رفرفه 09
نعماني روايت کرده از سليم بن قيس هلالي گفت عرض کردم خدمه امير المومنين بدرستيکه من شنيده ام از سلمان فارسي و مقداد اسود و ابي ذر غفاري چيزي از تفسير قرآن و احاديث رسولخداي که شما مخالفت ميکنيد ايشانرا در آنها و زعم شما آنست که همه آنها باطل و کذب است آيا ميبينيد مردم را که به پيغمبر خداي دروغ بندند از روي دانستگي و عمد و تفسيرکنند کلام خدايرا از پيش خود بي آنکه از کسي شنيده باشند سليم بن قيس گويد پس آن حضرت روي بمن آورده فرمود پرسيدي جواب آنرا بفهم بدرستيکه در دست مردم حق هست باطل هست دروغ هست راست هست ناسخ هست منسوخ هست خاص هست عام هست محکم هست متشابه هست محفوظ هست موهوم هست و بتحقيق که دروغ بسند بر رسولخداي در عهد آن حضرت تا آنکه برخواست براي خطبه خواندن پس فرمود بتحقيق که بسيار شده دروغ زننده بر من پس هر کس از روي عمد بر من دروغ بندد هر آينه قرار يابد نشيمنگاه او در آتش جهنم و هم مردم دروغ بستند بر رسولخداي بعد از او بدرستيکه حديث از چهار کس بشما ميرسد که آنها را پنجمين نيست اول مرديکه ببلاي نفاق مبتلا است بظاهر خود را مومن مينماياند و اسلام ساختگي بخود ميبندد و در باطن بر کفر خود باقي است و خودرا مستوجب گناه نميداند و حرجي بر آن اعتقاد ندارد که از روي دانستگي بر رسولخداي دروغ بندد و اگر مردم بدانند که او منافق و دروغگو است سخن او را در معرض قبول نمياورند و تصديقش نميکنند و ليکن ميگويند اينمرد از اصحاب رسولخداست آن حضرت را ديده و از وي استماع حديث نموده از او حديث فرا ميگيرند و حال نفاق اورا نميشناسند و خبر داده حضرت عزت از ارباب نفاق بانچه خبر داده و وصف کرده ايشانرا بانچه وصفکرده پس فرمود در حق آنها و اذا رايتهم تعجبک اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم يعني چون به بيني منافقين را بشگفت مياورد تو را جسمهاي ايشان و اگر سخن گويند گوش ميکني سخن ايشانرا پس آنمنافقان ماندند بعد از رسولخداي و نزديکي جستند بائمه ضلال و خوانندگان مردم بسوي آتش بسبب دروغ و بهتانيکه ميبندند پس ايشان را متولي امور ساختند و رقاب مردم را در ربقه اطاعت ايشان نهادند و خوردند بسبب ايشان دنيا را و بدرستيکه مردم بالطبع با پادشاهان واهل دنيا هستند مگر کسيکه حضرت عزت نگاهداشته باشد او را در پناه خود اينست يکي از چهار کس که مذکور شد دوم مرديکه از پيغمبر شنيده است چيزيرا و آنچنانچه شنيده حفظ نکرده و در وهم افتاده پس اگر چه از روي دانستگي بانحضرت دروغ نبسته اما آنرا که اعتقاد دارد که از پيغمبر شنيده است و در واقع چنان نيست در دست دارد بمردم ميگويد و عمل بمضمون آن مينمايد و آنرا روايت ميکند و ميگويد من از رسولخداي اينچنين شنيده ام اگر مسلمانان بدانند که او وهم کرده و آنچنانکه هست حفظ نکرده از وي نپذيرند و اگر خود نيز بداند که وهم کرده است هر آينه ترک آن مينمايد سيم مرديکه از رسولخداي شنيده است چيزيرا که امر بان کرده و بعد از آن نهي از آن فرموده و او نميداند که آن حضرت نهي فرموده است يا از رسولخدا شنيده که نهي از چيزي نموده و بعد از آن امر فرموده و او نميداند امر را پس حفظ کرده منسوخ را بدون اينکه عالم بناسخ باشد و اگر بداند که آنمنسوخ شده است هر آينه ترک مي کند آنرا و اگر بدانند مسلمانان وقتيکه از او ميشنوند که اينمنسوخ است هرآينه ترک آن مينمايند چهارم کسيکه هرگز بر رسولخداي دروغ نبسته است و دشمن ميدارد دروغرا بسبب ترسي که از خداي دارد و بسبب تعظيميکه از رسولخداي رعايت ميکند و توهم نکرده بلکه آنچه را شنيده همانرا حفظ کرده و چنانچه شنيده روايت ميکند بي آنکه بر آن بيفزايد و يا از آن بکاهد و دانسته ناسخ را از منسوبخ پس عمل نموده بناسخ و ترک کرده منسوخرا چرا که امر و نهي رسولخداي مانند قرآن ناسخ ميباشد و منسوخ عام و خاص محکم و متشابه بتحقيق بود که صادر ميشد از رسولخداي کلامي که آنرا دو روي بود کلامي صادر ميشد که عام بود و کلامي صادر ميشد که خاص بود مثل قرآن و خداي عز و جل در کتاب خود فرموده ما اتيکم الرسول فخذوه و ما نهيکم عنه فانتهوا يعني هر آنچه امر کند شما را رسولخداي آنرا فرا گيريد و فرمانبريد و هر چه نهي کند شما را از آن ترک آن کنيد ميشنيد آنکلام را کسيکه معرفت نداشت و نميدانست مقصود خداي و نه مقصود رسولخداي را و نبود چنين که تمامه اصحاب رسولخداي بودند که از وي پرسش مينمودند از چيزي و جواب آن حضرت را ميفهميدند بعضي از ايشان بودند که سئوال ميکردند و جواب را نميفهميدند چنانچه دوست ميداشتند که اعرابي بيايد و از رسولخداي بپرسد تا ايشان بشنوند و بتحقيق بودم من که داخل ميشدم بر رسولخداي در هر روز و هر شب يک مرتبه پس خلوت ميفرمود با من و من با آن حضرت ميگشتم هر جا که ميگرديد چنانچه اصحاب رسولخداي ميدانستند که آن حضرت چنين سلوک با هيچ کس جز من نميکند چه بسيار که من در خانه خود بودم رسولخداي بدانجا تشريف فرما شدي و هر گاه من برسولخداي درآمدم در
[ صفحه 77]
بعض منازل آن حضرت با من خلوت نموده زنان خود را برميخيزانيد تا جز من هيچکس نزد آن حضرت نميماند و هر گاه آن حضرت براي خلوتکردن با من تشريف آوردي در منزل من فاطمه از پيش من برنميخواست و نه کسي از فرزندان من و بودم من که هر گاه ابتداء بسخن مينمودم جوابم بفرمودي و چون خواموش شدي و مسائلم تمام گشتي خود ابتدا بکلام فرمودي و خدايرا بخواند که آنچه را بمن تعليم داده محفوظ من دارد و مرا بفهماند پس از آن زمان هيچ چيز را فراموش نکرده ام و عرض کردم خدمه آن حضرت از آنزمان که دعا فرمودي هر چيز را از آنچه تعليم داده فراموش نکرده ام و عرض کردم خدمه آن حضرت پس از چيست که بر من املا فرموده امر بکتابت آن ميفرمائي يا بيم آن داري که مرا فراموش شود فرمود ايبرادر من بر تو از نسيان و جهل بيمناک نباشم چه خداي مرا خبر داده که دعاء مرا در حق تو و شريکهاي تو که بعد از تو ميباشند مستجاب فرموده و کتابت تو از براي ايشان است عرض کردم شرکاء من چه کسانند فرمود کسانيکه آنها را خداي بذات مقدس خود و بمن قرين داشته فقال يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولوا الامر منکم فان خفتم ان تتنازعوا في شي ء فردوه الي الله و الي الرسول و اولي الامر منکم پس عرض کردم صاحبان امر چه کسانندفرمود اوصياء منند تا آنکه نزد حوض من بر من وارد شوند تمامه ايشان هادي و مهتدي هستند خذلان هيچکس بانها زيان نرساند ايشان با قرآنند و قرآن با ايشان نه آنان از قرآن جدا شوند و نه قرآن از آنان بسبب ايشان امت من ياري کرده و باران باريده شوند و دفع شود بلا از آنها بواسطه دعاهاي مستجاب ايشان عرض کردم يا رسول الله نام آنها را براي من بگوي فرمود اين پسرم و دست مبارک بر سر حسن گذاشت بعد از اواين پسرم و دست خويش بر سر حسين نهاد بعد از وي پسري است از براي او که همنام تواست يا علي بعد پسر او محمد بن علي است پس روي بحسين کرده فرمود زود است که محمدبن علي در حيات تو متولد شود پس از من سلام بوي قرائت نماي بعد از علي بن الحسين تتمه دوازده امام خواهند بود عرض کردم يا نبي الله نام ايشان براي من بيان فرماي پس يک يک را نام بيان فرمود پس امير المومنين فرمود منهم و الله يا اخا بني هلال مهدي امه محمد الذي يملاء الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا از امامانيکه نام برد رسولخداي ايبرادر بني هلال مهدي امت محمد است آنچنان کسيکه زمين را پر کند از عدل و داد چنانچه پر شده باشد از ظلم و جور مجلسي قدس سره بعد از نقل خبراز نعماني ميفرمايد يافتم در کتاب سليم مثل آنچه را که نعماني روايت کرده و در آخر آن اين زيادتي بود و الله اني لاعرف من يبايعه بين الرکن و المقام و اعرف انصاره و قبائلهم (سليم گويد ملاقاتکردم حسن و حسين را در مدينه بعد از شهادت امير المومنين پس حديث کردم آندو بزرگوار را باينحديث فرمودند راست گوئي پدر ما علي تو را حديث فرمود باينحديث و ما نشسته بوديم بتحقيق که ما حفظ داريم آنرا ازرسولخداي چنانچه پدر ما تو را حديث فرموده بدون زياده و نقصان نيز سليم گويد بعداز آندو بزرگوار ملاقاتکردم علي بن الحسين را و نزد آن حضرت بود فرزندش محمد بن علي پس حديثکردم او را بانچه شنيده بودم از پدر و عمش و آنچه شنيده بودم از اميرالمومنين فرمود جدم علي از جانب رسول خداي قرائت سلام بمن فرمود در حالتيکه آن حضرت مريض بودي و من کودک بودم آنگاه محمد بن علي فرمود جدم حسين از رسولخداي بمن قرائت سلام فرمود و آن حضرت بيمار بود ابان بن ابي عياش که راوي از سليم است گويد تمامه اين امور را از سليم حديثکردم براي حضرت علي بن الحسين فرمود راست گفته سليم بتحقيق که آمد جابر بن عبد الله انصاري بسوي پسرم در حاليکه او کودکي بود پس او را ببوسيد و از جانب رسولخداي سلامش بگفت ابان گويد چونحضرت علي بن الحسين از دنيا گذشت حج بيت الله بجاي آوردم پس ملاقاتکردم حضرت ابو جعفر امام محمد باقر را تمامه حديث را خدمتش عرض کردم و حرفي از آنرا ترک نکردم پس اشک در چشم آن حضرت بگرديد آنگاه فرمود راست گفته سليم بتحقيق آمد مرا بعد از کشته شدن جدم حسين و من نزد پدرم نشسته بودم پس حديثکرد براي من آنچه را که تو گفتي پدرم باو فرمود راست گفتي پدرم و عمم اينحديث را از امير المومنين براي تو حديثکردند پس تو را در سماع اينحديث از آن حضرت تصديق فرمودند و گفتند ما نيز اينحديثرا از رسولخداي سماع کرديم اين ناچيز گويد ما اينخبر را بتمامه با طوليکه دارد ايراد کرديم بواسطه کثرت فوائد آن و لا يخفي که تدبر در اينحديث شريف موجب زيادتي بصيرت است در فلسفه تشعب امم و ظهور تفرق و تشتت و اختلاف کلمه در ملت واحده فعليک بالتامل فيه و التدبر في مطاويه لتنجي انشاء الله من المهالک لما تعرف من الاساس في اختلاف المذاهب و المسالک و نستعيذ بالله خير مالک من شبهات من ارباب النفاق و الضلال کقطع الليل الحالک و تمويهات من اصحاب البدع و الفساد کالسيف الحائک.