بازگشت

رواياتي که درباره لزوم حجت در زمين رسيده است


رواياتي که ميگويند: خداوند زمين را بدون حجت نميگذارد

1- از آنجمله روايتي است مشهور از کلام امير المومنين علي عليه السلام بکميل بن زياد نخعي که ميگويد: امير المومنين عليه السلام دست مرا گرفت و بجبان (گورسان) بيرونم برد چون بصحرا رسيديم آه سردي بر آورد سپس فرمود- آنگاه کميل کلام طولاني امير المومنين رانقل ميکند تا ميرسد بفرمايش آنحضرت که در پايان سخن فرموده است: خدايا چرا، و زمين ازحجتي که با دليل و برهانش براي خدا قيام کرده باشد خالي نمي ماند و آن حجت يا ظاهر معلوم است و يا ترسان پنهان تا مگر حجت هاي خدا و دليلهاي روشن اس باطل نشود. اينکه امير المومنين عليه السلام در گفتار خودش ميفرمايد (يا ظاهر معلوم است) مگر نه اين است که مقصودش آنست: (که شخص آن حجت جايگاهش معلوم باشد) و مراد آنحضرت ازاينکه ميفرمايد (يا ترسان پنهان است) آنست که شخص آن حجت غايب و جايگاهش نامعلوم باشد؟ والله المستعان.



[ صفحه 151]



2- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده اوگفت: حديث کرد ما را محمد بن مفضل وسعدان بن اسحاق و احمد بن حسين بن عبد الملک و محمد بن احمد قطواني. اينان گفتند: حديث کرد ما را حسن بن محبوب از هشام بن سالم واو از ابي حمزه ثمالي و او از ابي اسحاق سبيعي) که گفت: از فردي مورد اطمينان که از ياران امير المومنين بود شنيدم ميگفت: امير المومنين در خطبه مفصلي که در کوفه خواند وآن خطبه را نقل کرده است فرمود: با رالها ناچار بايد در روي زمين حجت هائي بر مردم داشته باشي حجتي پس از حجتي که مردم را بدين تو رهبري کنند و دانستنيهاي تو را بانان بياموزند تا پيروان اولياي تو پراکنده نشوند و آن حجت يا آشکار است ولي مردم فرمانش را نمي برند و يا پوشيده است که با حال ترس بانتظار دستور تو است، اگر در دوران حکومت باطل در حاليکه حجتهاي الهي بحال سکون و آرامش اند شخص آنان از مردم پنهان شود دانسشهائي که از آنان در ميان مردم بخش است هرگز پنهان نخواهد ماند و ادبهائي که آنان آموخته اند در دلهاي مومنين ثابت و پا بر جا است و مومنين بان آداب رفتار ميکنند. اينان با آنچه مکذبين از آن وحشت دارند و تجاوزکاران (يا ناز پروردها) زير با آن نميروند مانوسند بخدا سوگند (اين سخني دانشي) است که مفت و مجان در اختيار شما نهاده شده، اما اي کاش شنونده اي بود که با گوش خرد آنرا مي شنيد و ميشناخت و ميپذيرفت و آنرا بکار مي بست يعني مطابقش عمل مينمود، و در راهش گام بر ميداشت و بالنتيجه رستگار ميگشت و نجات مييافت، آنگاه (امام) فرمود: اکنون اين چنين شنوند کيست، و بدين سبب است که دانش پنهان ميشود، زيراافراديکه نگهدارنده آن باشند و بهمان نحويکه از اهلش آموخته اند بديگران برسانند يافت نميشوند سپس پس از کلام مفصلي در همين خطبه فرمود ک ه بار الها من ميدانم که دانش بتمام معني پنهان نميشود و ريشه هايش بريده نميگردد زيراتو زمين را از



[ صفحه 153]



حجتي براي مخلوقات خالي نميگذاري و آن حجت يا آشکار است و فرمانروا و يا ترسان و پوشيده که فرمانش نبرند تا مگر حجت تو باطل نگردد و دوستانت پس از آنکه آنان را راهنمائي فرموده اي گمراه نشوند، سپس خطبه را تا پايان رساند. (و حديث کرد ما را محمد بن يعقوب کليني او گفت: حديث کرد ما را علي ابن محمد از سهل بن زياد و حديث کرد ما را محمد بن يحيي و ديگري ازاحمد بن محمد او گفت: و حديث کرد ما را علي بن ابراهيم از پدرش و اينان از حسن بن محبوب و او از هشام بن سالم و ازابي حمزه ثمالي و او از ابي اسحاق سبيعي و او از يکي از اصحاب امير المومنين که مورد اعتماد بود که گفت: امير المومنين عليه السلام اين سخنراني را بر منبر کوفه ايراد کرد و او بهنگام سخنراني آن را بخاطر سپرد: بار الها... و همين خطبه را نقل کرده است. [1] .

3- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب کليني او گفت: حديث کرد ما را علي ابن ابراهيم بن هاشم ازپدرش و او از ابن ابي عمير و او از منصور بن يونس و سعدان ابن مسلم و آنان از اسحاق بن عمار و او از): امام صادق عليه السلام که گفت: شنيدم آنحضرت ميفرمود: هماني زمين خالي نمي ماند مگر آنکه دانشمندي (امامي: کافي) در آن هست تا اگر مومنين چيزي افزودند بازشان گرداند و اگر چيزي کاستند آن را از برايشان تمام سازد.

4- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از محمد بن يحيي و او از احمد بن محمد و او از علي بن حکم و او از ربيع بن محمد مسلي و او از عبد الله بن سليمان عامري و او): از ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام که آنحضرت فرمود: همواره در روي زمين، خدايرا حجتي بوده است که حلال و حرام را بشناساند و مردم را براه خدا



[ صفحه 154]



5- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از بعضي از رجالش و او از احمد بن مهران و او از محمد بن علي و او از حسين بن ابي العلاء و او از): ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام گويد: آنحضرت را عرض کردم: زمين بدون امام باقي ميماند؟ فرمود: نه.

6- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از علي بن ابراهيم و او از محمد بن عيسي و او از يونس و او از ابن مسکان و او از ابي بصير و او از): ابي عبد الله (امام صادق) [2] عليه السلام که آنحضرت فرمود: همانا خداوند زمين را بدون دانشمند رها نميکند و اگر اين نبود حق از باطل شناخته نميشد.

7- و از علي بن ابراهيم و او از محمد بن عيسي و او از محمد بن فضيل و او از ابي حمزه ثمالي واو از): ابي جعفر امام باقر عليه السلام که آنحضرت فرمود: بخدا قسم که خداوند از روزيکه آدم را قبض روح کرده است زمين خود را رها نکرده است مگر آنکه در آن امامي بوده است که بوسيله او بخدا راهنمائي ميشده و اوحجت خدا بوده بر بندگانش و زمين بدون امام باقي نمي ماند تا مگر حجت خدا باشد بر بندگانش.

8- و بهمين سند ازابي حمزه نقل ميکند که گفت: به ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام عرض کردم: آيا زمين بدون امام باقي ميماند؟ فرمود: اگر زمين بدون امام بماند فرو ميرود.

9- و بهمين سند از محمد بن فضيل): و او از امام رضا عليه السلام نقل ميکند گويد: بانحضرت عرض کردم: آيا زمين بي امام باقي ميماند؟ فرمود: نه،از ابي عبد الله عليه السلام بما روايت رسيده



[ صفحه 155]



است که زمين بي امام باقي نمي ماند مگر آنکه خداوند بر اهل زمين خشم کند يا فرموده باشد:- بر بندگان خشم کند- فرمود: باقي نمي ماند [زمين بدون امام و اگر باقي بماند] فرو ميرود. [3] .

10- محمد بن يعقوب کليني از علي بن ابراهيم و او از محمد بن عيسي واو از ابي عبد الله مومن و او از ابي هراسه و او از): ابي جعفر امام باقر عليه السلام نقل ميکند که آنحضرت فرمود: اگر امام يک ساعت از زمين برداشته شود زمين اهلش را فرو بيبرد و اهل خود را همچون درياي خروشان بجوش و خروش در مياورد. [4] .

11- محمد بن يعقوب از حسين بن محمد و او از معلي بن محمد و او از وشاء که گفت: از امام رضا عليه السلام پرسيدم: آيا زمين بي امام ميماند؟ فرمود: نه، عرض کردم: بما روايت رسيده است که آن بدون امام نمي ماند مگر آنکه خداي عز و جل بر بندگانش خشم کند؟ فرمود: نمي ماند وهنگاميکه بي امام باشد فرو ميرود. [مترجم گويد: موضوع فرو رفتن زمين هنگاميکه بدون امام باشد باين نحو توجيه شده است که چون خداوند آدمي را مختار و مکلف آفريده است و لازمه تکليف آنست که حجت بر مردم تمام باشد و تماميت حجت با قرآن بتنهائي صورت نپذيرد زيرا مضامينش متحمل معاني متعدد بوده و وجوه مختلفه اي دارد، بلکه ميبايد قرآن بعترت پيوندد تا حجت کامل بر مردم باشد چنانچه در روايت رسول خدا است لن يفترقا حتي يردا علي الحوض يعني قرآن و عترت هرگز از يکديگر جدا نشوند تا آنکه در کنار حوض بر من وارد شوند. بنابراين اگر فرض شود که روزي حجت



[ صفحه 156]



از ميان مردم برداشته شود معنايش برداشتن تکليف از مردم است و معناي برداشته شدن تکليف آنست که خداوند انقراض نسل بشر را اراده کرده است واين توجيه گر چه از نظر عامه مردم قابل قبول است ولي با شناختي عميقتر توان گفت که مقصود آنست که بيمن وجود امام و ولي کامل است که مردم روي زمين از نعمت حيات و ديگر نعمت هاي الهي بهره مند ميشوند و مثل اولياء خدا در ميان مردم مثل گلهاي بوستان است که هزاران بوته گياه ببرکت آنها آبياري ميشوند و همچون کوههاي با عظمت اند که موجب استقرار زمين هستند و جعلنا الجبال اوتادا و در روايت 10 نيز بهمين معنا اشاره شده است].


پاورقي

[1] کليني اين روايت را در قسمت اصول به طور اختصاص نقل کرده است در ج 1 ص 178 و به طور مفصل در ص 335 و 339.

[2] در کافي ج 1 ص 178 روايت را ابي بصير از يکي از دو امام (حضرت باقر و حضرت صادق) نقل مي کند.

[3] آنچه ميان پرانتر نقل شده در کافي نيست.

[4] در کافي چنين است: زمين اهلش را به جوش و خروش درمي آورد همچون دريائي که اهلش را به جوش و خروش درمي آورد.