بازگشت

در ولادت حضرت صاحب الامر


چون حديث ولادت حضرت صاحب الامر - عليه السلام - نيز طولي دارد در ضمن اين حديث ترجمه آن مذکور مي شود ان شاء الله تعالي. بسيار کسي از محدثين ما روايت کرده اند و ابن بابويه - رحمه الله عليه - به سند خود نقل فرموده اند از موسي بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب - عليهم السلام - و او از حکيمه خاتون دختر امام محمد تقي - عليه السلام - که گفت: کس فرستاد به نزد من حضرت امام حسن - عليه السلام - که اي عمه امشب روزه ات را نزد ما بگشا که امشب شب نيمه ماه شعبانست، پس بدرستي که حضرت الله تبارک و تعالي زود باشد که درين شب ظاهر سازد حجت را، آنکه او حجت خداست در زمين. و معلوم مي شود که بعد از رسيدن به خدمت آن حضرت حکيمه خاتون - سلام الله عليها - تکلم به اين کلام فرموده که: فقلت له: من امه؟ يعني گفتم به آن حضرت که:مادر حجت کيست؟ آن حضرت فرمود که: نرجس، گفتم: خدا مرا فداي تو گرداند به خدا قسم که نيست در او اثري، يعني نشاني از حامله بودن با او نيست، آن حضرت فرمود که آن چنانست که گفتم به تو. ابن شاذان - عليه الرحمه - درين مقام به اين عبارت از زبان حکيمه خاتون نقل فرموده که: فجئت اليها يعني آمدم به نزد نرجس، لفظ اليها در بعضي از نسخ کمال الدين به نظر رسيد، و در اکثر نسخ آن کتاب آن لفظ را نديد.



[ صفحه 145]



مجملا حکيمه خاتون مي گويد: فلما سلمت و جلست يعني چون سلام کردم و نشستم پيش آمد که موزه از پاي من بکشد. گفت به من که: اي بي بي من و بي بي اهل من چگونه شبانگاه کردي؟ گفتم: تو بي بي من و بي بي اهل مني انکار قول من نمود و گفت: اين چيست که مي گوئي اي عمه حکيمه خاتون فرمود که با او گفتم که: اي دخترک من زود باشد که عطا نمايد حضرت الله تبارک و تعالي به تو درين شب پسري را که سيد باشد در دنيا و آخرت. پس خجل شد و شرم داشت و چون از نماز فارغ شدم روزه گشودم و به خوابگاه جاي گرفتم و به خواب رفتم، و چون نيمه شب رسيد برخاستم ببه نماز، و چون از نماز فارغ شدم نرجس خاتون خوابيده بود، و او را حادثه اي نبود، نشستم زماني به تعقيب نماز و آنگاه به پهلو خوابيدم، بعد از آن بيدار شدم ترسان، و نرجس خاتون همچنان خوابيده بود، بعد از آن برخاست و نماز گزارد و خوابيد. حکيمه خاتون گفت: بيرون رفتم که جستجوي فجر کنم، ديدم که فجر اول طالع شده و حال آنکه نرجس خاتون در خواب بود، پس گمان ها به خاطرم راه يافت، حضرت امام - عليه السلام - از جائي که نشسته بود آواز به من رسانيد که: اي عمه تعجيل منماي که اينک امر ولادت نزديک شد، حکيمه خاتون گفت: پس نشستم و الم سجده و يس خواندم، و در خواندن بودم که نرجس بانو بيدار شد ترسان، پس از جاي جستم و خود را به او رسانيده گفتم: نام خدا بر تو باد احساس چيزي مي نمايي؟ گفت بلي اي عمه گفتم: دل و جان خود را جمع دار، اينست آنچه گفتم با تو، حکيمه خاتون گفت: پس سستي فرو گرفت مرا و نرجس بانو را، مراد آنست که خواب سبکي دست داد ما را، پس بيدار شدم به دريافتن سيد خود، پس جامه ازو برداشتم، آن



[ صفحه 146]



حضرت را ديدم که در سجود بود، او را برداشته در برگرفتم، ديدم پاک و پاکيزه و بي آلايش به وجود آمده بود. از بعضي از احاديث مفهوم مي گردد که در زمان تولد هر چه حکيمه خاتون از قرآن مي خواند آن حضرت در شکم مادر مي خواند، و از حديث ديگر معلوم مي شود که ختنه کرده متولد شده، و از همان حديث و حديث ديگر نيز مستفاد مي گردد که ملائکه آن حضرت را به آب کوثر و سلسبيل شستند با آنکه پاک و پاکيزه به وجود آمده بود، حکيمه خاتون مي گويد که: حضرت ابو محمد يعني امام حسن - عليه السلام - مرا آوازداد که: فرزندم را به نزد من بيار، بردم حضرت صاحب الامر - عليه السلام - را به نزد پدر بزرگوارش، امام - عليه السلام - آن حضرت را بر روي دو دست خود گرفت به روشي که پاي مبارک حضرت صاحب الامر - عليه السلام - بر سينه شريف والد عالي مقدار بود، و حضرت امام حسن زببان در دهان حضرت صاحب الزمان کرد، و دست ماليد امام حادي عشر بر چشم و گوش و مفاصل آن سرور بشر، و فرمود: به سخن درآي و تکلم نماي اي پسر من حضرت صاحب - عليه السلام - به سخن درآمده فرمود: اشهد ان لا اله الا الله، وحده لا شريک له، و ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله. بعد از آن صلوات بر اميرالمومنين - عليه السلام - فرستاد و بر ساير ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين - تا آنکه رسانيد به پدر بزرگوار خود، آنگاه باز ايستاد، يعني خاموش شد، بعد از آن امام حسن - عليه السلام - فرمود که: اي عمه ببر او را به نزد مادرش تا برو سلام کند و بازش به نزد بيار، حکيمه خاتون مي گويد: آن حضرت را بردم تا بر مادر سلام کرد، و باز آوردم و گذاشتم در آن مجلس، بعد از آن حضرت امام حسن - عليه السلام - فرمود که: اي عمه روز هفتم بازبيا به نزد ما حکيمه خاتون گفت: روز ديگر صباح



[ صفحه 147]



رفتم که بر امام حسن - عليه السلام - سلام کنم، پرده را برداشتم که جستجوي سيد خود کنم، يعني حضرت صاحب الزمان را ببينم، آن حضرت را نديدم، گفتم: فداي تو شوم سيد من چه شد؟ امام - عليه السلام - فرمود که: اي عمه به امانت داشتن خواستيم آن کسي را که به امانت داشتن خواست او را مادر موسي، حکيمه خاتون گفت:روز هفتم آمدم و سلام کرده نشستم، امام - عليه السلام - فرمود که: بيار فرزندم را به نزد من، سيد خود را آوردم، آن حضرت در جامه اي بود، باز امام حسن - عليه السلام، به فعل آورد نسبت به او مانندد آنکه اول به فعل آورده بود، يعني او را بر روي دو دست خود گرفت، بعد از آن زبان در دهان مبارک آن حضرت فرستاد که گويا او را شير يا عسل مي خورانيد، بعد از آن باز فرمود که به سخن درآي و تکلم نماي اي فرزند من، پس حضرت صاحبب الامر - عليه السلام - فرمود: اشهد ان لا اله اله الله، و ديگر باره صلوات بر حضرت رسول خدا محمد مصطفي و اميرالمومنين و ائمه طاهرين فرستاد تا رسانيد به پدر بزرگوار خود - صلوات الله عليهم اجمعين -،بعد از آن تلاوت فرمود اين آيه را که: بسم الله الرحمن الرحيم و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمکن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنود هما منهم ما کانوا يحذرون. بطريقي که قطب راوندي - رحمه الله تعالي - نقل کرده و در ديگر کتب معتبره مسطور است، بعد ازين آيه کريمه آن حضرت فرمود که: و صلي الله علي محمد المصطفي و علي المرتضي و فاطمه الزهراء و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفربن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي ابي.



[ صفحه 148]



موسي بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسي بن جعفر - عليهم السلام - که از مشاهير اولاد شاهزاده حمزه فرزند حضرت امام موسي - عليه السلام - و راوي اين خبر معتبر است گفت که: از عقبه خادم امام - عليه السلام - پرسيدم ازين امر، عقبه جواب داد که: راست گفت حکيمه خاتون که رحمت خدا برو باد. و رحمه الله عليها و السلام علي من اتبع الهدي.



[ صفحه 149]