بازگشت

رواياتي که درباره اسماعيل پسر امام صادق است


در باره اسماعيل بن ابي عبد الله عليه السلام و دلالت بر برادرش موسي بن جعفر عليهما السلام

1- حديث کرد ما را ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت حديث کرد ما را ابو عبد الله جعفر بن عبد الله محمدي از کتابش در رجب بسال دويست



[ صفحه 384]



و شصت و هشت او گفت: حديث کرد ما را حسن بن علي بن فضال او گفت: حديث کرد ما را صفوان بنيحيي از اسحاق بن عمار صيرفي که گفت: برادرم اسماعيل بن عمار براي ابي عبد الله (اما صادق) عليه السلام دين و اعتقادش را توصيف کرد و گفت: من گواهي ميدهم که خدائي بجز الله نيست و اينکه محمد فرستاده اوست و اينکه شماها و امامان را يکي يکي توصيف کرد تا رسيد بحضرت صادق عليه السلام سپس گفت: و پس از اسماعيل حضرت فرمود: اما اسماعيل، نه.

2- حديث کرد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد ما را حميد بن زياد او گفت حديث کرد مرا حسن بن محمد بن سماعه از احمد بن حسن ميثمي او گفت حديث کرد ما را ابو نجيح مسمعي از فيض بن مختار که گفت: به ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام عرض کردم: فدايت شوم چه ميفرمائيد در باره زميني که من از حکومت وقت مي پذيرم سپس آنرا بمستاچر ميدهم باين شرط که هر چه خداوند از آن بيرون آورد نصفش و يا يک سومش و کمتر از اين و يا بيشتر مال من باشد آيا چنين شرطي روا است؟ فرمود ک اشکالي ندارد. فرزندش اسماعيل باو عرض کرد: پدر جان فراموش کردي فرمود: فرزندم مگر من خود با مستاجرم اين چنين معامله نميکنم؟ مگر نه اين است که همين خاطر من فراوان بتو ميگويم که همراه من باش و تو اينکار را نميکني؟ پس اسماعيل بر است و بيرون رفت. من عرض کردم: فدايت شوم چرا اسماعيل ملازم خدمت شما نميشود؟ تا هر وقت که شما از دنيا رفتيد کارها باو برسد همانطور که پس از پدرتان کارها بشما رسيد؟ فرمود: اي فيض، موقعيت اسماعيل [از من] همچون من از پدرم نيست. عرض کردم: فدايت شوم من شکي در اين نداشتم که پس از شما مردم بسوي او روي خواهند آورد پس اگر چيزيکه ما ميترسيم- يعني مرگ- اتفاق افتاد و البته



[ صفحه 385]



از خدا عافيت ميطلبيم در آنصورت بچه کسي رو آوريم؟ حضرت از جواب من خود داري کرد من زانويش را بوسيدم و عرض کردم: به پيري من رحم کن که موضوع آتش دروزخ در ميان است، من بخدا قسم اگر طمعي [1] داشتم که پيش از تو بميرم اهميتي نميدادم ولي ميترسم که پس از تو زنده بمانم. بمن فرمود: در جاي خود باش سپس بر خاست و پرده اي در اطاق بود بالا زد و داخل شد اندکي آنجا بماند سپس مرا صدا زد: اي فيض داخل شو، من داخل شدم ديدم در نمازگاهش نشسته و نمازش را گذاشته و از قبله منحرف شد، پس من در روايارويش نشستم که ابو الحسن موسي عليه السلام داخل شد و او آن روز پسر بچه اي بود و بدنستش تازيانه اي بود حضرت او را بر زانويش نشانيد و باو فرمود پدر و مادرم بفدايت اين تازيانه که بدست داري چيست؟ عرض کرد: ببرادرم علي گذر کردم اين شلاق بدست داشت و چهارپائي را با آن ميزد من از دستش گرفتم. پس ابو عبد الله عليه السلام بمن فرمود: اي فيض همانا صحيفه هاي ابراهيم و موسي برسول خدا رسيد واو علي برابراي آنها امين دانست سپس علي (ع) حسن را امين آنها گرفت سپس حسن عليه السلام حسين را بر آنهاامين گرفت و حسين عليه السلام علي بن الحسن را امين بر آنها گرفت، سپس علي بن الحسين عليهما السلام محمد بن علي را بر آنها امين گرفت وپدرم مرا بر آنها امين گرفت، و من اين فرزندم را با اينکه کم سن است بر آنهاامين دانستم و آنها نزد او است، من مقصود آنحضرت را درک کردم. پس عرض کردم: فدايت شوم مرا بيش از اين عنايت فرما. فرمود: اي فيض پدرم هرگاه ميخواست دعايش برنگردد مرا در طرف راستش مينشانيد و دعا ميکرد و من آمين ميگفتم پس دعايش رد نميشد من هم با اين فرزندم همين کار ميکنم و ديروز



[ صفحه 386]



در همين موقف تو بياد افتادي و من تو را به نيکي ياد کردم. فيض گفت: من از شادي بگريه افتادم سپس بانحضرت عرض کردم: اي سيد من زيادتر بفرما. فرمود: پدرم هرگاه بسفر ميرفت و من بهمراهش بودم همين که خواب آلود ميشد و بر شترش سوار بود من شتر سواري خود را بنزديک او ميبردم و بازوي خودم را بالش او ميکردم و يک ميل و دو ميل بهمان حال بودم تا آنچه مايل بود از خواب بهره مند ميشد اين فرزندم نيز با من همين کار را ميکند. عرض کردم من بفداي تو زيادتر بفرما، فرمود: اي فيض آنچه را که يعقوب از يوسف مي يافت من از اين فرزندم مييابم. عرض کردم: آقاي من زيادتر فرما، فرمود: او همان صاحب تو است که ديروز از او پرسيدي برخيز و بحق او اقرار کن پس من بر خاستم تا دست وسرش را بوسه زدم دعا برايش نمودم. پس ابو عبد الله عليه السلام فرمود: در بار اول که تو پرسيدي بمن اجازه داده نشد. عرض کردم: فدايت شوم اين موضوع را از تو نقل کنم؟ فرمود: آري بعيال و اولاد و رفيقانت نقل کن و همراهم زن و فرزندانم بود واز دوستانم يونس بن ظبيان بهمراه من بود، چون خبر را بانان رساندم همگي خدا را بر اين (نعمت) سپاس گفتند، يونس گفت: نه بخدا قسم تا اينکه اين خبر را از خود او بشنوم با شتاب بيرون رفت من هم بدنبالش رفتم همينکه بدر خانه حضرت رسيدم شنيدم که ابي عبد الله عليه السلام بيونس که پيش از من رسيده بود ميفرمايد: يونس، مطلب همانست که فيض بتو گفته است ساکت باش و بپذير. يونس عرض کرد: شنيدم واطاعت کردم سپس من داخل شدم ابو عبد الله عليه السلام تا داخل شدم بمن فرمود: اي فيض او را باخود بير [او را با خود بير] عرض کردم: اطاعت ميکنم.

3- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد بن عقده او گفت: حديث کرد



[ صفحه 387]



ما را قاسم بن محمد بن حسن بن حازم از کتابش او گفت: حديث کرد ما را عبس ابن هشام از درست بن ابي منصور و او از وليد بن صبيح که گفت: ميان من و مردي که عبد الجليلش ميگفتند سخني بود [از قديم] او بمن گفت که): ابا عبد الله (امام صادق) عليه السلام اسماعيل را وصي خود کرده است گويد: من اين را به ابي عبد الله عليه السلام عرض کردم، و اينکه عبد الجليل حديث کرد بمن که شما اسماعيل را وقتبيکه زنده بود سه سال پيش از مرگش وصي خودتان کرده بوديد فرمود: اي وليد نه بخدا قسم و اگر چنين کاري کرده ام فلاني بوده- يعني ابو الحسن موسي عليه السلام- و نامش را برد.

4- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس او گفت: حديث کرد ما را احمد بن محمد بن رباح زهري کوفي او گفت: حديث کرد ما را احمد بن علي حميري او گفت: حديث کرد ما را حسن بن ايوب از عبد الکريم بن عمرو خثعمي و او جماعه صائغ [2] که گفت: شنيدم که مفضل بن عمر از ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام مي پرسيد آيا خداوند فرمانبري از بنده اي را واجب گرداند و سپس خبرهاي آسماني را از آن بنده پوشيده نگهدارد؟ ابو عبد الله عليه السلام باو فرمود: الله بزگوارتر و کريم تر وببندگانش مهربانتر و دلسوزتر از آنست که اطاعت بنده اي را واجب گرداند و سپس هر بامداد و شام خبرهاي آسمان را از آن بنده اش مکتوم بدارد. راوي گويد: سپس ابو الحسن موسي عليه السلام نمايان شد ابو عبد الله عليه السلام بمفضل فرمود: خوش داري که صاحب کتاب علي را به بيني؟ مفضل عرض کرد: چه چيزي بيش از اين مرا ميتواند مسرور کند، حضرت فرمود ک او صاحب کتاب علي است همان کتاب مکنوني که خداي عز و جل فرموده است: جز پاکانان را



[ صفحه 388]



مس نميکنند. [شرح: ظاهرا اشاره بقرآني است که امير المومنين عليه السلام آن را جمع کرده و از ودائع امامت است].

5- حديث کرد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد ما را حميد بن زياد او گفت: حديث کرد ما را حسن بن محمد بن سماعه او گفت: حديث کرد ما را احمد بن حسن ميثمي از محمد بن اسحاق و او از پدرش که گفت: بر ابي عبد الله عليه السلام وارد شدم و پرسيدم که صاحب اين امر پس از او کيست؟ بمن فرمود او همان صاحب بهمه است و موسي عليه السلام بچه اي بود که در يکطرف خانه به بزغاله ماده اي از بزغاله هاي مکه، ميفرمود: بخدائيکه تو را آفريده است سجده کن. [شرح بهمه: بزغاله و يا بره را گويند]

6- حديث کرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه باهلي او گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندي از عبد الله بن حماد انصاري و او از معاويه بن وهب که گفت. بخدمت ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام رسيدم ابا الحسن موسي عليه السلام را ديدم که آنروز سه ساله بود و بزغاله ماده اي از اين بزغاله هاي مکه بهمراه داشت که طناب گردنش را گرفته و بان ميگفت بان خدائيکه تو را آفريده است سجده کن، آنهم سه بار اينکار را کرد کودکي باو گفت: اي آقاي من باو بگو بميرم موسي عليه السلام بکودک فرمود: واي بر تو من زنده کنم و بميرانم؟ خداوند زنده ميکند و ميميراند.

7- از سخنان مشهور ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام هنگاميکه کنار قبر اسماعيل ايستاد: اندوه من بحال تو بيش از اندوه من بر جدائي تو است بار الها من همه آنچه را که اسماعيل از حق من که بر او واجب کرده بودي کوتاهي نموده



[ صفحه 389]



است باو بخشيدم تو نيز هر حقي را از خودت که باو واجب کرده اي و او در آن کوتاهي نموده است بمن ببخش.

8- و زراره بن اعين روايت شده است که گفت: بخدمت ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام رسيدم و سرور فرزندانش موسي عليه السلام در سمت راست او در پيش رويش آرامگاهي بود که پوششي بر آن انداخته بود حضرت بمن فرمود: اي زراره، داود بن کثير رقي و حمران و ابي بصير را نزد من بياور مفضل بن عمر نيز بمحضر آنحضرت وارد شد، من بيرون شدم و افرادي را که فرموده بودند حاضر کردم مردم نيز يکي پس از ديگري مي آمدند تا آنکه در آن خانه سي نفر شديم. چون مجلس پر شد فرمود: اي داود صورت اسماعيل را براي من باز کن داود صورت او را باز کرد ابو عبد الله عليه السلام فرمود: او زنده است يا مرده؟ داود عرض کرد: اي مولاي من او مرده است، پس او را بيکايک اهل مجلس نشان ميداد تا باخرين کس که در مجلس بود رسيد و همگي پايان يافت همه ميگفتند: اي مولاي من او مرده است فرمود: بار الها گواه باش، سپس دستور فرمود تا غسلش دادند و حنوطش کردند و در کفن اش پيچيدند. چون از کار تجهيز فارغ شد بمفضل فرمود: اي مفضل کفن را از صورت او بکناري زن مفضل کفن را از صورت او بکنار زد، فرمود: آيا زنده است يا مرده؟ عرض کرد: مرده است. فرمود: بار الها بر آنان گواه باش. سپس او را بسوي قبر برداشتند و چون در لحدش نهادند فرمود: اي مفضل صورتش را باز کن و بجمعيت فرمود: آيااو زنده است يا مرده؟ بانحضرت عرض کرديم: مرده است. فرمود: بارالها گواه باش و شما نيز گواه باشيد که همانا بزودي باطل گران بشک خواهند افتاد، ميخواهند که نور خدا را با دهنهايشان خاموش کنند- سپس اشاره بموسي کرد- و خداوند نور خود را کامل خواهد کرد هر چند



[ صفحه 390]



مشرکان ناخوش داشته باشند. سپس ما خاک بر روي او ريختيم دو باره همان سخن را تکرار کرد و فرمود: آن مرده ايکه حنوط شده و کفن گشته و در اين لحد بخاک سپرده شده کيست؟ عرض کرديم: اسماعيل است. فرمود: بارالها گواه باش. سپس دست موسي عليه السلام را گرفت و فرمود: او حق است و حق از او است تا آنکه خداوند زمين را و هر که را بر آنست وارث شود. و من اين حديث را نزد بعضي از برادرانم يافتم و او گفت: که حديث را از ابي المرجي بن محمد غمر تغلبي استنساخ نموده و گفت کمه براي او شخصي که معروف بابي سهل است حديث کرده و ابي سهل روايت ميکند از ابي الفرج وراق بندار قمي و او از بندار و او از محمد بن صدقه [3] و محمد بن عمرو و ندو از زراره و ابي المرجي گفته که او اين حديث را به بعضي از برادرانش نشان داده او گفته که اين حديث را حسن بن منذر با سنديکه داشته از زراره براي او روايت کرده است و در آن اضافه کرده که (ابا عبد الله عليه السلام فرمود: بخدا قسم حتما [بر ما] صاحب شما ظهور خواهد کرد در حاليکه بيعت هيچ کس بر گردن او نباشد وفرمود: صاحب شما ظاهر نميشود تا آنکهاهل يقين در باره او شک کنند (بگو که او خبر بزرگي است و شما ازآن رو گردانيد). [4] .

9- حديث کرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه باهلي او گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندي او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن حماد انصاري از صفوان بن مهران جمال که گفت:



[ صفحه 391]



من حاضر بودم که منصور بن حازم و ابو ايوب خزاز از ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام پرسيدند و عرض کردند: خداوند ما را فداي شما گرداند اين جانها است که صبح و شام از ميان ميرود پس از در گذشت تو امام ما کيست؟ فرمود: هر وقت چنين اتفاق افتاد پس اين- و دست خود را بر بنده شايسته موسي عليه السلام زد و او پسر بچه اي ود پنجساله که دو جامه سفيد بتن داشت و فرمود: اين و عبد الله بن جعفر آن روز در آن اطاق حاضر بود.


پاورقي

[1] شايد در اصل به جاي (لو طمعت) جمله ي (لو اطمأننت) بوده يعني اگر مطمئن بودم، و تصحيف شده است.

[2] اين نام مشترک است ميان جماعة بن سعد جعفي صائغ و جماعة بن عبدالرحمن صائغ کوفي مجهول، و در بحار (حماد الصائغ) است.

[3] و در بعضي از نسخه ها چنين است: که او استنساخ کرده از ابي المرجي محمد بن معمر تغلبي و او گفته که حديث کرده براي او کسي که معروف به ابي سهل است و او روايت مي کند از ابي الصلاح و روايت کرده آن را به ندار قمي از بندار بن محمد بن صدقة.

[4] در نسخه اي چنين است:بگو او خبر بزرگي است و شما در آن اختلاف داريد.