بازگشت

نهي از تعيين وقت ظهور و بردن نام آن حضرت


رواياتيکه از تعيين وقت و نام بردن حضرت صاحب الامر جلوگيري کرده است

1- خبر داد مارا احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را علي ابن حسن او گفت: حديث کرد ما راحسن بن علي بن يوسف و محمد بن علي از سعدان بن مسلم واو از ابي بصير و او از): ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام ابو بصير گويد بانحضرت عرض کردم: براي اينکار هنگامي نيست که بان پايان يابد و بدن ها بياسايد؟ [1] فرمود: چرا، ولي چون شما فاش کرديد خداوند آنرا بتاخير انداخت.

2- خبر داد ما را عبد الواحد بنعبد الله بن يونس او گفت: حديث کرد ما را محمد بن جعفر قرشي او گفت: حديث کرد مرا محمد بن حسين بنابي الخطاب از محمد بن سنان و او از محمد بن يحيي خثعمي او گفت: حديث کرد مرا ضريس از ابي خالد کابلي که گفت: چون علي بن الحسين عليهما السلام از دنيا در گذشت بخدمت محمد بن علي (امام باقر) عليهما السلام رسيدم و عرض کردم: فدايت شوم ميداني که من بجز



[ صفحه 339]



پدرت کسي نداشتم و چقدر با او مانوس بودم و از مردم وشت داشتم. فرمود: راست ميگوئي اي ابا خالد، مقصودت چيست؟ عرض کردم: فدايت شوم پدرت صاحب اين امر را آنچنان برايم توصيف کرده است که اگر در کوچه اي ببينمش دستش را ميگيرم. فرمود: باز مقصودت چيست اي ابا خالد؟ عرض کردم: ميخواهم نامش را بمن بگوئي تا او لا بنامش بشناسم. فرمود: بخدا قسم اي ابا خالد که پرسش ناراحت کننده اي از من کردي واز امري از من پرسيدي که [بهيج کس نبايد بگويم و] اگر بکسي گفتني بود بتو ميگفم و چيزيرا از من پرسيدي که اگر بني فاطمه او را بشناسند بحرص او را تکه تکه خواهند کرد. [شرح: ظاهرا آنحضرت ميخواهد بفرمايد که مردم نهتنها بانتظار دولت حق نيستند بلکه حتي در بني فاطمه که نسبتا خودي هستند کساني يافت ميشود که با آنحضرت که بر پا کننده دولت حق و مجري عدالت واقعي است تا آن پايه کينه دارند که حاضرند او را بکشند و قطعه قطعه اش نمايند تا براي رسيدن با ميال خود مانعي در پيش نباشد و البته در چنين زمينه اي پرسش از خصوصيات آنحضرت چه نتيجه اي ميتواند داشته باشد].

3- خبر داد ما را علي بن احمد از عبيد الله بن موسي عباسي و او از يعقوب بن يزيد و او از محمد بن ابي عمير و او از عبد الله بن بکير واو از محمد بن مسلم که گفت: ابو عبد الله (امام صادق) عليه السلام فرموده: اي محمد هر کس که تعيين وقتي را از ما نقل کرد هيچ مترس که دروغش پنداري زيرا ما براي احدي وقتي را تعيين نمي کنيم.

4- خبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت: حديث کرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندي در نهاون بسال دويست و هفتاد و سه او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن حماد انصاري در ماه رمضان بسال دويست وبيست و نه او گفت:



[ صفحه 340]



حديث کرد ما را عبد الله بن سنان از): ابي عبد الله جعفر بن محمد عليهما السالم که آنحضرت فرمود: که خداوند جز اين نميکند که خلاف وقتي را که تعيين کنندگان وقت تعيينش کنند ظاهر سازد.

5- حديث کرد ما را علي بن احمد از عبيد الله بن موسي علوي و او از محمد بن احمد قلانسي و او از محمد بنعلي و او از ابي جميله و او از ابي بکر حضرمي که گفت: شنيدم ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: ما وقت اينکار را تعيين نخواهيم کرد.

6- خبر داد ما را علي بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد بن يحيي عطار او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسان رازي او گفت: حديث کرد ما را محمد بن علي کوفي او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن جبله از علي بن ابي حمزه و او از ابي بصير و او از): ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام گويد: بانحضرت عرض کردم فدايت شوم خروج قائم کي خواهد بود؟ فرمود: اي ابا محمد ما خانداني هستيم که وقتي را معين نميکنيم زيرا محمد صلي الله عليه و آله فرموده است: تعيين وقت کنندگان دروغ ميگويند. اي ابا محمد، همانا که پيشاپيش اينکار پنچ نشانه هست نخستين آنها ندائي است در ماه رمضان و خروج سفياني خراساني و کشتن نفس زکيه و فرورفتن زمين در بيداء. [2] سپس فرمود: اي ابا محمد بناچار بايد پيش از اين کار دو طاعون روي دهد: طاعون سفيد و طاعون سرخ. عرض کردم: فدايت شوم طاعون سفيد چيست؟ و طاعون سرخ چيست؟ فرمود؟ اماطاعون سفيد، مرگ همگاني خواهد بود و اما طاعون سرخ عبارت از شمشير است و قائم خروج نميکند تا آنکه در شب جمعه



[ صفحه 341]



بيست و سوم ماه رمضان در دل فضا نامش را اعلام نمايند. عرض کردم: مضمون اعلاميه چيست؟ فرمود اعلاميه بنام او و نام پدرش صادر ميشود که: (توجه کنيد فلاني فرزند فلاني قائم آل محمد است سخنش بشنويد و فرمانش ببريد) جانداري نمي ماند مگر آنکه آن صيحه را ميشنود و خفته را بيدار ميکند و از اطاق بحياط خانه بيرون ميايد و دوشيزه از پشت پرده اش بيرون ميدود و حضرت قائم چون آن صدا بشنود خروج کند و آن صدا آواز جبرئيل عليه السلام است.

7- خبر داد ما را علي بن احمد از عبيد الله بن موسي و او از عبد الرحمن بن قاسم [3] او گفت: حديث کرد مرا محمد بن عمر [و] بن يونس حنفي [4] او گفت: حديث کرد مرا ابراهيم بن هراسه او گفت: حديث کرد ما را علي بن حزور [5] از محمد بن بشرکه گفت: شنيدم محمد بن حنفيه- رضي الله عنه- ميگفت: همانا پيش از پرچم هاي ما پرچمي فرزندان جعفر را است و پرچمي ديگر فرزندان مرداس را است، اما



[ صفحه 342]



پرچم فرزندان جعفر چيز مهمي نيست و بچيز مهمي هم نمي انجامد. منکه از همه مردم باو نزديکتر بودم خشمناک شدم و گفتم: فدايت شوم پيش از پرچمهاي شما پرچمهائي خواهد بود؟ گفت: آري به خدا قسم بني مرداس [6] را حکومت آماده ئي خواهد بود که در دوران حکومتشان هيچ خيري نخواهند ديد حکومتي پر مشقت که هيچ آسايش در آن نباشد بهر چه دور است نزديک شوند و از هر چه نزديک است دور تا همينکه از مکر خدا و شکنجه اشت آسوده خاطر ميشوند [7] .



[ صفحه 343]



صيحه اي بر آنان زده ميشود که ديگر نه نگباني که جمعشان کند براي آنان ميماند و نه آواز دهنده اي که آواز خود را بگوش آنان برساند و نه اجتماعي که بر آن محور گرد آيند. و خداوند تعالي براي آنان مثلي در قرآنش آورده است: [8] حتي اذا اخذت الارض زخرفها و ازينت [و ظن اهلها انهم قادرون عليها اتاها امرنا ليلا او نهارا] الايه يونس: 24 (تا آنکه زمين وسايل زينت خود را گرفت و آرايش يافت و اهل زمين گمان کردند که آنان مسلط بر زمين شدند بناگاه امر ما شبانگاه يا بروز بر آن رسيد). سپس محمد بن حنفيه بخدا سوگند ياد کرد که اين آيه در باره آنان نازل شده است. من گفتم: فدايت شوم کار بزرگي را اينان براي من بازگو کردي پس کي نابود خواهند شد گفت: واي بر تو اي محمد علم خداوند بر خلاف وقتي است که تعيين کنندگان وقت ميگويند، همانا موسي قومش را وعده سي روزه داد و در علم خدا بود که ده روز فزونتر خواهد شد و موسي که وقت گذشت پرستيدند و يونس قوم خود را وعده عذاب داد و در علم خدا که از جرم آنان بگذرد کارش آن شد که ميداني، ولي هنگاميکه ديدي نيازمندي آشکارا روي آورده و مردي گويد که ديشب بدون شام سر ببالين نهادم و تا هنگاميکه به بيني مردي با تو باروئي بر خورد ميکند و سپس با روي ديگر، گفتم اين نيازمندي را فهميدم ولي آن ديگري چيست؟ گفت: با روي باز با تو برخورد ميکند ولي چون بنزدش آئي تا مگر وامي از اوستاني با روي ديگر با تو بر خورد ميکند اين هنگام نزديک است که صيحه واقع شود.

8- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را محمد بن مفضل بن ابراهيم بن قيس بن رمان اشعري و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن الحسين بن عبد الملک و محمد بن احمد بن الحسن قطواني همگي



[ صفحه 344]



اينان گفتند: حديث کرد ما را حسن بن محبوب زراد از اسحاق بن عمار صيرفي که گفت: شنيدم ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: اينکار را وقت معيني بود [9] و آن سال يکصد و چهل بود [10] ولي چون شما آنرا بازگو کرديد وفاش نموديد خداوند آنرا بتاخير انداخت.

9- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد بهمين اسناد از حسن بن محبوب و او از اسحاق بن عمار که گفت: ابو عبد الله (امام صادق) عليه السلام مرا فرمود: اي ابا اسحاق اينکار دو بار بتاخير افتاده است. [11] .

10- حديث کرد مارا محمد بن يعقوب کليني او گفت: حديث کرد ما را علي بن محمد و محمد بن الحسن از سهل بن زياد و محمد بن يحيي از احمد بن محمد همگي از حسن بن محبوب و او از ابي حمزه ثمالي که گفت: شنيدم ابا جعفر (امام باقر) عليه السلام ميفرمود: اي ثابت همانا خدايتعالي وقت اينکار را در سال هفتاد [12] تعيين کرده بود بود چون حسين عليه السلام کشته شد خشم خداوند شدت يافت [13] و آن را تا سال يکصد و چهل بتاخير انداخت، و ما اين



[ صفحه 345]



را بشما گفتيم و شما فاش کرديد و پرده از رويش برداشتيد، ديگر از آن پس خداوند وقت معيني براي اينکار نزد ما نگذاشته است و خداوند هر چه را که بخواهد محو ميکند و ثابت ميکند و ام الکتاب نزد او است ابو حمزه گويد من اين سخن را با امام صادق گفت فرمود: همينطور بود. [14] .



[ صفحه 346]



11- و خبر داد ما را محمد بن يعقوب از محمد بن يحيي و او از سلمه بن خطاب و او از علي بن حسان و او از عبد الرحمن بن کثير که گفت: در محضر ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام بودم که مهزم سر رسيد و عرض کرد: فدايت شوم بفرمائيد بدانم اين کاريکه ما منتظرش هستيم کي خواهد بود؟ فرمود: اي مهزم آنانکه وقت تعيين ميکنند دروغ ميگويند، و آنانکه شتاب ميکنند هلاک مي شوند، و آنانکه تسليم شدند نجات خواهند يافت.

12- و خبر داد ما را محمد بن يعقوب از عده اي از شيخ هايش و آنان از احمد بن محمد بن خالد و او از پدرش و او از قاسم بن محمد و او از علي بن ابي حمزه و او از ابي بصير و او از): ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام که گويد از آنحضرت در باره قائم عليه السلام پرسيدم فرمود: کسانيکه وقتي را تعيين کنند دروغ گفته اند ما خانواده اي هستيم که وقت تعيين نمي کنيم. سپس فرمود: خداوند بجز آنکه با وقتيکه تعيين کنندگان آن را تعيين کرده اند مخالفت کند کاري نميکند.

13- خبر داد ما را محمد بن يعقوب از حسين بن محمد و او از معلي بن محمد و او از حسن بن علي خزاز و او از عبد الکريم [بن عمرو] خثعمي و او از فضيل بن يسار و او از): ابي جعفر (امام باقر) عليه السلام گويد بانحضرت عرض کردم براي اينکار وقتي هست؟ فرمود: وقت تعيين کنندگان دروغ ميگويند- تکرار ميکنم- وقت



[ صفحه 347]



تعيين کنندگان دروغ ميگويند، همانا موسي عليه السلام هنگاميکه بنا بدعوت پروردگارش بيرون رفت بانان سي روز وعده داد و چون خداوند بر آن سي روز ده روز افزود قومش گفتند: وعده ايکه موسي بما داده بود بر خلاف شد و کردند آنچه کردند، پس هرگاه ما شما را حديثي بر شما گفتيم و همان که گفته ايم سر رسد شما بگوئيد خداوند راست فرموده است و هرگاه حديثي بر شما گفتيم و بر خلاف آنچه ما سما را گفته بوديم واقع شد بگوئيد خداوند راست گفته است که دوبار پاداش خواهيد برد. [شرح از وافي: بدانجهت خلاف آنچه فرموده اند واقع ميشود که آنان از لوح محو و اثبات آگاهي مي يابند پيش از آنکه محوي اثبات و يا اثباتي محو شود و جهت آنکه تصديق کنندگان بدو پاداش ميرسند آنست که اولا براستگوئي ائمه ايمان دارند و ثانيا پس از آنکه خلاف فرموده شان بظهور رسيد باز بر سر ايمانشان هستند. مترجم گويد: ممکن است در نظر ائمه دين براي بيان مطلب بطوري که خلاف واقع از آن استفاده شود مصلحتي باشد مانند تقيه و امثال آن و بنابراين معناي روايت و سر دو پاداش روشن خواهد بود].

14- و خبر داد ما را محمد بن يعقوب از محمد بن يحيي و احمد بن ادريس و آنان از محمد بن احمد واو از سياري [15] و او از حسن بن علي بن يقطين و او از برادرش حسين و او پدرش علي بن يقطين که گفت: ابو الحسن موسي بن جعفر عليه السلام مرا فرمود: اي علي دويست سال است که شيعه با اميد و آرزو تربيت شده است. [16] .



[ صفحه 348]



راوي گويد: يقطين بفرزندش علي بن يقطين گفت: چرا آنچه براي ما گفته شد انجام گرفت و آنچه براي شما گفته شد انجام نگرفت- يعني خلافت بني عباس- [17] علي باو گفت: آنچه براي ما و شما گفته شده است هر دو از يکجا بيرون آمده است جز آنکه هنگام کار شما فرا رسيد و بهمين جهت بي پرده بشما گفته شد و همانطور که گفته شده بود انجام يافت ولي کار ما از آنجائيکه وقتش فرا نرسيده بود ما با اميد و آرزو سرگرم شديم و اگر بما گفته ميشد که اينکار نشدني است مگر پس از دويست يا سيصد سال حتما دلهاي ما سخت ميشد و بيشتر مردم از اسلام رو گردان ميشدند ولي گفتند: آن کار بهمين زودي و نزديکي خواهد شد تا دلهاي مردم با يکديگر مهربان بماند و فرج را نزديک بنمايانند. [شرح: يقطين از شيعيان بني عباس بود ولي پسرش علي از شيعيان اهل بيت و پاسخيکه علي بپدرش داده است پاسخ متيني است و آنرا از امام موسي بن جعفر گرفته است چنانچه صدوق در علل با سند خود از علي بن يقطين نقل ميکند که گويد ابي الحسن موسي بن جعفر عليه السلام را عرض کردم چرا از اخبار غيبي آنچه در باره شما روايت شده است واقع نميشود ولي آنچه در باره دشمنان شما است درست در ميايد؟ فرمود: آنچه در باره دشمنان ما گفته شده است چون حق محض بوده است همانطور که گفته شده است واقع گرديده است ولي شماها را با آرزو ها سرگرم کردند و در باره شما اين چنين گفته شد].

15- خبر داد ما را محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد مرا حسين بن محمد از جعفر بن محمد و او از قاسم بن اسماعيل انباري و او از حسن بن علي و او از ابراهيم بن مهزم و او از پدرش و او از):



[ صفحه 349]



ابي عبد الله (امام صادق) عليه السلام که گويد در محضر آنحضرت سخن از پادشاهان فلان خاندان بميان آمد فرمود: مردم از بس براي اينکار شتابزدگي ردند هلاک شدند خداوند که با شتاب بندگان شتاب نميکند همانا اين کار را پاياني هست که بايد بان برسد همينکه بان پايه رسيدند نه يکساعت جلو ميافتند و نه يکساعت عقب. [شرح: مقصود از فلان خاندان، بني عباس است و مقصود از هلاکت مردم در شتابزدگي آنکه جمعي امثال زيد و بني حسن ميخواستند پيش از آنکه دوران حکومت باطل بپايان برسد آن حکومت را سرنگون کنند و موفق نميشدند و خودشان در اينراه کشته ميشدند ولي آنگاه که دوران حکومتشان سر آيد نتوانند ساعتي از آن بيش و کم کنند].


پاورقي

[1] در غيبت شيخ چنين است: آيا براي اين کار زماني هست که به آن پايان يابد و ما بدنهاي خود را به آن بياسائيم و سرانجام به ان برسيم؟.

[2] در بعضي از نسخه ها: (و از بين رفتن حکومت بني عباس به جاي فرو رفتن زمين در بيداء).

[3] در بحار و بقيه ي نسخه ها نيز چنين است و من تا به حال کسي را در اين طبقه به اين نام نيافته ام و عبدالرحمن بن قاسم بن خالد عنقي ابو عبدالله بصري او صاحب مالک است ولي معلوم نيست که ابن عبدالرحمن باشد و اختلاف طبقه نيز دارند.

[4] محمد بن عمر بن يونس يا (عمرو بن يونس) را من جائي نيافتم و در بعضي از نسخه ها (بن يوسف) به جاي (بن يونس) است.

[5] علي بن حزور همان است که محمد بن حنفيه را امام مي دانست و از راويان عامه است ابن حجر درالتقريب و التهذيب و کشي در رجالش عنوان کرده اند و در بعضي از نسخه ها (علي بن الجاورد) است و غلط است، آري شيخ (ره) بعضي از اين خبر را با سند خودش از محمد بن سنان و او از ابي الجارود و او از محمد بن بشر همداني نقل مي کند و ابو الجارود نامش زياد بن المنذر است.

[6] علامه ي مجلسي (ره) فرموده است که: بني مرداس کنايه از بني عباس است چون در ميان اصحاب رسول خدا شخصي بوده که او را عباس بن مرداس مي گفتند پايان، و من مي گويم آن شخص عباس بن مرداس بن ابي عامر بن حارثه است که کنيه اش ابا الهيثم بود اندکي پيش از فتح مکه اسلام آورد و در فتح مکه حاضر بود و او از مؤلفه قلوبهم مي باشد.

ابن سعد در طبقات در طبقه ي خندفيين ذکرش کرده است او از روزي شهرت يافت که رسول خدا (ص)به عيينة بن حصين و اقرع بن حابس در حنين از غنايم بيشتر داد تا او خطاب به پيغمبر اين اشعار را سرود:



اتجعل نهيي و نهب العبيد

بين عيينة و الاقرع



فما کان حصن ولا حابس

يفوقان مرداس في مجمع



و ما کنت دون امري ء منهما

و من تضع اليوم لايرفع



آيا سهم مرا از سهم دو بنده که عيينه و اقرع باشند کمتر مي دهي در صورتي که حصن و حابس در اجتماع از مرداس برتر نبودند و من خودم نيز از آنان کمتر نيستم و کسي را که تو امروز پست کني ديگر سربلند نخواهد شد تا آخر اشعار. پس رسول خدا فرمود: برويد و زبانش را ببريد پس در امتثال امر رسول خدا از غنائم آن قدر به او دادند که راضي شد و او شاعر نيک و دلاوري مشهور بود و از کساني بود که در دوران جاهليت شرارب را حرام مي دانست. به او گفتند: چرا شراب نمي نوشي که نيرو و جرئتت را افزوني بخشد. گفت: نه چنينم که به صبح سرور قومم باشم و به شب سفيه آنان گردم نه به خدا قسم هرگز به اندرون من چيزي که ميان من و عقلم حائل باشد داخل نخواهد شد.

[7] در بعضي از نسخه ها اضافه کرده که (و اطمينان کردند که حکومتشان زائل نخواهد شد).

[8] در بعضي از نسخه ها است که (خداوند مثل آنان را در قرآنش آورده است).

[9] ظاهرا مقصود از (اين کار) فرج عمومي و بازگشت حق به دست اهلش باشد.

[10] و آن سال امامت آن حضرت است زيرا امام باقر (ع) به سال 114 وفات فرموده و آن حضرت به سال 148 رحلت فرموده است.

[11] بيان دو بار به تأخير افتادن در خبر بعدي خواهد آمد.

[12] اينجا چنين است ولي در روايتي که شيخ آن را در غيبت از ابي حمزه و او از امام باقر (ع) روايت کرده است چنين است (که خداي تعالي وقت اين کار را تا سال هفتاد تعيين کرده بود) و معلوم است که اين دو تعبير با هم فرق دارد زيرا مبدء فرج در دومي معلوم نيست و در کافي کلمه ي (سال) نيست و شايد آن درست باشد و کلمه سال را ناسخان حديث اضافه کرده باشند.

[13] در کافي چنين است (خشم خداي تعالي بر اهل زمين يافت).

[14] علامه ي مجلسي (ره) فرموده است: گفته شده که هفتاد به خروج حسين عليه السلام اشاره است و صد و چهل به خروج امام رضا عليه السلام سپس گفته: من مي گويم: که اين سخن بنا به تواريخ مشهور درست نباشد زيرا شهادت حسين عليه السلام در اول سال شصت و يک بود و خروج امام رضا عليه السلام در سال دويست هجري بود و آنچه به ذهن من مي آيد آن است که ممکن است مبدأ تاريخ از بعث باشد و دو سال پيش از مرگ معاويه که مقدمات خروج حسين عليه السلام فراهم مي شد مقصود از هفتاد باشد زيرا اهل کوفه خذلهم الله همان روزها بود که به حسين عليه السلام نامه ها نوشتند و آن حضرت در موسم هاي حج شرکت مي کردند، و وقت دوم اشاره به خروج زيد بن علي باشد که او به سال يکصد و بيست و دو خروج کرد و بنابراين تقريبا قابل انطباق به خبر مي شود و يا آنکه اشاره باشد به انقراض حکومت بني امية و يا به دوران ضعف حکومتشان و استيلاء ابومسلم بر خراسان که نامه هائي به امام صادق (ع) نوشت و آن حضرت را دعوت به قيام نمود ولي حضرت نظر به مصالحي نپذيرفت و خروج ابومسلم در سال يکصد و بيست و هشت بود.

و با آنچه در خبر است اگر مبدا تاريخ را بعث بگيريم موافق مي شود و اگر تاريخ را هجري بگيريم ممکن است که هفتاد اشاره به خروج و استيلاء مختار باشد زيرا او در سال شصت و هفت کشته شده است و دومي اشاره به ظهور امام صادق عليه السلام باشد که شيعيان آن حضرت در آن زمان به اطراف و اکناف منتشر شدند (يا اينکه با تصحيح بدان نيازي به اين تکلفها باقي نخواهد ماند) اهرمن مي گويم: بيان مرحوم مجلسي (ره) مبتني است بر آنکه در روايت مبدأ تاريخ تعين شده باشد و حال آنکه معين نيست زيرا چنانچه گفتيم کلمه ي (سال) در کافي نيست.

و محتمل است چنانچه بعضي از بزرگان احتمال داده اند مبدأ روز غيبت آن حضرت باشد به اين معني که خداي تعالي مقرر فرموده بود که ظهور آن حضرت هفتاد سال پس از غيبت باشد به شرط آنکه حسين عليه السلام کشته نشود و پس از آنکه حسين عليه السلام کشته شد ظهور را تا سال يکصد و چهل پس از غيبت به تأخير انداخت به شرط آنکه فاش نشود و پس از آنکه سر آن حضرت عليهم السلام فاش شد خداوند علم اين موضوع را از آنان مستور فرمود و يا آنکه ديگر اجازه ي اظهار به آنان نداد.

[15] او احمد بن محمد بن سيار ابو عبدالله کاتب است در زمان امام حسن عسکري ابي محمد عليه السلام از نويسندگان آل طاهر بود و معروف به سياري است او ضعيف، مذهبش فاسد و روايتش ميان خالي و روايات مرسله اش فراوان است چنانچه در فهرست شيخ و رجال نجاشي است.

[16] مقصود آن است که شيعه به اميد فرج عمرش سپري مي شود و دويست سال نه از باب تعيين تاريخ به طور تحقيق است بلکه از باب آن است که عرفا در اين طور موارد کسرها را با عدد صحيح بيان مي کند.

[17] اين جمله از مؤلف است و در کافي نيست.