بازگشت

الحديث 36


قال الحسن ببن حمزه العلوي الطبري - قدس الله سره - في کتابه الموسوم بکتاب الغيبه: حدثنا رجل صالح من اصحابنا، قال: خرجت سنه من السنين حاجا الي بيت الله الحرام و کانت سنه شديده الحر کثيره السموم، فانقطعت عن القافله و ضللت الطريق، فغلب علي العطش حتي سقطت و اشرفت علي الموت، فسمعت صهيلا فتحت عيني فاذا بشاب حسن الوجه حسن الرائحه، راکب علي دابه شهباء فسقاني ماء ابرد من الثلج و احلي من العسل و نجاني من الهلاک، فقلت: يا سيدي من انت؟ قال انا حجه الله علي عباده و بقيه الله في ارضه، انا الذي املا الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما، انا ابن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - ثم قال: اخفض عينيک، فخفضتهما، ثم قال:افتحهما، ففتحتهما، فرايت نفسي في قدام القافله، ثم غاب عن نظري صلوات الله عليه. يعني: حديث کرد از براي ما مردي صالح از اصحاب ما اماميه، گفت: سالي



[ صفحه 186]



از سالها به اراده حج بيرون رفتم و در آن سال گرما شدت تمام داشت و سموم بسيار بود. پس از قافله منقطع گشتم و راه را گم کردم و از غايت تشنگي از پاي درآمده بر زمين افتادم، و مشرف به مرگ شدم پس شيهه اسبي به گوشم رسيد، چشم گشودم، جواني ديدم خوش روي خوش بوي بر اسبي شهباء سوار و آن جوان آبي به من آشامانيد که از برف خنک تر و از عسل شيرين تر بود، و مرا از هلاک شدن رهانيد، گفتم: اي سيد من تو کيستي که اين مرحمت درباره من فرمودي؟ گفت: منم حجت خدا بر بندگان خدا، و بقيه الله در زمين او، منم آن کسي که پر خواهم کرد زمين را از عدل و داد آن چنانکه پرشده باشد از جور و ظلم، منم فرزند حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - بعد از آن فرمود که: چشمهايت را بپوش، پوشيدم، فرمود: بگشا، گشودم، خود رادر پيش روي قافله ديدم. آنگاه آن حضرت از نظرم غايب شد. صلوات الله عليه و علي جميع الانبياء و الاوصياء، و السلام علي من اتبع الهدي.



[ صفحه 187]