بازگشت

الحديث 01


قال الشيخ الکامل العادل العابد الزاهد المتکلم الخبير الفقيه النحرير النبيل الجليل ابو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل - بردالله مضجعه و جعل في الفردوس الي الائمه الطاهرين مرجعه - في کتابه الموسوم باثبات الرجعه: حدثنا محمد بن اسماعيل بن بزيع - رضي الله عنه - قال: حدثنا حماد بن عيسي، قال: حدثنا ابراهيم بن عمر اليماني، قال: حدثنا ابان بن ابي عياش، قال: حدثنا سليم بن قيس الهلالي، قال: قلت لامير المومنين - عليه السلام -: اني سمعت من سلمان و المقداد و ابي ذر شيئا من تفسير القرآن و الاحاديث عن النبي - صلي الله عليه و آله - غير ما في ايدي الناس، ثم سمعت منک تصديق ما سمعته منهم، و رايت في ايدي الناس اشياء کثيره من تفسير القرآن و الاحاديث عن النبي - صلي الله عليه و آله - و انتم تخالفونهم فيها و تزعمون ان ذلک کله باطل، افتري الناس، يکذبون علي الله و رسوله - صلي الله عليه و آله - معتمدين، و يفسرون



[ صفحه 14]



القرآن بارائهم؟ قال: فقال علي - عليه السلام -: قد سالت فافهم الجواب. ان في ايدي الناس حقا و باطلا و صدقا و کذبا و ناسخا و منسوخا و خاصا و عاما و محکما و متشابها و تحفظا و توهما، و قد کذب علي رسول الله - صلي الله عليه و آله - في عهده حتي قام خطيبا، فقال: ايها الناس قد کثر الکذب علي فمن کذب علي متعمدا فليتبوا مقعده من النار. ثم کذب عليه من بعده اکثر مما کذب عليه في زمانه، و انما اتاکم الحديث من اربعه ليس لهم خامس: 1 - رجل منافق مظهر للايمان، متصنع بالاسلام، لا يتاثم و لا يتحرج ان يکذب علي رسول الله - صلي الله عليه و آله - معتمدا، فلو علم الناس انه منافق کذاب لم يقبلوا منه و لم يصدقوه، ولکنهم قالوا: هذا رجل من اصحاب رسول الله - صلي الله عليه و آله - رآه و سمع منه، فاخذوا عنه و هم لا يعرفون حاله، و قد اخبر الله عن المنافقين بما اخبر و وصفهم بما وصف، فقال عز و جل: و اذا رايتم تعجبک اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم کانهم خشب مسنده، ثم تقربوا بعده الي الائمه الضاله و الدعاه الي النار بالزور و الکذب و البهتان، فولوهم الاعمال و حملوهم علي رقاب الناس و اکلوا بهم الدنيا، و انما الناس مع الملوک و الدنيا الا من عصمه الله تعالي، فهذا احد الاربعه. 2 - و رجل آخر سمع من رسول الله - صلي الله عليه و آله - شيئا و لم يحفظ علي وجهه، و هم فيه، و لم يتعمد کذبا، فهو في يده، يقول به و يعمل به ويرويه، ويقول: انا سمعته من رسول الله - صلي الله عليه و آله - فلو علم المسلمون انه و هم لم يقبلوه، و لو علم هو انه و هم لرفضه. 3 - و رجل ثالث سمع من رسول الله - صلي الله عليه و آله - شيئا



[ صفحه 15]



امر به ثم نهي عنه، او سمعه نهي عن شي ء ثم امر به و هو لا يعلم، فحفظ منسوخه ولم يعلم الناسخ، فلو علم انه منسوخ لرفضه، و لو علم المسلمون اذ سمعوه منه انه منسوخ لرفضوه. 4 - و رجل رابع لم يکذب علي رسول الله - صلي الله عليه و آله - و هو مبغض للکذب خوفا من الله تعالي و تعظيما لرسوله - صلي الله عليه و آله - لم ينس، بل حفظ ما سمع علي وجهه، فجاء به لم يزد فيه و لم ينقض منه، و علم الناسخ و المنسوخ،فعمل بالناسخ و رفض المنسوخ، و يعلم ان امر النبي - صلي الله عليهه و آله - کامر القرآن، فيه کما في القرآن ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محکم و متاشبه، و قد کان يکون من رسول الله - صلي الله عليه و آله - الکلام له و جهان کلام عام و کلام خاص مثل القرآن، قال الله تبارک و تعالي: ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهيکم عنه فانتهوا، فاشتبه علي من لم يعرف و لم يدر ما عني الله به و رسوله - صلي الله عليه و آله -. و ليس کل اصحاب رسول الله - صلي الله عليه و آله - کان يساله عن الشي ء، و کل من يساله عن الشي ء فيفهم، و کل من يفهم يستحفظ، و قد کان فيهم قوم لم يسالوه عن شي ء قط، و کانوا يحبون ان يجي ء الاعرابي الطاري ء او غيره فيسال رسول الله - صلي الله عليه و آله - و هم يستمعون. و کنت ادخل عليه - صلي الله عليه و آله - في کل يوم دخله، و في کل ليله دخله، فيخليني فيها يجيبني بما اسال، و ادور معه حيثما دار، قد علم اصحاب رسول الله - صلي الله عليه و آله - انه لم يصنع ذلک باحد من الناس غيري، و ربما کان ياتيني رسول الله - صلي الله عليه و آله - في بيتي، و کنت اذا دخلت عليه في بعض منازله اخلي بي و اقام عني نساءه فلا يبقي عنده غيري، و اذا اتاني للخلوه لم يقم عني فاطمه و لا احدا من بني و کنت اذا سالته



[ صفحه 16]



اجابني و اذا سکت و نفدت مسائلي ابتداني، فما نزلت علي رسول الله - صلي الله عليه و آله - آيه من القرآن الا اقرا نيها و املاها علي فکتبتها بخطي، و علمني تاويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها و خاصها و عامها و ظهرها و بطنها، و دعا الله ان يعطيني فهمها و حفظها، فما نسيت آيه من کتاب الله و لا علما املاه علي، و ما ترک شيئا علمه الله من حلال او حرام او امر او نهي او طاعه او معصيه او شي ء کان او يکون و لا کتاب منزل علي احد من قبله الا علمنيه، و حفظته فلم انس حرفا واحدا منها، و کان رسول الله - صلي الله عليه و آله - اذا اخبرني بذلک کله وضع يده علي صدري و دعا الله لي ان يملا قلبي علما و فهما و حکما و نورا، و کان يقول: اللهم علمه و حفظه و لا تنسه شيئا مما اخبرته و علمته. فقلت له ذات يوم: بابي انت و امي يا رسول الله منذ دعوت الله بما دعوت لم انس شيئا، و لم يفتني شي ء مما علمتني، و کلما علمتني کتبته، افتخوف علي النسيان؟فقال: يا اخي لست اتخوف عليک النسيان، اني احب ان ادعو لک، و قد اخبرني الله تعالي انه قد اجابني فيک و في شرکائک، الذين قرن الله عز و جل طاعتهم بطاعته و طاعتي، و قال فيهم: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم. قلت: من هم يا رسول الله؟ قال: الذين هم الاوصياء بعدي، و الذين لا يضرهم خذلان من خذلهم، و هم مع القرآن و القرآن معهم، لا يفارقونه و لا يفارقهم حتي يردوا علي الحوض، بهم ينتصرون امتي و بهم يمطرون، و بهم يدفع البلاء و بهم يستجاب



[ صفحه 17]



الدعاء. قلت: سمهم لي يا رسول الله قال: انت يا علي اولهم ثم ابني هذا، و وضع يده علي راس الحسن، ثم ابني هذا، و وضع يده علي راس الحسين، ثم سميک ابنه علي زين العابدين، و سيولد في زمانک يا اخي فاقرئه مني السلام، ثم ابنه محمد الباقر، باقر علمي و خازن وحي الله تعالي، ثم ابنه جعفر الصادق، ثم ابنه موسي الکاظم، ثم ابنه علي الرضا، ثم ابنه محمد التقي، ثم ابنه علي النقي، ثم ابنه الحسن الزکي، ثم ابنه الحجه القائم، خاتم اوصيائي و خلفائي، و المنتقم من اعدائي، الذي يملا الارض قسطا وعدلا کما ملئت جورا و ظلما. ثم قال اميرالمومنين - عليه السلام -: و الله اني لاعرفه يا سليم حين يبايع بين الرکن و المقام، و اعرف اسماء انصاره و اعرف قبائلهم. قال محمد بن اسماعيل: ثم قال حماد بن عيسي قد ذکرت هذا الحديث عند مولاي ابي عبدالله - عليه السلام - فبکي و قال: قد صدق سليم، فقد روي لي هذا الحديث ابي عن ابيه علي بن الحسين عن ابيه الحسين بن علي - عليهم السلام - انه قال قد سمعت هذا الحديث عن ابي اميرالمومنين - عليه السلام - حين ساله سليم بن قيس. شيخ مذکور در کتاب مزبور به اين سند از خلل خالي که في الحقيقه سنديست صحيح عالي روايت مي کند از سليم بن قيس هلالي که او گفت: گفتم به حضرت اميرالمومنين - عليه السلام - که: من شنيدم از سلمان و مقداد و ابي ذر چيزي از تفسير قرآن و احاديث پيغمبر - صلي الله عليه و آله - غير آنچه در دستهاي مردمانست. بعد از آن شنيدم از شما تصديق آنچه شنيده بودم آن را از ايشان و ديدم در دستهاي مردمان چيزهاي بسيار از تفسير



[ صفحه 18]



قرآن و از احاديث منقوله از پيغمبر - صلي الله عليه و آله - و حال آنکه شما خلاف مي نمائيد ايشان را در آن، و زعم شما آنست که کل آن باطل است، آيا مردمان را برين وجه ديده و دانسته ايد که دروغ ببندند بر خدا و رسول او - صلي الله عليه و آله - از روي عمد؟ و تفسير کنند قرآن را به راي ها و انديشه هاي خود؟ راوي مي گويد که پس اميرالمومنين - عليه السلام - فرمود که: سوال کردي، پس بفهم جواب را. بدرستي که آنچه در دستهاي مردمانست از تفسير و حديث، همه حق نيست و تمام باطل هم نيست، بلکه بعضي حق است و بعضي باطل، و بعضي راست است و بعضي دروغ، و بعضي ناسخ است و بعضي منسوخ، و بعضي خاص است و بعضي عام، و بعضي محکم است و بعضي متشابه، و بعضي محفوظ است و بعضي موهوم، و به تحقيق که در عهد پيغمبر - صلي الله عليه و آله - دروغ بستند بر آن سرور تا به حدي که آن حضرت برخاست به خطبه خواندن و فرمود که: اي مردمان بدرستي که بسيار شد دروغ بستن بر من، پس هر کس دروغ ببندد بر من از روي دانستگي و عمد، پس مي بايد که جاي بودن خود را در جهنم مقرر و معين سازد. پس بعد از رحلت آن حضرت دروغ بستند ارباب نفاق و شقاوت بر آن برگزيده حضرت عزت بيشتر از آنچه در زمان حياتش برو بسته بودند. و جز اين نيست که مي آيد و مي رسد حديث به شما از چهار کس و راويان حديث بر چهار قسم مي باشند که پنجم نيست ايشان را: اول: مرديست از اهل نفاق که مظهر ايمان و متصنع به اسلام است، يعني اظهار ايمان مي کند و اسلام را بر خود مي بندد، و گناه نمي داند خود را در آنکه افترازند و دروغ بندد بر رسول خددا - صلي الله عليه و آله - پس اگر



[ صفحه 19]



مردمان مي دانستند که او منافق و دروغگوي است قبول نمي کردند از او قول او را، و تصديق نمي نمودند او را، وليکن گفتند که اين مرديست از اصحاب رسول الله - صلي الله عليه و آله -، او را ديده و از او شنيده، و حال آنکه نمي دانند حال او را، به تحقيق که خبر داد حضرت الله تعالي از حال منافقين به آنچه خبر داد و وصف کرد ايشان را به آنچه وصف کرد، پس فرمود حضرت معبود که: و اذا رايتم تعجبک اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم کانهم خشب مسنده. پس نزديکي جستند آن منافقان دروغگوي بعد از وفات پيغمبر - صلي الله عليه و آله - به اماماني که گمراهانند و دعوت کنندگان به آتش سوزانند به سبب دروغ و کذب و بهتان، پس متولي اعمال ساختند و والي و حاکم گردانيدند آن بدبختان را، و ايشان را بر گردنهاي مردمان بار کردند، يعني مسلط کردند ايشان را بر مردمان، و خوردند دنيا را به وسيله ايشان. يعني تصرف در دنيا به هم رسانيدند به سبب ايشان و جزين نيست که مردمان با ملوک اند و با دنيا، يعني ملوک را تابعند و به دنيا مايلند مگر کسي که خداي تعالي او را از ميل به ملوک و محبت دنيا نگاه دارد و اين راوي منافق کاذب مايل به دنيا يکي است از آن چهار راويان حديث حضرت مصطفي. صلوات الله عليه و علي جميع الانبياء و الاوصياء. دويم ازيشان: مرديست که شنيده است از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - چيزي را، اما بر آن وجهي که شنيده است حفظ نکرده است، و در آن گماني کرده، و در خاطرش توهمي راه يافته، و تعمد در کذب ننموده، و دانسته دروغ بر پيغمبر - صلي الله عليه و آله - نسبته، بلکه گمان برده که درست ياد گرفته و پنداشته که نيک محافظت آن نموده، و آن حديث در دست اوست و عمل به مضمون آن مي نمايد و آن را روايت مي کند، و مي گويد: آن را از رسول



[ صفحه 20]



خدا - صلي الله عليه و آله - شنيده ام، پس اگر مسلمانان بدانند که او گمان غلطي کرده ازو نمي پذيرند و روايتش را قبول نمي کنند، و اگر خود بداند که گمانش باطل است هر آينه ترک مي کند آن را و نه عمل به آن مي کند و نه در صدد روايتش در مي آيد. سيم: مرديست که شنيده است از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - چيزي را که امر کرده است به آن از آن نهي فرموده است از آن، يا شنيده است که آن حضرت نهي فرموده است از چيزي و بعد از آن امر به آن فرموده، و حال آنکه او نمي داند و خبري از آن ندارد، پس به ياد گرفته و حفظ کرده منسوخ آن را و ندانسته آن ناسخ را، پس اگر بداند آنکه او به ياد گرفته منسوخ است هر آينه ترک مي کند آن را، واگر بدانند مسلمانان هرگاه بشنوند آن حديث را ازو که آن منسوخ است، ايشان نيز ترک مي نمايند. چهارم: آن کسي است که دروغ نبسته بر رسول خدا - صلي الله عليه و آله -، و دروغ گفتن را دشمن است از جهت ترسي که از خداي تعالي دارد، و تعظيمي که رسول خداي را- صلي الله عليه و آله - مي نمايد، و ترس از خدا و بزرگ داشتن حضرت مصطفي را - صلي الله عليه و آله - واجب و لازم مي شمارد، و فراموش نکرده آن حديث را، و سهو ازو سر نزده، بلکه بر همان وجهي که شنيده آن حديث را به ياد گرفته، پس روايت کرده است آن را همچنانکه شنيده، و بر آن چيزي نيفزوده و چيزي از آن کم نکرده، و دانسته است ناسخ و منسوخ حديث را، و عمل به ناسخ کرده و منسوخ را واگذاشته، و مي داند که امر پيغمبر و حديث آن سرور - صلي الله عليه و آله - همچو امر قرآن است، و همچنانکه در قرآن ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محکم و متشابه مي باشد در احاديث پيغمبر - صلي الله عليه و آله - نيز مي باشد، و بود



[ صفحه 21]



اينکه از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - کلامي صادر مي شد که آن را دو وجه بود، و کلامي بر زبان مبارکش جاري مي گشت که عام بود و کلامي مي فرمود که خاص بود، مثل قرآن، و خداي تعالي در کتابش فرمود که: ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهيکم عنه فانتهوا. يعني هر آنچه امر کند رسول خدا شما را به آن فرا گيريد آن را، و هر چه نهي کند شما را از آن ترک آن کنيد. پس مشتبه شد کار بر آن کسي که نشناخت و ندانست که چه خواسته اند خدا و رسول او - صلي الله عليه و آله - و مرادايشان از آن کلام چه بوده. و همچنين نيست که تمام اصحاب رسول خدا - صلي الله عليه و آله - از آن حضرت سوال مي کردند، و هر کس که سوال مي کرد جواب آن را مي فهميد و هر که مي فهميد به ياد نگاه مي داشت. و بودند در ميان اصحاب آن حضرت قومي که هرگز از آن حضرت چيزي نمي پرسيدند، و از کاهلي سوالي نمي کردند، و دوست مي داشتند که اعرابي تازه ياغير او بيايد، و از آن حضرت سوالي نمايد و ايشان بشنوند. و من داخل منزل رسول خدا - صلي الله عليه و آله - مي شدم هر روز يک مرتبه و هر شب يک مرتبه، و خلوت مي کرد از براي من، و با آن حضرت مي گشتم هر جا که مي گرديد، و اصحاب رسول خدا - صلي الله عليه و آله - ميدانند که به غير از من با هيچ کس آن حضرت به اين طريق سلوک نمي فرمود. و بسيار بود که رسول خدا - صلي الله عليه و آله - به خانه من مي آمد و آن مجالست و مکالمت در خانه من واقع مي شد. و من هرگاه داخل بعضي از منازل آن حضرت مي شدم خلوت مي کردم از براي من و برمي خيزانيد زنان خود را، و به غير از من کسي نزد آن حضرت نمي ماند، و چون آن حضرت مي آمد به منزل من از براي خلوت کردن برنمي خيزانيد از



[ صفحه 22]



پيش من فاطمه را، و نه يکي از فرزندان مرا، و هرگاه مي پرسيدم ازو جواب مي گفت مرا، و چون خاموش مي شدم و تمام مي شد مسايل من، آن حضرت بنياد مي کرد به سخن گفتن با من، و هيچ آيه اي از قرآن فرود نيامد به پيغمبر - صلي الله عليه و آله - الا آنکه خواند و املا نمود به من، و نوشتم آن را به خط خود، و تعليم نمود مرا و بياد من داد تفسير و تاويل و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام و ظاهر و باطن آن آيه را، و از خدا درخواست که عطا نمايد به من فهم و حفظ آن آيه را، و فراموش نکردم هيچ آيه اي را از کتاب خداي تعالي و هيچ علمي را که املا فرموده بود آن را به من، و ترک نکرد و وانگذاشت چيزي را که خداي تعالي بياد آن حضرت داده بود از حلال و حرام و امر و نهي و طاعت و معصيت، يا چيزي را که پيش از اين بوده يا بعد ازين خواهد بود، يا کتابي را از کتب سماوي که قبل از آن حضرت بر يکي از پيغمبران فرود آمده الا آنکه تعليم داد آن را به من، و حفظ کردم آن را، و فراموش نکردم يک حرف را از آن. و چون رسول خدا - صلي الله عليه و آله- خبر مي داد مرا به کل آن، دست مي گذاشت بر سينه من، و دعا مي کرد از براي من که خداي تعالي پر کند دل مرا از علم و فهم و حکمت و نور، و مي گفت: اي پروردگار من تعليم ده او را، و محو مگردان از خاطر او چيزي از از آنچه خبر داده ام و تعليم نموده ام او را. پس گفتم يک روزي که: پدر و مادرم فداي تو باد اي رسول خدا از آن وقتي که دعا فرموده اي در حق من و از خدا درخواسته اي آنچه در خواسته اي چيزي را فراموش نکرده ام و چيزي از من فوت نشده از آنچه تعليم نموده اي مرا، و حال آنکه آنچه تعليم نموده اي مرا نوشته ام آن را، آيا مي ترسي بر من از فراموش کردن؟ پيغمبر - صلي الله عليه و آله فرمود که: اي برادر من نمي ترسم بر



[ صفحه 23]



تو از فراموش کردن، دوست مي دارم که دعا کنم از براي تو، و به تحقيق که خبر داده است مرا حضرت الله تعالي که مستجاب کرده دعاي مرا در حق تو و در حق شرکاي تو، آنانکه قرين گردانيده است خداي عز و جل فرمانبرداري ايشان را به فرمانبرداري من، و فرموده است در شان ايشان که: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم. گفتم: کيستند ايشان اي رسول خدا؟ فرمود: آنانکه اوصيايند بعد از من، و آنان که مضرت نمي رساند ايشان را فرو گذاشتن آن کسي که فرود گذارد ايشان را، و ايشان با قرآنند و قرآن با ايشان، و ايشان از قرآن جدا نمي شوند و قرآن ازيشان جدا نمي شود تا وارد شوند بر من در کنار حوض کوثر. به سبب ايشان نصرت مي يابند امت من و باران مي بارد بر ايشان، و به سبب ايشان دفع مي شود بلا و مستجاب مي شود دعا. گفتم: بنام ايشان را ذکر کن از براي من اي رسول خدا آن حضرت فرمود که: تو يا علي اول ايشاني و بعد از تو اين فرزند من، و دست گذاشت بر سر حسن، و بعد از او اين فرزند من، و دست گذاشت بر سر حسين، بعد از او همنام تو پسر او علي که زينت عابدانست، و زود باشد که متولد شود در زمان تو اي برادر من، پس بخوان او را از من سلام. بعد ازو پسر او محمد باقر که شکافنده علم من و خازن علم خداست، بعد ازو پسر او جعفر که صادق است لقب او، بعد ازو پسر او موسي که ممدوح است به کاظم، بعد ازو پسر او علي که مشهور است به رضا، بعد ازو پسر او محمد که موصوف است به تقي، بعد ازو پسر او علي که ملقب است به نقي، بعد ازو پسر او حسن که معروف است به زکي، بعد ازو پسر او حجت قائم،



[ صفحه 24]



که خاتم اوصيا و خلفاي من و انتقام کشنده است از اعداي من، آنانکه پرکند زمين را از عدل و داد همچنانکه پرشده باشد از جور و ظلم. بعد از آن حضرت اميرالمومنين - عليه السلام - فرمود: به خدا سوگند اي سليم که مي شناسم و ميدانم او را در آن هنگام که بيعت کنند با او در ميان رکن و مقام، وميدانم نامهاي انصار او را، و مي دانم و مي شناسم قبيله هاي انصار او را. محمد بن اسماعيل گفت که: بعد از آن حماد بن عيسي گفت که ذکر کردم اين حديث را نزد مولاي خود حضرت ابي عبدالله، يعني جعفر بن محمد عليهما السلام -، آن حضرت گريست و فرمود که: راست گفت سليم بن قيس، روايت کرد اين حديث را پدر من از پدرش علي بن الحسين از پدرش حسين بن علي - عليهم السلام - که آن حضرت فرمود که شنيدم اين حديث را از پدرم اميرالمومنين - عليه السلام - در آن هنگام که سوال کرد ازو سليم ابن قيس. بيشتر اين حديث شريف را محمد بن يعقوب کليني - قدس الله سره - در کتاب کافي، و تمام آن را ابن بابويه - رحمه الله عليه - در اواخر کتاب اعتقادات با اندک زياد و کمي و اختلاف عبارتي روايت کرده اند.



[ صفحه 25]