بازگشت

امامت و وصيت رهبري در اختيار خداست و بس


آنچه در امامت و وصيت رسيده است و اينکه ايندو از خدا است و باختيار او است و امانتي است که هر امام بايد بامام بعد از خودش آن بسپارد

1- خبر داد مرا ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده کوفي او گفت:



[ صفحه 45]



حديث کرد ما را ابو محمد عبد الله بن احمد بن مستورد اشجعي [1] از کتابش در ماه صفر بسال 266 او گفت حديث کرد ما را ابو جعفر محمد بن عبيد الله حلبي او گفت حديث کرد ما را ابو جعفر محمد بن عبيد الله حلبي [2] او گفت حديث کرد ما را عبد الله بن بکير از عمر [و] بن اشعث او گفت: در خانه امام نزديک به بيست نفر بوديم که در محضرش نشسته بوديم حضرت روي بما کرد و فرمود: شايد بنظر شما چنين برسد که اينکار امامت بدست کسي از ما سپرده شده است که در هر جا که بخواهد قرارش بدهد بخدا سوگند که آن سفارشي است که از جانب خدا برسول خدا شده است در باره افرادي با نامشان يکي پس از ديگري تا سر انجام بصاحبش برسد.

2- و خبر داد مرا ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد اوگفت حديث کرد مرا احمد بن يوسف بن يعقوب جعفي از کتابش او گفت حديث کرد ما را اسماعيل ابن مهران او گفت: حديث کرد ما را حسن بن علي بن حمزه از پدرش و از وهيب ابن حفص و اينان): از ابي بصير و او از ابي عبد الله امام صادق عليه السلام در تفسير آيه کريمه: ان الله يامرکم ان تودواالامانات الي اهلها و اذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل ان الله نعما يعظکم به [3] (همانا که خداوند بشما دستور ميدهد که امانت ها را به اهلش برسانيد و چون مي خواهيد ميان مردم حکم کنيد عادلانه باشد همانا که خداوند شما را نيکو موعظت مي فرمايد) فرمود: آن امانت يعني وصيت که هر يک از ما بايست بديگري بسپارد.

3- و خبر داد ما را علي بن احمد بندنيجي از عبيد الله بن موسي علوي که گفت: حديث کرد ما را علي بن حسن [4] از اسماعيل بن مهران و او از مفضل بن صالح



[ صفحه 46]



و او از معاذ بن کثير): و او از ابي عبدالله جعفر بن محمد عليهما السلام که فرمود وصيت بصورت نوشته اي سر بسته از آسمان بر رسول خدا فرود آمد و نوشته اي سربسته بجز وصيت هيچوقت بر رسول خدا فرود نيامد پس جبرئيل عرض کرد اي محمد اين وصيت تو است در ميان امتت نسبت باهل بيتت، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اي جبرئيل کدام اهل بيت من؟ عرض کرد برگزيده خدا از اهل بيت با فرزندانش تا از تو علم نبوت را پيش از ابراهيم بارث برد [5] و بر آن وصيت مهرهايي بود پس علي عليه السلام نخستين مهر را باز کرد و بر آنچه مامور بود رفتار کرد. سپس حسن عليه السلام مهر دوم را برداشت و بر آنچه مامور بود رفتار کرد. سپس حسين عليه السلام مهر سوم را باز کرد ديد دستور چنين است که جنگ کن و بکش و کشته بشو [6] و با گروهي بمنظور شهادت بيرون برو آنان جز با تو شهيد نخواهند شد حسين (ع) هم آنچنان کرد. سپس وصيت را بعلي بن الحسين سپرد و در گذشت پس علي بن الحسين عليه السلام مهر چهارم را باز کرد ديد دستور آنست که سربزير افکن و خاموش بنشين که چهره علم در پس پرده قرار گرفته است. سپس آنجضرت وصيت را بمحمد بن علي عليه السلام داد او پنجمين مهر را برداشت ديد دستور آنست که کتاب خدا را تفسير کن و پدرت را تصديق نما و فرزندت را وارث اين علم کن و بکار سازندگي امت پرداز و سخن حق را در حال ترس و ايمني



[ صفحه 47]



(امامت و وصيت رهبري باختيار خداست) بگو و بجز خدا از هيچ کس مترس او نيز چنين کرد. سپس آن وصيت را بکسيکه پس از خود بود سپرد. معاذ بن کثير گويد عرض کردم: تو هماني؟ فرمود: تو را چه در اين پرسش؟ [7] جز اينکه بروي اي معاذ و آن را از من بازگو کني؟ آري من همانم و تا دوازده نفر را بنام براي من شمرد سپس خاموش شد عرض کردم: ديگر چه کسي؟ فرمود: همين تورابس.

4- خبر داد ما را علي بن احمد بندنيجي از عبيدالله بن موسي او گفت حديث کرد ما را محمد بن احمد قلانسي [8] او گفت حديث کرد ما را محمد بن وليد [9] از يونس بن يعقوب: [10] .



[ صفحه 48]



از امام صادق (ع) که فرمود رسول خدا صحيفه سربسته اي را که دوازده مهر داشت بعلي عليه السلام سپرد و فرمود: نخستين مهر را بشکن و بهر چه در آنست رفتار کن و آنرا بحسن باز ده تا مهر دوم را بردارد و بان عمل کند آنگاه بايد حسن صحيفه را بحسين باز دهد و او سومين مهر را بشکند و بانچه در آنست رفتار کند سپس به يک يک از فرزندان حسين (ع) بايد داده شود.

5- و خبر داد ما را علي بن احمد از عبيد الله بن موسي از علي بن ابراهيم بن هاشم از پدرش و او از حماد بن عيسي و او از حريز و او از زراره): و او از ابي جعفر محمد بن علي عليه السلام که زراره گويد از امام باقر (ع) پرسيدم از تفسير آيه مبارکه: ان الله يامرکم ان تودوا الامانات الي اهلها و اذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل : همانا خداوند بشما دستور ميدهد که امانتها را باهلش برسانيد و چون ميان مردم قضاوت کنيد عادلانه قضاوت کنيد. فرمود: خداوند باماميکه از ما خانواده باشد دستور فرموده که امامت را بامام بعد از خودش بسپارد و حق آن را ندارد که از وي باز دارد مگر نميشنوي که ميفرمايد و اذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل ان الله نعما يعظکم به (و چون ميان مردم حکم کنيد عادلانه قضاوت کنيد که خداوند شمارا نيکو موعظت ميفرمايد) آنان



[ صفحه 49]



فرمانروايانند مگر نمي بيني که در اين آيه فرمانروايان را مخاطب ساخته است.

6- و خبرداد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده کوفي او گفت: حديث کرد مرا احمد بن يوسف بن يعقوب او گفت: حديث کرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت: حديث کرد ما را حسن بن علي بن ابي حمزه از پدرش و او از يعقوب بن شعيب): گفت شنيدم ابا عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: نه بخدا قسم که خداوند، اين کار را تا روز رستاخيز بدون زمامدار نخواهد گذاشت.

7- و خبر داد مارا علي بن احمد عبيد الله بن موسي علوي از علي بن ابراهيم از احمد بن محمد بن خالد برقي از اسماعيل بن مهران که گفت: حديث کرد مرا مفضل بن صالح ابو جميل از ابي [عبد الله] عبد الرحمن). [11] از ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام که فرمود: خداي جل اسمه فرمان هر امام را و وظيفه هايي که بايد انجام دهد از اسمان فرو ميفرستد و بر آن مهري نهاده پس امام آن مهر را بر ميدارد و بر آنچه در آن است رفتار ميکند. اي گروه شيعه اين هشدار است براي افرادي که خدا را مي پرستند و بيان روشنگري است مومنان را و هر کسي را که خدايتعالي در باره او اراده خير فرمايد او را افرادي قرار ميدهد که امامان راهبر را تصديق نمايد و بانان تسليم گردد که خدايتعالي از کرامت خويش بانان عطا فرموده و آنانرا از ميان برگزيدگان خويش بکرامت مخصوص فرموده و خلافت الهي بر همه خلق را فقط به آنان عطا فرموده نه بديگران



[ صفحه 50]



از خلقش زيرا فرمانبرداري از آنان را فرمانبرداري از خود دانسته که فرموده است عز و جل: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم (خدا را فرمانبريد و رسول را و کساني را فرمان بريد که صاحبان امر شما هستند). و فرموده است: من يطع الرسول فقد اطاع الله [12] (آنکه اطاعت رسول خدا کند اطاعت خدا را کرده است) رسول خدانيز مردم را بامامانيکه از ذريه او بودن دعوت کرد اماماني که خداونذ بفرمانبرداري از آنان امر فرموده بود و خلق را بانان دلالت و ارشاد کرده بود و دعوت رسول خدا آنجا بود که فرمود: من دو چيز گرانبها در ميان شما بجاي مي گذارم: کتاب خدا است و عترت من که اهل بيت منند ريسماني هستند که ميان شما و خدايتعالي کشيده شده است تا دست بر اين ريسمان داريد هرگز گمراه نخواهيد شد.

و خداي تعالي در مقام ترغيب مردم باطاعت دستورات پيغمبر و ترساند نشان از مخالفت او فرمود: فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنه او يصيبهم عذاب اليم [13] بايد بترسند کسانيکه از دستور او سرپيچي ميکنند که فتنه اي گريبان گير آنان شود و يا بشکنجه دردناکي گرفتار آيند). و آن هنگام که رسول خدا مخالفت شد و فرمان او بدور افکنده شد و بر خلاف دستورش در باره عترت رفتار شد و در کارشان استبداد نمودند و بدستور عترت رفتار نکردند و حق آنان را انکار نمودند و از سهم الارث آنان جلوگيري کردند و همگي از راه حسد و ستم و دشمني عليه آنان همدست شدند بر کسانيکه مخالفت با امر رسول خدا کردند و نسبت بذريه آنحضرت گناهنکار شدند (و بر پيروان شان و



[ صفحه 51]



کسانيکه بکارهاي مخالفين راضي بودند) و عده اي که خداوند بر آنان داده بود محقق گرديد و فتنه در دين را هر چه زودتر برايشان پيش آورد که از ديدن راه راست کور شدند و در احکام و خواسته ها باختلاف افتادند و در راي ها تشتت روي داد و کور کورانه راه پيمودند و در قيامت بروز باز خواست نيز شکنجه دردناک را براي آنان آماده فرمود. و ما مي بينيم که خداوند عز و جل در صريح قرآن کيفري را که بگروهي از مردم داده است بيان فرموده آنجا که ميفرمايد: فاعقبهم تفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا يکذبون [14] (نفاق را در دلهاي آنها تا روزيکه خدا را ملاقات کنند جايگزين کرد چون آنچه را که بخدا وعده داده بودند مخالفت کردند و چون دروغ ميگفتند) مي بينيم که خداوند، نفاقي را که در دلهاي آنان بجاي گذاشته بعنوان کيفر و جزاي مخالفت وعده آنها قرار داده بود و آنان را منافق ناميده است آنگاه در قرآنش فرموده است ان المنافقين في الدرک الاسفل من النار [15] بتحقيق که منافقين در پست ترين مرتبه آتش قرار دارند. پس هرگاه حال کسيکه مخالفت وعده کند جنين باشد که کيفرش نفاقي گردد که او را بدرک اسفل دوزخ بکشاند چگونه خواهد بود حال کسيکه با خداي عز و جل و پغمبرش صلي الله عليه و آله در باره قرآن و عترت آشکارا مخالفت کند و دستور آنان را رد کرد و از فرمنشان سرپيچي کند و با کسيکه خداوند امر کرده است به پيروي آنان و دست بدا من آنان شدن و بهمراه آنان بودن آنجا که مي فرمايد يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقين [16] (اي کسانيکه ايمان آورده ايد از خدا بپرهزيد و با راستگويان باشيد) و آنانند کسانيکه در عهديکه با خدا داشتند



[ صفحه 52]



راستگو بودند، عهد کرده بودند که با دشمن خدا بستيزند و جان خود را در راه او و ياري پيغمبرش و سر بلندي دينش بدهند آنجا که مي فرمايد: رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا : [17] (مرداني هستند که در آنچه با خدا عهد کرده بودند راست گفتند بعضي از آنان بر سر پيمان رفت و بعضي از آنان بانتظار نشسته ولي هيچيک عهد خود را تبديل نکردند) چقدر فاصله است ميان کسيکه در وعده خود با خدا راست گفته و بعهدش وفا کرده و جان خود را براي او از دست داده و در راه او چهاد کرده و دينش را سر بلند نموده و خدا و رسولش را ياري کرده است و ميان کسيکه با رسول خدا عصيان و مخالفت ورزيده و به عترت او ستم نموده و کاري کرده است که بدتر از مخالفت وعده است که نفاق آور بوده و صاحبش را بدرک اسفل دوزخ ميکشاند پناه بخدامي بريم از آتش. خدا شما را رحمت کند، اين چنين است حال کسيکه از يکي از امامانيکه خداوندشان اختيار نموده است عدول نمايد و امامتش را انکار کند و ديگري رابجاي او بپا داريد و حق را از براي ديگري ادعا کند زيرا ام وصيت و امامت بفرمان الهي است و باختيار او نه بفرمان خلق و اختيارشان پس هر آنکس بجز برگزيده خدا را برگزيده و با امر خداي سبحان مخالفت نمايد بجايگاه ستمگران و منافقان فرو افتد که جايشان آتش خشم خدا است چنانچه خداي عز و جل توصيفشان نموده پناه بخدا مي بريم از مخالفت خدا و خشم و شکنجه او و ازخداوند خواستاريم که ما را هبر آنچه بما عطا فرموده ثابت قدم فرمايد و پس از آنکه برافت و رحمتش ما را هدايت فرموده دلهاي ما را از حقيقت منحرف و روي گردان نسازد.



[ صفحه 53]




پاورقي

[1] خطيب در تاريخش او را از استادان و مشايخ ابي العباس ابن عقده شمرده است.

[2] در بعضي از نسخه ها (محمد بن عبدالله حلبي) نوشته شده است و اشتباه است.

[3] النساء 58.

[4] يعني ابن فضال و در بعضي از نسخه ها (علي بن الحسين) است چنانچه در کافي است و ظاهرا هر دو تصحيف شده است و بعضي گمان کرده اند کمه آنکه در کافي است علي بن الحسين مسعودي صاحب مروج الذهب است ولي آن هم اشتباه است.

[5] در کافي بجاي «قبل ابراهيم» «کما ورثه ابراهيم» است يعني همان طور که ابراهيم آن علم را به ارث گذاشت - اگر (ورثه) با تشديد راء خوانده شود و محتمل است مقصود از متن ابراهيم فرزند رسول خدا باشد.

[6] در بعضي از نسخه ها «جنگ کن تا آنجا که کشته شوي».

[7] در کافي به جاي «ما بک في هذا» گفته است «مابي باس» يعني من مانعي از پاسخ گوئي تو ندارم جز آنکه... و اين بهتر است و در بعضي از نسخه ها «شانک في هذا» است.

[8] او محمد بن احمد بن خاقان نهدي حمدان قلانسي است و نجاشي او را ضعيف دانسته و گفته است که او مضطرب است ولي ابونضر عياشي او را توثيق کرده و گفته است که او کوفي فقيه و ثقه و نيکوکار است.

[9] او محمد بن وليد خزاز بجلي ابوجعفر کوفي است ثقه است و سرشناس و حديثش پاک و بي آلايش چنانچه در (جش) گويد.

[10] او يونس بن يعقوب بن قيس ابوعلي جلاب بجلي دهي کوفي مولي نهد است کتاب هائي دارد و خود مورد اعتماد بود و از طرف ابوالحسن (موسي بن جعفر) عليه السلام وکيل بود و اختصاصي به امام صادق داشت و در زمان امام رضا عليه السلام در مدينه درگذشت امام رضا حنوط و کفن و همه ي آنچه که مورد نيازش بود از برايش فرستاد و مولايان خود و موالي پدرش را دستور فرمود تا بر جنازه اش حاضر شوند و محمد بن حباب را امر فرمود تا بر او نماز بخواند و فرمود: در بقيع گوري براي او بکنيد و اگر اهل مدينه نگذاشتند و گفتند او عراقي است و ما او را در بقيع دفن نمي کنيم به آنان بگوئيد اين مولاي امام صادق است و محل سکونتش عراق بود و اگر شما نگذاريد که او را در بقيع دفن کنيم ماهم از اين پس نخواهيم گذاشت که شما موالي خود را دفن کنيد پس او را در بقيع به خاک سپرده شد.

وکشي با سند خود از محمد بن وليد روايت کرده است که گفت: پس از دفنش من در کنار قبر بودم که گورستان بان مرا ديد و گفت: صاحب اين قبر کيست؟ که ابوالحسن علي بن موسي عليه السلام سفارش او را به من کرد و به من دستور داد که تا يک ماه يا چهل روز همه روزه قبرش را آب پاشي کنمک و هم او به من گفت که تابوت رسول خدا نزد من است هرگاه که کسي از بني هاشم از دنيا برود آن تابوت به صدا درمي آيد و من به خود مي گويم چه کسي از بني هاشم مرده است؟ تا آنکه بامداد خبردار مي شوم و آن شبي يونس مرده بود تابوت صدا کرد من گفتم از بني هاشم کسي را نمي شناسم که بيمار باشد پس چه کسي مرده است؟ چون فردا شد آمدند و تابوت را از من گرفتند و گفتند مولاي ابي عبدالله که در عراق ساکن بود مرده است و بالجمله مادرش خواهر معاويه بن عمار بود و نامش منيه ي دختر عمار.

[11] کذا و ظاهرا او عبدالرحمن حجاج است که کنيه اش ابوعبدالله است و ابوجميله از وي در تهذيب در چند جا روايت کرده است پس اگر آنچه ما در ميان دو قوس گذاشتيم از طرف نويسندگان اضافه شده باشد چنانچه در بعضي از نسخه ها بر وي (عبدالله) خط کشيده شده

ظاهرا همان ابوعبدالرحمن حذاء خواهد بود ولي من در جائي نديدم که ابي جميله از او روايتي کرده باشد.

[12] النساء 80.

[13] النور 63.

[14] التوبة 77.

[15] النساء 145.

[16] التوبة 119.

[17] الاحزاب 23.