درباره کسي که بميرد و امام خود را نشناسد يا درباره او شک کند
روايات درباره کسيکه در يکي از امامان شک کند و يا شبي براو بگذرد که در ان شب امام خودش را نشناسد و يا انکه ديني را بري خدا بپذيرد بدون انکه امامي ازطرف خدا داشته باشد
1- حديث کرد ما را احمد بن نصرين هوذه باهلي او گفت حديث کرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندي درنهاوند سال دويست و هفتاد و سه او گفت حديث کرد ما را عبدالله بن حماد انصاري بسال دويست و نه او گفت حديث کرد ما را يحيي بن عبدالله [1] او گفت: که ابوعبدالله جعفربن محمد عليهماالسلام بمن فرمود اي يحيي بن عبدالله کسيکه شبي بر او بگذرد که امام خود را در ان شب نشناسد بمرک جاهليت مي ميرد. (کسيکه بميرد و امام خود را نشناسد)
[ صفحه 139]
2- حديث کرد مارا ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد مارا محمد بن مفضل بن ابراهيم اشعري و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين بن عبد الملک [2] و محمد بن احمد بن حسن قطواني [3] اينان همگي گفتند: حديث کرد مارا حسن بن محبود زراد از علي بن رئاب و او از محمد بن مسلم ثقفي که گفت: شنيدم ابا جعفر محمد بن علي الباقر عليهما السلام ميفرمود: کسيکه براي خدا عبادتي، انجام دهد که جان خودش را در آن عبادت برنج اندازد ولي امامي براي او از جانب خدا نباشد کوشش او پذيرفته نميشود و خودش گمراه و سرگردان خواهد بود و و خداوند عمل هاي او را نمي پسندد واو مانند گوسفندي است از چهار پايان که چوپان خود و يا گله خود را گم کرده باشد و گم گشته در رفت و آمد باشد و همه روز را سرگردان بماند، چون شب فرا رسد رمه اي را با چوپانش به بيند بان رمه به پيوندد و فريفته آن شود، شب را با آن رمه در چايگاهش بماند چون صبح شود وچوپان گله خود را بصحرا برد به بيند که آن چوپان و آن رمه از آن او نيست پس حيران و سرگدان بجستجوي چوپان و رمه خودش ميپردازد دو باره چشمش برمه اي [ديگر] با چوپاني مي افتد بسوي آن رمه ميشتابد و فريفته آن مي- شود چوپان آن رمه بگوسفند نهيب ميزند که اي گوسفند گم گشته سرگردان برو بچوپان و گله خودت برس که تو گم گشته و حيراني و چوپان و رمه خودت را
[ صفحه 140]
گم کرده اي. آن حيوان، وحشت زده و متحير و سرگردان ميماند نه چوپاني که او را بچراگاهش رهبري کند و يا بجايگاهش برگداند در همين حيراني و سرگرداني بنگاه گرگي گم شده خودش را بدست مياورد وآن حيوان را ميخورد. اي پسر مسلم بخدا قسم کسيکه از اين امت امامي از طرف خداي عز و جل نداشته باشد حالش اين چنين است صبح ميکند در حاليکه گم گشته حيران و گمراه است گر بهمين حال بميرد بمرگ کفر و نفاق مرده است. و بدان اي محمد که امامان بحق و پيروانشان کساني هستند که بر دين خدايند و امامان جور از دين خدا و حقيقت بر کناراند هم خودشان گمراهند و هم ديگران را گمراه ميکنند و کارهائي که انجام ميدهند همچون خاکستري است بروزيکه تند باد از هر طرف ميوزد دستخوش گردباد گردد آنان را از دست رنج هاي خويش هيچ دستگيرشان نشود و اين است همان گمراهي دور و دراز- در نسخ ديگر: اين است همان زيان آشکار. (و حديث کرد مارا علي بن احمد از عبيد الله بن موسي و او از محمد بن احمد ابن قلانسي و او از اسماعيل بن مهران و او از احمد بن محمد و او از عبد الله بکير و جميل بن دراج و هر دو از محمد بن مسلم و او از ابي جعفر عليه السلام عين همين روايت را با الفاظش).
3- با سند اولي از ابن محبوب و اواز ابي ايوب خزاز و او از محمد بن مسلم و او): از ابي جعفر عليه السلام روايت کرده است که گفت بانضرت: (امام باقر) عرض کردم کسيکه از شما خاندان امامي را انکار کند حالش چگونه خواهد بود؟ فرمود: کسيکه امامي را که از جانب خدا است انکار کند و از او و از دين او دوري
[ صفحه 141]
گزيند کافر است ومرتد ازدين اسلام است زيرا امام از جانب خدا است و دين او [از] دين خدا است و کسيکه از دين خدا دوري جويد ريختن خونش در آن حال روا است مگر آنکه باز گردد و يا ازآنچه گفته است بخدا توبه کند. [مترجم گويد: ترديد امام عليه السلام در رجوع و يا توبه با آنکه هر دو بيک معنا است ظاهرا از آن جهت است که اولي يعني رجوع و بازگشت نسبت بانکار که امري است قلبي و دروني يعني در دل بامامت آن امام اعتقاد پيدا کند و دومي يعني توبه بخدا از آنچه گفته است نسبت بدوري گريدن از امام اس که بزبان در ميان اجتماع امام عليه السلام دوري جسته و اظهار تبري نموده است. و بعبارت روشنتر اگر از حقيقتا اعتقاد بامام ندارد بايد از عقيده اش باز گردد و اگر معتقد است ولي بزبان تبري کرده و امامت امام را رد کرده است بايد از گفته اش توبه نمايد و گر نه خونش حرام است]
4- خبر داد مارا احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد مارا يحيي بن زکريا بن شيبان بسال 373 او گفت: حديث کرد ما ا علي بن سيف بن عميره او گفت: حديث کرد ما را ابان بن عثمان از حمران بن اعين که گفت: از ابا عبد الله عليه السلام امامان را پرسيدم فرمود: کسيکه يکي از امامان زنده را انکار کند همه اماماني را که از دنيا رفته اند انکار کرده است.
5- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از حسين بن محمد و او از معلي و او از ابن جمهور و او از صفوان و او از ابن مسکان که گفت: از شيخ [4] عليه السلام در باره امامان پرسيدم فرمود: کسيکه يکي از امامان
[ صفحه 142]
زنده را انکار کند همه اماماني را که از دنيا رفته اند انکار کرده است.
6- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعد او گفت: حديث کرد ما را علي بن حسن [5] از کتاب خودش او گفت: حديث کرد ما را عباس بن عامر از عبد الملک بن عتبه و او از معاويه بن وهب او گفت: شينيدم ابا عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: رسول خدا (ص) فرموده است هر کس امام خود را ناشناخته بميرد بمرگ جاهليت مرده است. [مترجم گويد: جمله مرگ جاهليت در احاديث متعددي تکرار شده است و مقصود آنست که مردم دوران جاهليت پيش از اسلام که با ملکات خبيثه از کفر و نفاق و شرک و کبر و جهل بخدا و رسول مي مردند. کسيکه امام خود را و يا امام زمان خود را (چنانچه در بعضي از روايات است) نشناسد حالش، بهنگام مردن مانند مردم دوران جاهليت خواهد بود]
7- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد مرا عده اي از اصحاب ما از احمد بن محمد و او از ابن ابي نصر و او از): ابي الحسن عليه السلام که آنحضرت در معني آيه شريفه: و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدي من الله (کيست گمراه تر از کسيکه پيرو هواي خود باشد بدون آنکه از خدا براي او هدايتي بوده باشد، القصص: 50) فرمود: کسي که دينش را از رايسش گرفته باشد بدون آنکه امامي از ائمه هدي در آن دخالت داشته باشد.
8- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد ما را محمد بن يحيي از محمد بن حسين و او از محمد بن سنان و او از بعضي از رجال خود). [6] و او از ابي عبد الله عليه السلام که فرمود: کسيکه با امامي که اماتش از جانب خدا است امامي را که اماتش از جانب خدا نيست شريک کند او مشرک است.
[ صفحه 143]
9- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از محمد بن يحيي و از احمد بن محمد و از از محمد بن اسماعيل و او از منصور بن يونس واو از محمد بن مسلم که گفت: بابي عبد الله عليه السلام عرض کردم: مردي بمن گفت: تو آخرين امام را بشناس و اگر نخستين امام را نشناسي زياني بحال تو نخواهد داشت. گويد: فرمود خدا آن مرد را لعنت کند که من او را نشاخته دشمنش ميدارم مگر آخر جز با اول شناخته شده است؟
10- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد ما را جمعي از اصحاب ما از احمد بن محمد و او از حسين بن سعيد و او از ابي وهب و او از محمد بن منصور که گفت: از آنحضرت- يعني ابي عبد الله عليه السلام- پرسيدم از قول خداي عز و جل و اذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا عليها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لا يامر بالفحشاء ا تقولون علي الله ما لا تعلمون [7] (هنگاميکه کار زشتي انجام ميدهند ميگويند پدرانمان را بر اينکار يافتيم و خدا ما را بان امر کرده است بگو همانا خدا بکار زشت دستور نميدهد آيا چيزيرا که نميدانيد بر خدا ميگوئيد؟) گويد: حضرت فرمود: آيا يک نفر ديده اي که چنين پندارد که خدا بزنا و شرابخواري ويا از اين گونه محرمات دستور داده باشد؟ عرض کردم: نه، فرمود: پس اين کار زشتي که آنان مدعي هستند که خدا آنان را دستور داده است چيست؟ گفتم: خدا و وليش داناترند. فرمود: اين آيه در باره دوستان امامان جور است که مدعي بودند خداوند چنين دستوري نفرموده بود و خداوند،اين سخن را بر آنان بازگو ميکند و خبر ميدهد که آنان دروغ بر خدا بسته اند و اين کار آنان را کار زشت:
[ صفحه 144]
(فاحشه) ناميده است.
11- حديث کرد مارا محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد ما را جمعي از اصحاب مااز احمد بن محمد و او محمد و او حسين بن سعيد و او از ابي وهب و او از محمد بن منصور که گفت: بنده صالحي [8] را که سلام خدا بر او باد از معناي آيه شريفه که خداي عزوجل ميفرمايد: انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن [9] (پروردگار من کارهاي زشت را چه آنچه آشکار ميشود و چه آنچه به پنهاني انجام ميگيرد حرام فرموده است) پرسيدم فرمود: قرآن را ظاهري است و باطني [10] همه آنچه را که خداوند در قرآن حرام کرده است ظاهرش همان است که هست و حرام است و باطن آن حرام ها، امامان جوراند و هر آنچه را که حلال فرموده و باطن آن حلال ها امامان بحق ميباشند. [11] .
12- حديث کرد مارا محمد بن يعقوب از محمد بن يحيي و او از احمد بن محمد بن عيسي بن عيسي و او از ابن محبوب و او از عمرو بن ثابت و او از جابر که گفت: از ابي جعفر عليه السلام معناي آيه شريفه که خدايعزوجل ميفرمايد: و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم کحب الله بقره 160 (از مردم افرادي هستند که غير خدا از براي خود دوستاني گرفته اند و آنان را همچون خدا دوست ميدارند). پرسيدم فرمود: آنان بخدا قسم دوستان فلاني وفلاني هستند که آنان را امام خود گرفتند نه امامي که خداوند براي مردم امامش قرار داده بود و بهمين جهت فرمود: و لو تري الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوه لله جميعا و ان الله شديد
[ صفحه 145]
العذاب اذ تبر الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و راوا العذاب وتقطت بهم الاسباب و قال الذين اتبعوا لو ان لنا کره فنتبرء منهم کما تبروا منا کذلک يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار البقره 163- 161 (اگر به بيني کساني را که ستم کردند هنگاميکه عذاب را مي بينند آنان متوجه ميشوند که همه قدرت بدست خدااست و خداوند عذابش سخت است هنگاميکه پيروي شده گان از پيروان بيزاري ميجويند و عذاب را مي بينند ورشته اسباب آنان گسيخته ميشود و پيروان ميگويند اي کاش ما را بازگشتي بود تا ما نيز از آنان بيزاري مي جستيم چنانچه آنان از ما بيزاري جستند اين چنين خداوند، کردارشان را بانان نشان ميدهد که همه براي آنان حسرتها است و از آتش بيرون شدني نيستند). سپس امام باقر عليه السلام فرمود آنان اي جابر بخدا سوگند امامان ظلمند و پيروان آنان. [12] .
13- و بهمين سند از ابن محبوب و او از هشام بن سالم و او از حبيب سجستاني و او از): ابي جعفر عليه السلام روايت ميکند که فرمود: خداي عز و جل فرموده است: هر يک از افراد رعيت اسلامي را که بولايت امام ستمگري معتقد باشد که از طرف خدا منصوب نشده باشد بطور حتم عذاب خواهم کرد گر چه آن فرد از رعيت در کارهايش نيکو کار و با تقوي باشد و هر يک از افراد رعيت اسلامي که بولايت هرامام عادلي که از طرف خدا است معتقد باشد بطور حتم عفواش خواهم کرد گر چه آن رعيت در کارهايش ستمگر و گناهکار باشد. [13] .
14- و بهمين سند از ابن محبوب و از عبد العزيز عبدي و ازعبد الله بن ابي-
[ صفحه 146]
يعفور روايت ميکند) که گفت: به ابي عبد الله عليه السلام عرض کردم: من با مردم آميزش دارم و بسي در شگفتم از جمعي که تولي شما را ندارند و تولي فلاني و فلاني را دارند داراي امانت و راستي و وفايند و از جمعي که تولي شما را دارند ولي نه امانتي دارند و نه وفائي و نه راستي. گويد: امام صادق راست نشست و باقيافه اي که گوئي خشمگين بود روي بمن کرد و سپس فرمود: کسيکه معتقد بولايت امام ستمگري باشد که از جانب خدا نيست چنين کس اصلا دين ندارد و بر کسيکه معتقد بولايت امام عادلي باشد که از طرف خدا است ملامتي متوجه نخواهد بود. (با تعجب) گفتم آنان اصلا دين ندارند؟ واينان را ملامتي متوجه نيست؟ فرمود: آري آنان دين ندارند و اينان را ملامتي متوجه نيست. سپس فرمود: مگر نميشنوي که خداوند چه ميفرمايد: الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور (خداوند بر کسانيکه ايمان آورده اند ولايت دارد و آنان را از تاريکيها بسوي روشنائي ميکشد) يعني از تاريکيهاي گناهان بنور توبه و آمرزش براي آنکه ولايت هر امام عادلي را که از طرف خدا است دارند سپس خداوند فرمايد: و الذين کفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات (و کسانيمکه کافر شده اند طغيانگران بر آنان ولايت دارند و آنان را از روشنائي بسوي تاريکيها بيرون ميکشند) کافر چه روشنائي دارد تا از آن بيرون کشيده شود؟ تنها مقصود از اين آيه آنست که آنان در روشنائي اسلام بودند ولي هنگاميکه ولايت هر امام ستمگيرا که از جانب خدا نبودند پذيرفتند با پذيرش ولايت آنان از نور اسلام بيرون شدند و بسوي تاريکيهاي کفر گرائيدند پس خداوند ازبراي آنان واجب کرد که دوش بدوش کفار در آتش باشند از اينرو فرمود: اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون آنان اهل آتشند و جاويد در آتش خواهند بود.
15- حديث کرد ما را محمد بن يعقوب از علي بن محمد و او از ابن جمهور
[ صفحه 147]
و او از پدرش و او از صفوان و او ازابن مسکان واو از عبد الله بن سنان و او از): ابي عبد الله عليه اسلام که فرمود: خداوند شرم نميکند از اينکه امتي را که معتقد بامامي است که از طرف خدا نيست عذاب کند هر چند آن امت در کردارش نيکو کار وبا تقوي باشد و خداوند شرم دارد از اينکه امتي را که بامام منصوب از جانب خدا معتقد است عذاب کند هر چند آن امت در کارهايش ستمکار و بد کردار باشد.
16- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت: حديث کرد ما را احمد ابن محمد بن رباح او گفت: حديث کرد ما را احمد بن علي حميري او گفت حديث کرد مرا حسن بن ايوب از عبد الکريم بن عمرو خثعمي و او از عبد الله بن ابي يعفور که گفت: به ابي عبد الله عليه السلام عرض کردم مردي که ولايت شما را قبول دارد و از دشمن شما بيزاري ميجويد و حلال شما را حلال و حرام شما را حرام ميداند و مي- پندارد که کار در ميان شما است و از شما بديگران بيرون نشده است ولي ميگويد که آنان (يعني امامان) در ميان خودشان اختلاف دارند و هرگاه که همگي بر يک نفر گرد آمدند و گفتند امام اين است ما هم ميگوئيم: امام همين است. حضرت فرمود: اگر با چنين عقيده بميرد بمرگ جاهليت مرده است.
17- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت: حديث کرد ما را محمد ابن جعفر قرشي او گفت حديث کرد ما را ابو جعفر همداني او گفت: حديث کرد مرا موسي بن سعدان از محمد بن سنان [و او از عمار بن مروان] و او از سماعه بن مهران که گفت: بابي عبد الله عليه السلام عرض کردم مردي است ولايت علي را دارد و از دشمنش بيزار است و هر چه علي عليه السلام ميگويد او نيز ميگويد جز آنکه ميگويد امامان پيشوا در ميان خودشان اختلاف دارند و من نميدانم کدامشان امام است؟ هرگاه
[ صفحه 148]
بر يک نفر اجتماع کردند من نيز آنوقت بگفته آن يک نفر عمل ميکنم ولي من از پيش ميدانستم که امر امامت در ميان آنان است. فرمود: اگر با اين عقيده بميرد بمرگ جاهليت از دنيا رفته است. سپس فرمود: قرآن را تاويلي است که همچون شب و روزدرجريان است و مانند خورشيد و ماه در جريان است که هر وقت تاويل چيزي از قرآن فرا رسد وقوع مي يابد پس بعضي ازآن تاويلات فرا رسيده است و بعضي نرسيده است. [شرح مجلسي رحمه الله ميفرمايد: شايد معناي روايت چنين باشد که آنچه مااز بطون قرآن و تاويلاتش ميدانيم بايد هر يک از آنها بوقت خودش واقع شود و از جمله تاويلات آنکه مردم برگرد يک امام در زمان امام قائم جمع ميشوند و هنوز وقت آن نرسيده است يا آنکه معنا چنين است: که قرآن دلالت دارد بر اينکه هيچ زماني از امام خالي نميشود و چاره اي نيست که بايد چنين باشد پس بعضي از امامان در گذشته است و بعضي ديگر پس از اين خواهد آمد- پايان نقل ازمجلسي. مترجم گويد: هر دو توجيه مرحوم مجلسي از روايت شريفه بسيار بعيد و غير مناست است و آنچه بنظر اين ناچيز ميرسد و الله اعلم آنست که مقصود حضرت از اينکه فرمود هر کس باين عقيده بميرد مرگش مرگ جاهليت است، آنست که منصب امامت منصبي نيست که با اجماع و اختيار تعيين شود هر چند اجماع کنندگان و اختيار کنندگان ازخاندان هاشم و يا بني فاطمه باشند و اگر کسي معتقد باشد که بايد بني هاشم و يا اولاد پيغمبر جمع شوند و يکي را و لو از ميان خودشان انتخاب کنند براي امامت اين عقيده با عقيده ديگران که امامشان منتخب ازتيم وعدي است هيچ فرق ندارد بلکه بايد معتقد بود که امامان افرادي معين و مشخص هستند که از طرف خداوند منصوب بامامت ميباشند خواه خاندان بني هاشم امامت آنان را به پذيرند خواه نه پذيرند.
[ صفحه 149]
بنابر اين ظاهرا مقصود از تاويل قرآن در ذيل اين مطلب عقيده اي، تاويل آيه شريفه ان عده الشهور عند الله انا عشر شهرا في کتاب الله است که بائمه اثني عشر تاويل شده است،همانطور که دوازده ماه قمري ماههاي معين ومشخصي ميباشند از روزيکه خداوند آسمانو زمين را آفريده است يوم خلق السموات و الارض و فرا رسيدن آن ماه ها مرهون گذشت زمان و جريان شب و روز و جريان ماه و خورشيد است که از گذشت شب و روز وتقابل ماه و خورشيد ماه هاي عربي بوجود مي آيد و بتدريج هم وجود مييابد و ماههاي معيني هم هستند منها اربعه حرم . هم چنين تاويل آيه شريفه نيز که امامان دوازه گانه ميباشند افراد معيني هستند که با گذشت زمان و بتدريج بوجود مي آيند و در اوان صدور روايت شريفه بعضي از آنان بوجود آمده و بعضي ديگر بعدها بايد بوجود بيايد]
18- و خبر داد ما را سلامه بن محمد او گفت حديث کرد ما را امد بن داود او گفت: حديث کرد ما را علي بن الحسين بن بابويه او گفت: حديث کرد ما را سعد ابن عبد الله از محمد بن الحسين بن ابي الخطاب و او از مفضل بن زائده و اواز مفضل ابن عمر که گفت: ابو عبد الله عليه السلام فرمود: کسيکه ديني در پيشگاه خدا داشته باشد و آن را از دانشمند راستگوئي نشنيده باشد خداوند او را دچار سرگرداني ميکند تا آنجا خسته و ناراحت شود و کسيکه مدعي باشد که از غير آن ديريکه خداوند آن در را براي مردم گشوده است گوش بسخني داده است پس او مشرک است و آن در گشوده شده از جانب خداوند است و سر نهفته الهي باو سپرده شده است. (حديث کرد ما را محمد بن يعقوب کليني از بعضي رجالش و او از عبد الله ابن عبد الله حسني و او از مالک بن عامر و او از مفضل بن زائده و او از مفضل بن عمر که گفت: ابو عبد الله عليه السلام فرمود: هر کس که ديني داشته باشد بدون آنکه از
[ صفحه 150]
راستگوئي شنيده باشد، و مانند روايت پيشين را نقل کرده است.
19- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را يحيي ابن زکريا بن شيبان در شعبان بسال 273 او گفت: حديث کرد ما را عي بن سيف بن عميره از پدرش و او حمران بن اعين که او گفت: بحضرت ابي عبد الله عليه السلام شرح حال مردي را گفتم که ولايت امير المومنين را دارد و از دشمنش بيزاري ميجويد و هر چه را که امير المومنين ميگويد او نيز ميگويد جز آنکه ميگويد: آنان که امامان پيشوا هشتند در ميان خود اختلاف دارند و من نميدانم کداميک ازآنان امام است هر آنگاه که بر يک مرد اجتماع کردند ماهم بگفته او عمل ميکنيم و من شناخته ام که کار امامت در ميان آنان است- خداوند همه شان را رحمت کند- فرمود: اگر باين عقيده از دنيا برود بمرگ جاهليت مرده است. (و از علي بن سيف و او از برادرش حسين واو از معاذ بن مسلم و او از ابي عبد الله عليه السلام مانند همين روايت نقل شده است). خردمندان ومعتقدين بولايت ائمه از اهل بيت عليهم السلام در اين روايات که از رسول خدا صلي الله عليه و آله و حضرت ابي جعفر امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده نيکو بينديشند که اين روايات در باره کسي است که در يکي از ائمه عليهم السلام شک کند و يا شبي بر او بگذرد که در آن شب امام خود را نشناخته باشد که آن حضرات چنين کس را بکفر و نفاق و شرک نسبت داده اند و اينکه اگر با اين عقيده بميرد بمرگ جاهليت مرده است پناه بخدا مي بريم از چنين مرگ و بينديشند در اينکه فرموده اند هر کس يک نفر از امامان زند را انکار کند در حقيقت همه اماماني را که از دنيا در گذشته اند انکار کرده است پس بايد هر کس به بيند که بچه کس اقتدا ميکند و باطلها و بيهوده ها او را گمراه نکند واو را از راه حق بسوي هوا نکشاند که هر کس هوا او را بدنبال خود بکشاند سرنگون ميشود و
[ صفحه 151]
آنچنان مي شکند که جبران پذير نباشد. و بايد هر کس بداند که در دين خود از چه کسي تقليد ميکند و چه کس واسطه ميان او و آفريننده اش شده است که آن واسطه يکي بيش نيسن و ديگران شيطانهاي هستند باطل گو و فريبا و گرفتار کننده چنانچه خداي عز و جل فرموده است: شياطين الانس و الجن يوحي بعضهن الي بعض زخرف القول غرورا (الانعام: 112) (شيطانهاي انسي و جني بمنظور فريب دادن حرف بيهوده را يکي بديگري ميرساند) خداوند ما را باحسان خود در پناهش گيرد ازاينکه از حق بسوي ديگري ميل کنيم و از راه هدايت بازمانيم و در گردابهاي گمراهي و هلاکت غرق شويم که او همواره بمومنين مهربان بوده است.
پاورقي
[1] مقصود يحيي بن عبدالله محض صاحب ديلم است.
[2] سعدان بن اسحاق را به اين عنوان در جائي نديدم و احمد بن حسين بن عبدالملک در کتب رجال ما به عنوان احمد بن الحسين بن عبدالملک ابوجعفر اودي يا - ازدي - عنواني شده است که از اهل کوفه و ثقة است و از مراجع روايت است به فهرست شيخ و رجال نجاشي مراجعه شود.
[3] در تاريخ بغداد او را از مشايخ ابن عقده شمرده است ولي من به ترجمه ي او برنخورده ام و در کفاية الاثر ص 14 در يکي از سندهايش محمد بن احمد صفواني است.
[4] مقصود از شيخ در اين روايت امام صادق (ع) است چنانچه در کمال الدين و در بعضي از نسخه هاي اين کتاب نصريح به آن حضرت شده است و احتمال مي رود که مقصود از شيخ در روايت امام موسي بن جعفر عليه السلام باشد چنانچه علامه ي مجلسي (ره) استظهار فرموده و راوي از ترس حکومت وقت که جلب شود تصريح بنام آن حضرت نکرده است و در بعضي از نسخه ها کلمه ي «عليه السلام» نيست.
[5] او علي بن حسن بن فضال معروف است.
[6] در کافي بجاي (بعضي از رجال خود) طلحة بن زيد است.
[7] الاعراف 27.
[8] الاعراف 31.
[9] ظاهرا مقصود موسي بن جعفر (ع) است.
[10] در کافي چنين است: قرآن را پشتي هست و اندروني: ظهر و بطن.
[11] کافي ج 1 ص 374 با اختلافي در پايان حديث.
[12] در کافي ج 1 ص 374 چنين است: (ائمه الظلمة و اشياعهم) يعني امامان ستمکارانند و پيروان آنان.
[13] در کافي (في انفسها) است يعني به خود ستم کرده باشد نه به ديگري.