوردن نادم و پشيمان گردد و ميگويد که من شجاع ترين امه محمد بودم از حيثيت نفس عاجز شدم از تحصيل چيزيکه ايشان را فرا گرفته پس اموال را پس گرفته ميدهند و قبول نميکند آن حضرت باو ميگويد ما اهلبيت چيزي را که داده ايم پس نميگيريم مدت سلطنتش هفت سال يا هشت سال يا نه سال ميشود بعد از آن حضرت در زندگاني خير نميباشد اين حديثي است حسن و ثابت شيخ اهل حديث او را در مسند خود آورده باسناد خود از ابي سعيد خدري روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود در آخر زمان و ظهور فتنها مردي آيد که او را مهدي مينامند عطاي وي گوارا ميباشد گفته استکه اينحديث حسن است ابو نعيم حافظ آورده او را باب يازدهم در رد کساني استکه گمان کرده اند مهدي عبارتست از مسيح بن مريم با اسناد خود از علي بن ابيطالب روايت کرده او گفته بخدمه رسول خدا عرض کردم آيا از مال آل محمد است مهدي يا از غير ما است آن حضرت فرمود از ما است خداي تعالي با او دين را تمام ميکند چنانکه با ما فتح نمود با ما از فتنه نجات مييايند چنانکه از شرک نجات يافتند و با ما خداي تعالي دلهاي ايشان را بعد از عداوت فتنه بهمديگر مهربان گرداند و با هم برادر ميشوند چنانکه بعد از عداوت شرک با همديگر برادر ديني گرديدند اين حديث حسن است حافظين احاديث او را در کتب خودشان روايت کرده اند طبراني در معجم اوسط و ابو نعيم در کتاب حليه الاوليا و عبدالرحمن بن حماد در عوالي خود از جابر روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود عيسي بن مريم فرود آيد پس مهدي امير ايشان باو ميگويد بيا با ما نماز بگذار او گويد که بعضي شما بر بعضي ديگر امير است اين اکرامي است از خدا براي اين امت او گفته اينحديث حسن است او را حارث بن ابي اسامه در مسند خود و حافظ ابو نعيم در عوالي خود روايت کرده در اين دلالت هست بااينکه مهدي غير عيسي بن مريم است علي بن محمد بن خالد چندي گفته که شافعي مطلبي که در حديث مساهله و مسامحه داشت گفته است که اخبار در خصوص مهدي عليه السلام ازرسول خدا بحد تواتر و استفاضه رسيده است که او هفت سال سلطنت ميکند و زمين را پراز عدل گرداند و او با عيسي بن مريم خروج ميکند و در قتل رجال در باب الدور زمين فلسطين ياري او ميکند او امام اين امت ميشود و عيسي بن مريم در پشت سرش نماز ميگذارد تا آخر قصه طولاني او شافعي اينحديث را در کتاب رساله ايراد نموده و مارا بمطالب مذکور روايتي هست و آن را روايت ميگرديم اگر ذکر سندش موجب قطويل نميشد راوي گفته اهل حديث اتفاق نموده اند باينکه راوي اگر معروف بمساهله باشد خبر او مقبول نميشود باب دوازدهم در قول آن حضرت استکه هلاک نميشود هرگز قوميکه من در اول او هستم و عيسي در آخرش و مهدي در وسطش با اسناد خود از ابن عباس روايت کرده او گفته که رسول خدا فرمود هرگز هلاک نميشود قوميکه تا آخر حديث او گفته است که اين حديث حسن است او را حافظ ابو نعيم در عوالي و احمد بن حنبل در مسند روايت کرده معني قول آن حضرت که آخر ايشان عيسي بن مريم است اين نيستکه عيسي بن مريم بعد از مهدي ميماند زيرا که اينحديث از چند وجه حايز نيست وجه اول قول آن حضرت استکه در حيات و زندگي بعد از مهدي خير نيست وجه دوم اينست که مهدي آخر زمان است امامي بعد از او در هيچ روايت مذکور نشده لکن اين ممکن نيست زيرا که مردم بي امام ميمانند اگر گويند که عيسي بعد از او امام امت ميشود ميگوئيم



[ صفحه 86]



جايز نيست زيرا که در حديث تصريح گرديد باينکه در حيوه و زندگي بعد از مهدي خير نيست چگونه ميشود که عيسي در ميان قومي باشد و در ايشان خير نباشد و نيز جايز نباشد که گفته شود عيسي نايب مهدي است زيرا که بشان او نيابت سزاوار نيست و جايزنيست که اصاله بامور امت مشغول شود زيرا که عوام توهم نمايند که ملت محمديه بملت عيسويه انتقال يافته و اينهم کفر است پس لابد استکه حديث را بمعني صحيح تاويل نمائيم و آن اينست که من اول داعي هستم بملت اسلام و مهدي اوسط داعي و مسيح آخر داعي است و احتمال هست که معني حديث اين باشد که مهدي اوسط اين امه است يعني بهترين ايشان و امام ايشان است و بعد از او عيسي نازل ميشود و مهدي را تصديق ميکند و ياري او را مينمايد و صحت آن چيز را که او ادعا ميفرمايد بامت بيان ميکند پس بنابراين حضرت مسيح آخر مصدقين ميشود علي بن عيسي ناقل احاديث مذکوره گفته که اين فقير گويد آنچه که در تاويل حديث ذکر شد موهم اينست که مهدي از علي بهتر و خيرتر باشد و باين قول کسي قائل نشده چيزيکه بنظر من ميايد اينست که پيغمبر اول داعي اسلام است و مهدي بسبب اينکه در ملت پيغمبر است و تابع او است داعي است و عيسي بجهه اينکه صاحب مذهب ديگر است آخر داعي است زيرا که در آخر زمان بغير از شريعت خود داعي خواهد شد باب سيزدهم در ذکر کنيه او است و اينکه اوبر پيغمبر در خلق شباهت دارد با اسناد خود از حذيفه روايت کرده او گفته رسول خدافرمود هرگاه از دنيا غير يکروز باقي نماند هر آينه مبعوث گرداند خدا مردي را که نامش نام من است و خلق او خلق من و کينه اش ابا عبدالله گفته استکه اينحديث حسن است که ما باو روزي داده شديم و معني قول آن حضرت خلق او خلق من است کنايه است ازانتقام کشيدن مهدي از کفار براي دين خدا چنانکه پيغمبر ميکرد و حال آنکه خداي تعالي فرموده و انک لعلي خلق عظيم بنده فقير علي بن عيسي عفي الله عنه گويد العجب که خلق او را منحصر بانتقام گرفتن نمود و اين بيمعني است زيرا که در جميع اخلاق پيغمبر با او شريک بود مانند کرم و شرف و علم و حلم و شجاعه و غير آن از اخلاقيکه در صدر کتاب تعداد نموديم و از ابن عجب تر اينست که آيه را دليل مدعاي خود نموده باب چهاردهم در ذکر اسم قريه استکه خروج آن حضرت از او خواهد شد با اسناد خود از عبدالله بن عمر روايت کرده که او گفته رسول خدا فرمود خروج ميکند مهدي از قريه که او را کرعه ميگويند گفته استکه اينحديث حسن است که ما باو روزي داده شده ايم او را ابوالشيخ اصفهاني در عوالي خود ايراد نموده باب پانزدهم در ذکر ابريکه برسرش در وقت خروج سايه ميافکند با اسناد خود از عبدالله روايت کرده او گفته که رسول خدا فرمود که خروج ميکند مهدي در حالتيکه ابر بر سرش سايه ميافکند و از ميان ابر منادي ندا ميکند که اينست مهدي خليفه خدا اينحديث حسن است او را روايت ننموده اند مگر باين نهج باب شانزدهم در ذکر ملکيکه با مهدي عليه السلام خروج ميکند از عبدالله بن عمر روايت ميکند که رسول خدا فرمود خروج ميکند مهدي در حاليکه در بالاي سرش ملکي ندا ميکند که اينست مهدي عليه السلام تابع او شويد اين حديث حسن است حافظين مثل ابو نعيم و طبراني و غير ايشان او را روايت کرده اند باب هفدهم در ذکر صفت مهدي و رنگ و جسم او است پيشتر در حديث مرسل مذکور گرديد نيز با اسناد خود از حذيفه روايت کرده او گفته که رسولل خدا فرمود مهدي مردي است از اولاد من رنگش عربي است و جسمش جسم اسرائيلي است در خدر است اوخالي است مانند کوکب دري زمين را پر از عدل گرداند چنانکه پر از ظلم گرديده بخلافتش اهل آسمان و زمين و مرغان هوا راضي ميباشند گفته استکه اينحديث حسن است او را جمع کثيري از اصحاب ثقفي روايت کرده اند و سندش در نزد ما معروف است باب هيجدهم در ذکر خاليکه بر خدر است او است و بيان لباسهاي وي و ففتح گردنش را شهرهاي شرک را با اسناد خود از ابي امامه باهلي روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود ما بين شما و اهل روم چهار مصالحه ميشود چهارمين در دست مرديست از اولاد هرقل که ملک روم بوده است هفت سال مدت سلطنت او ميشود آنگاه مردي از طايفه عبد قيس که او را مستور بن غيلان گويند عرض کرد که يا رسول الله درين روز امام ايشان که خواهد شد فرمود مهدي از اولاد من که بحد مرد چهل ساله روي او مانند کوکب دري است در خد راستش خال سياه هست و عباي سفيديکه در قطوان و آنجائي است که در نزديکي کوفه است بافته ميشود در دوش او ميباشد گويا که از مردمان بني اسرائيل است دفاين زمين را بيرون ميکند و مدائين شرک را فتح ميکند باب نوزدهم در کفر کيفيت دندانهاي مهدي است با اسناد خود از عبدالرحمن بن عوف روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود هر آينه مبعوث ميکند خدا از عترت من مردي را که بيخ دندانهاي ثناياي وي از همديگر جدا ميباشد موي جبين مبارکش کم است زمين را پر از عدل ميکندچنانکه پر از ظلم گرديده و مال بسيار بمردم ميدهد ابو نعيم در عوالي خود اين حديث را باين نهج در آورده باب بيستم در ذکر فتح مهدي قسطنطنيه را از ابي هريره روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود قيامت قيام نميکند تا آنکه مردي از اهلبيت من مالک شود قسطنطنيه و جبل و ديلم را فتح نمايد هرگاه از دنيا نماند غير از يکروز هر آينه خداي تعالي او را طولاني گرداند تا آن را در آن روز فتح نمايد صاحب کتاب گفته اينست تسياق حافظ ابو نعيم در اينحديث و او گويد که اينست مهدي بدون شک و ريب باب بيست و يکم در ذکر اينکه خروج مهدي بعد از ملوک جبابره است با اسناد خوداز جابر بن عبدالله روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود بزودي بعد از من خلفاء ميايند و بعد از خلفاء امراء و بعد از آن ملوک جبابره و بعد از ايشان خروج ميکندمهدي از اهلبيت من زمين را پر از عدل گرداند چنانکه پر از ظلم گرديده همين طور حافظ ابو نعيم در فوائد و طبراني در معجمه اکبر روايت کرده اند باب بيست و دوم در قول پيغمبر است که مهدي امام صالح است با اسناد خود از ابي امامه روايت کرده او گفته رسول خدا بما خطبه خواند و در آن ذکر رجال نموده و فرمود که در اينوقت مدينه از خباثت پاک گردد چنانکه کوره آهنگر آهن را از خبث الحديد پاک ميکند و منادي ندا نمايد که روز روز خلاص است آنگاه ام شريک عرض کرد که در اين روز عرب در کجا ميباشند فرمود ايشان در اين روز گم ميشوند و اکثر ايشان در بيت المقدس خواهند شد امام ايشان مرد صالحي است مهدي نام راوي گفته که اينحديث حسن است بهمين نهج حافظ ابو نعيم اصفهاني روايت کرده باب بيست و سيم در ذکر تنعم امت از مهدي است با اسناد خود از ابي سعيد خدري روايت کرده او گفته رسول خدا فرمود امت من در زمان مهدي متنعم ميشوند بطوريکه پيش از آن مثل آن را نديده اند آسمان بر ايشان ميبارد و زمين همه نباتات خود را بيرون گرداند راوي گفته که اين متن حديث است حافظ ابوالقاسم طبراني او را در معجمه اکبر روايت کرده باب بيست و چهارم در خبر دادن رسول خدا باينکه مهدي



[ صفحه 87]



خليفه خدا است با اسناد خود روايت کرده از ثوبان او گفته رسول خدا فرمود مقتول گردد در نزد خزينه شما سه نفر از اولاد خلفا و خلافت در کسي از اهل زمان قرار نميگيرد بعد از آن علمهاي سياه ميرسند و همه ايشان را ميکشند بعد از آن مهدي خليفه خدا ميايد وقتيکه ظهور او را شنيديد نزد او بيائيد و باو بيعت بکنيد بدرستيکه او خليفه خدا است راوي گفته متن اين حديث صحيح است و حال آنکه بسند ديگر راوئي که بهتر است بما رسيده الخبر باب بيست و پنجم در دلالت کردن باينکه مهدي زنده است و از زمان غيبتش تا حال باقي است و باقي بودنش تا حال ممتنع نيست زيرا که خضر و الياس از اولياء الله و دجال و ابليس از اعداء الله تا حال باقي هستند و بقاي ايشان با کتاب و سنت ثابت گرديد و مخالفين هم بر بقاء ايشان اتفاق کرده اند لکن جواز بقاء مهدي را از دو وجه انکار نموده اند يکي طول زمان است و ديگري اينکه آن حضرت در سردابست و کسي هم باو نان و آب نميدهد باقي بودن او باين نهج در عادت محال و ممتنع است مولف کتاب کفايه الطالب محمد بن يوسف بن محمد در جواب منکرين گفته دليل بر بقاي حضرت مسيح قول خداي تعالي است و ان من اهل الکتاب الا ليومنن به قبل موته و حال آنکه کسي باو از وقت نزول آيه تا اينحال ايمان نياورده پس بايد که در آخر زمان ايمان بياورند و دليل بر بقاي وي از سنت روايت مسلم است در صحيح خود که از نواس بن سمعان در حديث طولاني در قصه دجال روايت کرده او گفته عيسي بن مريم در نزد مناره سفيد در سمت شرقي دمشق ما بين دو مهر و ده در حاليکه دو دست خود بر دو بال دو ملک گذاشته نزول ميکند و هم چنين است حديث گذشته که رسول خدا فرمود در چه حال ميباشيد شما با عيسي بن مريم در وقتيکه بشما نزول کند در حاليکه امام شما از شما است و اما بقاي خضر و الياس پس ابن جرير طبري گفته که خضر و الياس باقيند وو در روي زمين سير ميکنند مسلم در صحيح خود ازابي سعيد خدري روايت کرده او گفته رسول خدا در حديث طولاني در خصوص دجال فرمود که حرام است بر او که بکوچهاي مدينه داخل شود بلکه ميروند بسمت شوره زاري که در نزديکي مدينه است پس خروج ميکند در اين روز بر روي وي مرديکه او بهترين ناس است و بدجال ميگويد شهادت ميدهم باينکه تو همان دجاليکه رسول خدا خبر داده آنگاه دجال گويد ديديد که من اين مرد را کشتم بعد زنده گردانيدم آيا در امر من شک ميکنيد ايشان گويند نديديم پس دجال او را ميکشد بعد از آن زنده ميکند آن مرد بعداز زنده شدن ميگويد من از تو بر احوالل تو بيناترم يعني بر ساحري تو پس دجال دوباره اراده قتل او مينمايد و بر او تسلط نمييايد ابو اسحق ابراهيم بن سعد گفته که اينمرد خضر است صاحب کتاب مذکور گويد لفظ حديث مذکور لفظ مسلم است در صحيح خود اما دليل بر بقاي دجال حديث تميم داري و حسان است و آن حديثي است که مسلم در صحيح خود ذکر نموده و گفته است که اينحديث در بقاي دجال صراحت دارد و دليل بر بقاي ابليس لعين آيات کتاب عزيز است مانند آيه رب انظرني الي يوم يبعثون قال فانک من النظرين اما بقاي مهدي پس در کتاب و سنت هر دو رسيده آنچه در کتاب رسيده اينست که سعيد بن جبير در تفسير قول خداي تعالي ليظهره علي الدين کله ولوکره المشرکون گفته که او مهدي است از عترت فاطمه قول کسيکه او حضرت عيسي است منافاه با اين ندارد زيرا که عيسي مساعد و ياور او است مقاتل بن سليمان و اببتاع او از مفسرين در تفسير قول خدايتعالي و انه لعلم للساعه گفته اند که عبارتست از مهدي که در آخر زمان ميايد و بعد از خروج او قيامه قيام ميکند اما جواب از استبعار طول زمان او از دو راه است يکي نصي و ديگر معني آنکه نص است اخبار سابقه اند که دلالت ميکردند بر وجود سه نفر در آخر الزمان و بر اينکه در ميان ايشان غير از مهدي متبوع و مطاع نميشود و دليلش اينست که او امام امت است در آخر الزمان و عيسي در پشت سرش نماز ميگذارد چنانکه در احاديث صحيحه وارد شده و او را در ادعايش تصديق ميکنند سيمين دجال است حيوه و وجود او هم ثابت شده اما دليلي که از جهه معني است پس خالي از دو قسم نيست يا بقاي ايشان در تحت قدرت خدا است و يا محال است قسم دوم باطل است زيرا کسيکه مخلوقات را از کتم عدم بعرصه وجود مياورد بعد از آن فاني ميگرداند و باز خلق ميکند لابد است که براي بقاي آنها هم قادر باشد و بقاي ايشان از دو قسم خالي نيست تا باختيار خدا است يا باختيار امت است قسم دويم باطل است زيرا که باختيار امه باشد هر آينه جايز ميشود يکي از ماها بقا را براي خود يا پسر خود بخواهيم اين براي ما حاصل و در تحت قدرت ما داخل نميگردد پس لابد است که باختيار خدا راجع گردد و نيز بقاي اين سه نفر خالي از دو قسم نميشودبقايشان يا باسبب است يا بلا سبب اگر بي سبب باشد خالي از حکمت نخواهد شد و چيزي که خالي از حکمت گرديد داخل افعال الله نميشود پس لابد است که با سبب باشد و سبب بقاي هر يکي را عليحده ذکر ميکنيم اما سبب بقاي عيسي قول خداي تعالي و ان من اهل الکتاب الا ليومنن به قبل موته و حال آنکه از وقت نزول آيه تا حال ايمان باوآورده نشده پس بايد که اين در آخر زمان شود اما دجال لعين از وقتيکه رسول خدا بما خبر داده که خروج ميکند در ميان شما اعور دجال در نزد او بقدر کوهي طعام ميشود و باو سير ميکند و غير از اين اخبار دجال تا حال حادثه دجال رو نداده است پس لابد است که در آخر زمان باشد بناء علي هذا اينها اسبب بقاي دجال ميشود در اين مدت طولاني و اسباب بقاي سه نفر براي صحت امر معلوم در وقت معلوم يکي شد و حال آنکه اخبار صحيحه در بقاي عيسي و دجال گذشت پس مانع از براي بقاي مهدي چيست با اينکه بقايش با اختيار خدا و مقدور او است پس بقاي وي از بقاي آن دو نفر اولي ميباشد زيرا که اگر او باقي باشد امام آخر زمان خواهد شد و زمين را پر از عدل خواهد گردانيد پس بقاي وي مصلحت لطف است براي مکلفين و بقاي دجال مفسده است زيراکه ادعاي الوهيت خواهد کرد لکن در بقاي او امتحان خلايق است تا اينکه مطيع از عاصي و محسن از مسي ء و مصلح از مفسد تميز يابد و اين حکمت بقاي دجال است اما بقاي عيسي سبب آن ايمان آوردن اهل کتابست باو و تصديق نمودن ايشان است سيد انبياو او ادعاي مهدي را در نزد اهل طغيان تصديق خواهد کرد بدليل اينکه در پشت سرش نماز ميکند و نصرت او را مينمايد و مردم را بدين محمدي دعوت مينمايد پس بنابراين بقاي مهدي اصل ميشود و بقاي آن دو نفر فرع چگونه ميشود که فرع باقي بماند بدون بقاي اصل هرگاه اين صحيح باشد لازم مي آيد که مسبب موجود باشد بدون وجود سبب و آن محال است ما گفتيم که بقاي مهدي نسبت ببقاي آن دو نفر ديگر اصل است زيرا که وجود عيسي بيانشد که ناصر ملت اسلام باشد امام را تصديق نمايد صحيح نيست بسبب اينکه اگر اين صحيح باشد لازم گيرد که او بدولت و دعوت عليحده منفرد بشود



[ صفحه 88]



و اين مستلزم ابطال دولت اسلام گردد و حال آنکه رسول خدا فرموده است که بعد از من پيغمبر نميشود و فرموده است که حلال آنست که خدا به زبان من حلال کرده تا روزقيامه و حرام آن چيزي استکه خدا بزبان من حرام گردانيده تا روز قيامه پس لابد استکه حضرت عيسي نسبت باو فرع و عون و ناصر باشد وقتيکه او را ناصر و ياور نشد مر وجود او را تاثير نميشود پس از اين مقدمات ثابت گرديد که وجود مهدي مر وجود عيسي را اصل است و همچنين دجال لعين که وجود او را در آخر زمان براي وجود امامي که خلايق باو اعتماد نمايند و درباره امور باو رجوع کنند صحيح نيست زيرا که اين مستلزم مقهوريت اسلام و بطلان دعوتست بر آن پس وجود امام مر وجود او را اصل است اما جواب اول از انکار منکرين بقاي او را در سرداب بدون آنکه احدي بطعام و شراب و غير آن باو قيام نمايد يا اينست که عيسي هم مثل مهدي بشر است چنانکه او در آسمان باقي مانده مهديهم در سرداب باقي است وقتيکه بقاي او در آسمان با آنحال حايز گرديد هم چنين است بقاي مهدي در سرداب اگر گوئي که عيسي را خداي تعالي از خزانه خود غذا ميدهد ميگوئيم اگر مهدي را هم غذا بدهد خزانه او تمام نخواهد شد اگر گويند که عيسي از طبيعت بشريت در رفته لهذا محتاج بغذا نيست گوئيم اين ادعا باطل است زيرا که خداي تعالي با شرف انبيا فرموده قل انما انا بشر مثلکم اگر گوئي که اين تجرد را از عاللم علوي کسب کرد ميگوئيم معلوم نيست دليل هم نرسيده جواب دويم بقاي دجال است در دير بطرزيکه دستهاي او در گردنش بسته شده و ما بين زانوهاي وي تاکعبين باهن مقيد گرديده و در روايت ديگر مذکور شده که در چاهي مقيداست پس وقتيکه بقاي دجال بطريق مذکور ممکن گرديد مانع از بقاي مهدي چه ميشود و حال آنکه او در نزد خدا مکرم است پس از اينها ثابت گرديد که بقاي مهدي شرعا و عاده ممتنع نيست بعد از ذکر اين ادله و ابحاث خبر سطيح را ذکر کرده و من از آن محل حاجت را بيان ميکنم و آن اينست که سطيح در نزد ذوجدن ملک وقايع و حوادث و پاره فتنها را ذکر ميکرد بعد از اينها خروج مهدي را مذکور ساخت و گفت که زمين راپر از عدل گرداند و دنيا و اهل آن در ايام دولتش خوب ميشوند از حافظ محمد بن تجار روايت شده او گفته اينحديث از جمله احاديث مشاهير است بهمين نهج او را ذکر نموده اند خفاظ در کتاب خودشان در کشف الغمه آورده که محمد بن طلحه گفته از جمله احاديثيکه از رسول خدا در خصوص مهدي وارد شده حديثي استکه ابو داود و ترمذي هر يک باسند خودشان بابي سعيد خدري رفع نموده اند او گفته که از رسول خدا شنيدم ميفرمود مهدي او منست موي جبين او کمتر است و بيني وي نازک و بلند است و زمين راپر از عدل گرداند چنانحه پر از ظلم و جور شده و هفت سال مدت خلافت او است و از جمله آنها حديث ابو داود است باسند خود در صحيحش بعلي بن ابيطالب رفع نموده او گفته که رسول خدا فرمود هرگاه از روزگار غير از يکروز باقي نماند هر آينه مبعوث گرداند خدا مردي را از ما اهلبيت که زمين را پر از عدل گرداند چنانکه پر از ظلم گرديده و از جمله آنها نيز حديث ابي داود است که در صحيح خود با سند خود بام سلمه زوجه پيغمبر رفع نموده او گفته شنيدم از رسول خدا ميفرمود مهدي از عترت من و از اولاد فاطمه است و از جمله آنها خبريست که قاضي ابو محمد حسين بن مسعود بغوي در کتاب شرح السنه ذکر کرده و بخاري و مسلم هم آن را در صحيح خودشان بابي هريره رفع کرده اند او گفته رسول خدا فرمود بچه حال ميشود در وقتيکه عيسي بن مريم فرود آيد در حاليکه امام شما از شما است و از جمله آنها خبر ابو داود و ترمذي است که باسند خود در صحيح خودشان بعبدالله بن مسعود رفع کرده او گفته رسول خدا فرمود هرگاه از دنيا غير از يکروز باقي نماند هر آينه خداي تعالي آن را طولاني گرداند تا اينکه مبعوث کند مردي را از من که نامش موافق نام من است و نام پدرش نام پدر منست زمين را پر از عدل گرداند چنانکه پر از ظلم و جور شده در روايت ديگر مذکور است که رسول خدا فرمود مردي از اهلبيت من والي ميشود نامش موافق نام منست اين از روايات ابي داود و ترمذي است و از جمله آنها خبري استکه ابو احسق احمد بن محمد ثعلبي در تفسير خود باسند خود بانسن بن مالک رفع کرده او گفته رسول خدا فرمود ما اولاد عبدالمطلب که عبارت از من و حمزه و جعفر و علي و حسن و حسين و مهدي باشد سادات اهل بهشتيم انتهي ما اردنا نقله.