بازگشت

رفرفه 04


در بشارات ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام در وحي کودک بدانکه وحي کودک چنانکه در مفتاح النبوه ذکر نموده در ميان بني اسرائيل بنبوت هيلد مشهور است و اجمال حال کودک آنکه يکي از علماء بني اسرائيل را پنجاس نام که صالح و مستجاب الدعوه بوده فرزند نبوده زوجه او راحيل نام که بعصمت و جمال و تقدس و کمال اتصاف داشته براي طلب فرزند بدرگاه حضرت باري تضرع و زاري ميداشته پنجاس را دل بحال آن زن سوخته با زن در طلب فرزند همداستان شده خداوند وهاب دعاء آنها را مستجاب و پس از ششماه از زمان حمل فرزندي



[ صفحه 38]



ذکور باندو مستمند مهجور عنايت فرمود تولد از مولود در روز پنجشنبه اول تشرين الاول سال دهم از خرابي ثاني بيت المقدس بود که سي و چهار سال بر ولايت حضرت خاتم انبياء مقدم است آنطفل که نجمان نامش نهادند چون متولد شد بسجده افتاد سر که برداشت بگفتار آمده گفت اين پرده آسمان که شما ميبينيد هفصد و پنجاه و پنج پرده ديگر هست و بر بالاي اين پرده ها چهار حيوان هست و بر بالاي حيوانات کرسي بلند پايه هست و بالاي آن کرسي آتش سوزاننده و خدمتکاران کرسي و کرسي تمام از آتش است چون پنحاس اين سخنان شنيد برآشفت و به تندي فرزند را گفت خواموش باش نجمان ديگر تا دوازده سال سخن نگفت و رازهاي پنهاني در دل نهفت را حيل که فرزند را لال نگريست دلش مالامال غم شده و همي بگريست روزي او را نزد پدر آورده درخواست نمود دعا کند خداي توانا او را گويا فرمايد و يا او را بگيرد پنحاس گفت تو خواهشمندي که فرزند تو سخن گويد اما چون گويا گردد سخناني گويد که مردم را موجب خوف شود راحيل التماس کرد دعا کن گويا گردد اما مخفي و مجمل گويد پنحاس دهن بر دهان نجمان گذاشته او را قسم داد که سخن نگويد مگر سخن مجملي که کسي نفهمد مگر در وقتيکه آن سخنان بعمل آيد پس آن کودک گويا شد پنج حرف موافق حرف ابجد گفت که تمام آنها خبر از امور آينده است و خبر داد که شما مرا بدست خود دفن خواهيد کرد و بعد از چندي جان بجانان بداد او را در قريه کفر برعم از قراي بيت المقدس دفن کردند و بسياري از الفاظ آنوحي غير مفهوم است و وضع وحي مزبور اينست که در وحي اول شروع بالف ابجد شده و آنها بتاء قرشت بترتيب حروف ابجد و در وحي ثاني بعکس باشد و وحي سيم و چهارم و پنجم بطريق وحي اول است و ما چند فقره از وحي اول که دلالت بر مقصود بلکه ظهور تام دارد در اين کتاب مسطور داريم و از خداي استعانت جوئيم بيان مذکور في بشاره الظهور صاحب کتاب بشاره الظهور بعد از اينکه آنچه را که ما از مفتاح النبوه نقل نموديم ذکر کرده فرموده است بدانکه جمعي از علماء اعلام اسلام انار الله براهينهم کلمات مذکوره از وحي کودک را اخبار از ظهور موفور السرور حضرت خاتم انبياء دانسته اند و در مقام اثبات نبوت خاصه محمديه از روي اخبار در کتب انبياء سابقه مذکور داشته اند ليکن بر اين ذره بيمقدار بعد از تدبر بسيار چنان معلوم افتاد که اين کلمات مسطوره همه بشارت و اخبار است از ظهور حضرت خاتم اوصياء امام السرور العلن حجه بن الحسن ارواح العالمين فداه نميگويم اين کلمات بر آنچه علماء گفته دلالت ندارد و نميتوان حمل بر مقصود ايشان نمود بلکه ميگويم دلالت آن کلمات بر اخبار از اينظهور و اظهار اين نور اظهر است و بي تکلف و تجشم اراده اين مقصد اقصي ميتوان نمود چنانچه بيان آن بر ذمت اين بي مقدار است و من الله التوفيق و عليه التکلان فقره اول اتنا امنا امتا تزعرع برباتا عابد اهد مدا تابيدين امتا بيايند گروهي و طايفه که از جاي بکنند و حرکت دهند تمام خلق را کرده شود خرابها بدست پسر کنيز پرهويدا است که از جاي کندن و حرکت دادن تمام خلق بحقيقت واقع نشده و واقع نشود مگر بظهور حضرت مهدي عجل الله فرجه که تيلغ سلطانه المشرق و المغرب و همه مذاهب و اديان مذهب و دين واحد خواهد گرديد ليظهره علي الدين کله ولوکره المشرکون و فقره اخيره که کرده شود خرابيها بدست پسر کنيز نهايت وضوح را دارد نسبت بانحضرت چه مطابق اخبار و آثار معتبره بر حسب اتفاق اماميه مادر والا گهر امام ثاني عشر ام ولد بوده و ائمه هدي تعبير از آن جناب بابن سيده الاماء و بابن خيره الاماء يعني پسر خواتون و بهترين کنيزان مي فرمودند ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه روايت کرده که حضرت اميرالمومنين در ضمن خطبه از خطابت خود فرمود بابي ابن خيره الاماءيعني پدرم فداي پسر بهترين کنيزان پس ابن ابي الحديد تصريح کرده که مراد آن حضرت مهدي عليه السلام است ابن عياش در مقتضب الاثر از طريق عامه روايت نموده از جماعتي که گفتند خدمه حضرت اميرالمومنين عليه السلام بوديم چون جناب حسن اقبال فرمودي آن حضرت بفرمودي مرحبا بابن رسول الله و چون جناب حسين روي نمودي همي فرمودي بابي انت يا ابا ابن خيره الاماء يعني پدرم فداي تو باد اي پدر پسر بهترين کنيزان پرسيدند يا اميرالمومنين کيست پسر بهترين کنيزان فرمود ذاک الفقيدالطريد الشريد (م ح م د) بن الحسن بن علي بن محمد الخ او گم شده رانده شده و آواره از وطن محمد پسر حسن عسکري است در کمال الدين روايت نموده از حضرت مجتبي که در بعض حديث متعلق بحضرت صاحب الامر فرمود اذا خرج ذاک التاسع من ولد الحسين ابن سيده الاماء يعني هرگاه خروج کند نهمين از فرزندان برادرم حسين که پسر خواتون همه کنيزان است در اکمال و کفايه روايت شده از حضرت موسي بن جعفر که در ضمن حديثيکه در بشارت صادقيه خواهد آمد که آن حضرت بابو بصير فرمود يا ابا بصير هو الخامس من ولد ابني موسي ذلک ابن سيده الاماء اي ابو بصير قائم آل محمد پنجمين از فرزندان پسرم موسي است او پسر خواتون همه کنيزان است در فرائد السمطين و کفايه الاثر روايت کرده اند حديثي را از حضرت رضا عليه السلام که در بشارات آن حضرت خواهد آمد از جمله فقرات آن خبر آنکه در تعيين حضرت قائم فرمود ان الرابع من ولدي ابن سيده الاماء يطهر الله به الارض من کل جور و ظلم بدرستيکه چهارمين از فرزندان من پسر بهترين کنيزان پاک ميفرمايد خداي بسبب او زمين را از هر جور وستم و بالجمله حضرت خاتم انبيا صلي الله عليه و آله را مقصود از اين عبارات دانستن بواسطه آنکه از فرزندان اسمعيل است و اسمعيل پسر کنيز است که هاجر بوده باشد هر چند ممکن است اما خالي از بعد نيست بواسطه بعد سلسله نسب و عدم اشتهار آن حضرت باين عنوان فقره دويم بعالماد نشاو حردين کرشا جبارين حالشا و هلمين قيشا عالم را از جاي بکند و خراب کند آن پسر کنيز و براند و دور کند دنيا را و جباران را سست کند و بشکند و خوار کند دلالت اين عبارات بر مقصود زياده از آنست که محتاج ببيان باشد چه از جاي کندن عالم و شکستن شوکت همه جباران و خوار نمودن تام ستمکاران از خصائص وجود مبارک حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه است در دعاء ندبه است اين قاصم شوکه المعتدين اين هادم ابنيه الشک و النفاق اين حاصد فروع الغي و الشقاق فقره سيم بشيرت ابباد مستما ميبالا يهوله ارکاد بصمح ملکا بشکسته اند و که بسته شده از آمد و شد نرسيده بان دربان که برويد پادشاه محمد کايا اعابا ياد يطمع هو ياويهي کليليا لفظ کليليا در لغت عبري بمعني کل و جمله و بهتر از همه و هم بمعني تاج که مرادف اکليل است آمده و هر يک از اين معاني ميتوان مراد باشد خلاصه ترجمه محمد بزرگ صاحب اقتدار چوب خواهش کرده شده که فرو نشانده بوده را و او است کل و جمله يا او است بهتر از همه يا او است اکليل سلطنت الهيه کسانيکه اينکلمات را اخبار از ظهور حضرت خاتم انبياء صلي الله عليه و آله دانسته اند گفته اند مراد بدر شکسته خرابي خانه کعبه است که قبل از ولادت با سعادت آن حضرت روي داشته و سي و پنجسال پس از ولادت آن حضرت که قريب بزمان بعثت او است ساخته شده و گفته اند مراد از پادشاه حضرت خاتم ميباشد طائفه يهود عنود ايراد کرده اند که محمد را پادشاه گفته نه پيغمبر هر چند ايراد يهود وارد نيست چه خداي تعالي در توريه و ساير کتابها اطلاق پادشاه بر پيغمبران فرموده در سفر پنجم از توريه در فصل سي و سيم حضرت موسي را پادشاه ياد نموده ليکن بنابر آنچه بخاطر قاصر اين فقير رسيده ديگر بهيچ وجه محل توهم اين ايراد نيست و اطلاق سلطنت بر رياست کليه الهيه مهدويه در لسان حضرت خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و ائمه هدي بسيار شده و مقصود از شکسته شدن در غيبت است که بمجرد زمان انقضاء آن پادشاه عالم وجود ناگهان بعرصه ظهور و شهود خرامد و آن شجره طيبه بحکم لاياتيکم الابغته در حال غفلت اهل عالم پس از اختفاء بسيار از ارض غيبت برويد و شاخ و برگ آن سايه عدل و داد را بر سر اهل عالم بيفکند و ميوه شيرين توحيد تمامه بني آدم بمفاد يعبدونني لا يشرکون بي شيئا برآورد پس عبارت کودک که برويد پادشاه لا يخفي لطفها و فقرات ديگر از حرف ميم کمال انطباق را بر حضرت حجه بن الحسن عليه السلام دارد چه آن جناب بزرگ صاحب اقتداري است که هيچيک از حجج الهيه را نبوده و آنجاز وعد الهي بحضرت رسالت پناهي ليظهره علي الدين کله بخروج آن مظهر فيض غير متناهي منوط و بشارت اتمام نور موعود و يابي الله الا ان تيم نوره بظهور آن نور منور مربوط است او است جمله و کل حجج الهيه براي اينکه ظهور نتيجه بعث رسل و نصب کل که پرستش خداي تعالي است لا غير بمفاد و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحي اليه انه لا اله الا انا فاعبدون از خصائص ظهور او است و نمايش کريمه و قاتلوهم حتي لا تکون فتنه و يکون الدين کله لله بتابش نور او و لذا در يوم خروج بر خانه کعبه تکيه نمايد و کشف اين حقيقت فرمايد که من اراد ان ينظر الي ادم و شيث فها انا ادم و شيث الخ فقره چهارم نحر اکد مطاول ات قص مطامت عبد قاططا و هو اخسف طينا داملطا روشن کند چون برسد و بنشان قيامه برسد و کننده جنگ باشد از سفال گل بيرون آمدده - از سفال گل بيرون آمده کنايه از عرب بودن است دلالت اين عبارت از روشن نمودن برسيدن و بنشان قيامه رسيدن تا آخر بر مقصود بحدي ظهور دارد که توان گفت مقصود جز اخبار از آن مطلع انوار نتواند بود زيرا که آن حضرت بانوار عدل و ايمان و توحيد و ايقان و اخلاق حميده و اعمال صالحه اطراف و اکناف عالم را روشن سازد و ظلمت ظلم و عدوان و کفر و طغيان فسق و عصيان را براندازد و نور در کريمه و اشرقت الارض بنور ربها بنور طلعتش مفسر و حيات در آيه شريفه - و اعلموا ان الله يحيي الارض بعد موتها - بحيات معنويه حقيقيه محققه بظهور حضرتش مول است اما بنشان قيامت رسيدن از روي حقيقت در ميان حجج الهيه اختصاص بحضرت وي دارد چه قيام قيامه بقيام قائم آل محمد صلوات الله عليهم موصول و بر ظهور حضرتش موکول است و جنگ کردن حضرت مهدي عليه السلام و بودنش از عرب در نهايت وضوح است فقره پنجم سکرپوها و تشجا و ازيل کسها نفق نفشه تها محکم کند سخن و تسبيحات را و برود و ببرد و بيرون آيد جان امير - بديهي است که آن حضرت حکم کندسخن را يعني قران مجيد را مقصود اينست که احکام و قوانين قران را جاري ميفرمايد وحدود دين مبين را محفوظ ميدارد و تسبيحات که عباداتس نيز محکم مينمايد بلکه حفظ حقوق ربانيه و اجراء حدود الهيه کما هي اختصاص بزمان ظهور او دارد في دعاء الندبه اين المدخر لتجديد الفرائض و السنن اين المتخير لاعاده المله و الشريعه اين الموکل لاحياء الکتاب و حدوده اين محيي معالم الدين و اهله - و مقصود از بيرون آمدن جان امير کشته شدن سفياني ملعونست بدست آن حضرت فقره ششم عفا عرا و فافل عزيز او باطلا کزي و دي شلطت شعميا و کري بپوشاند سختي را و براندازد سختي را و باطل کند بت را و آنکه مسلط شود آسمان را و بگذرد پوشاندن سختي و برانداختن آن از صفحه عالم و باطل نمودن شرک و کفر و بت پرستي از تمام توده خاک از خصائص حضرت حجه بن الحسن صاحب الزمان ميباشد هر چند امور مزبوره از حضرت خاتم انبيا وقوع يافت ليکن مرتبه کامله اختصاص بحضرت مهدي عليه السلام است چه اخبار کثيره دلالت دارند بر اينکه آن حضرت در اقطار سموات و ارضين سير خواهد نمود و ملکوت عوالم علويه و سفليه را زير قدم خواهد گذاشت هفتم فخرادي هوا و مگدل بن کدوات قولا قاوهو کلوابوا - فخر مرادف بافخار است که بمعني کوزه سفاليه است در لغت عرب يعني او از سفال است و بزرگ کند پسران بت پرستان را نشان قولاقا و او است همه شادي او است از سفال بودن کنايه از عرب بودن است چه که اين استعمال در لسان بني اسرائيل شايع بود حضرت مهدي از عرب که از بديهيات است و بزرگ کردن فرزندان بت پرستان براي اينست که در زمان ظهور آن حضرت تمامه بت پرستان دنيا که همه فرزندان بت پرستانند بشرف اسلام تشرف يابند و ببزرگي و عزت ايمانيه نائل و فايض گردند و قولاقا و ببمعني قدر و اندازه است و بنشان اندازه بودن آن حضرت عبارت از آنست که ظهورش نشان اندازه دنيا است چه آن ظهور موفور السرور از علائم قيامه و نشانه قرب آنست و همه شادي بودن آن حضرت محتاج ببيان نيست و مصداق براي اين عنوان در حقيقت جز ذات مقدس وي نباشد فقره هشتم صيهرا شاها و سياوها شاطا و شامعا و عرق بها روشنائي درنگ کند و بگردد و آن ميل کند و بشنود و فرار کند مضمون اينوحي کمال ظهور را دارد نسبت بحضرت صاحب الامر عليه السلام چه آن روشني بخش چشم آفرينش و نور ديده بينش چندي در زمان زندگي حضرت عسکري عليه السلام درنگ فرمودي و مدتي گردش و ميل نمودي گاهي در مدينه و نواحي مدينه و گاهي در مکه معظمه و گاهي در سر من راي و عراق عرب و اين در زمان غيبت صغري بودي که بعض از شيعيان را نعمت تشرف حضور نصيب آمدي و فرار عبارت است



[ صفحه 40]



از غيبت کبري که باب نيابت خاصه مسدود شدي و مکان آن مظهر حضرت لا مکان نامعلوم گشتي - در دعاء ندبه است ليت شعري اين استقرت بک النوي اي ارض تقلک او تري - مرحوم مبرور حاجي ملا رضاي همداني طاب ثراه در کتاب مفتاح النبوه در مقام شرح حرف صاد از وحي کودک که آن را بشارت از ظهور خاتم انبيا دانسته گفته معني تحت لفظ فقره اول اينست که روشنائي درنگ کند شايد غرض رد شمن باشد و شايد اشاره بشق قمر بود و بهر تقدير از فقرات مبهمه است و حقيقت مقصود معلوم نيست و از ترجمه فقرات ديگر حرف صاد ساکت شده و بعد از کلام مزبور گفته و از حروف ديگر تا آخر وحي چيزي مفهوم نميشود مگر از حرف تا که ميتوان حمل بر ظهور حضرت مهدي صلوات الله عليه نمود زيرا که حاصل معني آن اينست که بيايد ساعتي که قوي شود رستگاري و بسيار شود نبوت و جاري شود و پر شود زمين مولف گويد بحمدالله تعالي معلوم شد که وحي حرف صاد از مبهمات نيست و مقصود ظاهر است و آنچه را که آن مرحوم در معني فقره اولي احتمال داده از رد شمس و شق قمر مناسبتي ندارد فقره نهم تشک تفا را و ترب کبورا و يشتروا اسيرا يعني بسيار شود شرافت و بسيار شود جبروت و گشوده شوند بستگان تي تي شعا و تتقف تشوعا و يرب بنواشاطت و يملا کل ارعا بيايد ساعتي و قوي شود رستگاري و بسيار شود نبوت جاري شود و پر شود همه زمين دلالت اين فقرات بر مرام در نهايت ظهور است زيرا که گشوده شدن بستگان زنجير ستم و بيداد و پرشدن زمين از احکام نبوت و قوت رستگاري و بسياري شرافت و جبروت از خصايص زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام است باتفاق جمع مسليمن و در عصر ديگر وقوع نيافته و نخواهد يافت و محقق نحرير حاجي ملا رضاي همداني شکر الله مساعيه الحمليه که بسياري از حروف وحي کودک را اخبار از ظهور خاتم انبياء صلي الله عليه و آله دانسته در حرف تاء اعتراف نموده که اشاره بظهور حضرت مهدي عليه السلام ميباشد فقره دهم رعصي متيرسا و ناصا و حلسا ديسا بسختي بيفتند و به تنگي بيفتند و کنده شوند و پاره پاره شوند - اينوحي حرف راء و بعضي از حروف ديگر اشاره است بواقعه کربلا و شهادت خامس آل عبا عليه السلام و اهلبيت و اصحابک آن حضرت که ولي دم و طالب ثار بر حسب اخبار و آثار بسيار آخر ولي حضرت پروردگار است و آن شهادت عظمي و خونخواهي اند اهيه دهيا عله قيام بسيف و خونريزي و قتال بي اسراف و حيف است که و من قتل مظلوما فقد جعلنا الوليه سلطانا فلا يسرف في القتل نه کان منصورا و ايضا قفيصا ميتعرفا علي يدساد سافاه کصورفاه تبروفاه نتيا لحوباه بخنجر از جفا بريده شود بر کناره رودخانه در صحرا مانند امتحان کرده شده و دو دست بريده شود و تغييري در عالم شود مثل تغيير نفخه صور گرفته ميشود در اوقاتيکه زفاف بعضي از آنها در آنوقت باشد و ايضا شيئا شتا و شتيتا عافا و معقا عيقا و دبيقا شنيقا يعني شش نفر از آروزمندان و جوانان بسختي افتند و بدشواري بعد از دشواري و جمعي ديگر از چسبيدگان بزحمت افتند گويا مراد از اين شش نفر جوانان از بطن صديقه کبري سلام الله عليها است که علي اکبر و علي اصغر و قاسم و عبدالله و يکنفر ديگر از اولاد حسن مجتبي عليه السلام که احمد يا ابوبکر نام داشته و خامس اصحاب کساء حضرت سيدالشهداء عليه السلام ميباشد و ايضا صبوعاه ميصيعا يتسرفا و ينفرعاه و وميبود عابديعاه يشوعاه ينشتعشعا خيمهاي رنگين که جاي فرزند زادگانست سوخته شود و آشکار شوند خويشان معروف که بناز پرورده باشند ينشعشعا يعني شتنه گشته شود يا آنکه اين مصيبت شايع شود و اول اولي است چه ثاني از لفظ يشوعا معلوم شود تنقيدات لهذه القضيه ببيانات نحار مرضيه بدانکه صاحب انيس الاعلام بعد از اينکه قضيه وحي کودک را بنحويکه ما نقل نموديم بافي الجمله اختلافي که بان اشاره ميشود ذکر نموده گفته استکه اين خبر کاذب است بوجوهي وجه اول آنکه از اينخبر معلوم ميشود که پدر و مادر را و يهودي بودند يعني دين حضرت موسي را داشتند و حال آنکه صريح خبر است که فرزند خود را در مقبره يهود دفن کردند و جواب از اينوجه آنست که اولا از کجاي اينخبر معلوم استکه پدر و مادر آنطفل يهودي بودند بلي در آنست که پدرش پنجاس از علماي بني اسرائيل بود و حضرت موسي و عيسي هر در مبعوث بر بني اسرائيل بودند چنانکه ما مقصور بودن نبوت عيسي را بر بني اسرائيل در انوار المواهب در جزء سيم آن که مقلب بالکوکب الذري است در ضمن بيان ايمان حضرت ابوطالب بمالا مزيد عليه بيان نموده ايم و ثانيا مجرد دفن آن طفل را در مقبره يهود دليل بر يهودي بودن آنها نميشود زيرا که ممکن است مقبره يهود نام آن قبرستان باشد نه محل دفن آنان و بر فرض محل دفن آنان بودنش هم مجرد دفن در آنجا دليل يهودي بودن آنها نميشود چه ممکن است که در دفن در آن مقبره معذور بودند بجهه تقيه از يهود و غير آن از اعذار ديگر و ثالثا اين نقل دفن در قبرستان يهود را بزرگانيکه اين خبر را نقل نموده اند ذکر ننموده اند چنانکه بر مراجع مخفي نخواهد ماند وجه دويم آنکه در هيچ آيه از آيات قرانيه و همچنين در هيچ خبري از اخبار محمديه صلي الله عليه و آله و سلم ذکري از او نشده است و حال آنکه اگر چنين امري سي و چهار سال يا هفتاد يا هشتاد سال قبل از تولد حضرت رسول واقع شده بود لااقل در يک خبري از اخبار آل محمد ذکر او را مينمودند و لو بنحو اجمال پس عدم ذکر او در قران و احاديث صحيحه دال بر عدم نبوت آنست پس نبوت او ثابت نگرديد و چنانچه نفي نبوت بني ثابت النبوه موجب کفر است فکذلک اثبات نبوت شخص منفي النبوه نيز کفر است و اين پنج وحي کمتر نبود از نه کلمه جناب مسيح که در سوره مريم ذکر آنها واقع گرديده است که در مهد از آن جناب صادر گرديده چه طور شد که خداوند نه امر را از جناب مسيح بتمامه نقل فرمود از براي حبيب خود و يک کلمه از پنج وحي کودک نه در قرآن و نه در احاديث نقل نگرديد پس مشکوک النبوه و بلکه مشکوک الوجود است فعلهذا نقل و استدلال بکلمات او جايز نخواهد بود و جواب از اينوجه اولا آنست که از قضاياي معروفه قضيه عدم الوجد ان لا يدل علي عدم الوجود است چه اينکه ذکري ازوحي کودک در آيات و اخبار نديدن دلالت بر عدم آن نميکند زيرا که ممکن است که در اخبار ذکر آن شده باشد و آن بما نرسيده



[ صفحه 41]



و اگر اثبات نبوت هر نبي منوط بذکر خاص آن باشد در آيات و اخبار پس بايد ما قائل بزيادتر از صد نبي تقريبا نباشيم چه در آيات قرانيه و اخبار معصوميه عدد معدودي از انبياء نام برده شده و حال آنکه بصريح اخبار يکصد و بيست و چهار هزار پيغمبرو نبي از جانب خداوند تعالي فرستاده شده و ثانيا نه کلمه عيسي در قران ذکر شدن در حالتيکه در مهد بوده بواسطه رفع تهمت از مادرش مريم است چنانچه نام بردن خود مريم را در قرآن قريب بسي مورد و اسم نبردن در آن از زمان ديگر عالم نظر بجبر کسر قلب آن مخدره است که آن را متهمه نمودند بعمل زشت و وقتي که خصوصيتي نباشد که ايجاب کند ذکر اسم و يا کلمات شخص نبي را اسم نبردن و ذکر نکردن کلمات آن را در قران و احاديث لزومي ندارد کما لا يخطي وجه سيم آنکه احدي از قدماي علماء شيعه و سني از مفسرين و محدثين و مورخين و از کسانيکه بر يهود و نصاري نوشته انداحوال او را ذکر نکرده اند و از کتاب او استدلال ننموده اند و هم چنين مورخين يهود و مسيحيه احوال او را ننوشته اند هر کس مدعي است فعليه البيان و جواب از اين وجه علاوه بر آنکه در جواب وجه اول گفته شد آنست که حال اينوحي مثل حال انجيل برنابا است که تا قريب به زماننا هذا احدي نه اسم آن را ميبرد و نه از کتابش نقل ميکرد و در اين تازگي پيدا شد و خود صاحب انيس الاعلام در بشارت بيست و پنجم از بشارت وارده بر نبوت حضرت ختمي مرتبت از کتب سالفه بشارتي را مينويسد که در يکي از اناجيل متروکه خطيه بوده چنانکه عبارتش اينست که در يکي از اناجيل متروکه خطي که قبل از بعثت خاتم الانبياء با قلم بر پوست نوشته شده بود که در کتابخانه بعضي از نصرانيهاي پروبستنت در مدرسه خود (پروتستانيها) که بنظر اين حقير رسيددر جزو وصاياي مسيح بشمعون بطرس باين نحو مرقوم شده بود و بعد از آن عبارات بشارات را ذکر کرده چه استبعاد دارد که اينوحي کودک هم مثل همين انجيل متروک باشد که در يکي از کتابخانها مانده است تا وقتيکه بر او دست يافته اند وجه چهارم آنکه کسانيکه از کتاب او استدلال کرده اند احوال او را از هيچ تاريخي و از هيچ حديثي بيان نکرده اند بلکه از کتاب منسوب بخود او نقل نموده اند و اصل قصه او مشتمل بر اغلاط کثيره ميباشد چنانچه بر متتبع مخفي نيست و جواب از اينوجه آنست که بيان حال کسي را از کتابيکه خود او گفته و نوشته موجب وثوق و اطمينان آنست نه باعث قدح و تنقيد آن کمالا يخفي و ياليت که صاحب انيس الاعلام با غلاط کثيره اين قصه في الجمله اشاره مينمود و بوضوحش وانميگذاشت وجه پنجم آنست که احدي از يهود ونصاري او را نبي و کتاب او را الهامي نميدانند و قول او را بيک پول نميخرند لهذاخواندن و نوشتن کتاب او و استدلال نمودن از کتاب او تضييع اوقات است فعلهذا از اقوال او در اين مقصد يعني در اثبات نبوت حضرت خاتم النبيين از کتب سالفه نقل نخواهد شد و جواب از اين از جوابهاي وجوه سابقه معلوم است يا آنکه محتمل است قويا که يهود و نصاري اينکتاب را ديده و چون فقرات آن بر عليه آنها بوده لذا آن را کتمان نموده و از او اسمي نبرده اند و الله العالم تذييل في المقام دخيل در سيف الامه استکه مخفي نماند که همچنانکه در کتب انبياي سلف و غيرهم تلويح و تصريح بذکر سامي پيغمبر آخر الزمان شده هم چنين بذکر اوصياء و خلفاء آن جناب نيز کلا او بعضا اشاره شده است و اين نيز از جمله مويدات بلکه مثبت مطلوب است که آن اثبات نبوت حضرت خاتم النبيين است از کتب سالفه چه ولايت و امامه آنها موقوف و بسته بر نبوت آن جنابست و اين از قبيل استدلال اني است که از معلول پي بعلته برده ميشود و چون حقيقت ايشان ثابت شود حقيه آن جناب نيز ثابت است و شمه از ذکر ايشان گذشت که در توريه و غيره ذکر دوازده نفر و پانزده نفر شده بود و بيان نموديم انطباق آن را بر ائمه اثني عشر و وجه آن را و همچنين ذکر ذبيح در کنار نهر فرات شده ذکر ايليا و حسين چنانکه گذشت و نيز از آنجمله آن چيزي استکه يوحنا که از جمله حواريين حضرت عيسي است و او را يوحناي الهي گويند در فصل بيست و يکم کتاب اپکليسي ميفرمايد که بهشت دوازده نفر در فرمانبرداري او بجميع مخلوقات تقدم دارند نوشته شده است و بعضي از آنها بسبب ذبح شدن در راه خدا بگوسفند تشبيه شده اند و از آنجمله حضرت شعياي پيغمبر در کتاب سيمان بيست و ششم و بيست و هفتم در بيان آمدن مهدي آخر الزمان ميفرمايند ابتدا در سيمان بيست و ششم ميگويد پاسوقهاي بعد بحذف بعضي زوايد آنکه در آنروز خوانده خواهد شد در زمين يهودا يعني بيت المقدس و حوالي آن تسبيح و ستايش تو و خواهد گفت اين کسي استکه شفاعه کننده ماها است پس گذاشته شود در انحصار و پيش حصار يعني شير حاجي هان باز کنيد درها را از براي آنکه داخل شوند جماعه نيکوکار که حق را نگاه ميدارند و خطبه هاي کهنه گذشت تا اينکه ميفرمايد بدانيد که او است که سرنگون خواهد ساخت آناني را که در بلنديها ساکنند و آن شهريکه خود را از همه شهرها بلندتر ميشمرد سرنگون خواهد ساخت و پامال نخواهند کرد آن شهر را پاهاي فقرا و قدمهاي مساکين زيرا که راههاي مقدسين راست ميباشد و جاده او از براي راه رفتن راست است پس ميگويد شعيا اينور خدا اسم تو و يادداشت تو خواهش روح ماها بوده است و نفس ما در شبها آروزمند ظهورتو بوديم و باينجهه روح ما را از براي تو در وقتيکه صبح طلوع کند بيدار خواهد شد اينور خدا در وقتيکه ديوانها را در زمين بکني تعليم خواهند گرفت از تو ساکنان زمين عدالت را پس به اينجهه رحم بر آن منافق نخواهي کرد چه در آنوقت هم عدالت ياد نخواهد گرفت بجهه آنکه در زميني که بمقدسان تعلق داشت عملهاي قبيح بجا آورد پس اينور خدا بلند شود انشاء الله دست قوت تو و نه بيند اما نه بيند و ندامه ببرند حاسدان تو و آتش غضب تو دشمنان تو ا بخورد اي نور خدا آن زمانيکه ما بي توبوده ايم همه کس ما را در تصرف خود گرفته بود و باينجهه تسلي ما همين ياد تو بودپس آنانيکه اهل جهنمند رجعت نخواهند نمود و از اين راه اينور خدا خورد و خمير خواهند شد آنانيکه ما را در تصرف خود گرفته بودند بنحويکه ياد آنها از روي زمين گم شود



[ صفحه 42]



اينور خدا تازه جلالت بهم رسانيده بلکه جلالت تو را از ابتداء بوده و اينها که تابع تواند در وقت تنگي جستجوي تو را کرده اند و در وقت شدت حديث تو دين ايشان بود موانيستکه در وقت خوشي خواهند گفت که ما در غيبت تو از قبيل زن حامله بوديم که نزديک زائيدن او شده باشد و در مند باشد و با وجود اين اقرار داريم که سبب نيفتادن جباران که در زمين بودند آن بود که ماها در زمين عدالت بجا نياورديم و اگر آنچه تو بواسطه کلام خدا فرموده بودي بعمل مياورديم مدتي بود که جباران را از روي زمين محو کرده بودي و زمان خوشي آمده بود پس آنچه ما کشيديم از ظالمان بسبب اعمال خودمان بود زيرا که عملهاي خود را خالص نکرده زمان ظهور تو را بتاخيرميانداختيم پس ميفرمايد يخومتئخا نوءلاتي يقوميم ها تئصوا و دنني شوخنعا فارکي تل اورون تلئکا و اراص رفاهيم تپل يعني زنده شوند مردهاي تو و اموات تو برخيزند و ستايش تو کنند مسکن گران خاک که شبنم تو شبنم روشنائي و نور است پس در سيمان بيست و هفتم در پاسوق بيست و دويم ميگويد لخ عميم بونحدا ارئخا ايسکورد لاتخا بعد نچاچي کيمعت رئقع عدبعور راعم کي هينه آزوناي ياص ميمو قومو اليفقد عود يوشب ها ارض عالات و قيلناها ارص ات و اميها و لو تحسن عو و عل هروقيها اين خطاب شعيا است بقوم خود يعني ايقوم من داخل محال سکناهاي خود شويد و در بر روي خود به بنديد سهل مدتي تا زمان خشم بگذرد زيرا که اينست نور خدا که بيرون خواهد آمد از براي آنکه ديوان گنه کاران ساکنان زمين را بکند و رد کند آن گناهانرا از براي ايشان و در آن زمان آشکار خواهد کرد زمين خون خود را و نخواهد پوشانيد کشتگان خود را بيوم هو يفقود اذوناي بحريو حقا شاهو هکدو لا ورح خدا قاعل ليوياتان تا حاشن بارئح و عل ليوياتان ناحاش عقلتون و هارق ات هتنيم اشر ببام بيوم هوکرم حمرعتولا يعني در آنروز انقام خواهد کشيد نور خدا بشمشير قوي و بزرگ و سخت خود از ليوياتان و ليوياتان از قراريکه جزانيم نصراني در فهرست اسامي عبري نوشته دو معني دارد يکي اجماع و اتفاق و ديگري دست برادري دادن دو نفر بيکديگر از براي خدعه و مکر و حيله بهرحال ميفرمايد انتقام کشيد از ليوياتان که چون آلتي بود دست به گردن هم کرده که خبرها را از طرف بالا بزير ميگردانيدند و اين ليوياتان گره در گره و کج و پر پيج بود پس در آن روز آن نور خدا خواهد طلبيد باغ خود را و حديقه مهر و صدق خود را پس درپاسوق بعد ميفرمايد و خواهد گفت منم که آن را محافظه ميکنم و عوض ميدهم از براي آنکه بخورد هر آنچه آن ليوياتان بديگري خورانيد پس اگر منصف تامل نمايد ميبيند در اين فقرات که آنهمه احوال آن خبري استکه پيغمبر ما در حق فرزند خود فرموده و مقدمه ليوياتان که بعينه مصداق آن اتفاق و عهد و پيمان و برادري غاسبين حقوق اباء صاحب الزمانست و خصوص آن حوزه خشناء چنانچه حضرت اميرالمومنين عليه السلام در خطبه شقشقيه فرموده که مصداق گره در گره و پرپيچ و پابست و طلبيدن باغ مهر که اشاره بباغ فدکست که ليوياتان بديگران خورانيد صريح در مطلب ميشود خصوص چون بانها ضم شود آنچه را که حضرت شعيادر سيمان سي و دويم کتاب خود ميفرمايد که اول پاسوقها اينست که هن لصدق ايملخ مئلخ اول صادويم لميش باديا سوريم تا آخر پاسوقها که خلاصه معاني آنها اينست که هان اينست که بعدالت پادشاهي خواهد کرد آن پادشاه و در آن زمان شاهزادگان در ديوان مقدم خواهند بود و در آن روز چنان خواهد بود که آن مرد و گويا اشاره بليوياتان باشد چون کسي ميشود که از طوفان بگريزد و خود را از رعد و برق و باد پنهان دارد و آن پادشاه از قبيل رودخانه در وقت تشنگي شديد و سايه سنگ عظيم در ميان بيابان خواهد بود و در آن زمان چشمها خيره نخواهد شد و گوشها زود خواهد شنيد و دلها ادراک خواهد نمود و زبان لالان فصيح تکلم خواهد کرد و جاهل و نادان پيشوا گفته نخواهد شد و منافق بزرگ ناميده نخواهد شد تااينکه ميفرمايد در آن زمان از براي منافق بدترين وقتها خواهد بود زيرا که خيالها باتفاق رفيق خود کرده است از براي آنکه ضايع کند مظلومان را بسخن مردم فريبانه نظر کن اي منصف بانچه تصريح فرموده در اينمقام از مقدم بودن شاهزادگان در ديوان چه در آن روز ائمه اثني عشر رجوع خواهند فرمود و از گريختن ليوياتان و وصف منافق و اينکه فرموده باتفاق رفيق خود ازب راي ضايع کردن مظلومان بسخن مردم فريب گفته چه مصداق همه آنها ظاهر و هويدا است و در احوال ابوبکر و عمر منطبق و هم چنين مصداق آنچه در سيمان يازدهم استکه ابتداي آن در اواخر مذکور ميشود و آخر آن اينست که در وصف آن نور خدا بعد از آنکه خبر ميدهد از آخر الزمان ميگويد آن نور خدا بعدالت ديوان مساکين را خواهد کرد و براستي انتقام مظلومان را خواهد کشيد ايمان کمربند او خواهد بود و عدالت ميان بند او خواهد بود در زمان او گرگ و بره در يکجا ساکن خواهد شد و پلنگ و بزغاله در يک مکان خواهند چريد و گوساله و شير و ميش با هم خواهند بود و گوساله و خرس با هم خواهند روند و شير با گاو پيش هم کاه خواهند خورد و طفل شيرخواره دست در سوراخ مار خواهد کرد و چون بانها ضم شود آنچه در سيمان چهل و دويم و چهل و نهم فرمود اظهروا صرح ميشود چه حضرت شعيا در سيمان چهل و دويم همين کتاب ميفرمايد که ابتداهاي آن سابق بر اين مذکور شد و در آخر ميگويدمن از خبرهاي تازه خبر ميدهم و پيش از آنکه وقوع بهم رساند شما را اعلام ميکنم بخوانيد از براي نور خدا تعريف و ستايش تازه که ستايش او را در انتهاي زمين در درياي جزاير در نزد ساکنان آن جزاير است و در سيمان چهل و نهم ميفرمايد در مقاميکه خداي تعالي خطاب بان نور کرده ميفرمايد آنچه خلاصه آن اينست که پروردگارشنيد دعاي تو را در روز شفاعه کمک و محافظت نمودم تو را و تو را ميثاق قرار دادم از براي امه تا زنده سازي زمين را و درآوري بتصرف خود ميراثهائيرا که بتاراج رفته بود و تا محبوسين را بيرون آوري از بندها و بانهائيکه بظلمت غيبت گرفتارند بگوئيد که ظهور کنند تا اينکه ميفرمايد زيرا که رحم کننده ايشان حکومت ايشان را خواهد کرد و جادهاي من عزيز خواهند بود و اينست آنها که از دور خواهند آمد و از سمت درياي مغرب خواهند آمد و اينکه در فصل چهل و دويم فرمود که ستايش او در انتهاي زمين در درياي جزاير است مطابق است با آنچه شيعه ميگويد که آن حضرت در انتهاي زمين در درياي مغرب در جزيره خضراء است و جزاير بسيار بسيار است بلکه اهل فرنگ نيز از آن جزاير خبر داده اند و حکايات



[ صفحه 43]



جمعي در خصوص آن جزاير شايع است و از آنجمله در آخر اين فصل در واقعه حضرت سيد الشهداء ابا عبدالله الحسين عليه السلام که سابو بر اين از نبوت هيلد و چهل و ششم کتاب ارميا نقل شد تصريح بان نيز در کتاب شعيا مذکور استکه خدا ميفرمايد بفرزند حبيب من بخاطر آن رساني که در اين زحمت و مصيبت که بمصلحت هاي بسيار گرفتار شده من تو را فراموش کرده خلاص نخواهم نمود خواستم که بواسطه تو حجتها رابر همه مخلوقات تمام کنم باينجهه تو را خلاص نکردم و چنان نداني که من تو را فراموش کردم اگر مادر فرزند را فراموش کند من تو را فراموش نميکنم پس اينست که من بيد قدرتخود تو را در آنشهر علم انداخته بودم با ده نفر ديگر که از آن در شهرعلم بوجود ميايند ديوارها و حصارهاي آنشهر خواهند بود و آنانکه ميخواهند نسل شمارا منقطع کنند ممکن نيست که اراده خود را با تمام رسمانند بلکه بنفاق و اعمال خود گرفتار از دنيا خواهند رفت تا اينکه ميفرمايد بعد از کلامي که آن زميني که بتو تعلق داشت که بسبب منافقين خراب و بيابان شده بود در آنوقت از وفور جمعيتيکه بتو خواهم داد از براي سکناي ايشان تنگ خواهد شد با وجود آنکه آنانيکه در آن روزتو را از قبيل آب مياشاميدند از روي زمين محو خواهم نمود که در آن زمان از آن فرزندانيکه در وقتيکه خود را بي اولاد پنداشتي از تو بوجود آمده بگوش خود خواهي شنيد که بتو خواهند گفت وسعت همه زمين کم است از براي آنکه در آن ساکن شويم پس وسيع ساز او را پس تو در دل خود خواهي گفت آنها را از براي که متولد گردانيد و حال آنکه من خود را بي اولاد ميپنداشتم زيرا که در وقتيکه دل از دنيا برکندم و اولاد خود را کشته و عيال خود را اسير و سرگردان ديدم گمان ميکردم که از من کسي در دنيا نخواهد ماند زيرا که همه کس دست از اعانه من برداشته مرا تنها واگذاشتندپس اينها که حال ميبينم کجا بودند پس من که خداوند توام بتو ميفرمايم پس بدانکه هنوز مانده است که بيايد آن زماني اي بنده من که دست قدرت خود را بسوي عجمان دراز خواهم نمود در ميان آنها للواي خود را بلند خواهم ساخت تا پسران تو را در ميان بغلها و دختران تو را در بالاي دوشهاي خود براه برند پادشاهان مربي ايشان وزنان ايشان دايگان اولاد تو خواهند بود و روهاي خود را بر خاک گذاشته تعظيم بتو خواهند نمود و خاک قدم تو را بزبان خود از راه اخلاص خواهند خورد و خواهند ليسيدو آنوقت خواهي دانست که منم خداوند مهربان که ممکن نيست که بگذارم شمرنده شود آنهائيکه اميد خود را در من گذاشته اند تا اينکه ميفرمايد همه آنان که ديوان تو را کرده اند من بعدالت ديوان ايشان خواهم کرد و همه اولاد تو را مستخلص خواهم گردانيد و بدشمنان تو گوشتهاي خودشان را خواهم خورانيد و خون ايشان را از قبيل شراب صاف نشده بايشان خواهم نوشانيد و اين تنبيهي است که بجهه ايشان که در دنيا مقرر خواهم نمود و صراحه اين مراتب را در حق حضرت سيدالشهداء عليه السلام ملاحظه کن و ببين که چه نوع ظهور دارد از خطاب بفرزند حبيب من و خبر از گرفتاري و مصيبت و بودن او با ده نفر ديگر ازبرادران و فرزندان او در شهر علم که پيغمبر تصريح نمود که انا مدينه العلم و علي بابها و خبردادن از اراده قطع نسل ايشان که در کتابها و تواريخ ظاهر است و خراب و بيابان شدن کوفه که زميني است که باو تعلق داشت چه حضرت اميرالمومنين فرمود مکه شهر خدا است و مدينه شهر پيغمبر است و کوفه شهر من است و بسيار شدن اولاد آن حضرت و ظهور قدرت الهي در حق او در ميان عجمان که همه ايشان از شيعيان خاص او بودند و پادشاهان عجم بحدي در تضرع و تعظيم بخدمت او ميکوشند که در بلده طيبه قم که دخر شش هفت ساله از نسل آن حضرت مدفونست سلاطين ذوي الاقتدار چون بان استان سند ابتداء آستان را ميبوسند و همه در آستان ملک پاسبان حضرت امام حسين سر خضوع بر خاک ميگذارند و در تربت مقدس آن حضرت خدايتعالي شفاء قرار داده تا صدق آنچه بشعيا فرموده که خاک قدم تو را خواهند ليسيد بظهور رسد و دشمنان آن حضرت چنان بجان هم افتادند که همه گوشت و خون يکديگر را خوردند چنانچه از حکايات حجاج بن يوسف و شيث بن ربعي ملعون که در کربلا حاضر بود و عبدالله بن زبير و غيره ظاهر است و در رجعت نيز ظاهر خواهد شد در خصوص آنچه در اين مقام مذکور شد با دو سه نفر از علماي اهل ذمه صحبت داشته و از تفسير اين پاسوقها از ايشان استفسار شد بعضي موافقت نمودند در همه آنچه تفسير شده و با بعضي ديگر اندک اختلافي بود که در مطلب تفاوتي نميکرد و از آنجمله نيز در واقعه سيدالشهداء عليه السلام در فصل چهارم کتاب ارميا ميگويد آنچه خلاصه آن اينست که چه شد و چه حادثه روي داد که رنگ بهترين طلاها تار شد و سنگهاي بناي عرش الهي پراکنده شدند و فرزندان بيت المعمور که باولين طلا زينت داده شده بودند و از جميع مخلوقات بخيب تر بودند چون سفال کوزه گران پنداشته شدند و در وقتيکه حيوانات پستانهاي خود را برهنه کرده بچه هاي خود را شير مي دادند عزيز من در ميان امت بيرحم دل سخت چون چوب خشک شده در بيابان گرفتار مانده است و از تشنگي زبان طفل شيرخواره بکامش چسبيده در جاشتگاهي که همه کودکان نان ميطلبند چون بزرگان آن کودکان را کشته بودند کسي نبود که نان بايشان دهد آنانيکه در سفره عزت تنعم ميکردند در سر راهها هلاک شدند آنهائيکه در بهترين بسترها پرورش يافته بودند فضلات اسبان را در بغل گرفته ميغلطيدند پس واي بر غريبي ايشان برطرف شدند عزيزان من بنحويکه برطرف شدن ايشان از برطرف شدن قوم سدوم عظيم تر شد زيرا که آنها هر چند که برطرف شدند اما کسي دست بايشان نگذاشت اما اينها با وجود آنکه ازرا پاکي و عصمت مقدس بودند و از برف سفيدتر و از شير بيغش تر و از ياقوت رخشانترروهاي ايشان از شدت مصيبت هاي دوران متغير گشته بود که در کوچها شناخته نشدند زيرا که پوست ايشان باستخوانها چسبيده بود و بعضي از علماي يهود عنود اين تعزيه داري ارميا را بر اهل شهر بيت المقدس در خرابي آن حمل ميکرد و بيچاره از اين غافل مانده بود که هر دو خرابي بيت المقدس بسبب کثرت معصيت ايشان و قتل ايشان و بت پرستي و ساير اين امور بود بحديکه خداوند عالم بر ايشان خشم گرفت و لعنتها کرد چنانچه شمه از آن از کتب ايشان در بعد از اين در جائيکه متواتر نبودن توريه را نقل ميکنيم ذکر خواهد شد و اين منافات دارد با اوصافي که در اينمقام مذکور شد و شنيدي و نميتواند حمل بر ايشان شود اين ناچيز گويد که کيفيت هر دو خرابي بيت المقدس در کتب تواريخ بتفصيل مسطور است



[ صفحه 44]