بازگشت

در احوال جعفر کذاب


چون در حديث بيستم و حديث سي و يکم اشاره به زشتي کردار جعفر کذاب شده درين مقام به ذکر ترجمه حديث وفات حضرت امام حسن بن علي عسکري - عليهما السلام - که در آن شمه اي از شيمه ذميمه جعفر مذکور است اقدام مي نمايد. شيخ ابو عبدالله محمد بن هبه الله طرابلسي در کتاب فرج کبيرش نقل نموده، و به سند خود از ابي الاديان که يکي از چاکران حضرت امام - عليه السلام - بود روايت کرده که او گفت: به خدمت حضرت ابي محمد - عليه السلام - شتافتم، آن حضرت را ناتوان و بيمار يافتم، آن جناب نامه اي چند نوشته به من داد و فرمود که اين نامه ها را به مداين رسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار، و بدان که بعد از پانزده روز ديگر به اين بلده خواهي رسيد و آواز نوحه از خانه من خواهي شنيد ومرا در غسل گاه خواهي ديد. ابو الاديان مي گويد که: گفتم اي خواجه و مولاي من چون اين واقعه عظمي روي دهد حجت خدا و راهنماي ما که خواهد بود؟ فرمود: آن کسي که



[ صفحه 164]



جوابهاي نامه هاي مرا از تو طلب نمايد. گفتم: زياده ازين هم اگر نشاني مقرر فرمايي چه شود؟ فرمود که: آن کسي که بر من نماز گزارد او حجت خدا و امام و راهنما و قائم به امر است بعد از من، پس نشاني زياده بر آن از آن سرور عالميان طلب نمودم، فرمود آن کسي که خبر دهد به آنچه در هميانست، پس هيبت آن حضرت مرا مانع آمد که بپرسم که چه هميان و کدام هميان و چه چيز است در هميان. پس از سامره بيرون آمده نامه ها را به مداين رسانيدم و جواب آن مکاتيب را گرفته بازگشتم و روز پانزدهم بود که داخل سر من راي شدم بر وجهي که آن حضرت به معجز از آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن سرور شنيدم و نعش آن حجه الله را در غسل گاه ديدم، و برادرش جعفر را بر در خانه آن حضرت به نظر درآوردم که مردمان بر دورش درآمده بودند و او را تعزيت مي نمودند، با خود گفتم که اگر امام بعد ازامام حسن - عليه السلام - او باشد پس امر امامت باطل خواهد بود زيرا که مي دانستم نبيد مي آشامد و طنبور مي زند و قمار مي بازد، پس او را تعزيت نمودم، هيچ چيزي از من نپرسيد و جواب نامه ها [را] نطلبيد. بعد از آن عقيد خادم بيرون آمد و گفت: اي خواجه من برادرت را کفن کردند برخيز وبرو نماز بگزار. برخاست و به آن خانه درآمد و شيعيان گريان به آن منزل درآمدند، در آن حال امام - عليه السلام - را کفن کرده بودند و بر روي نعش گذاشته بودند، جعفر پيش رفت که نماز بگزارد، چون قصد آن کرد که تکبير گويد ديدم که کودکي پيدا شد گندمگون مجعد موي - صلوات



[ صفحه 165]



الله عليه - و رداي او را گرفته و کشيد، و فرمود که: اي عم دور شو که من به نماز کردن بر پدر خود از تو سزاوارترم جعفر متغير اللون به کنار رفت، و آن برگزيده ملک غفار بر پدر عالي مقدار نماز گزارد، و امام - عليه السلام - را در پهلوي مرقد پدر بزرگوارش امام علي نقي - عليهما السلام - دفن کردند. بعد از آن با من آن کودک خردسال و آن ولي ايزد متعال خطاب کرد که: اي بصري جوابهاي نامه ها را بيار جوابهاي مکاتيب را دادم به او، و با خود گفتم اين دو نشان، هميان و نشان هميان ماند، بعد از آن به نزد جعفر رفتم، او مي ناليد و زاري مي کرد، در آن وقت يکي از حضار که او را حاجز و شاء مي گفتند با او گفت که: اي سيد من اين کودک که بود؟ و اين سوال از براي اين بود که اقامت حجت نمايد بر جعفر، جعفر در جواب گفت: و الله که او را هرگز نديده بودم، و او را نمي شناسم. و نشسته بوديم که چند تن از جانب قم رسيدند و از حال امام - عليه السلام - پرسيدند و دانستند که آن حضرت رحلت نموده، گفتند: جانشين او کيست؟ پرسيدند و دانستند که آن حضرت رحلت نموده، گفتند: جانشين او کيست؟ جعفر را نشان دادن، پس برو سلام کردند و او را تعزيت نمودند و گفتند نامه ها داريم، و مالي است با ما که گفته اند به آن حضرت برسانيم، ما را چه بايد کرد؟ جعفر گفت به خادمان من بسپاريد، گفتند: به ما بگوي که نامه ها را که نوشته و مال چند است؟ جعفر خشمناک برخاست و جامه هاي خود را تکانيد و گفت: مي خواهند که از غيب خبر دهيم آن جماعت حيران شده بودند که خادمي بيرون آمده گفت که اي اهل قم، و يک يک را نام برد، که با شما نامه فلان و فلانست و همياني است که در آن هزار دينار است،و از آن جمله ده دينار مطلاست، پس نامه ها را با آن هميان به آن خادم دادند و گفتند



[ صفحه 166]



بي شبهه آن کسي که او را فرستاده او امام است. اما جعفر به نزد معتمد بالله عباسي که يکي از خلفاي بني عباس است رفته سعايت آغاز کرد، معتمد جمعي را فرستاد که در آن خانه درآمدند، هيچ کودکي نيافتند و نرجس بانو در آن وقت در حايت نبود، ماريه نام کنيزکي را بردند که کودک را نشان دهد، ماريه انکار نمود که هيچ کودکي درين خانه نيست، و در آن وقت خبر مرگ عبيدالله بن [يحيي بن] خاقان رسيد، و ديگر خبر آمد که صاحب الزنج در بصره خروج کرده، مشغول به آن اخبار شده از فکر ماريه افتادند و آن مستوره خلاصي يافت، و ديگر کسي به فکر او نيفتاد. الحمد لله تبارک و تعالي و السلام علي من اتبع الهدي. اين حديث را که ترجمه اش گذشت ابن بابويه - رحمه الله عليه - نيز به اندک اختلافي در کتاب کمال الدين و تمام النعمه ذکر فرموده، و بعد از آن حديثي روايت مي کند که خلاصه ترجمه آن اينست که: چون حضرت امام حسن بن علي عسکري - عليهما السلام - رحلت نمود در همان ايام جمعي از اهل قم و جبال با بسياري از اموال به سر من راي رسيدند که ايشان را به رسم عادت شيعيان به خدمت آن پيشواي ارباب سعادت فرستاده بودند، و ايشان خبر از وفات آن حضرت نداشتند، و چون بر رحلت آن حضرت مطلع شدند پرسيدند که وارث آن حضرت کيست، جعفر را نشان دادند پرسيدند که او در کجاست، گفتند که: به گشت کردن در زورق نشسته



[ صفحه 167]



با مغنيان، و به شرب مشغول است آن جماعت با هم گفتند: اين امور از صفات امام نيست، بيائيد برگرديم و اين اموال را به صاحبان رد کنيم. محمد بن جعفر حميري که يکي از آن جماعت بود گفت صبر کنيد تا اين مرد برگردد و حقيقت حال او را نيک معلوم کنيم. چون جعفر برگشت به مجلس او در آمدند و سلام کردند و گفتند: اي سيد ما ما از اهل قميم و در ميان ما جماعتي از شيعه و غير شيعه هستند و ما به نزد سرور خود حسن بن علي - عليهما السلام - اموال مي آورديم، جعفر گفت: کجاست آن اموال؟ گفتند: نزد ماست، گفت: بياريد از براي من، گفتند: در باب اين اموال خبر طرفه ايست،گفت: آن خبر چيست؟ گفتند: اين اموال از يک کس نيست بلکه از جمعي است، هر يک دينار و دو دينار و سه دينار از يک کسي است، همه را در کيسه اي کرده اند و مهر بر آن زده اند، و ما چون مالي را به نزد سرور خود ابي محمد مي آورديم آن حضرت مي گفت که کل مال چند است و از هر کسي چند است و نامهاي صاحبان دنانير را مي گفت، و مي فرمود که نقش خاتم هر يک از ايشان چيست، شما نيز به قاعده او عمل نمائيد، مال حاضر است جعفر گفت: دروغ مي گوئيد و افترا بر برادر من مي نمائيد اين علم غيب است و نمي داند آن را کسي مگر خداي تعالي آن جماعت چون اين سخن را ازو شنيدند به يکديگر نگاهي کردند، جعفر گفت: بياريد مال را از براي من، گفتند: ما وکيلانيم رخصت نداريم که اين مال را به کسي دهيم الا بشرطها و نشان ها که گفتيم، اگر تو امامي از براي ما مبين و مبرهن ساز و ما را به نمودن اين معجز بنواز، و الا اين اموال را از براي صاحبان باز پس مي بريم و به ايشان رد مي کنيم. جعفر رفت به مجلس خليفه و از آن سوداگران شکوه کرد، و از خليفه



[ صفحه 168]



درخاست که او را ياري نمايد، خليفه فرمود که تجار را حاضر ساختند، و گفت مال را به جعفر بدهيد، خليفه را دعا کردند و گفتند: ما وکيلانيم و اين اموال ودايع است، و ما ماموريم که بعد از ظهور علامات و دلالات بدهيم، و عادت اين وقاعده چنين بوده که ابو محمد حسن بن علي نشان ها مي داده و مال را مي گرفته. خليفه گفت که آن علامات چه بوده؟ گفتند صفت مي کرد دينارها را و صاحبان آن را و اموال را که چند است و چه چيز است، هرگاه جعفر بگويد و صفت کند به روش ابو محمد مال را تسليم مي نمائيم، و الا بر ما لازم است که مال را از براي صاحبان ببريم. جعفر گفت: اينها دروغ مي گويند و بر برادر من افترا مي کنند خليفه گفت: اين جماعت رسولانند و ما علي الرسول الا البلاغ، پس جعفر مبهوت شد، تجار گفتند: عمر خليفه دراز باد، التماس داريم که خليفه شخصي را مقرر کند که ما را ياري نمايد تا از اين بلده بيرون رويم. پس معتمد نقيبي را امر کرد که ايشان را بيرون کند، و چون از آن شهر بيرون آمدندپسري خوش روي ايشان را آواز داد که اي فلان و اي فلان بن فلان، يعني يکي يک را به نام خواند و گفت اجابت کنيد مولاي خود را، گفتند توئي مولاي ما؟ گفت: معاذالله من غلام مولاي شمايم، بشتابيد به نزد مولاي خود، پس رفتند از پي او تا داخل خانه حضرت امام حسن عسکري - عليه السلام - شدند، حضرت قائم - صلوات الله عليه - را ديدند بر سريري قرار گرفته که گويا فلقه قمر بود جامه هاي سبز در بر،گفتند آن جماعت که سلام کرديم بر آن حضرت، و آن حضرت رد کرد سلام را بر ما، يعني جواب سلام داد، بعد از آن گفت که مال مجموع چنين و چنين دينار است، يعني اين مبلغ و اين مبلغ است، و فلان چند داده و فلان چند فرستاده، و برين قياس وصف مي کد تا تمام را بيان نمود، بعد از آن جامه هاي ما و چهارپاياني که داشتيم نشان داد، همه بر زمين افتاده سجده شکر به جاي آورديم، و هر چه



[ صفحه 169]



مي خواستيم پرسيديم و مسائل ما را جواب گفت، و اموال را به خدمتش برديم، و حضرت قائم ما را امر کرد که مال را بعد از آن به سر من راي نبريم، و در بغداد مردي را از براي ما نصب فرمود که مال را به نزد او سپرده باشيم، و بيرون آمد بعد از آن از نزد آن حضرت توقيعات. آن جماعت گفتند که پس ما برگشتيم و آن حضرت کفن و حنوط به محمد بن جعفر حميري داد و به او گفت: اعظم الله اجرک في نفسک، و او در برگشتن هنوز به عقبه همدان نرسيده بود که رحلت نمود - رحمه الله عليه. بعد از آن شيعيان مال را به بغداد به خانه آن کساني که آن حضرت نصب فرموده بود مي رسانيدند و بيرون مي آمد از نزد ايشان توقيعات. ابن بابويه - رحمه الله - بعد از نقل اين حديث مي گويد که: اين خبر دلالت مي کند که خليفه مي دانسته که اين امر يعني امر امامت و خلافت چگونه است و جايش کجاست، و ازين جهت بود که بازداشت از آن جماعت و از آنچه با ايشان بود از اموال خصم را، و دفع کرد جعفر کذاب را از مطالبه ايشان، و امر نکرد که آن اموال را به او تسليم کنند، الا آنکه برو لازم بود که از براي پاس دولت خود مخفي دارد اين امر را، يعني ظاهر نکند که امامت و خلافت حق ائمه معصومين - عليهم السلام -است که مباد شهرت کند و مردم ايشان را بشناسند و ميل به ايشان کنند، و حال آنکه در آن وقت که امام - عليه السلام - رحلت کرد جعفر بيست هزار مثقال طلا از براي خليفه برد و گفت: اي اميرالمومنين توقع دارم که مرتبه و جاي برادرم امام حسن رابه من بدهي، خليفه گفت: مرتبه و منزلت برادرت با ما و بدست ما نبود بلکه از



[ صفحه 170]



جانب خدا بود، و ما جهد و کوشش در انحطاط درجه او مي نموديم، و سعي داشتيم که او را از آن مرتبه نازل سازيم، اما خدا از اراده ما ابا داشت و هر روز مرتبه اورا ياده مي گردانيد، به سبب آنچه درو بود از صيانت و دينداري و امانت و پرهيزگاري و حسن سمت و علم و عبادت، پس اگر ترا نزد شيعه برادرت مرتبه و منزلت او هست هيچ احتياج به ما نيست و مفتقر به آن نيستي که ما اين مرتبه را به تو دهيم، و اگر آن حال و رتبه که او داشت ترا نيست، به دادن ما آن مرتبه ترا هرگز حاصل نمي گردد. اين شکسته حزين يعني محرر و مترجم اين اربعين مي گويد که: آنچنانکه از بعضي از اخبار مستفاد مي شود با آنکه پيش ازين قضيه، جعفر اين طور دست و پائي زده بود وتير مرادش بر سنگ آمده اين گونه جوابي شنيده بود، باز او غايت بي سعادتي طلب اين امر مي نمود، چون مناسبتي دارد به خاطر قاصر مي رسد که اگر اين مختصر از ترجمه آن خبر خالي نماند بهتر باشد. در کتاب کشف الغمه و چند کتاب ديگر از کتب معتبره مذکور است آنچه خلاصه مضمونش اينست که: احمد بن عبيدالله بن خاقان مي گفت نديدم در شهر سر من راي کسي را از طبقه علويه و طايفه عباسيه و غير ايشان در فضل و علم و صلاح و تقوي و زهادت و عبادت و قبول خاطر دوست و دشمن و محبت و مودت مرد و زن، و عزت و احترام نزد خاص و عام چون حسن بن علي بن محمد بن الرضا - عليهم السلام. روزي نزد پدرم ايستاده بودم که دربانان خبر آوردند که اينک ابو



[ صفحه 171]



محمد بن الرضا مي آيد، و پدرم به آواز بلند گفت: راه دهيد آن حضرت را، پس تعجب آمد مرا، زيرا که در خدمت او به کنيت ذکر نمي کردند هيچ کس را مگر خليفه يا ولي عهد خليفه يا کسي را که از جانب خليفه امر شده باشد، و چون آن حضرت در آمد مردي ديدم خوب روي و خوش موي و خوش گفتگوي و خوش اندام، با جلالت و هيبت تمام، چون پدرم او را ديد به استقبالش دويد و با او معانقه نموده پيشانيش را بوسيد و دستش را گرفته او را بر جاي خود نشانيد، و خود در يک طرف از روي ادب نشست، و در اثناي مخاطبه با او جعلني الله فداک مي گفت، و من دم بدم بر تعجب مي افزودم، زيرا که پدرم با هيچ کس به اين طريق و روش سلوک ننموده بود. مجملا ابن عبيدالله گفت که چون آن حضرت عزم رفتن نمود پدرم مشايعتش نمود و انيسان و مصاحبان و غلامان خاص را همراه کرد، پس از يکي پرسيدم که: اين که بود؟ گفت اين حسن بن علي است که معروف است به ابن الرضا، تعجب زياده شد مرا، و متفکر بودم و ازين فکر به در نمي رفتم تا پدرم به رسم عادت از نماز خفتن فارغ گرديده به نوشتجاتي که از خليفه به او رسيده بود يا به خليفه مي نوشت مشغول گرديد نزدش نشستم، گفت: اي احمد حاجتي داري؟ گفتم: بلي اگر اجازت دهي سوال نمايم، گفت بگوي، گفتم: اين مردي که امروز به نظر درآوردم که اين همه با او به اجلال و اکرام عمل نمودي و در زمان مکالمه فداک ابي و امي مي گفتي که بود؟ گفت: پسر اين سرور و امام رافضيان حسن بن علي است که در ميان مردمان به ابن الرضا مشهور است، و بعد ازين سخن پدرم ساعتي سکوت اختيار نمود و زماني خاموش بود و بعد از آن سر برآورده گفت: اگر از خلفاي بني عباس امامت و خلافت زايل شودو اين منصب عالي از دست ايشان بدر رود کسي از بني هاشم که مستحق اين مرتبه عاليه باشد به غير ازو نيست به سبب علم و فضل و زهد و صلاح و عبادت و عفاف و اخلاق حميده و صفات پسنديده که



[ صفحه 172]



در او جمع است، اگر به خدمتش مشرف شوي ترا يقين حاصل شود که امروز بهتر ازو کسي در عالم به هم نمي رسد. من به سبب آنچه از پدرم شنيده بودم هميشه متفحص احوال او بودم، هيچ کس را از دوست و دشمن و علما و فقها و اکابر و اعيان نديدم که نام او را به تعظيم نبرد، و او را افضل و اعلم و ازهد نداند. چون سخن احمد بن خاقان به اين مکان رسيد يکي از حضار ازو پرسيد که: برادرش جعفرچگونه کسي است؟ احمد را حال متغير گرديد و گفت: جعفر کيست که کسي نام او را بانام ابو محمد مقرون سازد؟ او فاسق و شارب الخمر بود، و در نظرم در نهايت بي قدري و بي اعتباري، من در سامره بودم که آن حضرت يعني امام حسن - عليه السلام - بيمار شد و خليفه را خبر کردند، پدرم را مامور ساخت که بديدنش رود و پنج کس را از خدمه خاص خليفه به امر خليفهه بر در خانه آن حضرت موکل ساخته بودندکه از حال طبيبان و معالجان و از حالل آن حضرت با خبر باشند، و صبح و شام خبر او را به خليفه رسانند، و در روز آخر قاضي القضاه را با جمعي کثير از علما و فضلا به خانه آن حضرت فرستاد که در وقت وفاتش حاضر باشند. و چون خبر فوتش بيرون آمد بازارها و دکانها بسته شد، و خلق بي اندازه از سوار و پياده بر در خانه آن حضرت حاضر شدند، و آن روز سر من راي از شورش و غوغا و آه و وا حسرتا و فرياد و فغان و ناله زنان و مردان از روز قيامت نشان مي داد، و چون نعش آن حضرت را گذاشتند که برو نماز گزارند، عيسي ابن متوکل پيش آمده روي آن حضرت را گشود تا علويان و عباسيان و ساير بني هاشم بدانند که آن حضرت به اجل [طبيعي] رحلت کرده، و محضري در



[ صفحه 173]



آن باب نوشتند، و چون از دفنش فارغ گشتند برادرش جعفر به نزد پدرم آمده گفت: توقع دارم که مرتبه برادرم را به من عطا کني و من سندي مي دهم که هر سال بيست هزار دينار به شما برسانم، و پدرم چون اين سخن ازو شنيد با او به عنف سخن گفت واو را از نزد خود راند و در آن حال مي گفت: اي احمق ترا مگر خبر نيست که با آنکه خليفه تيغ قهر و غضب برهنه ساخته بود که هر کس پدر و برادر ترا امام و جانشين رسول خدا داند به شمشير خشم و کين او را به قتل رساند، نتوانست که اين امر را ازو بگرداند و قدرت نيافت بر آنکه مردمان را از تردد به نزد او باز دارد، اگر ترا نزد شيعيان پدر تو آن قدر و اعتبار هست که او را بود چه حاجت است که زر بدهي و مرتبه او را بزر بخري شيعيان او ترا پيدا مي کنند و سر در قدمت مي نهند، و اگر نزد ايشان آن قدر نداري زر دادن چه فايده مي کند و سند نوشتن به تو چه سود مي رساند؟ و بعد از آن ديگر او را نزد خود راه نداد. از مضمون اين خبر معتبر معلوم مي شود مع جعفر با غايت جلالت نسب از شرف ادب و حسب خالي بوده، و از حديث بيستم نيز مستفاد گرديد که حضرت سيد الساجدين علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب از قول پيغمبر - صلوات الله عليهم اجمعين - از بدي و بدکرداري جعفر خبر داد ابو خالد کابلي را. و السلام علي من اتبع الهدي.



[ صفحه 175]