رواياتي که درباره عدد امامان رسيده
رواياتيکه مي گويند امامان دوازده نفرند و ازطرف خدا برگزيده شده اند.
1- خبرداد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه ابي هراسه باهلي [1] گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندي بسال 273 [2] او گفت: حديث کرد ما را ابو محمد عبد الله بن حماد انصاري بسال 229 او گفت حديث کرد ما را عمرو ابن شمراز مبارک بن فضاله و او از حسن بن ابي الحسن بصري: و او خبر را بامام مي رساند که فرمود: جبرئيل بخدمت پيغبر آمد و عرض کرد اي محمد خداي عز و جل تو را امر مي فرمايد که فاطمه را بعلي برادر خودت همسر سازي رسول خدا کس به نزد علي رستاد و او را گفت: اي علي من مي خواهم دخترم فاطمه را که بانوي زنان جهانيان است و پس از تو از همه نزد من محبوب تر است همسر تو سازم و از شما بوجود خواهد آمد دو سرور جوانان بهشتي و شهيدان بخون آغشته که پس از من بانان ستم خواهد شد و نجيبان تابان که خداوند بوسيله آنان تاريکي ها را از ميان بردارد و حق را بانان زنده سازد و باطل را بانان بميراند شماره آنان شماره ماههاي سال است و عيسي بن مريم در پشت سر آخرينشان بنماز خواهد ايستاد.
2- خبرداد ما عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلي [3] او گفت حديث
[ صفحه 54]
کرد ما را محمد بن جعفر [4] او گفت: حديث کرد ما را احمد بن محمد بن خالد او گفت: حديث کرد ما را ابو هاشم داود بن قاسم جعفري): از ابي جعفر محمد بن علي [5] عليه السلام و آنحضرت از پدرانش عليهم السلام فرمود: روزي امير المومنين (ع) در حاليکه فرزندش حسن را بهمراه داشت و بدست سلمان فارسي تکيه داده بود داخل مسجد الحرام شد و نشست که ناگاه مردي خوش قيافه و خوش لباس آمد و بامير المومنين سلام داد و در مقابلش نشست و عرض کرد يا امير المومنين سه پرسش از شما دارم امير المومنين فرمود: هر چه ميخواهي بپرس. عرض کرد: آدمي وقتي مي خوابد روحش بکجا مي رود؟ و چگونه آدمي چيزي رابياد مياورد و فراموش ميکند؟ و چه ميشود که فرزند کسي بعموها و دائيها شبيه مي شود؟ امير المومنين عليهاسلام روي بحسن کرد و فرمود: اي ابا محمد پاسخ اين مرد را بگو. ابو محمد بانمرد فرمود: اما آنچه پرسي که آدمي وقتي مي خوابد روحش يکجا مي رود؟ همانا روح وابسته بباد است و باد وابسته بهوا است تا هنگاميکه صاحب روح مي خواهد بيدار شود اگر خداوند اجازه بدهد که آنروح بان بدن باز گردد آنروح، باد را جذب ميکند و باد هوا را و روح در بدن صاحبش ساکن مي شود و اگر خدا اجازه نفرمود کهان روح بان بدن باز گردد هوا باد را جذب ميکند و باد هم روح را ميکشد و روح ببدن صاحبش باز نمي گردد تا بهنگام رستاخيز.
[ صفحه 55]
واما آنچه از ياد آوري و فراموشي پرسيدي همانا قلب آدمي در حقه اي است و بر سر آن حقه طبقي نهاده شده است هنگامي که بر محمد و آل محمد درود تمامي فرستاده شود آن طبق از روي آن حقه برداشته مي شود و دل روشن مي شود و آنچه فراموش شده است بياد آدمي ميايد و اگر او درود بر محمد و آل محمد نفرستاد و يا از درود بر آنان کم کرد و پاره اي را نگفت آن سرپوش بر آن حقه ميافتد و دل تاريک مي گردد و آدمي باشتباه افتد و آنچه را که مي داند فراموش ميکند.
و اما پرسشت از شباهت فرزند به عموها و دائي ها؟ مرد، هنگامي که با همسر خود هم بستر مي شود اگر با دلي آرام و اعصاب راحت و بدن بي اضطراب بهره جنسي برد، نطفه او در ميان رحم قرار مي گيرد و نوزاد به پدر و مادر شبيه مي شود و اگر با دلي نا آرام و اعصاب ناراحت و تن پر اضطراب بکار جنسي پراخت آن نطفه نيز مضطرب مي شود و در حال اضطراب به پاره اي از رگها مي نشيند اگر برگي از رگهاي عموها نشست نوزاد بعموهايش شبيه مي شود و اگر برگي از رگهاي دائيها نشست فرزند بدائي هايش شبيه خواهد شد. آنمرد گفت شهادت مي دهم بر اينکه معبودي بجز خدا نيست و همواره اين گواهي را مي دادم و شهادت مي دهم که محمد فرستادهخداست و همواره اين شهادت را مي دادم و بزبان مي آوردم و شهادت مي دهم که تو- با دست اشاره بامير المومنين کرد- جانشين رسول خدائي و بر پا دارنده حجت او و پيش از اين نيز همين را مي گفتم. و گفت: شهادت مي دهم که تو- و با دست اشاره بحسن کرد- وصي او هستي و برپاسازنده حجت او پيش از نيز همين را مي گفتم. و شهادت مي دهم بر حسين بن علي که او وصي اوست و برپاسازنده حجتش و هميشه سخنم اينست. و شهادت مي دهم بر علي بن الحسين که کار وصايت حسين با اوست.
[ صفحه 56]
و شهادت مي دهم بر محمد بن علي که کار وصايت علي با اوست. و شهادت مي دهم بر جعفر که کار وصايت محمد با اوست. و شهادت مي دهم بر موسي که کار وصايت جعفر با اوست. و شهادت ميدهم بر علي که او ولي موسي است. [6] و شهادت ميدهم بر محمد که کار وصايت علي با او است. و شهادت ميدهم بر علي که کار وصايت محمد با اوست. و شهادت مي دهم بر حسن که کار وصايت علي با اوست. و شهادت مي دهم بر مردي از فرزندان حسين که بردن نام و کنيه اش روانباشد تا آنگاه که خداوند امر خود را آشکار سازد و زمين را با عدل و داد پر کند همان سان که با جور و ستم پر شده باشد و سلام بر تو اي امير المومنين و رحمت و برکات خدا. سپس برخاست و رفت. امير المومنين عليه السلام بحسن فرمود: اي ابا محمد بدنبالش برو و به بين کجا مي رود؟ امام حسن گويد بدنبالش بيرون شدم همينکه پاي از مسجد بيرون نهاد نفهميدم بکجا شد بخدمت امير المومنين باز گشتم و از جريان آگاهش ساختم فرمود: اي ابا محمد مي شناسي اش؟ گفتم: نه و خدا و رسول خدا و امير المومنين بهتر مي دانند فرمود: او خضر عليه السلام است. مترجم گويد: ظاهرا مقصود از وابستگي روح بباد و باد بهوا آنست که آدمي بواسطه نفس کشيدن زنده است که نفس همان باد است و آن بوسيله هوا انجام مي گيرد و مقصود از اينکه روح باد را جذب ميکند آنست که شخص خواب رفته بنفس کشيدن خود ادامه مي دهد تا آنگاه که پس از استراحت کافي بيدار مي شود و اگر اجلش سر آمده باشد هوا باد را جذب ميکند يعني از نفس کشيدن باز ميماند و ميميرد. و اما مسئله ياد آمدن پس از فراموشي، آنچه مسلم است اينکه کدورت خاطر موجب پريشاني آن و عروض نسيان است و چنانچه آدمي بخدا توجه نمود نورانيتي
[ صفحه 57]
و جمعيت خاطري فراهم آيد و در نتيجه، مطلب فراموش شده بياد آيد و ذکر صلوات يکي از مصاديق توجه بخدا و تحصيل نورانيت است. و اما مسئله شباهت را علم امروز نيز اجمالا تاييد ميکند و اينکه آرامش خاطر بهنگام عمل جنسي و يا اضطراب آن اثرهاي متضادي در انعقاد نطفه و تشکيل ساختمان وجودي طفل دارد).
3- و خبرداد ما را محمد بن يعقوب کليني از عده اي از رجال حديثش و آنان از احمد بن ابي عبد اله محمد بن خالد برقي و او از حسن بن عباس بن حريش و او از): ابي جعفر محمد بن علي عليه السلام و آنحضرت از پدرانش که امير المومنين عليه السلام بابن عباس فرمود که همه ساله شب قدر هست و در آن شب کار يکسال و آنچه در آن سال بايد بشود نازل مي شود و براي اينکار پس از رسول خدا فرمانداراني است ابن عباس عرض نمود يا امير المومنين آنان کيانند؟ فرمود من و يازده نفر از نسل من اماماني که فرشتگان با آنان سخن مي گويند.
4- و خبر داد ما را محمد بن يعقوب او گفت: ديث کرد ما را علي بن محمد از عبد الله بن محمد بن خالد او گفت حديث کرد مرا نصر بن محمد بن قابوس [7] از منصور بن سندي و او از ابي داود مسترق و او از پعلبه بن ميمون و او از مالک جهني و او از حارث بن مغيره و او از اصبغ بن نباته): گفت روزي بخدمت امير المومنين علي عليه السلام رسيدم ديدم بفکر فرو رفته و بر خاک زمين خطهائي ميکشد گفتم: يا امير المومنين از خط کشيدن بر خاک خوشت مي آيد؟ فرمود: نه بخدا قسم نه باينکار و نه هرگز يکدم بدنيا ميل کرده ام ولي
[ صفحه 58]
فکرم را نوزاني بخود مشغول کرده است که از نسل من است او همان مهدي است که زمين را از عدل و داد پر خواهد کرد همان سان که از جور و ستم پر شده باشد از براي او روزهاي حيرت و غيبتي است که گروهي در آن روزها گمراه ميشوند و گروهي ديگر رهنمون شوند. گفتم يا امير المومنين اين حيرت و غيبت تا چه اندازه خواهد بود فرمود: مدت زماني. گفتم: اين کار بطور حتم شدني است؟ فرمود: آري هم چنانکه خود او حتما بايد آفريده شود. گفتم من بان روز ميرسم؟ فرمود: اي اصبغ کجا تو را باين کار دست رسي هست آنان برگزيدگان اين امتند که بهمراه نيکوکاران اين عترت خواهند بود عرض کردم: پس از آن چه خواهد شد؟ فرمود: آنچه خدا بخواهد که خدا را اراده ها و نتيجه ها و پايان کارها است.
5- و حديث کرد مرا موسي بن محمد قمي ابو القاسم [8] در شيراز بسال 313 او گفت حديث کرد ما را سعد بن عبد الله اشعري از بکر بن صالح و او از عبد الرحمن سالم و او از ابي بصير و او از): ابي عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام که فرمود: پدرم بجابر بن عبد الله انصاري فرمود: مرا با تو کاري است هر وقت برايت دشوار نيست ميخواهم تنها با تو باشم و آن را بپرسم جابر عرض نمود هر وقت که دوست داريم، روزي پدرم با جابر خلوت نمود و باو گفت: اي جابر داستان لوحي که بدست فاطمه دختر رسول خدا ديدي چه بود؟ و مادرم فاطمه از آنچه در آن لوح نوشته شده بود چه گفت؟. جابر عرض کرد: خداي بي انباز را گواه مي گيرم که در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله روزي بقصد عرض تهنيت ولادت حسين عليه السلام بخدمت مادرت فاطمه عليها السلام رسيدم بدستش صفحه سبزي ديدم که بگمانم از زمرد بود
[ صفحه 59]
و در آن خط سفيدي شبيه بنور آفتاب نوشته شده بود [9] گفتمش: پدرم و مادرم بفدايت اين صفحه جيست؟ فرمود صفحه اي است که خداوند عزو جل به پيغمبرش هديه داده است که نام پدرم و نام شوهرم و نام دو فرزندم و نام جانشينان از فرزندم در آن نوشته شده است و پدرم آن را بعنوان جشم روشني بمن داده است [10] جابر گفت: مادرت فاطمه آن لوح را بدست من داده و من خواندم و نسخه اي از آن نوشتم، پدرم بجابر فرمود: اي جابر ممکن است آن را بمن نشان دهي؟ عرض کرد: آري، پدرم بهمراه جابر بخانه او رفت پدرم صفحه پوستي در آورد و گفت: اي جابر تو بنوشته خودت نگاه کن تا من اين نوشت را براي تو بخوانم آنگاه پدرم بر جابر خواند و حتي يک حرف نسخه پدرم با يک حرف نسخه جابر مخالف نبود جابر گفت خدا را گواه مي گيرم که من همينطور ديدم که در آن لوح نوشته شده بود: بنام خدواند پر مهر و مهربان، اين نوشته اي از سوي خداي عزيز حکيم به پيغمبرش و نورش و حجابش [11] و سفيرش و راهنمايش اين نوشته را روح الامين از
[ صفحه 60]
نزد پرودگار جهانيان فرود آورده است. اي محمد نامهاي مرا بزرگ بشمار و نعمت هاي مرا سپاس بگذارو... انکار مکن من همان خدائي هستم که معبودي بجز من نيست پشت ستمگران را مي شکنم و ستمديدگان را به پيروزي مي رسانم و حاکم روز جزايم و من همان خدائي هستم که معبودي بجز من نيست هر کس که بجز فضل مرا اميدوار باشد و يا بجز از دادخواهي من بهراسد [12] او را شکنجه اي دهم که هيچ يک از جهانيان را چنين شکنجه اي نداده باشم پس تنها مرا بپرست و تنها بمن توکل کن من پيامبري نفرستادم که عمرش پايان پذيرد و مدتش سر آيد مگر آنکه جانشيني براي او قرار دادم و من تو رابر همه پيامبران برتري دادم و جانشينت را از همه جانشينان برتر نمودم و تو را بدوشير بچه ات و دو نوادهه ات: حسن و حسين سرافراز کردم و حسن را پس از سر رسيد مدت پدرش کان دانش خودم قرار دادم و حسين را کان وحي خودم کردم و او را با شهادت سر بلند نمودم و زندگي اش را بنيک بختي پايان بخشيدم و او برترين جان نثاران راه
[ صفحه 61]
من است و درجه دارترين شهيدان در نزد من، کلمه تامه خود را با او قرار دادم و حجت کامل را در نزد او گذاشتم. کيفر و پاداش من بوسيله عترت او است نخستين عترتش علي است: سرور عبادت کنندگان و زينت بخش دوستان گذشته من و فرزندش همنام جدش محمود است نامش محمد و شکافندهو علم من و کان حکمت من است دو دلان در باره جعفر هلاک خواهند شد و آنکه دستور او را رد کند همچون کسي است که دستور مرا رد کرده باشد سخني است از من بحقيقت مقرون که جعفر را جايگاهي عزيز بخشم و خاطرش را در باره شيعيان و دوستانش خر سند گردانم و پس از جعفر فتنه اي خواهد افتاد تاريک که چشم جائي را نبيند [13] زيرا رشته اي که من واجبش کرده ام بريده نشود و حجت من پنهان نماند ساقي بزم ما دوستان ما را جام لبريز دهد آنان ابدال روي زمينند هان که اگر کسي يک نفر از آنان را انکار کند نعمت مرا انکار کرده است و کسيکه يک آيه از کتابم را تغيير دهد بر من افترا بسته است و اي بر حال افترا گويان و انکار کنندگان. در آن روز که مدت بندهمن موسي: دوستم و برگزيده ام سر آيد کسيکه او را تکذيب کند همچون کسي است که همه دوستانم را تکذيب کرده است او دوست من و يار من است و کسي است که من باري بسنگيني بار نبوت بر دوش او نهم و او را
[ صفحه 62]
با کشيدن آن بار آزمايش کنم. و پس از او خليفه من علي بن موسي الرضا است او را اهريمني گردن فراز ميکشد و در شهري که بنده شايسته خدا بنام ذو القرنين ساخته است بخاک سپرده شود بهترين خلق من بکنار بدترين خلق من دفن مي شود سخني است از من بحق که حتما چشم او را با فرزندش محمد روشن خواهم ساخت او معدن علم من و رازدار من و حجت من بر خلق من است جايگاهش بهشت و شفاعتش را درباره هفتاد هزار من و حجت من بر خلق من است جايگاهش بهشت و شفاعتش را در باره هفتاد هزار از اهل بيتش که همگي سزاوار آتش باشند خواهم پذيرفت. [14] کار فرزندش علي را که دوست من و ياور من و گواه من در ميان خلق من وامين من بر وحي من است به نيک بختي بانجام رسانم و از او بوجود آورم دعوت کننده براه من و خزانه دار دانش من حسن را. سپس اين را کامل کنم با فرزندش که رحمت براي جهانيان است کمالي موسي و بهاءعيسي و صبر ايوب را دارد، دوستان من در زمان غيبت او خوار شوند و سرهاشان همچون سرهاي ترک و ديلم بعنوان هديه به نزد اين و آن فرستاده شود، کشته شوند و باتش سوزانده شوند و همواره ترسناک و هراسان و وحشت زده ميباشند، زمين ازخونشان رنگين شود زنانشان در سوک آنان نالان گردند آنانند دوستان حقيقي من و بر من حتم است که هرگونه کوري و تاريکي را از آنان بردارم [15] و باحترام آان زلزله ها را بر چينم و سختيهاو گرفتاريهاي گريبان گير را بردارم بر آنان از پروردگارشان درود ها و رحمت باد و آنان اند که رهنمون شدگانند ابو بصير- راوي حديث- اگر در تمام عمرتبجز همين يک حديث را نشنيده باشي
[ صفحه 63]
ترا بس است پس آنرا از نا اهلش محافظت کن.
6- و خبرداد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده کوفي او گفت: حديث کرد ما را يحيي بن زکريابن شيبان [16] از کتابش بسال 273 او گفت حديث کرد ما را علي بن سيف بن عميره او گفت: حديث کرد ما را ابان بن عثمان از زراره و او از) ابي جعفر امام باقر عليه السلام و آنحضرت از پدرانش عليهم السلام فرمود رسول خدا فرموده است از اهل بيت من دوازده نفر را فرشته گان خبر گزاري کنند شخصي بنام عبد الله بن زيد که برادر رضاعي علي بن الحسين عليه السلام بود با قيافه انکار گفت: سبحان الله خبر گزاري فرشتگان؟ راوي گويد: امام باقر روي بسوي او کرد و فرمود بخدا قسم که پسر مادر تو (يعني علي بن الحسين عليهما السلام) اين چنين بود.
7- خبر داد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد ما را پدرم و عبد الله ابن جعفرحميري آندو گفتند حديث کرد مارا احمد بن هلال او گفت: حديث کرد مرا محمد بنابي عمير بسال 204- او گفت:حديث کرد مرا سعيد بن غزوان از ابي بصير و او از): ابي عبد الله و آنحضرت از پدرانش عليهم السلام فرمود: رسول خدا فرموده است که خداي عز و جل از هر چيز را بر گزيد از صفحه زمين، مکه را برگزيد و از مکه مسجد را برگزيد و از مسجد همان قطعه را برگزيد که کعبه در آن است و از چهار پايان ماده هاشان را برگزيد و از شبها شب قدر و از مردم بني هاشم را برگزيد و من و علي را از بني هاشم برگزيد و از من و علي برگزيد سن و حسين راو از اولاد
[ صفحه 64]
حسين دوازده امام تکميل مي گرداند نهمين آنان باطن است و هم او ظاهر آنان است و او برترين آنان است و او قائم آنان است [17] عبد الله بن جعفر در حديث اش اضافه کرده است که (آنان قرآن را از تحريف تندروها و نسبت هاي باطل گويان و تاويل نادانان محفوظ ميدارند). (و خبر داد ما را محمد بن همام و محمد بن حسن بن محمد بن جمهور از حسن ابن محمد بن جمهور او گفت حديث کرد مرا احمد بن هلال او گفت حديث کرد مرا محمد بن ابي عمير از سعيد بن غزوان): [18] از ابي عبد الله عليه السلام که فرمود: رسول خدا فرمود خداي عز و جل مرا برگزيد تا پايان حديث.
و از کتاب سليم بن قيس هلالي [19] .
8- آنچه که روايت کرده است آن را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده و محمد ابن همام بن سهيل و عبد العزيز و عبد الواحد دو فرزند عبد الله بن يونس موصلي از رجال خودشان و آنان از عبد الرزاق ابن همام و او از معمر بن راشد و او از ابان بن ابي عياش
[ صفحه 65]
واواز سليم قيس): و اين روايت را از غير اين سندها خبر داد بما هارون بن محمد او گفت: حديث کرد مرا احمد بن عبيد الله بن جعفر بن معلي همداني او گفت: حديث کرد مرا ابو الحسن عمرو بن جامع بن عمرو بن حرب کندي [20] او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن مبارک که شيخ ما بود از اهل کوفه و ثقه بود [21] او گفت حديث کرد مارا عبد الرزاق بن همام شيخ ما از معمر و او از ابان بن عياش و او از سليم بن قيس هلالي. (و ابان گفته است که او اين روايت را از عمر بن ابي سلمه نيز شنيده است معمر گويد ابو هارون عبدي ياد آور شد که او نيز اين روايت را از عمربن سلمه شنيده است و اواز سليم) که هنگاميکه مادر رکاب امير المومنين در صفين بودين ومعاويه ابوالدرداء و ابو هريره راخواست و پيامي توسذ آنان بامير المومنين داد و آنان پيام معاويه را بعلي رساندند حضرت فرمود: شما پياميکه معاويه بوسيله شما داده بود رسانديد حال، گوش بسخن من فرا دهد و پيام مرا نيز باو برسانيد عرض کردند: بلي. پس حضرت آن پاسخ طولاني را داد تا سخن رسيد بداستان غدير و نصب
[ صفحه 66]
رسول خدا صلي الله عليه و آله علي را بامر خدايتعالي. فرمود چون آيه انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزکوه (هم راکعون) ولي شما فقط خدا است و پيامبرش و کسانيکه ايمان آورده اند و نماز ميخوانند و زکات ميدهند در حاليکه رکوع ميکنند) بر پيغمبر نازل شد مردم گفتند: يا رسول الله آيا اين ولايت نسبت به بعضي از مومنين است يا فراگير همه است؟ پس خداوند بر پيامبرش دستور داد که ولايت آنکس را که خداوند بولايت او دستور داده است بانان تعليم دهد و همانطور که نماز و روزه و حجشان را تفسير کرده است ولايت را نيز تفسير کند. علي عليه السلام فرمود پس رسول خدا مرادر غدير خم نصب کرد و فرمود: خداي عز و جل ماموريتي مرا داده است که سينه ام را تنگ ساخت و گمان کردم که مردم مرا تکذيب خواهد کرد سپس دستور داد تا مردم را براي نماز جماعت دعوت کردند و نماز ظهر را با آنان گذاشت پس با صداي بلند فرياد زد اي علي بپاخيز سپس فرمود: اي مردم همانا که خدا مولاي من است و من مولاي مومنينم و من بانان از خودشان اولترم و بهر که مولا منم علي است مولاي او بار الها دوست بدار آن را که علي را دوست بدارد و دشمن بدار آن را که علي را دشمن بدارد. پس سلمان فارسي برخاست عرض کرد يا رسول الله اولويت در چه؟ [22] فرمود هر کس که من بجان او اولتر از خود او هستم علي نيز بجان او از خود او اولتر است، پس خداي عز و جل اين آيه را فرستاد اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا (امروز دين شمارا براي شما کامل گردانيدم و نعمتم را بر شما با تمام رساندم و اسلام را بعنوان دين نمونه براي شما پسنديدم)
[ صفحه 67]
سلمان عرض کرد يا رسول الله آيا آيه ها فقط در باره علي عليه السلام نازل شده است؟ فرمود: بلکه در باره او جانشينان من تا روز قيامت عرض کرد: يا رسول الله آنان را براي من بيان بفرما فرمود: علي است که برادر من و وصي من و وارث من و جانشين من در ميان امت من و ولي هر مومني پس از من است و يازده امام از اولاد او هستند که نخستين آنان فرزندم حسن است سپس فرزندم حسين سپس نه نفر از اولاد حسين يکي پس از ديگري است آنان باقر آن همراهند و قرآن بهمراه آنان است نه آنان از قرآن جدا شوند و نه قرآن از آنان جدا گردد تا در کنار حوض بر من وارد شوند. پس دوازده نفر از ياران بدربر خواستند و گفتند همه ما گواهي ميدهيم که ما اين سخن را بي کم و زياد هم چنانکه فرموديد يا امير المومين از رسول خدا صلي الله شنيدم و بقيه ياران بدر که با علي در صفين بودند گفتند: ما بيشتر آنچه را که گفتي بياد داريم نه همه آن را البته اين دوازده نفر برگزيدگان از ما و افراد با فضيلت ما هستند علي عليه السلام فرمود راست ميگوئيد همه کس که بيک درجه حافظه ندارد بعضي از بعضي ديگر برتر است. و از آن دوازده نفر چهار نفر بر خواستند: ابو الهيثم بن التيهان بود و ابو ايوب و عمار و خزيمه بن ثابت ذو الشهادتين [23] و گفتند ما گواهي ميدهيم که ما فرمايشات
[ صفحه 68]
آن روز رسول خدا را بخاطر سپرده ايم بخدا قسم که او بر سر پا ايستاه بود و علي عليه السلام بر کنار او ايستاده بود و آنحضرت ميفرمود: اي مردم، خداوند مرا امر فرموده است که براي شما امامي نصب کنم که وصي من در ميان شما باشد و پس از من جانشين من در خاندانم و در امتم باشد و کسي باشد که خداوند، فرمانبري او را در قرآن بر همه مومنين واجب کرده است و بشما در قرآن ولايت او را دستور داده است من عرض کردم پرودگارا از زخم زبان منافقان و تکذيب شان مي ترسم خداوند مرا عتاب فرمود که يا دستور را ابلاغ کنم و يا آنکه مرا عقاب خواهد کرد. اي مردم خداي عز و جل در قرآنش شما را بنماز امر کرده است و من آن را براي شما بيان کردم و راه و رسم اش را بشما آموختم و بزکات و روزه امر کرده که براي شما بيان کردم و تفسيرش نمودم و خداوند شما را در قرآنش بولايت امر
[ صفحه 69]
کرده است. اي مردم من شما را گواه ميگيرم که آن ولايت مخصوص ان شخص است و مخصوص اوصياء من است که از فرزندان من و فرزندان علي است نخستين شان فرزندم حسن است و سپس حسين و سپس نه نفر از فرزندان حسين،اينان از قرآن جدا نميشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.
اي مردم، من کسي را که پس از من پناه گاه شما و امام شما و ولي شما و راهنماي شما است بشما اعلام کردم و او علي بن ابي طالب برادر من است او در ميان شما بمنزله خود من است دين خود را بگردن او اندازيد و در همه کارهايتان فرمانبرش باشيد که همه آنچه که خداي عز و جل بمن آموخت نزد او است و خدا مرا دستور داد که من باو بياموزم من اعلام ميکنم که علم من نزد او است از او بپرسيد و از اوصياء او بياموزيد و به آنان مياموزيد و بر آنان پيش قدم نباشيد و از آنان باز پس نمانيد که آنان بهمراه حق و حق با آنان همراه است نه حق از آنان دور ميشود و نه آنان از حق کناره ميگيرند. سپس علي عليه السلام بابي الدراء و ابي هريره و اطرافيانش فرمود: اي مردم آيا ميدانيد که خداي تبارک و تعالي در قرآنش اين آيه را فرستاد انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا (اين اراده خدا است که پليدي را از شما اهل بيت بزدايد و شما را کاملا پاک و پاکيزه کند). پس رسول خدا را و فاطمه و حسن و حسين را در عبائي گرد هم آورد سپس فرمود: با الها اينان دوستان من و عترت من [و خاندان من] و مخصوصان من و اهل خانه منند، پليدي را از آنان بزدا و آنان را کاملا پاکيزه فرما، ام سلمه عرض کرد: و من، حضرتش فرمود: تو رو بخير هستي ولي اين آيه، در باره تنها من و برادرم علي و دخترم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين و در باره نه تن از فرزندان حسين نازل شده است بجز ما کسي با ما در اين آيه انباز نيست.
[ صفحه 70]
بيشتر آن مردم بر خواستند و گفتند ما گواهي ميدهيم که ام سلمه اين حديث را براي ما نقل کرد و ما از رسول خدا پرسيديم آنحضرت نيز هم چنانکه ام سلمه گفته بود براي ما بيان کرد. پس علي عليه السلام فرمود: مگرر نميدانيد که خداي عز و جل در سوره حج آيه اي فرستاد يا ايها الذين آمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم و افعلوا الخير لعلکم تفلحون و جاهدوا في الله حق جهاده هو اجتباکم و ما جعل عليکم في الين من حرج مله ابيکم ابراهيم هو سماکم المسلمين من قبل و في هذا ليکون الرسول شهيدا عليکم و تکونوا شهداء علي الناس (اي کسانيکه ايمان آورده ايد رکوع کنيد و سجده کنيد و پروردگارتان را بپرستيد و کارنيک انجام دهيد شايد رستگار شويد و در راه خدا آنطورر که بايد و شايد جهاد کنيد، او است که شما را بر گزيده و در دين مشقتي براي شما قرار نداده، راه و شريعت پدرتان ابراهيم است، خدا شما را در کتاب هاي پيشين و در اين کتاب بنام: (مسلمانان) خواند تا رسول خدا شاهد بر شما باشد و شما شاهدان بر مردم. پس سلمان (خدا از او راضي باد) بهنگام نزول اين آيه برخاست و عرض کرد يا رسول الله اينان که شما بر آنان شاهديد و آنان بر مردم شاهدند و خداوندشان برگزيده و مشقتي در دين که شريعت پدرشان ابراهيم است برايشان قرار نداده است کيانند؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: مقصود خداوند از اينان سيزده نفر انسان است من و برادرم علي و يازده تن از فرزندان او عرض کردند آري خدايا که ما اين را از رسول خدا شنيديم. سپس علي عليه السلام فرمود: آيا ميدانيد که رسول خدا صلي الله عليه و آله براي آخرين بار خطبه اي خواند و فرمود: اي مردم من در ميان شما دو چيز بجاي گذاشتم [24] که تا دست بانها داريد هرگزگمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و اهل بيت من است همانا که خداي لطيف و خبير بمن خبر داده است و تاکيد فرموده است
[ صفحه 71]
که آن دو هرگز از هم جدا نشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند. همه گفتند آري خدايا ما همه اين ها را از رسول خدا ديديم پس دوازده نفر از جمعيت برخاستند و گفتند: ما گواهيم آنگاه که رسول خدا در آخرين روز عمر خود اين خطبه را خواند عمر بن الخطاب با قيافه اي عصباني برخاست و گفت يا رسول الله اين سفارش را براي همه خاندانت ميکني؟ فرمود: نه، بلکه تنها براي اوصياء خود از اهل بيتم که عبارت است از علي: برادرم و وزيدم و وارثم و جانشينم در امتم و ولي هر مومني پس ازمن و او نخستين و بهترين آنها است، و سپس وصي بعدي او اين پسرم و بحسن اشاره فرمود و سپس وصي او اين پسرم و اشاره بحسين کرد و سپس وصي او فرزند بعدي من که همنام با برادر من است، و سپس وصي بعدي او که همنام با خود من است و سپس هفت نفر از فرزندان او يکي پس از ديگري تا همگي در کنار حوض بر من وارد شوند اينان شاهدان خدايند در روي زمين و حجت هاي اويند بر خلق خدا هر کس که فرمان آنان برد فرمان خدايرا برده و هر کس از دستورهاي آنان سرپيچي کند ازدسورهاي خدا سرپيچي نموده است. پس هفتاد نفر از ياران و تقريبا بهمان شماره از مهاجرين برخاستند و گفتند چيز فراموش شده ايرا بياد ما آورديد ما نيز گوهي ميدهيم که اين را از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيديم. پس ابو الدراء و ابو هريره بازگشتند و آنچه را که علي عليه السلام فرموده بود و مردم را بدان گواه گرفته بود و آنچه را که مردم در پاسخ آنحضرت گفته بودند و گواهي داده بودند همه را براي معاويه گزارش دادند.
9- و بهمين اسناد از عبد الرزاق بن همام که گفت: حديث کرد ما را معمر بن راشد از ابان بن ابي عياش و او از) سليم بن قيس هلالي که گفت: هنگاميکه در رکاب امير المومنين از صفين باز ميگشتيم علي عليه السلام در نزديکي دير يک
[ صفحه 72]
نصراني فرود آمد که ناگاه پير مردي از دير بيرون آمد خوش رو خوش هيکل و خوش سيما که کتابي بهمراه داشت و بخدمت امير المومنين عليه السلام آمد و سلام کرد و سپس گفت: من از نسل يکي از حواريين عيسي بن مريم هستم که در ميان دوازده نفر حواري از همه برتر بود و عيسي او را از همه دوست تر ميداشت و بر همه شان مقدمش ميداشت و عيسي او را وصي خود نمود و کتابهاي خويش را بدو سپرد و حکمت خود را بوي آموخت، افراد اين خاندان هميشه بدين عيسي بودند و شريعت او را بدست داشتند نه کافر شدند و نه مرتد و نه تغييري در دين او دادند و آن کتابها که باملاء عيسي بن مريم و دستخط پدر ما است هم اکنون در نزد من است، هر آنچه مردم پس از عيسي انجام خواهند داد و نام يک يک پادشاهان که پس از عيسي از ميان مردم به سلطنت ميرسند و اينکه خداي تبارک و تعالي مردي را از عرب از فرزندان اسماعيل بن ابراهيم خليل الرحمن از سر زميني که تهامه اش گويند از آبادي که مکه اش نامند بنام احمد بر مي انگيزد که دوازده نام دارد و زمان بعثت و محل ولادت و هجرتش و کسيکه با او بجنگ بر ميخيزد و کسيکه او را ياري ميکند و کسيکه با او دشمني ميکند و چقدر عمر ميکند و چه بر سر امتش پس از او ميايد تا آنگاه که عيسي بن مريم از آسمان فرود آيد همه اينها در آن کتاب نوشته شده است. و در آن کتاب سيزده نفر از فرزندان اسماعيل بن ابراهيم خليل الله که از بهترين خلق خدا هستند و محبوبترين خلق خدا در نزد خدايند و خداوند ولي و سرپرست دوستان آنان است و دشمن معاندين ايسشان و هر کس که آنان را فرمان برد رهنمون گردد و هر کس سرپيچي کند گمراه خواهد شد، اطاعت آنان اطاعت خدا است و معصيت آنان معصيت خدا، نامهايشان در آن کتاب نوشته شده و نسبتهايشان و اوصافشان و اينکه هر يک از آنان چقدر عمر ميکند يکي پس از ديگري و چند نفر از آنان دين خود را پوشيده ميدارد و از قوم خود پنهان ميکند و کسيکه از آنان ظهور ميکند و مردم سر بفرمان او نيستند تا اينکه عيسي بن مريم بنزد آخرينشان از آسمان فرود ميايد
[ صفحه 73]
و پشت سر او نماز ميگذارد وميگويد شما اماماني هستيد که کسي را نميرسد بر شما پيش قدم گردد پس او پيش ميرود و بر مردم نماز ميگذارد و عيسي در صف پشت سر او مي ايستد. نخستين شان و بهترين شان و برترين شان که پاداش او بقدر پاداش همه و بقدر پاداش پيروانشان و هدايت يافتگان بوسيله آنان است، رسول خدا است صلي الله عليه و آله نامش محمد و عبد الله و يس و فتاح و خاتم و حاشر و عاقب و ماحي و قائد نبي الله وصي الله و حبيب الله (و در بعضي نسخه ها جنب ) است هر جا که نام خدا برده شود نام او نيز برده ميشود از گرامي ترين خلق خدا در نزد خدا است و محبوب ترين آنان در پيشگاه او است خداوند بهتر از او و محبوب تر از او در نزد خود نيافريده است نه فرشته مکرمي و نه پيغمبر مرسلي خدا او را بروز رستاخيز بر عرش خود مي نشاند و شفاعتش را در باره هر کس که شفاعت کند مي پذيرد قلم تقدير در لوح محفوظ بنام او که محمد رسول الله است جاري شده و بنام پر چمدار روز رستاخيز بزرگ برادر او و وصي او و وزير او و خليفه او در امتش و کسيکه محبوب ترين خلق خدا در نزد خدا پس از پيغمبر است يعني علي پسر عموي پدر و مادري او و ولي هر فرد مومن پس از او. و سپس يازده تن از اولاد محمد و علي که نخستين شان نام دو فرزند هارون: شبر و شبير را دارند و نه نفر از فرزندان برادر کوچکتر يکي پس از ديگري است و آخرين شان کسي است که عيسي بن مريم در پشت سر او نماز ميگذارد. و باقي حديث را که طولاني است نقل کرده است.
10- و بهمين اسناد از عبد الرزاق و او از معمر و او از ابان و او از سليم بن قيس هلالي) که گفت: بعلي عليه السلم عرض کردم: من از سلمان و مقداد و ابي ذر چيزهائي از تفسير قرآن و روايت از رسول خدا شنيده ام [بجز آنچه در دست مردم است] و سپس از شما تصديق آنچه را که از آنان شنيده بودم شنيدم در دست مردم چيزهاي فراوان از
[ صفحه 74]
تفسير قرآن و احاديث رسول خدا ديده ام که با گفته سلمان و مقداد و ابي ذر مخالف است و آنان چنين مي پندارند که همه آنچه در دست مردم است باطل است آيا بنظر شما ممکن است که آنان (مردم) عمدا برسول خدا دروغ بندند و قرآن را با راي هاي خودتفسير کنند؟ گويد: علي عليه السلام متوجه من شد و فرمود: اکنون که پرسيدي پاسخش را نيکو بفهم: در ميان مردم حقي است و باطلي، و راستي و دروغي، و ناسخي و منسوخي، و خاصي و عامي، و محکمي و متشابهي [25] و چيزهائي که براستي از رسول خدا بياد دارند و چيزهائي که بخيال خودشان گفته رسول خدااست، و در زمان خود رسول خدا آنقدر دروغ بانحضرت بستند که بپا ايستاد و خطبه خواند و فرمود: اي مردم دروغ دروغ گويان از زبان من فراوان شده است هر کس که از روي عمد بر من دروغ بندد جايگاه خود از آتش آماده به بيند. سپس پس از وفات رسول خدابر آنحضرت دروغ بستند و هر کس که حديثي بنزد تو آورد جز اين نيست که يکي از چهار نفر خواهد بود و پنجمي ندارد:
1- مرد منافقي است که تظاهر بايمان ميکند و با تصنع و ساختگي اسلام را بر زبان دارد، نه از گناه خود داري ميکند و نه ازدروغ عمدي گفتن بر رسول خدا پروائي دارد، و اگر مردم بدانند که او منافقي است دروغ پرداز، نه از او مي پذيرند و نه تصديقش ميکنند ولي چه کنند؟ پيش خود ميگويند اين مرد با پيغمبر هم صحبت بوده و او را ديده و از او حديث شنيده است و باينجهت باطن او را نشاخته حديث را از او دريافت ميکنند و خداوند در قرآن از حال منافقين خبرها داده و توصيفها نموده و فرموده است و اذا رايتهم تعجبک اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم
[ صفحه 75]
(هنگاميکه آنان را بيني اندامشان تو را خوش آيد و چون سخن گويند بسخنانشان گوش فرا دهي). [26] .
سپس همين منافقين پس از رسول خد ماندند و خود را به پيشوايان ضلالت و داعيان باتش از رهگذر تزوير و دروغ و بهتان نزديک کردند تا آنجا که آن پيشوايان،، فرمانداريها بدست اين منافين سپردند و آنان را بر گردن مردم سوار کردند وبدست آنان دنيا را بکام خود کشيدند مردم هم که هميشه تابع فرمانروايانند و دنياطلب مگر آنکس که خداي عز و جل اش نگهداري فرمايد اين يکي از آن چهار نفر بود.
2- مردي که از رسول خدا چيزي شنيده ولي درست بياد نسپرده است و در آن باشتباه و سهو دچار شده است، نه آنکه ازروي عمد دروغ بگويد،پس آنچه را که از رسول خدا بدست دارد روايت ميکند و ميگويد: من از رسول خدا آن را شنيدم و اگر مردم بدانند که در اين سخن اشتباه کرده است از او نمي پذيرند خود او هم اگر بداند دچار اشتباه شده است بدورش مي اندازد.
3- سومين مرد: از رسول خدا (ص) شنيده است که حضرت بچيزي امر فرمود ولي بي اطلاع است که آنحضرت پس از امر، آن چيز را قدغن فرموده است، يا شنيده است که حضرت چيزي را قدغن فرمود ولي خبر ندارد که پس از آن بان چيز امر فرموده است پس منسوخ: (نسخ شده) را بيان دارد ولي ناسخ (نسخ کننده) را بياد ندارد، و اگر بداند که منسوخ است بدورش مي اندازد، مردم هم اگر بهنگام شنيدن حديث از او ب بدانند که منسوخ است بدورش مي اندازند.
4- چهارمين مرد: آنکه نه بخدا دروغ بسته و نه برسول او زيرا دروغ را خوش ندارد و از خدا ميترسد و رسول خدا را بزرگ ميشمارد و سهو هم نکرده
[ صفحه 76]
است بلکه حديث را کاملا بياد سپرده و همانطور که شنيده است بي کم و زياد نقل ميکند ناسخ و منسوخ را ميداند بناسخ عمل ميکند ومنسوخ را بدور مي اندازد وميداند که اوامر و نواهي رسول خدا مانند قرآن ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه دارد گاهي اتفاق مي افتاد که رسول خدا صلي الله عليه و آله کلامي ميفرمود که دو صورت داشت يک معناي عام و يک معناي خاص مانند قرآن، خداي عز و جل ميفرمايد: وما آتاکم الرسول فخذره و ما نهاکم عنه فانتهوا (آنچه را که پيغمبر براي شما آورد آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت باز ايستيد). و آن کلام رسول خدا را کسي مي شنيد که معرفت نداشت [ونمي فهميد] که مقصود خداي عز و جل چيست و مقصود پيغمبر خدا چه (ص) چه ميباشد و همه اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله آن چنان نبودند که اگر چيزي مي پرسيدند پاسخش را ميفهميدند، کسي بود که مي پرسيد ولي در مقام فهميدن نبود تا آنچا که دوست داشتند عربي بياباني و يا رهگذري بيايد واز رسول خدا سئوالي کند و آنان گوش بدهند. [27] ولي من هر روزدر وقت مخصوصي بخدمت رسول خدا (ص) ميرسيدم آنحضرت مجلس را خلوت ميکرد فقط من بودم واو و اصحاب رسول خدا (ص) ميدانند که آنحضرت
[ صفحه 77]
جز با من با هيچ يک از اصحاب، چنين رفتاري نداشت. گاهي اين خلوت در خانه من ميشد که غالبا رسول خدا بخانه من تشريف مي آورد و گاهي هم که من بيکي از خانه هاي رسول خدا ميرفتم خانه را براي من خلوت ميکرد وزنهايش را بيرون ميکرد و کسي جز من در خدمت آنحضرت نمي ماند ولي وقتي آنحضرت براي خلوت کردن منزل من تشريف مياورد نه فاطمه بيرون ميرفت و نه هيچ يک از فرزندان من و هرگاه که من پرسش را آغاز ميکردم آنحضرت مرا پاسخ ميگفت و چون خاموش مي نشستم و پرسشهايم پايان مي يافت آن حضرت خود شروع بسخن ميکرد و دعا ميکرد که خداوند سخنان او را در ياد من نگهدارد و بمن بفهماند و از وقتي که پيغمبر در باره من دعا کرده است هيچ چيز را فراموش نکرده ام. و به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض کردم اي پيغمبر خدا از آن دم که آن دعا در باره من کرده ايد از آنچه مرا آموخته ايد هيچ فراموش نکرده ام پس چرا هنگاميک املاء ميفرمائيد دستور نوشتن اش را ميدهيد آيا ميترسيد که باز فراموش کنم؟ فرمود: برادرم، من از آن نمي ترسم که تو فراموش کني و يا نداني زيرا خداوند مرا خبر داده است که دعاي مرا در باره تو و شريکانت که پس از تو خواهند بود مستجاب فرموده است و اينکه مينويسي براي شريکانت خواهد ماند. عرض کردم: يا رسول الله شريکان من کيانند؟ فرمود: کاني که خداوند آنان را با خودش و با من قرين ساخته و فرموده است: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم (اي کسانيکه ايمان آورده ايد فرمان خدا را بريد و فرمان رسول خدا و فرمان صاحبان امر را) و اگر از ستيزه در کاري ميترسيد آن را بخدا و رسول و صاحبان امر برگردانيد. عرض کردم: اي پيغمبر خدا آنان کيانند؟ فرمود: اوصياء تاآنکه در کنار حوض بر من وارد شوند همه شان راهنما و رهبر هستند کسيکه آنان را خوار کند
[ صفحه 78]
زياني بانان نميرساند آنان با قرآنند و قرآن با آنان است نه آنان از قرآن جدا ميشوند و نه قرآن از آنان جدا ميشود امت من بوسليه آنان ياري ميشوند و باحترام آنان باران رحمت ميبارد و با دعاهاي با عظمت آنان است که بلاها از امت من رفع ميشود. عرض کردم: يا رسول الله نام شان را براي من بفرمائيد فرمود اين پسرم و دستش را بر سر حسن گذاشت و سپس اين پسرم و دستش را بر سر حسين گذاشت سپس فرزند او که بنام تو است يا علي سپس فرزند او محمد بن علي سپس رو بحسين کرد و فرمود: محمد بن علي زماني متولد ميشود که هنوز زنده اي، سلام مرا باو برسان وسپس دوازده امام را تکميل ميکني. عرض کردم اي پيغمبر خدا نام آنانرا براي من بفرما، يک يک نامشان را فرمود که يکي از آنان اي برادر بني هلال بخدا قسم مهدي اين امت است (مهدي امت محمد است- خ ل) که زمين را پر از عدل و داد ميکند همانطور که پر از ستم و جور شده باشد.
11- و بهمان اسناد از عبد الرزاق که گفت: حديث کرد ما را معمر بن راشد از ابان بن ابي عياش و او از سليم بن قيس) که: علي عليه السلام ضمن حديث مفصلي که مهاجرين و انصار بمناقب و فضايل خودشان مي باليدند بطلحه فرمود: اي طلحه مگر نبودي هنگاميکه رسول خدا صلي الله عليه و آله استخوان شانه اي از ما خواست تا چيزي بر آن بنويسد تا امت پس ازاو گمراه نشود و اختلاف نکند رفيق تو آن حرف را زد: (که رسول خدا هذيان ميگويد) پس رسول خدا خشمگين شد و از نوشتن منصرف گرديد؟ گفت چرا بودم فرمود: شما که بيرون رفتيد رسول خدا صلي الله عليه و آله بمن خبر داد که ميخواست چه بنويسد و مردم را بر آن گواه بگيرد جبرئيل باو خبر داده بود که خدايتعالي ميدانست که امت بزودي اختلاف خواهند کرد و متفرق خوهند شد پس از بيرون رفتن شما آنحضرت صفحه اي طلبيد و آنچه را که ميخواست در شانه بنويسد بمن املاء فرمود و سه نفر از آن چمعيت را گواه گرفت: سلمان فارسي و ابا ذر
[ صفحه 79]
و مقداد، و امامان هدايت را که مومنين مامورند تا روز قيامت از آنان فرمان برند نام برد و نام مرا در آغاز برد و سپس نام اين پسرم حسن را و سپس اين پسرم حسين را و سپس نه نفر از فرزندان اين پسرم حسين اي ابا ذر و تو اي مقداد آيا چنين است؟ آندوا گفتند: گواهي ميدهيم که رسول الله صلي الله عليه و آله چنين کرد. طلحه گفت: من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم در باره ابا ذر فرمود: زمين بر خود بر نداشته و آسمان سايه نيفکنده است بصاحب گفتاري که راستگوتر و نيکوکارتر از ابا ذر باشد و من گواهي ميدهم که آن دو جز بحق گواهي نميدهند و تو در نزد من از آندو راستگوتر و نيکوکارتر هستي.
12- و بهمين سند از عبد الرزاق بن همام و او از معمر بن راشد و او ابان بن ابي عياش و او از سليم بن قيس نقل ميکند که گفت: علي السلام فرمود: روزي بر مردي گذشتم- و نام آن مرد را بمن گفت-آن مرد گفت: (محمد همچون درخت خرمائي است که در خرابه روييده باشد) بخدمت پيغمبر آمدم و جريان را بعرض رساندم رسول خدا خشمناک شد و با حالت خشم بيرون آمد و بر منبر شد انصار که خشم رسول خدا را ديدند اسلحه جنگ برداشتند رسول خدا فرمود: چرا بعضيها مرا بخويشانم شماتت ميکنند با آنکه از من شنيده اند که من در باره آنان گفته ام که خداوند آنان را برتري بخشيده و پليدي را از آنان بويژه برداشته و خداي پاکيزه شان فرموده است و از من نشنيده اند که من در برتري اهل بيتم و وصيم چه گفته ام و آنچه را که موجب کرامت و صيم نزد خدا و ويژه گي او و برتري او شدهاست که پيش از همه اسلام آورده و در راه دين بلاها ديده و خد از خويشان و نزديکان من است و او ازمن بجاي هرون از موسي است با ينهمه هنگاميکه ازکنار او ميگذرد چنين مي پندارد کهمن همچون نخلي هستم که در انبار هيزم روئيده ام؟ بهوش باشيد که خدا، جهان آفرينش را بيافريد و آن را دو دسته کرد و مرا
[ صفحه 80]
جز بهترين آندو دسته قرار داد پس آن دسته را سه شعبه کرد و مرا در بهترين آن سه شعبه و بهترين قبيله ها قرار داد، سپس آن را بخوانواده ها تقسيم کرد و ما در بهترين خاندان قرار داد تا آنکه چکيده اهل بيتم و عترتم و فرزندان پدرم من شدم و برادرم علي بن ابي طالب، خداوند [سبحان] بر مردم روي زمين نگاهي انداخت و مرا از آنان برگزيد،سپس نگاهي ديگر انداخت پس علي را برگزيد که برادر من و وزير من و وارث من و وصي من و خليفه من است در امتم و ولي هر مومني است پس از من هر کس او را دوست بدارد خداي را دوست داشته و هر کس او را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است او را دوست نميدارد مگر هر فردي که مومن باشد واو را دشمن نميدارد مگر هر فردي که کافر باشد، او پس از من ستون زمين است و بند آهنين آن او کلمه تقوا است و ريسمان محکم الهي است (مردم ميخواهند که نور خدا را خاموش کنند ولي خدا نميگذارد مگر آنکه نورش را به پايان برساند) دشمنان خدا ميخواهند که نور برادر مرا خاموش کنند ولي خدا نميگذارد مگر آنکه نور او را اتمام کند اي مردم اين سخن مرا که گفتم، حاضرين بغائبين برسانند بار الها تو بر آنان گواه باش. سپس خداوند سومين نگاه را انداخت پس اهل بيت مرا برگزيد براي هنگاميکه من از دنيا رفته باشم و آنان برگزيدگان امت من هستند و پس از درگذشت برادرم يازده امام يکي پس از ديگري ميباشند هر يک که از دنيا برود يکي ديگر بر ميخيزد آنان در امت من همچون ستارگان آسمانند که چون اختري پنهان شود اختري ديگر بر آيد. آنان امامان راهنما و رهبرانند هر آن کس که با آنان نيرنگ کند زياني بانان نرساند و نه آنکس که بخواهد آنان را خوار کند بلکه زيان نيرنگ و خوار کردنشان بر خودشان باز ميگردد. آنان حجت هاي خداوند در روي زمينند و شاهدان خدا در ميان خلقش هر کس آنان را فرمان برد خدا را فرمان برده است و هر کس از آنان سرباززند از
[ صفحه 81]
خدا سرباز زده است آنان باقرآنند و قرآن با آنان است نه قرآن از آنان جدا ميشود و نه آنان از قرآن جدا ميشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند و نخستين امامان علي است که بهترين شان است سپس پسرم حسن، سپس پسرم حسين، سپس نه نفر از فرزندان حسين- و حديث را تا آخر نقل کرده است.
13- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلي او گفت حديث کرد ما را احمد بن محمد بن رباح زهري او گفت حديث کرد ما را احمد بن علي حميري او گفت حديث کرد ما را حسن بن ايوب [28] از عبد الکريم بن عمرو خثعمي و او از مفضل بن عمر): که گفت بامام صادق عليه السلام عرض کردم معناي اينکه خدا ميفرمايد: بل کذبوا بالساعه و اعتدنا لمن کذب بالساعه سعيرا (فرقان:) (بلکه ساعت را دروغ پنداشتند و ما آتش فروزان را براي کسيکه ساعت را دروغ پندارد آماده کرده ايم) چيست؟ حضرت بمن فرمود: که خداوند سال را دوازده ماه آفريد و شب را دوازده ساعت کرد و روز را دوازده ساعت کرد و از ما دوازده نفراند که با فرشتگان حديث ميکنند و امير المومنين يکي از آن ساعت ها است.
14- و بهمين سند از عبد الکريم بن عمرو و او از ثابت بن شريح و او از ابي بصير نقل ميکند): که گفت: شنيدم ابا جعفر محمد بن علي الباقر عليهما السلام [29] ميفرمود از
[ صفحه 82]
ما دوازده نفر با فرشته سخن ميگويد.
15- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت حديث کرد ما را محمد ابن جعفر قرشي او گفت حديث کرد ما را محمد بن الحسين بن ابي الخطاب از عمر بن ابان کلبي و او از ابن سنان و او از ابي السائب [30] که گفت: فرمود ابو عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام: شب دوازده ساعت است و روز دوازده ساعت و ماه ها دوازده ماهند و امامان دوازده امامند و نقبا دوازده نقيب اند و علي عليه السلام ساعتي از دوازده ساعت است و او است که خداوند در باره اش ميفرمايد: بل کذبوا بالساعه و اعتدنا لمن کذب بالساعه سعيرا .
16- خبر داد ما را علي بن الحسين [31] او گفت: حديث کرد ما را محمد ابن يحيي عطارد رقم او گفت حديث کرد ما را محمد بن حسان رازي [32] او گفت حديث کرد ما را محمد بن علي کوفي او گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن محمد بن يوسف او گفت: حديث کرد ما را محمد بن عيسي از عبد الرزاق و او از زيد شحام و او از ابي عبد الله (امام صادق عليه السلام) و گفت محمد بن حسان رازي که حديث کرد اين روايت را بما محمد بن علي کوفي از محمد بن سنان واو از زيد شحام) که گفت: بامام صادق عرض کردم حسن برتر است يا حسين؟ فرمود: برتري نخستين کس از ما با برتري آخرين کس ما پيوند است و برتري آخرين کس از ما با برتري
[ صفحه 83]
نخستين از ما پيوستگي دارد [33] و همگي داراي فضيلت اند. راوي گويد: بانحضرت عرض کردم فدايت شوم پاسخ مرا بازتر بفرما که بخدا سوگند از اين پرسش هيچ منظوري بجز راهيابي بحق ندارم. فرمود: از درختي هستيم که خداوند ما را از يک گل آفريد برتري ما از جانب خدا است و دانش ما از نزد خدا است و مائيم امينان خدا بر خلق اش و دعوت کنندگان بدينش و پرده دار ميان او و خلق اي زيد بيشتر بگويم؟ عرض کردم آري. فرمود: آفرينش ما يکي است دانش ما يکي است و فضيلت ما يکي است و همه گي در نزد خدا يکي ميباشيم عرض کردم: بفرمائيد که چند نفريد؟ فرمود ما دوازده نفريم و از آغاز آفرينش ما در گراگرد عرش پروردگارمان- اين چنين- بوديم اول ما محمد است و وسط ما محمد است و آخر ما محمد است.
17- خبر داد ما را علي بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد بن يحيي عطار او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسان رازي از محمد بن علي کوفي و او از ابراهيم بن محمد بن يوسف و او از محمد بن عيسي و او از عبد الرزاق واو از محمد بن سنان و او از فضيل رسان و او از ابو حمزه ثمالي): که گفت: روزي در محضر ابي جعفر محمد بن علي امام باقر عليه السلام بوديم چون حاضرين براکنده شدند مرا فرمود: اي ابا حمزه از کارهاي حتمي که تغيير و تبديلي در نزد خدا نخواهد يافت قيام قائم ما است هر کس در اينکه ميگويم شک کند با حالتي که کافر است و خدا را انکار دارد خداي سبحان را ملاقات خواهد کرد. سپس فرمود پدر و مادرم بفداي کسيکه هم نام من و هم کنيه با من است [34] .
[ صفحه 84]
هفتمين نفر بعد از من، پدرم بقربانش که زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد همانطور که از ستم و وجور پر شده باشد. سپس فرمود: اي ابا حمزه کسيکه او را درک کند و تسليم او نشود تسليم محمد و علي هم نشده است و خداوند بهشت رابر او حرام کرده است و جايگاهش آتش است و چه بد است جايگاه ستمکاران. و سپاس خدا را که از همه اين روايات روشن تر و واضح تر و درخشان تر براي کسيکه خدا راهنمائيش کرده و در باره او احسان فرموده است آيه شريفه قرآن است که ميفرمايد: ان عده الشهور عند الله اثنا عشر شهرا في کتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعه حرم ذلک الدين القيم فلا تظلموا فيهن انفسکم (همانا شماره ماها در نزد خداوند دوازده ماه است در کتاب خدا از روزي که آسمانها و زمين راخلق کرده است که چهار عدد از آنها حرام اند و آن ديني که محکم است همن است بر خود در آنها ستم نکنيد: توبه: 36) و شناختن ماه هاي محرم و صفر و ربيع و ماههاي بعدي و ماههاي حرام که رجب و ذي القعده و ذي الحجه و محرم است که دين محکم نميتواند باشد زيرا يهود و نصاري و مجوس و ساير اديان و همه مردمان موافق و مخالف اين ماهها را مي شناسند و آنها را بنام مي شمارند بلکه آنان امامان اند و بر پا دارندگان دين خدا هستند و محترمترين آنان يکي امير المومنين علي است که خداوند نام او را از نام خود را علي، مشتق کرد هم چنانکه براي رسول خودش صلي الله عليه و آله نامي از نام خود: محمود، مشتق کرد، و سه نفر ديگر از فرزندان او که نام هاشان علي است يعني علي بن الحسين علي بن موسي و علي بن محمد و احترام اين نام ها از آن رواست که آنان از نام خدامشتق شده اند. دردهاي خدا بر محمد و فرزندان او که بخاطر انتساب باو عزيزاند و محترم.
18- خبر داد ما را سلامه بن محمد [35] او گفت: حديث کرد ما را ابو الحسن
[ صفحه 86]
علي بن عمر معروف بحاجي [36] او گفت: حديث کرد ما را حمزه بن قاسم علوي عباسي رازي [37] او گفت: حديث کرد ما را جعفر بن محمد حسني او گفت حديث کرد ما را عبيد بن کثير (محمد بن کثير- خ ل) او گفت: حديث کرد ما را ابو احمد بنموسي اسدي از داود رقي):
که گفت: در مدينه بخدمت ابي عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام رسيدم مرا فرمود: اي داود دير باز است که نزد ما نيامده اي چرا؟ عرض کردم: کاري برايم در کوفه پيش آمده بود.
فرمود: وقتي از کوفه بيرون شدي چه کسي آنجا بود؟ عرض کردم: من بفداي شما عموي شمازيد را ديدم که سوار بر اسبي است و قرآني (شمشيري- خ ل) بگردنش انداخته و با صداي بلند فرياد ميکشد: از من به پرسيد پيش از آنکه مرا نيابيد که در اندرون سينه من دانش فراواني ناسخ را از منسوخ شناخته ام و مثاني و قرآن عظيم را ميدانم و منم آن نشانه که ميان خدا و شما هستم.
فرمود: اي داود خود راباين و آن باخته اي سپس صدا زد اي سماعه بن مهران يک ظرف خرماي تازه بيار سماعه ظرفي را که خرماي تازه در آن بود آورد حضرت يک دانه از آن خرما برداشت و خورد و هسته آن را ازدهان خود بيرون آورد و در زمين کاشت فورا زمين شکافته شد و آن زمين روئيد و طلع داد و خرما شد حضرت دست زد و يک دانه خرماي نارس از خوشه خرما برچيد و آن را شکافت و از ميانش پوست نازک و سفيد بيرون آورد و باز کرد و بدست من داد و فرمود بخوانش، خواندم ديدم در آن دو سطر نوشته است:
سطر اول (لا اله الاالله محمد رسول الله و در سطر دوم ان عده الشهور عند الله
[ صفحه 86]
اثنا عشر شهرا في کتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ذلک الدين القيم اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب، الحسن بن علي، الحسين بن علي، علي ابن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد بن علي، علي بن محمد، الحسن بن علي، الخلف الحجة).
سپس فرمود: اي داود آيا مي داني اين نوشته بر اين کي نوشته شده است؟ گفتم: خدا و رسولش و شما بهتر مي دانيد. فرمود: دو هزار سال پيش از آنکه آدم آفريده شود.
] مترجم گويد: در سند اين روايت عبيد بن کثير بن عبد الواحد ابو سعيد عامري است که علامه در قسمت دوم از خلاصه او را عنوان کرده و فرموده است که اصحاب ما او را قدح نموده اند و درباره اش گفته اند که آشکارا حديث جعل مي کرد و از دروغ پردازي باکي نداشت و داستانش مشهور است[.
19- خبر داد ما را سلامة بن محمد او گفت: خبر داد ما را حسن بن علي بن مهزيار او گفت: حديث کرد ما را احمد بن محمد سياري از احمد بن هلال و او از امية بن ميمون شعيري و او از زياد قندي که گفت:
شنيدم از ابا ابراهيم موسي بن جعفر بن محمد عليهم السلام که مي فرمود: خداي عز و جل خانه اي از نور بيافريد] خداي عز و جل را خانه اي است از نور[که پايه هاي آن را چهار رکن قرار داد] که بر آن خانه چهار اسم نوشت[تبارک و سبحان و الحمد و الله سپس از اين چهار چهار ديگر آفريد و از آن چهار، چهار ديگر سپس فرمود جل و عز ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا.
] در پاورقي گويد: مجلسي رضوان الله عليه در بحار پس از نقل اين خبر در باب نص هائي که درباره ائمه رسيده است فرموده است اين خبر همانند اخباري است که در باب اسماء از کتاب توحيد گذشت و مانند آنها مشکل و پيچيده است و مناسب آن بود که اين خبر نيز در آنجا گفته آيد ولي جهت آنکه در اينجا آن را آورديم
[ صفحه 87]
آنست که بقرينه خبرهاي ديگري که در تفسير اين آيه رسيده است ظاهرا مقصود آن بوده که تطبيق شود بر عدد ائمه عليهم السلام در عين حال بطور رمز گفته شده و از متشابهات است که جز خدا و راسخون در علم معناي آن را کسي نميداند. و ممکن است بطور احتمال گفته شود که از اسماء الهي بعضي دلالت بر ذات دارد و بعضي دلالت بر صفات ذات و بعضي دلات بر تنزيه ذات از نقص دارد و بعضي دلالت بر صفات فعل دارد، پس الله دلالت بر ذات دارد و الحمد که بمعناي ستايش است براي صفات کماليه ذات است و سبحان دلالت بر صفات تنزيهيه دارد و تبارک که مشتف از برکت است بمعني نمو، دلالت بر صفات دارد و حمد بمعناي ستايش است و چون نعمت هاي اختياري قابل ستايش است پس حمد دلالت بر صفات فعل دارد. و از اينها که گفتيم، چهار اسم منشعب ميشود اسمي که از اسم ذات منشعب ميشود آنست که دلالت بر يگانگي ذات ميکند و از اينرو خداوند در سوره توحيد پس از الله نامي را آورده است که دلالت بر يگانگي کند و فرموده است قل هو الله احد و از احد اسم صمد منشعب ميشود زيرا از لوازم يکتائي آنست که از ما سواي خود بي نياز باشد و ما سوا باو نيازمند باشند، و از اينرو پس از قل هو الله احد آيه دوم الله الصمد است. و اما صفات ذات اولا اسم قدير از آنها منشعب ميشود و چون قدرت کامله، مستلزم علم کامل است از اينرو از قدير اسم عليم انشعاب ميبابد و بقيه صفات در حقيقت بهمين صفت باز ميگردند. و احتمال عکس اين مطلب نيز هست بدين معني که قدرت از علم اتنشعاب يابد دقت شود و اما آنچه دلالت بر تنزيه دارد در درجه اول،اسم سبوح است که تنزيه ذات را ميرساند و سپس قدير است که تنزيه صفات را و اما صفات فعل در مرحله اول اسم خالق از آنها منشعب ميشود و چون خلق کردن مستلزم روزي دادن و تربيت کردن است اسم: رازق و رب ازآن منشعب ميشود.
[ صفحه 88]
و از آنجائيکه اين صفات کماليه باعث بر بعثت انبياء و نصب حجتهاي خدا است پس خانه نور که همان خانه امامت است چنانچه در آيه نور بيان شده است بر اين پايه ها استوار است. يا ميگوئيم: چون خدايتعالي ائمه را با صفات خودش آراسته و آنان رامظهر آيات جلال خودش فرموده و آنانرا اسماءاللهو کلمات الله خواندهپس آنان باخلاق خدائي متخلق اند و خانه نورشان و بيت کمالشان بر اين پايه هاقرار دارد. و پيش از اين توضيح را چه بسا که خردها و ذهن ها متحمل نشود و قلم را ياراي نگارش نباشد. اين بود اجمالي از آنچه در حل اين روايت بخاطرم خطور کرد و الله ولي التوفيق و الهدايه].
20- خبر داد ما را علي بن الحسين از محمد بن يحيي و او از محمد بن حسان رازي و او از محمد بن علي و او از محمد بن سنان و از از داود بن کثير رقي ه گفت: بهابي عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام عرض کردم: من بفدايت معناي اينايه چيست؟ السابقون السابقون اولئک المقربون (الواقعه: 11). فرمود: دو هزار سال پيش از آنکه خداوند،خلق را بيافريند در روزيکه خلق را در عالم ميثاق بذر افشاني ميکرد اين سخن را فرمود عرض کردم توضيح بيشتري بفرمائيد. فرمود: خداي عز و جل هنگاميکه خواست خلق را بيافريند آنان را از گل آفريد سپس آتشي بر افروخت و فرمود بميان آتش برويد نخستين کسيکه بميان آتش رفت محمد (ص) رسول خدا بود و امير المومنين و حسن و حسين و نه امام يکي پس از ديگري سپس شيعيان آنان از آنان پيروي کردند پس بخدا قسم که سابقون ايشان هستند.
21- حديث کرد ما را ابو علي احمد بن محمد بن يعقوب بن عمار کوفي [38] .
[ صفحه 89]
او گفت حديث کرد مرا پدرم او گفت: حديث کرد مرا قاسم بن هشام لولوي از حسن بن محبوب و او از ابراهيم کرخي [39] که گفت: بخدمت ابي عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام رسيدم و در محضرش نشسته بودم که ناگاه ابو الحسن موسي که هنوز پسر بچه اي بود وارد شد من برخاستم و او را بوسيدم و نشستم. امام صادق عليه السلام مرا فرمود: اي ابراهيم متوجه باش که او صاب تو است پس از من و بهوش باش که چمعي در باره او هلاک ميشوند و جمعي ديگر سعادتمند پس خدا لعنت کند کشندهاو راو عذاب روحي او را چندين برابر کند هان که خداي تعالي بطور حتم از نسل او بهترين فرد اهل زمين در زمان خود را بيرون خواهد آورد که همنام جدش ميباشد و وارث علم و احکام و قضاوت هاي او است و معدن امامت است و سر آمد در حکمت. ستمگ رفلان خاندان او را خواهد کشت پس از آنکه بواسطه حسدي که در باره او دارد کارهاي شگفت انگيز کم نظير انجام دهد ولي خداوند کار خود را بپايان ميرساند گرچه مشرکان دوست نداشته باشند خداوند از نسل او دوازده امام راهبر را تکميل خواهد کرد اماماني که بکرامت خود مخصوصشان کرده و در عالم قدس خويش چايگاهشان بخشيده است و کسيکه بانتظار امام دوازدهم باشد [و در برابر او شمشير بدست منتظر فرمان باشد] مانند کسي است که در پيش روي
[ صفحه 90]
پيغمبر شمشير بدست بگيرد واز روي دفاع کند. اين هنگام مردي از طرفداران بني اميه بمجلس آمد و سخن بريده شد، من پس از آن يازده بار بخدمت آنحضرت مراجعه کردم باشد که پايان اين سخن را بشنوم نتوانستم، تا آنکه سال دوم بخدمتش رسيدم او نشسته بود [40] حضرت فرمود: اي ابراهيم او است که اندوه شيعه خود را پس از تنگنائي شديد و گرفتاري طولاني و ستم و ترس بر طرف ميسازد خوشا بحال کسيکه آن زمان را درک کند اي ابراهيم همين تو را بس است. گويد در آن سفر، ره آوردي که از اين حديث براي دلم سرور آفرين تر و براي چشمم روشني بخش تر باشد بهمراه نياوردم.
22- خبر داد ما را احمد بن محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد از براي ما ابو عبد الله حسين ين محمد که اين حديث براي او از روي نوشته اي خوانده شده بود و در آن نوشته ابو عبد الله گويد حديث کرد از براي ما محمد بن ابي قيس از جعفر زماني و او محمد بن [ابي] القاسم خواهر زاده خالد بن مخلد قطواني [41] او گفت حديث کرد ما را عبد الوهاب ثقفي): از جعفر بن محمد [از پدرش محمد بن علي] عليهماالسلام که آنحضرت نگاهي بحمران انداخت و گريست سپس فرمود: اي حمران شگفتا از مردم که چه سا غافلند يا فراموش کارند و يا خود را بفراموشي زده اند و فرمايش رسول خدا را از ياد برده اند که بهنگام بيماريش مردم بعيادتش مي آمدند و سلام عرض ميکردند تا آنکه خانه از جمعيت پر شد اين هنگام
[ صفحه 91]
علي آمد و سلام کرد و نتوانست راه براي رسيدن به نزد پيغمبر باز کند و حاضرين نيز راه را باز نکردند. رسول خدا (ص) که اينوضع را مشاهد کرد سر از بالين برداشت و فرمود: اي علي بيا بسوي من مردم که اين عنايت را از رسول خدا ديدند بيکديگر چسبيدند و راه باز کردند تا علي از ميان آنان گذشت و رسول خدا صلي الله عليه و آله علي را در کنار خودش جاي داد سپس فرمود: اي مردم هنوز که من زنده ام شما با اهل بيت من اين چنين ميکنيد پس از مرگ من چه خواهيد کرد؟ بخدا قسم گامي باهل بيت من نزديک نمي مگر آنکه مرحله اي بخدا نزديک خواهيد شد و گامي از آنان دور نمي شويد و رو بر نمي گردانيد مگر آنکه خداوند از شما رو گردان ميشود. سپس فرمود: اي مردم بسخنم گوش فرا دهيد همانا رضا و رضوان و بهشت از آن کسي است که علي را دوست بدارد و ولايت او را داشته باشد و بخاطر برتري اش او را و اوصياءمرا ک ه پس از من خواهند بود امام خود بداند و پروردگار مرا مسلم است که دعاي مرا در باره آنان مستجاب فرمايد،آنان دوازده وصي ميباشند هر کس از علي [از من] پيروي کند او از من است من از ابراهيم و ابراهيم از من، و دين من دين او است و دين او دين من، و نسبت او نسبت من است و نسبت من نسبت او و برتري من برتري او است و من از او برترم- نه آنکه بخواهم افتخاري کنم- گفته مرا گفته خدا تصديق ميکند (که فرمايد) ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم آل عمران: 34- ذريه اي که بعضي از آن از بعض ديگر است و خداوند، شنوا و دانا است.
23- خبر داد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد از براي ما ابو علي حسن بن علي بن عيسي قوهستاني او گفت: حديث کرد از براي ما بدر بن اسحاق ابن بدر انماطي در سوق الليل مکه بسال 256 و او پير مردي بود ارزنده و از برادران فاضل ما بود و از اهل قزوين بود او گفت: حديث کرد از براي من پدرم اسحاق بن
[ صفحه 92]
بدر او گفت: حديث کرد مرا جد من بدر بن عيسي [42] او گفت: از پدرم عيسي بن موسي که مرد با هيبتي بود پرسيدم و گفتمش از تابعين که را ديده اي؟ گفت نمي فهمم [بمن] چه ميگوئي ولي در کوفه بودم شنيدم که در مسجد جامع کوفه شيخي از عبد خير روايت ميکرد که او گفت شنيدم امير المومين علي بن ابي طالب صلوات الله عليه ميفرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا فرمود:اي علي امامان بار شد و رهبر و معصوم از فرزندان تو يازده امام است [43] و تو نخستين آناني و آخرينشان نامش نام من است خروج ميکند و زمين را پر از داد ميکند همانطور که از ستم و بيداد پر شده باشد چه بسا که کس بنزدش ميايد و مال هم چنان روي هم انباشته شده است عرض ميکند اي مهدي مرا چيزي عطا فرما و او ميگويد هر چه خواهي برگير.
24- حديث کرد ما را ابو الحارث عبد الله بن عبد الملک بن سهل طبراني او گفت: حديث کرد ما را محمد بن مثني بغدادي او گفت: حديث کرد ما را محمد بن اسماعيل رقي او گفت حديث کرد ما را موسي بن عيسي بن عبد الرحمن او گفت حديث کرد ما را هشام [44] بن عبد الله دستوائي او گفت: حديث کرد ما را علي بن محمد [45] ازعمرو بن شمر و او از از جابر بن يزيد جعفي و او از):
[ صفحه 93]
محمد بن علي: امام باقر عليه بالسلام و آنحضرت از سالم بن عبد الله بن عمر و او از پدرش عبد الله بن عمر بن الخطاب که گفت: رسول خدافرمود خداي عز و جل شبي که مرا بمعراچ برد بمن وحي کرد اي محمد از امتت در زمين چه کسي را بجاي خود گذاشتي- و خدا بهتر آگاه بود- عرض کردم: بار الها برادرم را فرمود: اي محمد علي بن ابي طالب را؟ عرض کردم آري پرودگارا. فرمود: اي محمد من توجه ويژه اي بر زمين نمودم و تو را از زمين برگزيدم پس هر جا يادي از من بشود از تو هم در رديف من ياد ميشود پس منم محمود و توئي محمد. سپس توجه ديگري بر زمين کردم و عي بن ابي طالب را از زمين برگزيدم پس او را وصي تو قرار دادم تو سر آمد انبيائي و او سر آمد اوصيا است، سپس از نامهاي خودم براي او نامي مشتق کردم پس منم اعلي و او است علي اي محمد: من، علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان را از يک نور آفريدم سپس ولايت آنان را بر فرشتگان پيشنهاد کردم هر کس پذيرفت از نزديکان شد و هر کس انکار ورزيد از کافران گرديد، اي محمداگر بنده اي از بندگان من آنقدر مرا به پرستد که اعضايش از هم بگسلد سپس مرا ملاقات کند در حاليکه ولايت آنان را انکار دارد من او را باتش مي اندازم. سپس فرمود: اي محمد دوست داري آنان را به بيني؟ عرض کردم: آري، فرمود پيشتر برو، جلوتر رفتم ديدم علي بن الي طالب و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و حجت قائم را که همچون اختري فروزان در ميان آنان بود. عرض کردم پرودگارا اينان کيانند؟ فرمود: اينان امامانند و آنکه ايستاده است که حلال مرا حلال ميکند و حرام مرا حرام ميکند و از دشمنان من انتقام ميگيرد، اي محمد او را دوست بدار که من دوستش ميدارم و هر کس که او را
[ صفحه 94]
دوست دارد دوست ميدارم.
25- و خبر داد ما را محمد بن يعقوب کليني او گفت ک حديث کرد مارا علي بن ابراهيم از پدرش واو از ابن ابي عمير و او از سعيد بن غزوان واو از ابي بصير و او از ابي بصير و او از): ابي جعفر امام باقر عليه السلام که فرمود:پس از حسين بن علي نه امام خواهد بود و نهمي شان قائم آنان است.
26- خبر داد ما را محمد بن يعقوب کليني از علي بن محمد و او از سهل بن زياد و او از محمد بن الحسن بن شمون و او از عبدالله بن عبد الرحمن اصم و او از کرام که گفت: در نهان براي خودم سوگند ياد کردم بودم که تا قائم آل محمد قيام نکند هرگز بروز غذا نخورم بخدمت امام صادق عليه السلام رسيدم عرض کردم مردي از شيعيان تو بر خود واجب کرده است که هرگز بروز غذا نخورد تا قائم آل محمد قيام کند فرمود: اي کرام روزه بگير و دو عيد را- فطر و قربان- روزه مگير با سه روز ايام تشريق [46] و هنگاميکه مسافر هستي همانا آن هنگام که حسين عليه السلام کشته شد آسمانهاو زمين و هر که در آنها بود و فرشتگان ناليدند و عرض کردند اي پرودگار ما آيا اجازه ميدهي که ما اين مردم را هلاک سازيم تا از سر نو مردم ديگري بر زمين آريم که اينان حرام تو را حلال کردند و برگزيده تو را کشتند. خداوند بر آنان وحي فرستاد: اي فرشتگان من و اي آسمان و زمين من آرام بگيريد، سپس پرده اي از پرده ها را برافکند پشت آن پرده محمد صلي الله عليه و آله بود با دوازده وصيش پس دست فلاني را از ميان آنان بر گرفت و فرمود اي فرشتگان من واي آسمانها وزمين من بوسيله اين، داد اين را خواهم گرفت اين
[ صفحه 95]
را سه بار گفت و در روايت غير کليني چنين است: (بوسيله اين داد آنان را خواهم گرفت هر چند پس از گذشت زماني باشد). [مترجم گويد: ظاهر روايت آنست که حضرت صادق انعقاد سوگند راامضا فرموده است و او را راهنمائي فرموده باينکه اکنون که بايد هرگز بروزها غذا نخوري پس روزه بگير که ثوابي هم برده باشي مگر در آن موارد که روزه در آنها بحسب اين روايت جايز نيست. و يا آنکه مقصود راوي از غذا نخوردن روزه گرفتن بوده است و حضرت فرموده که نسبت بايد روزها سوگند منعقد نميشود، و اما ذکر داستان کشته شدن سيد الشهداء عليه السلام براي فهماندن اين مطلب است که قائم عليه السلام باين زوديها قيام نخواهد کرد زيرا در روايت کليني چون بايد دوازده امام يکي پس از ديگري بيايد تا نوبت بدوازده همي برسد. و اما در روايت غير کليني علاوه بر آن، جمله (و لو بعد حين) هست و گرفتن دست امام دوازدهم يا کنايه از نشان دادن آنحضرت است و يا کنايه از تاييد خداي تعالي است آنحضرت را و يا آنکه اسناد مجازي است و مقصود آنست که جبرئيل يا فرشته ديگر و يا رسول خدا مثلا بامر حق تعالي دست آنحضرت را گرفت]
27- خبر داد ما را محمد بن يعقوب کليني او گفت: حديث کرد ما را علي ابن ابراهيم بن هاشم از پدرش و او از ابن ابي عمير و او از ابن اذينه و او از ابان بن ابي عياش و او از سليم بن قيس هلالي که گفت: از عبد الله بن جعفر طيار شنيدم که ميگفت: من و حسن و حسين و عبداله بن عباس و عمر بن ام سلمه [47] و اسامه بن زيد نزد معاويه بوديم مرا با معاويه سخني
[ صفحه 96]
بميان آمد به معاويه گفتم: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که ميفرمود: من بمومنين از خود آنان اوليترم و سپس برادر من علي بن ابي طالب بر مومنان از خودشان اولتر است و چون علي شهيد شود حسن بمومنين اولتر از خودشان ميباشد و چون حسين شهيد گردد فرزندش علي بن الحسين مومين را از خودشان اولتر است و تو يا علي او را درک ميکني سپس فرزندش محمد بن علي مومنين را از خودشان اولتر است و تو اي حسين او را درک ميکني سپس باقيمانده دوازده امام [نه نفر] از فرزندان حسين. عبد الله بن جعفر گويد: من حسن و حسين و عبد لله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامه بن زيد را باين سخن گواه گرفتم و همگي گواهي دادند. سليم گويد: من همين جريان را از سلمان فارسي و مقداد و ابوذر شنيدم و آنان گفتند که اين سخن را رسول خدا فرموده است. [مصحح گويد: امام علي بن الحسين بهنگام شهادت امير المومنين دو ساله بود زيرا تولد آنحضرت بسال 38- بوده و شهادت امير المومنين بسال 40 و کليني گويد که ولادت امام باقر عليه السلام بسال 57 بوده و بنابراين آنحضرت در عاشورا که سال 61 بود تقريبا 4 ساله بوده است].
28- محمد بن عبد الله بن جعفر حميري (از پدرش نقل ميکند که او گفت: حديث کرد از براي ما محمد بن عيسي بن عبيد بن يقطين او نضر بن سويد و او از يحيي حلبي و او از علي بن ابي حمزه) که گفت: با ابو بصير بودم و غلام ابي جعفر: امام باقر نيز بهمراه ما بود که گفت: از ابا جعفر عليه السلام شنيدم که ميفرمود: دوازده نفر از ما با فرشتگان سخن ميگويند
[ صفحه 97]
و هفتمين نفر پس از من فرزندم قائم است. ابو بصير بر خاست و گفت من گواهي ميدهم که چهار سال پيش اين سخن را از امام باقر شنيدم. ابو الحسن شجاعي رحمه الله گويد: ابو عبد الله پس از آنکه از تاليف کتاب فارغ شده بود و من آن را استنساخ کرده بودم ايندو حديث را پيوست):
29- خبر داد ما را ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده کوفي او گفت: حديث کرد ما را محمد بن مفضل بن ابراهيم بن قيس بن رمانه اشعري [48] از کتاب خودش او گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن مهزم او گفت: حديث کرد ما را خاقان بن سليمان خزاز از ابراهيم بن ابي يحيي مدني [49] و او از ابي هارون عبدي و از عمر بن ابي سلمه ربيب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از ابي الطفيل عامر بن واثله) که آندو گفتند: هنگاميکه ابوبکر جان سپرد ما در نماز بر جنازه اش بوديم و برگرد عمر پس از آنکه بيعت شده بود نشسته بوديم در اين اثنا جواني يهودي از يهودان مدينه آمد و پدرش در مدينه دانشمند يهود بود و چنين مي پنداشتند که فرزندان هارون است بعمر سلام کرد و گفت: اي امير المومنين کدام يک از شما بکتابتان [و سنت
[ صفحه 98]
پيغمبرتان] داناتر هستيد عمر گفت: اين، و اشاره بعلي بن ابي طالب کرد و گفت: اين از همه ما بکتاب ما و سنت پيغمبر ما داناتر است. جوان رو بعلي کرد و گفت: تو اين چنيني؟ فرمود: آري، هر آنچه نيازمندي بپرس گفت: من از تو سه پرسش ميکنم و سه پرسش و يکي، فرمود: چرا نميگوئي هفت پرسش ميکنم؟ جوان گفت: نه ولي در باره سه چيز از تو مي پرسم اگر پاسخ آن سه را درست دادي سه ديگر را از تو مي پرسم و اگر پاسخ آنها را نيز درست دادي يک پرسش ديگر ميکنم و اگر سه پرسش نخستين را پاسخ نگفتي لب از سخن مي بندم و هيچ پرسشي نخواهم کرد: علي عليه السلام باو گفت: اي يهودي اگر پاسخت را درست و صحيح گفتم آيا تو قدرت تشخيص آن داري که بفهمي من درست گفته ام يا نادرست؟ عرض کرد: آري علي عليه السلام فرمود: تو را بخدا اگر پرسش تو را درست پاسخ دادم حتما مسلمان خواهي شد و دست از يهودي بودن خواهي برداشت؟ گفت: خدا ميان من و تو که اگر پاسخ مرا درست دادي حتما مسلمان شوم و يهودي بودن را رها کنم، فرمود: پس سوال مورد نيازت را بکن، عرض کرد: بگو بدانم نخستين سنگي که بر روي زمين گذاشته شد کدام سنگ است و نخستين درختي که از زمين روئيد کدام است و نخستين چشمه اي که از زمين جوشيد کدام است؟ فرمود: اي يهودي اما نخستين سنگ که بر روي زمين گذاشته شد يهوديان ميگويند همان سنگي است که در بيت المقدس است و دروغ ميگويند، بلکه نخستين سنگ، حجر الاسود است که از براي آدم از بهشت فرود آمد و آدم آن را بر رکن نهاد و مومنين دست بر آن ميمالند تا عهد و پيماني که با خدا دارند بعنوان وفاي بر عهد تجديد کرده باشند. واما پرسش تو از نخستين درختي که بر روي زمين روئيد يهود ميگويند که
[ صفحه 99]
درخت زيتون است و دروغ ميگويند بلکه آن درخت خرماي عجوه است که آدم آن را با نخل نر از بهشت آورد [50] پس خرما اصلش از عجوه است. و اما چشمه، يهود ميگويند که همام چشمه اي است که زير سنگ بيت المقدس است و دروغ ميگويند بلکه نخستين چشمه سر چشمه آب حيات است که هر مرده اي در آن آب فرو برده شود زنده ميشود و آن همان چشمه است که موسي ماهي شور خود را در کنار آن فراموش کرد و چون آن آب بماهي رسيد زنده شد و راه دريا پيش گرفت موسي و جواني که بهمراهش بود بدنبال آن رفتند تا بخضر رسيدند جوان گفت گواهي ميدهم که راست گفتي و درست اينکه کتابي نزد من است که از پدرانم بمن بارث رسيده است و اين کتاب باملاء موسي است و دستخط هارون و همه اين هفت چيز در آن نوشته شده است بخدااگر باقيمانده هفت چيز را هم درست گفتي دين خودم را رها ميکنم و از دين تو پيروي ميکنم. علي عليه السلام فرمود: بپرس. گفت: بگو بدانم اين امت پس از پيامبرشان چند نفر پيشوا و رهبر دارند پيشواياني که اگر کسي بخواهد آنان را زبون کند بر آنان زياني نرسد؟ و بگو بدانم جايگاه محمد در بهشت چه جايگاهي است؟ و چند نفر با محمد هم درجه هستند؟ علي عليه السلام فرمود: اي يهودي، اين امت دوازده امام و رهبر دارد که همگي رانمايند و رهبر و هر کس بخواهد آنان را زبون سازد هيچ زياني بانان نرسد و جايگاه محمد صلي الله عليه و آله در بهترين درجات بهشت عدن است و نزديک ترين درجات به پيشگاه الهي و شريف ترين منازل است و اما آنکه با محمد صلي الله عليه و آله همدرجه است همانا دوازده امامان رهبر ميباشند. يهودي گفت: باز گواهي ميدهم که راست گفتي و درست، و اگر آن يک پرسش
[ صفحه 100]
را نيز مانند اين شش سوال درست گفتي همين الان بدست تو مسلمان ميشوم و يهودي بودن را رها ميکنم. فرمودش: بپرس، گفت: بگو بدانم جانشين محمد چقدر پس از او زنده ميماند و آيا خودش ميميرد يا کشته ميشود؟ فرمود: سي سال پس از او زنده ميماند و دست بمحاسن شريفش گرفت و با اشاره بسر مبارک اش فرمود اين اش از اين اش رنگين ميشود جوان گفت: گواهي ميدهم که معبودي بجز خداي يکتا نيست و محمد فرستاده خدا است و توئي جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله در ميان امت هر کس از تو جلو بيفتد بدروغ است سپس از مجلس بيرون رفت.
30- و خبر داد ما را ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را حميد بن زياد از کتاب خود و من بر او قرآئت نمودم او گفت: حديث کرد مرا جعفر بن اسماعيل منقري [51] از عبد الرحمن بن ابي نجران و او از اسماعيل ابن علي بصري [52] و او از ابي ايوب مودب که به تربيت بعضي از فرزندان جعفر بن محمد عليهماالسلام گماشته شده بود از پدرش) [او گفت] که گفت: چون رسول خدا [53] از دنيا رفت مردي از فرزندان داود که بر دين يهود بود بمدينه آمد ديد کوچه هاي مدينه خلوت است از بعض اهل مدينه پرسيد چه شد است؟ گفته شد رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رحلت فرموده است داودي
[ صفحه 101]
گفت: هان که امروز همان کسي که در کتاب ما بود از دنيا رفته است [هان که او بروزي که در کتاب ما بود از دنيا رفته است] سپس گفت: مردم کجايند؟ گفته شد در مسجد. بمسجد آمد ديد ابو بکر و عمر و عثمان و عبد الرحمن بن عوف و ابو عبيده جراح و مردم مسجد را پر کرده اند گفت: مرا راه دهيد تا بمسجد درآيم و مرا بجانشين پيغمبرتان برساند، او را بابي بکر رساندند باو گفت: من از فرزندان داودم و بر دين يهود آمده ام که چهار حرف بپرسم اگر خبر از آنها دادي اسلام خواهم آورد او را گفتند اندکي منتظر باش. آنگاه امير المومنين از يکي از درهاي مسجد تشريف آورد او را گفتند: بنزد اين جوان برو، برخاست و بخدمتش آمد همينکه به نزدش رسيد عرض کرد: تو علي بن ابي طالبي؟ علي عليه السلام فرمود:تو فلان فرزند فلان فرزند داودي؟ عرض کرد: آري. پس علي عليه السلام دست او را گرفت و بنزد ابي بکرش آورد، يهودي بانحضرت عرض کرد: من از اينان چهار حرف پرسيدم مرا بتو راهنمائي کردند که از تو بپرسم. فرمود: بپرس. گفت: شبي که پيغمبر شما بمعراج رفت و از نزد پرودگارش بازگشت نخستين حرفي که خدا با او آن سخن گفت چه بود؟ و آن فرشته اي که از پيغمبرتان جلوگيري کرد و بر او سلام نکرد کدام فرشته بود؟ و آن چهار نفري که مالک طبق آتش را از روي آنان برداشت و با پيغمبر شما سخن گفتند کيانند؟ و بگو بدانم که منبر پيغمبر شما در کجاي بهشت است؟ علي عليه السلام فرمود: نخستين سخني که خداوند با پيغمبر ما گفت آن بود که فرمود: آمن الرسول بما انزل اليه من ربه (رسول بر آنچه از طرف پروردگارش باو فرود آمده بود ايمان آورد، البقره: 285) گفت: مقصودم اين نبود. فرمود: پس فرمايش رسول خدا: و المومنين کل آمن بالله (مومنان نيز همگي ايمان بخدا آوردند).
[ صفحه 102]
گفت: اين نيز نخواستم. فرمود: بگذار اين کار پوشيده بماند گفت بايد بگوئي مگر تو همو نيستي؟ فرمود: اکنون که دست بردار نيستي، پس رسول خدا صلي الله عليه و آله انگاه که از نزد پروردگارش بازگشت و حجابها براي او برداشته ميشد پيش از آنکه بجايگاه جبرئيل برسد فرشته اي آوازش داد که اي احمد. فرمود: بلي. عرض کرد: خدا تو را سلام ميرساند و ترا ميفرمايد: بسيديکه ولي است از ما سلام برسان. رسول خدا (ص) فرمود: سيديکه ولي باشد کيست؟ فرشته گفت: علي ابن ابي طالب است. يهودي گفت: بخدا راست گفتي و من همين رادر کتاب پدرم ديده ام. پس علي عليه السلام فرمود: اما فرشته اي که از رسول خدا جلوگيري کرد ملک الموت بود که از نزد ستمگري از اهل دنيا مي آمد که سخن بزرگي بر زبان رانده بود و خدا را خشمناک ساخته بود از اينجهت ملک الموت رسول خدا(ص) را نشناخته جلوگيري کرد جبرئيل گفت: اي ملک الموت اين رسول خدااحمد است که حبيب خدا است صلي الله عليه و آله ملک الموت بازگشت و خود را برسول الله چسباند و پوزش طلبيد و عرض کرد: يا رسول الله من نزد پادشاه ستمگري رفته بودم که سخن بزرگي بر زبان آورده بود و من غضبناک شده بودم و شما را نشناختم. رسول خدا عذرش را پذيرفت. و اما آن چهار نفري که مالک سر پوشي از آتش را از روي آنان برداشت، رسول خدا صلي الله عليه و آله بر مالک گذر کرد و مالک از روزيکه خدايش آفريده است نخنديده جبرئيل او را گفت: اي مالک اين، پيامبر رحمت: محمد است مالک لبخندي بر روي پيغمبر زد و بجز او بروي هيچ کس لبخند نزده است رسول خدا صلي الله عليه و آله جبرئيل را گفت دستور بده که مالک طبقي از آتش را بردارد مالک طبق برداشت قابيل و نمرود و فرعون و هامان بودند گفتند اي محمد از پروردگارت بخواه که ما را بدار دنيا باز گرداند تا کار شايسته انجام دهيم که جبرئيل خشمگين شد
[ صفحه 103]
و بيکي از پرهاي بال خويش اشاره کرد تا طبق آتش را بر روي آنان برگدانيد. و اما منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله، پس جايگاه رسول خدا بهشت عدن است و آن بهشتي است که خدايش با دست قدرت خود آفريده و دوازده تن وصي بهمراه پيغمبر در آن بهشت خواهند بود و بر فراز آن قبه اي است که قبه رضوانش گويند و بر فراز قبه رضوانش درجه اي است که وسيله اش گويند و در بهشت درجه اي نيست که آن را ماند و آن درجه منبر پيغمبر است. يهودي گفت: بخدا قسم که در کتاب پدرم داود همين است که پدران من يکي پس از ديگري بارث برده اند تا بدست من رسيده است پس من گواهي ميدهم که معبودي بجز خداي يکتا نيست و محمد صلي الله عليه و آله رسول او است و همان است که موسي مژده او را داد و گواهي ميدهم که تو دانشمند اين امت و وصي رسول خدائي. راوي گويد: پس علي عليه السلام احکام دين را باو آموخت. اي گروه شيعيان خدا شما را رحمت کند نيکو بيانديشيد که درباره دوازده امام و برتري آنان و شماره شان کتاب خداي عز و جل چه فرموده و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و امير المومنين و ائمه عليهم السلام يکي پس از ديگري از طريق رجال شيعه که همه مورد اعتماد در نزد امامان بوده اند چه رسيده است به بينيد که چگونه اين روايات بامامان متصل است و بطور متواتر به ما رسيده است که اگر نيکو تامل شود دلها از کوري نجات يابد و از دل کسيکه خدا درباره اش خير خواسته و به پيمودن راه حق موفق اش داشته و با شنيدن مزخرفات افراديکه آب را گل آلود ميکنند و براي مردم دام فتنه مي گذارند شيطان را بر جان او راهي نداده است شک و ترديد برداشته ميشود. و در ميان همه علماي شيعه و آنانيکه راويان حديث از امامان عليهم السلام بوده اند هيچ اختلافي نيست در اينکه کتاب سليم بن قيس هلالي يکي از بزرگترين اصولي است که اهل علم از حاملان حديث اهل بيت روايت کرده اند و از قديمي
[ صفحه 104]
ترين اصول است زيرا همه آنچه در اين اصل است از پيغمبر صلي الله عليه و آله و امير المومنين عليه السلام و مقداد و سلمان فارسي و ابوذر و مانند اينان از افرادي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و امير المومنين عليه السلام را ديده اند و از آن دو بزرگوار حديث شنيده اند ميباشند. و اين کتاب يکي از اصولي است که مرجع شيعه است و مورد اعتماد و ما پاره اي از محتويات اين کتاب و ديگر کتاب ها را که دلالت بر اوصاف رسول خدا صلي الله عليه و آله و دوازده امام دارد و مکرر شماره آنان را بيان نموده و فرموده است که امامان از اولاد حسين نه نفراند که نهمين آنان قائم آنان است و ظاهر آنان است و باطن آنان است و او برترين آنان است،ذکر کرديم تا همه عذرها بريده شود و هرگونه شبهه اي برداشته شود و همه دعواهاي باطل گويان و مزخرفات بدعت گذاران و گمراه ساختن اشتباه کاران از ميان برود و دليلي باشد بر درستي کار اين عده از امامان. و اين چنين دليل براي هيچ يک از اهل دعواهاي نادرست که خود را بشيعه مي بندند و شيعه از آنان بدور است فراهم نميشود که بر صحت دعواشان و عقيده شان اين چنين دليلي بياورند، و در هيچ يک از کتابهاي اصل که مرجع شيعه است و نه در روايات صحيح دليلي براي دعواي خودشان ندارند و سپاس خدايرا که پروردگار جهانيان است. [54] .
از اين گذشته ما در کتاب هاي حديث سنيان از چند طريق روايت داريم که امامان دوازده گانه را ذکر کرده اند و ما آن روايات را در اين باب بهمان طور که بما رسيده است نقل ميکنيم تا حجت بر مخالفين و شک آوران موکدتر شود با توجه باينکه اعتماد ما فقط بروايات شيعه است، باشد که مضمون همه [اين باب از]
[ صفحه 105]
اين کتاب بگوش پاره اي از مردم که خرد و تميز دارند برسد و او حق را بشناسد و بدان عمل نمايد از جمله آن روايات:
31- آنست که محمد بن عثمان بن علان دهني بغدادي در دمشق روايت کرده است و گفته: حديث کرد ما را ابوبکر بن ابي خيثمه [55] او گفت: حديث کرد ما را علي بن جعد او گفت: حديث کرد ما را زهير بن معاويه [56] از زياد بن خيثمه و او از اسود بن سعيد همداني [57] او گفت: شنيدم که جابر بن سمره مي گفت: شنيدم که رسول خدا صلي الله عليه و آله ميفرمود: پس از من دوازده جانشين است که همگي از قريشند راوي گويد: چون رسول خدا بخانه اش بازگشت و قريشيان بخدمتش رسيدند و عرض کردند: سپس چه روي خواهد داد؟ فرمود سپس آشوب خواهد شد.
32- خبر داد ما را محمد بن عثمان، او گفت: حديث کرد ما را ابن ابي خيثمه، او گفت: حديث کرد مرا علي بن جعد، او گفت: حديث کرد ما را زهير بن معاويه از
[ صفحه 106]
زياد بن علاقه وسماک بن حرب و حصين بن عبد الرحمن [58] وهمگي اينان از جابر بن سمره) که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: (پس از من دوازده جانشين خواهد بود) سپس چيزي فرمود که من نفهميدم، بعضي از حاضرين گفت: من از مردم پرسيدم گفتند: فرمود: (همگي آنان از قريشنيد).
33- خبر داد ما را محمد بن عثمان او گفت: حديث کرد ما را احمد [59] او گفت: حديث کرد ما را ابن عون [60] از شعبي و او از جابر بن سمره) که گفت:
[ صفحه 107]
گفته شده است که پيغمبر صلي الله عليه و آله فرموده: همواره اهل اين دين بر کسانيکه با آنان ستيزه کنند ياري خواهند شد تا دوازده خليفه- مردم بر ميخواستند و مي نشستند- پيغمبر کلمه اي فرمود که من نفهميدمش بپدرم و يا کس ديگر گفتم: چه فرمود؟ گفت: فرمود: همگي آنان از قريشند.
34- خبر داد ما را محمد بن عثمان او گفت: حديث کرد ما را احمد بن ابي خيثمه او گفت: حديث کرد ما را يحيي بن معين او گفت: حديث کرد ما را عبد الله ابن صال او گفت: حديث کرد ما را ليث بن سعد [61] از خالد بن يزيد و او از سعيد بن ابي هلال و او از ربيعه بن سيف [62] که گفت:
[ صفحه 108]
در نزد شفي بن اصبحي [63] بوديم که گفت: شنيدم از عبد الله بن عمرو ميگفت: شنيدم که رسول خدا ميفرمود: پس از من دوازده خليفه خواهد بود.
35- خبر داد ما را محمد بن عثمان، او گفت حديث کرد از براي ما احمد، او گفت: حديث کرد ما را عفان و يحيي بن اسحاق سالحيني [64] اندو گفتند حديث کرد ما را حماد بن سلمه،او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن عثمان از ابي الطفيل) [65] .
[ صفحه 109]
او گفت: عبد الله بن عمرو بمن گفت: اي ابا طفيل از فرزندان کعب بن لوي دوازده نفر بشمار و سپس کشت و کشتار ميشود. [66] .
36- خبر داد ما را محمد بن عثمان او گفت: حديث کرد مارا مقدمي [67] از عاصم بن عمر بن علي بن مقدام او گفت: حديث کرد ما را پدرم از فطر بن خليفه و او از ابو خالد والبي [68] او گفت: حديث کرد ما را جابر بن سمره) او گفت:
[ صفحه 110]
شنيدم رسول خدا صلي اله عليه و آله ميفرمود: همواره اين کار پيروز خواهد بود و آنکس که به ستيزه با آن برخيزد زياني نرساندش تا آنگاه که دوازده خليفه که همگي از قريشند پديد آيند.
37- خبر داد ما را محمد بن عثمان او گفت: حديث کرد مارا عبد الله بن جعفر رقي او گفت: حديث کرد ما را عيسي بن يونس [69] از مجالد بن سعيد و او از شعبي [70] و او از مسروق) که گفت: در نزد ابن مسعود بوديم که مردي باو گفت: آيا پيغمبرتان بشما خبرداده است که پس از او چند نفر خليفه خواهد بود؟ گفت: آري و کسي پيش از تو از من اين پرسش را نکرده است با اينکه تو از همه اين مردم کم سال تري،
[ صفحه 111]
شنيدم که او صلي الله عليه و آله ميفرمود: (پس از من بشماره نقيبان موسي عليه السلام خواهد بود).
38- خبر داد ما را محمد بن عثمان او گفت: حديث کرد ما را احمد بن ابي خيثمه او گفت حديث کرد ما را فضل بن دکين [71] او گفت: حديث کرد ما را فطر او گفت: حديث کرد ما را ابو خالد والبي) او گفت: شنيدم جابر بن سمره سوائي ميگفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هر کس که با اين دين ستيزد نتواند زياني بان برساند تا آنکه دوازده خليفه که همگي از قريش خواهند بود بگذرند. و روايات در اينمعني (از طريق سنيان) بسيار است [72] که دلالت دارد بر اينکه مقصود رسول خدا صلي الله عليه و آله آن بوده است که دوازده نفر را تعيين فرموده باشد که خليفه آنحضرت خواهند بود. و اينکه آنحضرت در پايان حديث اول فرمود: (سپس آشوب ميشود) بهترين دليل است بر آنچه در روايات پي در پي رسيده است که پس از وقوع غيبت و يا رفتن قائم پنجاه سال آشوب بر پا خواهد بود و شاهد است بر اينکه مقصود رسول خدا صلي الله عليه و آله از دوازده نفر به دوازده امام که خليفه آنحضرت بودند نيست
[ صفحه 112]
زيرا حکومت هائي که پس از آنحضرت تشکيل شده است از زمان امير المومنين تا بامروز بيش از دوازده ودوازده است پس معناي گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره دوازده نفر همان تصريح کردن بدوازده امام است که جانشين اويند وهمراه باقرآنند و قرآن همراه با آنان است و از يکديگر جدا نمي شوند تا در کنار حوض بر آنحضرت وارد شوند. خدا را شکر آنچنان شکريکه مناسب نعمتهاي اوست و ويرا هميشه سپاس که بما طهارت نسب ارزاني داشت و بنور خويش ما را هدايت فرمود و براي اينکه در اين باب باذن خدايتعالي دلالت بيشتر و برهان فزونتر داشته باشد و بر هر مخالف که عناد ورزد و شک و ترديد داشته باشد حجت موکدتر گردد ما آنچه را که در توراه و غيره از دوازده امام عليهم السلام گفته شده است در اينجا ذکر ميکنيم تا خواننده اين کتاب بداند که حقيقت هر چند بيشتر شرح داده شود پرتواش تابنده تر و چراغش روشنتر و روشنائي اش خيره کننده تر خواهد گرديد. از جمله چيزهائي که در توراه دلالت بر امامان دوازده گانه ميکند آنکه: در سفر اول توراه از داستان اسماعيل پس از تمام شدن داستان ساره و آنچه خداوند، بابراهيم در باره ساره و فرزندش خطاب فرموده بود خداي عز و جل ميفرمايد: (من دعاي تو را درباره اسماعيل مستجاب کردم و شنيدم که تو در باره او دعا کردي تا برکت يابد و من جدا و جدا باو فزوني خواهم بخشيد و در آينده نزديکي دوازده بزرگوار از او متولد خواهد شد که من آنان را امامان قرار خواهم داد مانند قبيله بزرگي) و عبد الحليم بن حسن سمري رحمه الله از براي من خواند آنچه را که مردي از يهود در ارجان [73] که او را حسن بن سليمان ميگفتند و از دانشمندان يهود بود نامهاي امامان و شماره شان را براي او املاء کرده بود و او بلفظ عربي نوشته بود و از جمله چيزهائي که خواند آن بود که از فرزندان اسماعيل- که در توراه
[ صفحه 113]
اشموعيل است- شخصي بنام (مامد) [74] يعني محمد صلي الله عليه و آله مبعوث ميشود که خودش سرور و آقا ميشود و از فرزندانش دوازده مرد، امامان و سروراني بوجود ميايند که پيشواي مردم خواهند بود و نامهايشان عبارت است از (تقو بيت، قيذوا، ذبيرا، مفسورا، مسموعا، دوموه، مثبو، هذار، يثمو، بطور، نوقس، قيدموا). [75] .
[ صفحه 114]
واز اين يهودي پرسيده شد که اين نامها در کدامين سوره است؟ گفت: در مشلي سليمان يعني در داستان سليمان و نيز از همان نوشته خواند. ولي اشمئول سماعسحوا وهني بيرحي ابيوا بما بدسم عي شور تسنيم بوليد و شيسوا الغوي کوذول. [76] .
[ صفحه 115]
او گفت که معناي اين کلام آنست که از نسل اسماعيل فرزند با برکتي بيرون مي آيد که درود من بر او باد و رحمت من بر او باد که از فرزندانش دوازده نفر متولد ميشوند مقامي بلند و رتبتي بزرگ دارند ونام اين مرد بلند ميشود وبزرگ ميگردد و آوازه اش بالا ميگيرد. و او اين کلام را تفسيرش را بر موسي بن عمران بن زکرياي يهودي خواند و او گفت: صحيح است و اسحق بن ابراهيم بن بختويه يهودي عسوي نيز همين را گفت و سليمان بن داود نوبنجاني نيز همين را گفت. ديگر پس از گواهي کتاب خداي عزو جل و روايت شيعه از پيغمبر و امامانش و روايت سنيان بطريق هاي خودشان از رجال خودشان و گواهي کتابهاي پيش از قرآن و گواهي اهل آن کتابها بصحت و درستي موضوع امامان دوازده گانه چه حجتي آوردنش واجب آيد و چه برهاني اظهارش لازم گردد و چه حقي گردنگير شود از براي کسيکه در جستجوي حقيقت و طالب آن باشد و ياعناد ورزد و انکار کند همينقدر کافي است و قانع کننده است و معتبر و دليل و برهان است براي کسيکه خداوند او را بنور خودش راهنمائي کرده و بديني که مورد رضاي او است و دوستانش را با آن دين عزيز نموده و بر دشمنانش حرام کرده است زيرا آنان با کسيکه خدايش بر گزيده بود دشمني کردند و هر يک هواي نفس خويش را مقدم داشت و عقل خود را پيشوا و راهبر و مرشد خود قرار دادند. امامان راهبر را که خداوند آنان را در قرآن براي پيغمبرش ياد کرده و فرموده است: انما انت منذر و لکل قوم هاد (الرعد: 7) تو فقط ترساننده اي و براي هر قومي راهنمائي است. يعني در هر زماني امامي هست که خداوند بوسيله او کسي را راهنمائي ميکند که پيروي از او کند و باو اقتداء نمايد نه بمخالفش و بکسيکه او را
[ صفحه 116]
انکار کرده است و بر عقل و راي و قياس خويش اعتماد کرده است که چنين کس را خداوند بر خودش واميگذارد زيرا که هواي نفس خويش را مقدم داشت. خداوند، ما را آن چنان کند که بر هر چه رضاي او در آنست عمل کنيم و بدامن جحت هاي او دست بزنيم و از آنان پيروي کنيم و بگفته آنان تسليم باشيم و در هر کاري به انان مراجعه کنيم و از رهگذر آنان احکام را استنباط کنيم و از آنان بگيريم و با آنان محشور شويم و آنجا که آنان هستند باشيم که او است خداي جواد و کريم.
39- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد بن عبد الرحمن ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را محمد بن سالم بن عبد الرحمن ازدي در ماه شوال سال 281 او گفت: حديث کرد ما را عثمان بن سعيد طويل از احمد بن سير [77] و او از موسي بن بکر واسطي و او از فضيل [78] و او): از ابي عبد الله عليه السلام که آنحضرت در معني آيه شريفه: انما انت منذر و لکل قوم هاد فرمود: هر امامي راهنماي اجتماعي است که درميان آنان زندگي ميکند.
40- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد بن عبد الرحمن ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را محمد بن سالم بن عبد الرحمن ازدي در شوال سال 261 [79] او گفت:
[ صفحه 117]
حديث کرد ما را علي بن حسن بن رباط از منصور بن حازم و او از عبد الرحيم قصير و او از): ابي جعفر امام باقر عليه السلام در معناي آيه شريفه: انما انت منذر و لکل قوم هاد فرمود: منذر رسول خدا است، و هادي علي است، بخدا قسم اين سمت از دست ما بيرون نشده است و همواره در ميان ماخواهد بود تا روز رستاخيز).
پاورقي
[1] او احمد بن نصر بن سعيد باهلي معروف به ابن ابي هراسه است در الجامع گويد: تلعکبري در سال 331 از او حديث شنيده است و به سال 333 در روز ترويه درگذشته است و خطيب در ج 5 تاريخش ص 183 گويد ابوسليمان نهرواني معروف است به ابن ابي هراسة و از ابراهيم بن اسحاق احمري حديث نقل مي کند - شيخي است از شيوخ شيعه.
[2] در بعضي از نسخه ها 293 نوشته است و گذشت که بنابرآنچه از جامع الرواة و تاريخ خطيب استفاده مي شود: نهاوند به نهرواني تصحيف شده است و يا بالعکس.
[3] عبدالواحد بن عبدالله بن يونس موصلي برادر عبدالعزيز و کنيه اش ابوالقاسم است او ثقه بود و از تلعکبري به سال 326 روايت مي کند چنانچه در خلاصه است.
[4] محمد بن جعفر قرشي چنانچه مولف درباب (کسي که مدعي امامت گردد) تصريح کرده است محمدبن جعفر اسدي ابوالحسين رزاز است يکي از ابواب امام (ع) بود و ظاهرا او فرزند جعفر بن محمد بن عون است چنانچه ميرزا در منهج احتمال داده است.
[5] يعني حضرت جواد عليه السلام.
[6] در بعضي از نسخه ها است (که کار وصايت موسي با او است).
[7] در نسخه هاي موجود اين چنين است، ولي در کافي ج 1 ص 338: (از منذر بن محمد بن قاموس) است و ظاهرا آنچه در کافي است درست است زيرا در مختارکشي است. (گفت محمد بن مسعود - يعني عياشي: حديث کرد ما را عبدالله بن محمد بن خالد او گفت: حديث کرد ما را منذر بن قابوس و او ثقه بود - تا آخر).
[8] او فرزند دختر سعد بن عبدالله اشعري است و در شيراز ساکن بود و نجاشي گويد: او خود ثقه است و از ما است و کتاب الکمال في ابواب الشريعه تأليف او است.
[9] مرحوم فيض (ره) فرمايد: گويا آن صفحه ي سبز از عالم ملکوت برزخي بوده و سبز بودنش کنايه از آن است که متوسط ميان نور عالم جبروت و سياهي عالم شهادت است و سفيد بودن نوشته اش براي آن است که از عالم اعلي نوري خالص بوده است (الشافي) و در کافي است: شبيه رنگ آفتاب و در کمال الدين مانند متن است.
[10] در کافي (ليسرني بذلک) است به جاي (ليبشرني بذلک) و توجيه شده به اينکه از اين کلمه استفاده مي شود که فاطمه (ع) پيش از آنکه لوح به دستش برسد اندوهگين بوده است و روايات ابن الزيات و ابي خديجه سالم بن مکرم از امام صادق مويد اين معني است ولي با معنائيکه ما کرديم نيازي به اين توجيه نيست.
[11] علامه ي مجلسي فرمايد: به پيغمبر صلي الله عليه و اله حجاب گفته شده است از آن جهت که آن حضرت واسطه ي ميان خداي سبحان و خلق است يا از آن جهت که او را دو وجه است وجهي به سوي خدا و وجهي به سوي خلق و گفته شده است که حجاب، کسي را گويند که بدون او کسي را دسترسي به پادشاه نباشد.
[12] علامه ي مجلسي فرموده است: گوئي معناي اينکه: هر کس به جز فضل مرا اميدوار باشد - آن است که آنچه بندگان از خداوند اميد دارند مي بايست از ناحيه ي فضل خدا باشد نه آنکه به جزاي اعمال خود اميدوار باشند زيرا در مقابل عمل هيچ پاداشي را استحقاق ندارند با توجه به نعمتهاي الهي که هرچند بنده در عمل بکوشد هزار يک نعمتاي خدا را سپاس نتواند کرد پس آنچه پاداش به او داده شود به فضل الهي است و به مقتضاي وفا به وعده اي که خداوند فرموده است و آن وعده ي پاداش به او داده شود به فضل الهي است و به مقتضاي وفا به وعده اي که خداوند فرموده است و آن وعده ي پاداش نيز از فضل او است و بعضي گمان کرده اند که مقصود آن است که کسي به فضل غير خدا اميدوار باشد البته اميد به فضل ديگران از نظر شرع مرجوح است ولکن استحقاق عذاب را موجب نيست علاوه بر اينکه از ظاهر معناي لفظ بدور است. و جمله يدوم که مي فرمايد (و يا به جز از دادخواهي من بترسد) نيز مؤيد احتمال ما است زيرا شکنجه هائي که بندگان خدا از آن مي ترسند شکنجه هائي است که از روي عدل و داد الهي است و اگر کسي معتقد باشد که از راه ظلم است چنين کس کافر است و مستحق عذاب جاويد.
[13] فتنه ي تاريک پس از امام صادق عليه السلام به آن لحاظ است که تقيه در زمان موسي ابن جعفر (ع) شديدتر بود و موضوع وصايت آن حضرت مخفي تر و چنانچه در کافي و ديگر کتابهاي متقدمين است خليفه ي وقت به فرماندار مدينه دستور داد که ببين چنانچه جعفر بن محمد يک شخص معني را به وصايت تعيين کرده فورا او را بکش و لذا چنانچه در روايت است امام صادق به حسب ظاهر پنج نفر را وصي خود قرار داد؛ منصور خليفه ي وقت و محمد بن سليمان فرماندار مدينه و فرزندش عبدالله افطح و موسي بن جعفر و همسر حضرت صادق (ع) حميده و به خاطر همين فتنه بود جماعتي امامت را در امام صادق متوقف کردند به نام واقفيه و جمعي ديگر در موسي بن جعفر و عده اي به امامت اسمعيل فرزند امام صادق معتقد شدند به نام کيسانيه.
[14] در کافي چنين است: و حجت من بر خلق من هيچ بنده اي به او ايمان نمي آورد مگر آنکه من بهشت را جايگاهش کنم و شفاعتش را درباره ي هفتاد نفر از اهل بيتش بپذيرم.
[15] در کافي و کمال چنين است: به واسطه ي آنان از هر گونه فتنه ي کور و تاريک جلوگيري مي کنم.
[16] نجاشي پس از آنکه او را عنوان مي کندن گويد: ابوعبدالله کندي علاف شيخ مورد وثوق و بسيار راستگو است که هيچ قابل ايراد نيست او از علي بن سيف که ثقه ي مشهوري است روايت مي کند.
[17] در کمال الدين چنين است:(نهمين آنان قائم شان است و او ظاهر آنان و او باطن آنان است) علامه ي مجلسي فرموده است: شايد مقصود از ظاهر بودن پيروزي آن حضرت بر دشمنان است و مقصود از باطل بودن غيبت او است.
[18] و در کمال الدين: از سعيد بن غزوان و او از ابي بصير و او از امام صادق روايت کرده است.
[19] سليم از ياران علي عليه السلام بود حجاج بن يوسف او را خواست تا بکشد او فرار کرد و به ابان بن ابي عياش پناهنده شد و به همان حال اختفا نزد او ماند تا مرگش فرا رسيد به هنگام مرگ ابان را گفت تو را بر من حقي است و من مي خواهيم بميرم اي برادرزاده جريان کار پس از رسول خدا چنين و چنان شد و کتابي به او داد، و هيچ کس به جز ابان از سليم روايتي نکرده است چنانچه علامه عقيقي گفته است.
[20] درباره ي عبدالرزاق بن همام در پيش سخن گفته شد و اما معمر بن راشد ازدي است ولي مولا است، ابن حجر در تقريب عنوانش کرده وصفي خزرجي در تذهيب الکمال، و گفته اند که او ثقه و خوش حافظه و صالح و فاضل بوده است و اما ابان و سليم از مشهورترين اند که ترجمه شان در همه ي کتابهاي شيعه و عمده ي کتابهاي عامه موجود است.
[21] عبدالله بن مبارک را ابن حجر در تهذيب عنوان کرده است و از جمعي از اعلام نقل کرده است که گفته اند او عالم، فقيه، عابد، زاهد، شيخ، شجاع، زيرک نگهدار حديث و ثقه بوده است و ابن معين گويد: او عالمي بود صحيح الحديث و کتابهائي که او حديث نموده است بيست هزار و يا بيست و يک هزار بوده است و خطيب درج 10 ص 152 از تاريخش او را عنوان کرده و در شان او سخن به درازا گفته است و گفته است که او عالم رباني بود و موصوف به حفظ و زهد ولي عبدالرزاق را از راويان او ذکر کرده است و شايد عبدالرزاق ديگري باشد.
[22] در کتاب سليم چنين است: سلمان گفت: يا رسول الله ولايتش مانند چه؟ پس آن حضرت فرمود: ولايتش مانند ولايت من...
[23] ابوالهيثم مالک بن التيهان از پيش قدمان در اسلام بود که به اميرالمؤمنين عليه السلام گرويد و از نقبا است در همه ي مشاهد رسول خدا به همراه آن حضرت بود و در رکاب علي عليه السلام در صفين به شهادت رسيد.
و ابو ايوب خالد بن زيد انصاري خزرجي همان کسي است که رسول خدا (ص) هنگامي که به مدينه تشريف برد به خانه ي او منزل کرد و در غزوه ي بدر و ديگر غزوات پيغمبر حضور داشت و در سرزمين روم سال 52 که در لشگر اسلام مي جنگيد به شهادت رسيد و در قلعه اي در قسطنطنيه به خاک سپرده شد و مردم روم را اعتقادي به او هست و از مزارش در طلب باران و نمازش بهره مند مي شوند.
حارث بن ابي بصير از دي از ابي صادق روايت کرده است و او از محمد بن سليمان که گفت: ابو ايوب انصاري به نزد ما آمد و در زمين ملکي ما فرود آمد تا مرکب خود را علوفه دهد ما به نزد او رفتيم و هديه به نزدش برديم گويد: در کنارش نشستيم و او را گفتيم: اي ابا ايوب با همين شمشيري که داري به همراه روسل خدا (ص) با مشرکين جنگيدي و سپس آمده اي که با مسلمانان بجنگي؟
گفت: همانا رسول خدا (ص) مرا دستور فرمود تا با قاسطين و مارقين و ناکثين بجنگم و من با ناکثين جنگيدم و با قاسطين جنگيدم و به خواست خداوند با مارقين نيز خواهم جنگيد و نمي دانم در کجا خواهد بود.
و اما عمار بن ياسر بن عمار ابواليقظان آزاد شده ي بني مخزوم يکي از اصحاب رسول خدا است و جليل القدر است در بدر و احد و همه ي غزوات حضور داشت و در صفين در رکاب اميرالمومنين عليه السلام شهيد شد و گروه ستمگر لشگر معاويه او را کشت و اما خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين همان کسي است که رسول خدا گواهي او را به جاي گواهي دو مرد قرار داد با رسول خدا در بدر و احد بود و در صفين نيز به همراه اميرالمؤمنين عليه السلام بود و پس از شهادت عمار او شهيد شد درود خدا به روان پاکشان.
[24] در بعضي از نسخه ها به جاي (امرين) کلمه ي (ثقلين) است يعني دو چيز گرانمايه.
[25] حق و باطل راجع به آراء و اعتقادات است و راست و دروغ نسبت به اخبار و محکم آن است که معناي صحيح و روشن داشته باشد و متشابه آنکه چندين معنا داشته باشد و مراد از کلام معين و مشخص نباشد.
[26] آيه ي شريفه در تأييد بيان حضرت است درباره ي منافقين يعني قيافه هائي جذاب و سخناني شيرين دارند و مارهائي هستند خوش خط و خال: مترجم.
[27] مجلسي «ره» گويد بدين جهت دوست داشتند که چون پيغمبر در نظر عرب بيابايني و يا رهگذر، بزرگ نمي نمود لذا آزادانه در مقام فهم سؤال خود بودن و اصحاب نيز از فرصت استفاده مي کردند يا آنکه پيغمبر صلي الله عليه و آله پاسخ را بر طبق فهم آنان مي داد و کاملا توضيح مي داد اصحاب نيز مي فهميدند.
مترجم گويد: ظاهرا مقصود حضرت آن است که اصحاب رسول خدا (ص) غالبا در مقام فهم نبودند و فقط پرسش را يک نوع وظيفه براي خود مي دانستند و يا عادتي بود در ميانشان و لذا وقتي عربي و يا رهگذري اين پرسش را مي کرد از آنان اسقاف تکليف مي شد و هم اکنون نيز در ميان جمعي از عوامن که با علماء محشورند چنين عادتي هست.
[28] او حسن بن ايوب بن ابي عقيله است کمه شيخ در فهرست نام او را آورده و گفته است او کتابي دارد به نام النوادر و ما او را با سندهائي - که ذکر کرده است - از حميد روايت مي کنيم و ا واز احمد بن علي حموي صيدي و او از حسن بن ايوب و گوئي حموي تصحيف حميري است.
[29] در بعضي از نسخه ها است که شنيدم جعفر بن محمد مي فرمود، و ثابت بن شريح همان ابو اسماعيل صائغ انباري ثقه است.
[30] ظاهرا مقصود از ابن سنان (محمد بن سنان زاهري) است که در کتابهاي رجال عنوانش کرده اند و مقصود از ابي السائب (عطاء بن سائب) است که ظاهرا کنيه اش ابي السائب است و او مردي است از عامه به تهذيب التهذيب ج 7 ص 203 مراجعه شود و در بعضي از نسخه ها (ابن السائب) است و در بعضي ديگر (ابي صامت).
[31] او علي بن الحسين مسعودي صاحب تاريخ مروج الذهب است، يا علي بن بابويه.
[32] در بعضي از نسخه ها چنين است: (محمد بن الحسين يا محمد بن الحسن) و همانکه در متن است درست است.
[33] در بعضي از نسخه ها چنين است: (و برتري آخرين کس ما مانند برتري نخستين کس از ما است).
[34] کنيه ي امام باقر عليه السلام ابوجعفر است و چنين کنيه اي براي امام زمان (ع) نقل نشده است.
[35] سلامه بن محمد ارزني ساکن بغداد بود و از مشايخ به سال 328 تلعکبري از او حديث شنيده است و اجازه اي از او دارد و جمعي از دانشمندان علم رجال او را توثيق کرده انند.
[36] اين عنوان را در جائي از کتابهاي رجال نديده ام.
[37] او از نواده هاي عباس بن علي بن ابي طالب است ثقه ي جليل القدري است از شيعيان و حديث فراوان دارد و او را کتابي است.
[38] ظاهرا او احمد بن محمد بن عمار کوفي است که در فهرست شيخ عنوانش آمده است او ثقه بود و جليل القدر و از پدرش محمد روايت مي کند و پدرش را نيز در جامع الرواة عنوان کرده است و نجاشي در ترجمه ي قاسم بن هاشم لؤلؤي گفته است: خبر داد ما را ابن نوح از ابي الحسن بن داود و او از احمد بن محمد بن عمار که گفت: حديث کرد ما را پدرم که گفت: حديث کرد ما را قاسم بن هشام لؤلؤي به کتاب نوادرش، و نسبت بجد دادن شايع است.
[39] او ابراهيم بن زياد کرخي است که حسن بن محبوب سراد از او روايت مي کند و همين روايت دلالت بر آن دارد که او فردي امامي خالص و خوش عقيده بوده است چنانچه از ذيل خبر استفاده مي شود گرچه هيچ يک از دانشمندان علم رجال در تعريف و يا انتقاد از وي سخني نگفته اند.
[40] ظاهرا مقصود موسي بن جعفر (ع) است.
[41] در بعضي از نسخه ها (خالد بن محمد قطواني)است ولي غلط است و صحيح همان است که ما نوشتيم و خالد بن مخلد در کتابهاي اهل سنت مشهور است و عبدالروهاب ثقفي همان عبدالوهاب بن عبدالمجيد ثقفي است که در تقريب و تهذيب عقلاني عنوان شده است ولي راويان صدر سند را کسي متعرض نشده است و ناشناسند.
[42] در کتابهاي رجالي که در دسترس بود نام اين افراد ديده نشد.
[43] در بعضي از نسخه ها چنين است: (امامان مرشد راهنما که حقوقشان غصب مي شود).
[44] ظاهرا او همان هشام بن ابي عبدالله دستواثي است و نام پدرش سنبز(بر وزن جعفر) است و او مردي است ثقه و نگهدار حديث چنانچه ابن حجر در التقريب گفته است.
[45] نام مشترکي است و محققا معلوم نيست که کيست و در بعضي از نسخه ها (علي بن علي) است و او يا علي بن علي ابن نجاد است که در تقريب عنوان شده است و ثقه است و يا علي بن علي بن رزين برادر دعبل خزاعي است که در رجال نجاشي و خلاصة الرجال علامه ي حلي عنوان شده است و گمان مي رود که او علي بن حماد منقري کوفي باشد و در نسخه ها تصحيف شده و علي ابن محمد و يا علي بن علي نوشته شده است.
[46] ايام تشريق روزهاي 12 و 13 و 14 از هر ماه را گويند و مقصود در اين روايت روزهاي مزبور در ماه ذي حجه است براي کسي که در مني باشد.
[47] بعضي از اعلام گفته است که چون عمر بن ابي سلمه در صفين کشته شده است پس مقصود از ربودن در نزد معاويه زمان يکي از خلفاء ثلاثه بوده است ولي ايشان عمر بن ابي سلمد ابن عبدالله بن اسد بن هلال بن عبدالله بن مخزوم قرشي مدني را که ربيب رسول خدا بود و در سال 2 هجري متولد و به سال 83 وفات کرده است به عمر بن ابي سلمة بن عبدالرحمن بن عوف زهري که در صفين کشته شد اشتباه کرده است.
[48] نجاشي اين شخص را در فهرست عنوان کرده و گفته است: او ثقه و از آن گروه از اصحاب ما است که اهل کوفه بودند کتابي دارد که احمد بن محمد بن سعيد از آن روايت مي کند و نيز کتاب مجالس الائمه از اوست.
[49] در کتابهاي رجال از عامه و خاصه عنواني به نام خاقان بن سليمان و نه ابراهيم بن ابي يحيي وجود ندارد و اين خبر را صدوق و کليني با دو سند ديگر در کمال و کافي نقل کرده اند در اولي (ابراهيم بن يحيي اسلمي مديني) است و در دومي (از ابراهيم و او از ابي يحيي) است و احتمال مي رود که خاقان از جعفر تصحيف شده باشد واگر چنين باشد ظاهرا مي بايست ضبعي باشد.
[50] چنانچه مي دانيم درخت خرما نر و ماده دارد و تا تلقيح انجام نگيرد درخت ماده بارور نمي شود و در کمال الدين است که درخت خرما اصلش از عجوه است.
[51] علامه او را در قسم دوم از خالصه به عنوان جعفر بن اسماعيل مقري ياد کرده و گفته است که او کوفي است و حميد بن زياد و ابن رباح از او روايت مي کنند و ابن غضائري گفته است: که او غالي و دروغگو بود و نجاشي عنوانش کرده و گويد او را کتابي است به نام: (النوادر) و رشته ي خود را به او ذکر کرده و آنجا (متقري) است.
[52] شايد او همان ابوعلي و يا ابوعبدالله بصري باشد که در جامع الرواه عنوان شده است و در بعضي از نسخه ها علي بن اسماعيل است و ظاهرا او ابوالحسن ميثمي باشد که کتابي در امامت دار د واو نخستين کسي است که درباره ي امامت طبق مذهب اماميه سخن گفته است.
[53] اين خبر مقطوع است و سندي به معصوم ندارد.
[54] در نسخه ي عربي ماطبع مکتبه الصدوق در اين جا فصلي و عنواني اضافه شده است و در پاورقي نيز اشاره شده است: که در نسخه ي اصل نبوده ولي به نظر ما ضرورتي نداشت و حذف شد.
[55] او ابوبکر بن زهير بن حرب است که نسائي از او روايت مي کند و او از پدرش زهير وظاهرا نامش احمد است ولي به اين نام در کتابهاي ترجمه عنوانش را نيافتيم.
[56] علي بن جعد بن عبيد جوهري بغدادي در نزد نسائي و راستگو است و در نزد جوزجاني توثيق شده است و در نزد ابن معين ثقه است به سال 136 متولد و به سال 230 از دنيا رفته است و زهير بن معاوية بن خديج ابوخيثمه ي کوفي يکي از اعلام حافظين حديث است چنانچه در خلاصه ي تذهيب تهذيب الکمال است و ثقه ي پر حافظه است چنانچه دهر تقريب است به سال 173 از دنيا رفته است و زياد بن خيثمه ي جعفي را در تقريب گفته است که از اهل کوفه است و ثقه است.
[57] اسود بن سعيد همداني کوفي را ابن حجر گفته است ثقه است و حديث را به ياد مي سپارد و جابر بن سمره - با سين مفتوح و ميم مضموم - ابن جناده ي سوائي - بضم سين - خود صحابي است و پدرش نيز صحابي بوده است به کوفه مسکن گزيد و همانجا بدرود زندگي گفت و ذهبي در کاشف گفته است که به سال 72 از دنيا رفت.
[58] زياد بن علاقه ي ثعلبي کنيه اش ابومالک کوفي است به سال 125 مرده است ابن معين ثقه اش دانسته و سماک بن حرب بن اوس ابوالمغيره ي کوفي يکي از اعلام تابعين است ابوحاتم و ابن معين توثيقش نموده اند چنانچه در خلاصه ي تذهيب تهذيب الکمال است و اما خصين بن عبدالرحمن: او ابوالهذيل سلمي کوفي عموزاده ي منصور بن معتمر است که بيشتر دانشمندان فن او را توثيق کرده اند.
[59] ظاهرا او همان ابن ابي خيثمه است که گذشت و از عبيدالله بن عمر قواريري ابوسعيد بصري روايت مي کند و او را ابن معين توثيق کرده است و در ماه ذي الحجه 235 وفات کرد چنانچه در تذهيب و کاشف است و در بعضي از نسخه ها - عبدالله بن عمر است - که گويا غلط نوشته شده.
[60] مقصود از او عبدالله بن عون خزاز بصري است که کنيه اش نيز ابوعون است و يکي از اعلام است چنانچه در تذهيب است و گفته است که ابن مهدي گويد: در عراق کسي از ابن عون داناتر به سنت نيست و روح بن عباده گويد: من از او پرکارتر در عبادت نديدم، به سال 151 وفات کرد و سليمان بن مهران اعمش از او روايت مي کند و چنانچه عجلي گويد او ثقه و نگهدار حديث است و ابن حجر گويد: او حافظ عارف به قرائت و با ورع و تقوي است و سليمان بن احمر و يا سليمان بن احمد که در بعضي از نسخه ها است از اشتباهات نويسندگان است و اما شعبي او عامل بن شراحيل حميري ابوعمرو کوفي است که از پيشوايان معروف است و مکحول گفته است: که من فقيه تر از او را نديدم و در تقريب گويد: ابوعمرو ثقه و مشهور و فقيه است پس از سال يکصد وفات نموده و در حدود هشتاد سال از عمرش گذشته بود.
[61] يحيي بن معين ابوزکريا بغدادي است که خزرجي انصاري او را در التذهيب عنوان نموده و گفته است او حافظ و امام و شناخته شده است و ابن حجر در التقريب عنوانش کرده و گفته است او پيشواي جرح و تعديل است و در مدينه به سال 233 وفات نمود و عبدالله بن صالح ابوصالح مصري نويسنده ي ليث بن سعد بود.
ابوحاتم گفته است: از ابوالاسود نضر بن عبدالجبار و سعيد بن عفير شنيدم که عبدالله کاتب ليث را مي ستودند. و نيز گفته است: از عبدالملک بن شعيب بن ليث شنيدم که مي گفت: ابوصالح ثقه است و مامون و ليث بن سعد بن عبدالرحمن فهمي بزرگ آنان و پيشواشان دانشمند مصر و فقيه و رئيس مصر است، و ابن بکير گفته است که او از مالک فقيه تر بود و يحيي بن معين و ديگران توثيقش کرده اند، او از خالد بن يزيد جمحي ابي عبدالرحيم روايت مي کند و او فقيه دانشمندي بود که ابن حبان در رديف افراد مورد اعتمادش آورده است، و ابو زرعه و نسائي گفته اند که او ثقه بود به سال 139 بنابر آنچه در تهذيب التهذيب است وفات نموده است.
[62] سعيد بن ابي هلال ليثي ابوالعلاء مصري ساکن مدينه بود و گفته اند که زادگاهش مدينه بوده و بسيار راستگو بوده است و در التهذيب و تذهيب گفته است که او موثق است و ربيعة ابن سيف بن ماتع معافري اسکندراني را ابن حجر گفته است که بسيار راستگو است و نسائي گفته است: او عيبي ندارد.
[63] شفي بن ماتع اصبحي کنيه اش ابوعثمان و يا ابوسهل است عجلي گفته است: چنانچه در التهذيب است او تابعي ثقه است از عبدالله بن عمروبن العاص بن وائل روايت مي کند که درباره اش گفته شده است: او يکي از صحابه ي پيشين است و بسيار روايت نقل کرده است و يکي از آن افرادي است که نامشان عبدالله و خود از فقها بوده اند و اشتباه نويسندگان است که در بعضي از نسخه ها (سيف الاصبحي) نوشته اند و فرزندش عمران بن شفي اصبحي کوفي است که از اصحاب امام صادق عليه السلام است و علي بن حسن طاطري از او روايت مي کند چنانچه در فهرست نجاشي است.
[64] عفان فرزند مسلم بن عبدالله است و کنيه اش ابو عثمان بصري است و بنابر آنچه عجلي گفته است ثقه و نگهدار حديث است و يحيي بن اسحاق سالحيني - يا سيلحيني بنابر آنچه در التقريب ضبط کرده است کنيه اش ابوزکريا است و او شيخي صالح و ثقه و راستگو است چنانچه از احمد بن حنبل نقل شده است از حماد بن سلمة بن دينار که يکي از ابدالش شمرده اند روايت مي کند و ابن معين او را توثيق نموده و اهل علم بر عدالت و امانتش اجماع دارند.
[65] عبدالله بن عثمان بن خيثم ابوعثمان مگي هم پيمان بني زهره است ابن معين گفته است که او ثقه و حجت است و ابن سعد گويد: در آخر خلافت ابي العباس يا اول خلافت ابي جعفر منصور وفات کرده است وثقه بود و از ابوطفيل عامر بن واثله روايت مي کند که در باب اول يادش کرديم و گفتيم که او در روايت مورد قبول است و روايت مي کند از عبدالله بن عمرو بن العاص که ترجمه اش گذشت.
[66] خطيب اين خبر را در مجلد 6 تاريخ ص 263 با اسنادش از عبدالله بن عثمان بن خيثم و او از ابي الطفيل و او از عبدالله بن عمر و بن العاص و او از پيغمبر (ص) اين چنين نقل مي کند گويد: رسول خدا (ص) فرمود: آنگاه که دوازده نفر از اولاد کعب بن لؤي به سلطنت برسند کشت و کشتار خواهد شد، و در مجمع الزوائد ج 5 ص 190 نيز مانند او نقل مي کند و گويد: طبراني اين خبر را در الاوسط نقل کرده و در نهاية الاثيرية است: در حديث عبدالله بن عمرو آمده است که (دوازده نفر از فرزندان کعب بن لؤي بشمار سپس کشت و کشتار خواهد شد...).
[67] مقصود از مقدمي محمد بن ابي بکر بن علي بن عطاء بن مقدم است کنيه اش ابو عبدالله بصري است ابوزرعه و يحيي بن معين توثيقش نموده اند و بيشتر از عمويش عمر بن علي مقدمي روايت مي کند و شايد در سند روايت سقطي باشد که او از عاصم بن عمر که پسر عمويش مي باشد نقل مي کند و عاصم از پدرش چنانچه در بعضي از نسخه ها چنين است: (مقدمي از عاصم بن عمر و او از عمر بن علي بن مقدام).
و شيخ که اين روايت را از مولف در کتاب الغيبة نقل کرده است چنين است:(از مقدمي که گفت: حديث کرد مرا عاصم بن علي بن مقدام ابو يونس) و بالجمله عمر بن علي بن مقدام ثقفي مقدمي بنابر آنچه جزري در تذهيب گفته است همان ابوحفص بصري است ابن سعد گويد: او ثقه است ولي تدليس مي کمند و عفان گفته است: تا او نگويد: (حديث کرد ما را) من از او سخني را به عنوان روايت نمي پذيرم، فرزندش عاصم گفته است که پدرم به سال 190 وفات کرد و در بعضي از نسخه ها است (از علي بن مقدام ابويونس) و در بعض ديگر (ابوقريش) است.
[68] فطر بن خليفه ي قرشي ابوبکر حناط کوفي است ابن حجر در التهذيب عنوانش کرده و گفته است که عجلي گويد: او از اهل کوفه است و ثقه است و حديث اش نيکو است و کمياز تشيع در او بوده است و ابو حاتم گويد: حديث اش شايسته است و ابوخالد والبي کوفي نامش هرمز است و هر منيز گفته شده است ابوحاتم گفته است حديث او شايسته است و ابن حبان او را در شمار اشخاص مورد اعتماد آورده است و ابن سعد جزء طبقه اول از اهل کوفه اش دانسته چنانچه در تهذيب التهذيب است.
[69] عبدالله بن جعفر بن غيلان رقي کنيه اش اباعبدالرحمن است ابن حجر گويد: که ابوحاتم و ابن معين گفته اند که او ثقة است و عيسي بن يونس بن ابي اسحاق سبيعي کنيه اش ابوعمرو است و جمعي از اعلام او را توثيق کرده اند به سال 187 و يا 190 وفات کرده است.
[70] مجالد بن سعيد ابوعمرو و ابوسعيد کوفي نيز گفته مي شود درباره اش اختلاف کرده اند بعضي ضعيفش خوانده اند و جمعي گفته اند: قوي نيست و التهذيب و التذهيب در جائي از نسائي توثيقش را نقل کرده و در جاي ديگر گفته است: قوي نيست، و ابن عدي گفته است که او را زا شعبي و او از جابر حديثهائي شايسته است و مسروق فرزند اجدع بن مالک همداني ابوعايشه ي کوفي است ابن معين گفته است: که او ثقة است و از چون اوئي نبايد جويا شد، نقل از التذهيب، و شعبي همان عامر بن شراحيل است که از پيش بيان حالش گذشت.
[71] فضل بن دکين کموفي و نام دکين، عمرو بن حماد بن زهير تيمي است با کنيه اش مشهور است در التذهيب گويد: او حافظ است و سرشناس و از احمد بن حنبل نقل کرده که گفته است او ثقه است و بيدار و عارف و به سال 219 از دنيا رفت و ابن حجر گفته است ثقه است و نگهدار حديث و مقصود از فطر، فطر بن خليفه است.
[72] به صحيح مسلم کتاب الامارة ح 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و صحيح بخاري کتاب الاحکام و سنن ترمذي کتاب الفتن و مسند احمد ج 1 ص 398 و 406 و ج 5 ص 86 و 90 و 93 و 98 و 99 و 101 و 106 و 107 مراجعه شود.
توجه: ترجمه ي اين اشخاص از مصادر سنيان نقل شد تا بيشتر قابل استدلال باشد.
[73] ارجان با تشديد راء شهري است بزرگ و پرخير که درخت خرما فراوان دارد و نزديک دريا و از استان فارس است: المراصد.
[74] در بعضي از نسخه ها (مابد) است.
[75] اين نامها در نسخه ها به اختلاف ثبت شده است، در بعضي چنين است: (بوقيث، قيذورا، ذبير، مقشون، مسموعا، ذوموه، مشتو، هذار، ثيمو، بطون، يوقش، فتدموا) و در بعضي چنين است: (بقونيث، قيدووا، رثين، ميسور، سموعا، دوموه، شتيو، هذار، يثمو، بطور، توقش، قيدموا).
مترجم گويد: علامه ي مجلسي رضوان الله عليه روايتي را در بحار از سالم بن عبدالله بن عمر بن الخطاب نقل مي کند که او ضمن روايت مفصلي اين نام ها را از کعب الاحبار و او از تورات نقل کرده.
و سپس از ابوعامر هشام دستواني نقل مي کند که مي گويد: يک نفر يهودي را به نام عثوا ابن ارسوا که دانشمند يهود بود در حيره ديدم و اين نامها را براي او خواندم و از معناي اين نامها پرسيدمش گفت اين اوصاف را از کجا شناختي؟ گفتم: آنها نامها هستند. گفت: نه، نام نيست بلکه اوصاف مردماني است به زبان عبري صحيح که در تورات هست و اگر معناي آنها را از غير من بپرسي يا کور خواهد بود و يا خود را به کوري خواهد زد.
گفتم چرا؟ گفت: اما کوري براي آنکه نمي داند و اما خود را به کوري زدن به جهت آنکه عليه دين خودش ياري نکرده و اظهار اطلاعي ننموده باشد و من که به اين صفتها اعتراف کردم براي آن است که خودم از فرزندان هارون بن عمرانم و ايمان به محمد صلي الله عليه و آله و سلم دارم و ايمانم را از نزديک ترين افرادم از يهود پنهان داشته ام و اسلام خود را بر آنان اظهار ننموده ام. و از تو که بگذرد به هيچ کس اظهار نخواهم کرد تا بميرم.
گفتم: براي چه؟ گفت: براي آنکه من در نوشته هاي پدران گذشته ام که از اولاد هارون اند ديده ام که ما بايد به اين پيغمبر که نامش محمد است به ظاهر ايمان نياوريم بلکه در باطن به او ايمان آوريم تا آنگاه که مهدي قائم از اولاد او ظاهر شود پس هر کس از ما که او را درک کند بايد ايمان بياورد و آخرين اين اوصاف صفت او است.
گفتم به چه توصيف شده است؟ گفت به اينکه بر همه ي اديان پيروز مي شود و مسيح به نزد او مي آيد و دين او را مي پذيرد و به همراه او خواهد بود.
گفتم پس اين صفتها را براي من بيان کن تا بدانم. گفت: آري نيکو حفظ ن و از ديگران محفوظ بدار مگر از اهلش و از محلش انشاء الله: اما (تقوبيت) يعني نخستين از اوصياء و وصي آخرين پيامبر و اما (قيذوا) يعني دومين وصي و نخستين از عترت برگزيده و اما (دبيرا) يعني دومين از عترت و سيدالشهداء و اما (مفسورا) يعني سرور بندگان خداپرست و اما (مسموعا) يعني وارث علم اولين واخرين و اما (دوموه) يعني بزرگواري که از خدا سخن مي گويد و راست مي گويد و اما (مثبو) يعني بهترين فردي که در زندان ستمگران زنداني شده است و اما (هذار) يعني کسي که به حقش اعتراف کنند ولي حقش را به او ندهند و او را از وطنش بيرون کنند و اما (يثموا) يعني کسي که عمرش کوتاه ولي آثارش دامنه دار باشد و اما (به طور) يعني چهارمين کسي که به اين اسم ناميده شده است و اما (نوقس) يعني هم نام عمويش و اما (قيدموا) يعين کسي که از دسترس پدر و مادرش رفته باشد و به امر خدا و علم او از ديده ها پنهان باشد و به حکم او قيام کند، پايان نقل از مجلسي، و او از کتاب مقتضب الاثر.
[76] آنچه دانشمند محترم آقاي حاج شيخ محمود حلبي دامت برکاته از نسخه ي توراة استنساخ نموده و ترجمه اش را نيز نوشته است چنين است: وليشمعيل شمعتيخا هنيي برختي اوتو و هيفرتي اوتو وهيريتي اتو بمئدمئذ شنيم عاسار نسيثيم يولد و نتتيو لغوي غادل: و درباره ي اسمعيل شنيدم (سخن و درخواست) تو را اينک من برکت مي دهم او را و بارور مي کنم او را و نمو زيادي مي دهم او را به (مئد مئد) زياد زياد دوازده انسان مي زايد و مي دهم به او امت و (جماعت) بزرگي.
[77] در نسخه ها چنين نوشته شده است ولي غلط است و صحيحش يا نضر بن سويد است و يا حنان بن سدير که هر دو در طريق اين روايت واقع شده اند به بصائر الدرجات ب 3 و کافي ج 1 ص 192 و تفسير عياشي ذيل آيه مراجعه شود.
[78] يعني فضيل بن يسارنهدي.
[79] در نسخه ها چنين نوشته شده است و گويا غلط باشد و صحيحش (سال 81 است) چنانچه در سند پيش بود زيرا اين عقده بنا بر آنچه خطيب در تاريخش نوشته است شب نيمه ي ماه محرم سال 249 متولد شده است و به سال 61 دوازده ساله بوده است و غالبا اين حد از سن استعداد تحمل حديث را ندارد و در اواخر اين کتاب که رواياتي را که درباره ي اسماعيل رسيده بيان مي کند روايت ابن عقده از جعفر بن عبدالله محمدي در سال 268 خواهد آمد.