رواياتي که در تفسير آيه شريف واعتصموا بحبل الله جميعا و لا ت
1- حديث کرد ما را محمد بن عبد الله بن معمر طبراني در طبريه سال 333 و اين مرد از هواداران يزيد بن معاويه و ناصبي و دشمن اهل بيت بود [1] او گفت: حديث کرد مرا پدرم و گفت: حديث کرد مرا علي بن هاشم و حسين بن سکن [2] آن هردو گفتند که حديث کرد ما را عبد الرزاق بن همام [3] او گفت خبرداد مرا پدرم از مينا غلام عبد
[ صفحه 29]
الرحمن بن عوف از جابر بن عبد الله انصاري،او گفت: هيئتي از يمن بخدمت رسول خدا امدند رسول خدا فرمود يمني ها شتابان آمدند و چون بخدمت آنحضرت رسيدند فرمود: گروهي هستند که دلهايشان نرم و ايمانشان محکم، و منصور از ميان آنان برخيزد با هفتاد هزار سپاه و جانشين مرا و جانشين وصي مرا ياري مي کند بند شمشيرهايشان از چرم مي باشد. عرض کردند يا رسول الله وصي شما کيست؟ فرمود همان کسي که خداوند بشما دستور داده است که دست از او بر مداريد و فرموده است (عز و جل) و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا [4] همگي به ريسمان خدا چنگ بزنيد و پراکنده نشويد) عرض کردند يا رسول الله براي ما بيان بفرماييد که اين ريسمان چيست؟ فرمود همانست که خدا فرموده الا بحبل من الله و من الناس [5] مگر بريسماني از خدا و ريسماني از مردم) ريسماني که از طرف خداست کتاب اوست و ريسماني که از مردم است وصي من است عرض کردند يا رسول الله وصي شما کيست؟ فرمود همان کسيکه خدا در باره او اين آيه فرستاده است: ان تقول نفس يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله [6] تا کسي
[ صفحه 30]
بگويد: اي حسرت بر آنچه در جنب خدا کوتاهي نمودم). عرض کردند يا رسول الله مقصود از جنب خدا چيست؟ فرمود همانست که خداوند در باره اش مي فرمايد: و يوم يعض الظالم علي يديه يقول يا ليتني اتخذت مع الرسول سبيلا [7] روزيکه ستمگر دستهاي خويش را بدندان ميگزد و ميگويد اي کاش راهي با رسول خدا بدست گرفته بودم) او وصي منست که پس از من راه بسوي من، اوست. عرض کردند يا رسول الله الله بخدائي که براستي شما را مبعوث کرده است وصي خود را بما بنما که بسي مشتاق ديدار او شديم. فرمود: او همانست که خداوند او را نشانه قرار داده از براي مومنان قيافه شناس که شما اگر بچهره او با ديده صاحبدل بنگريد و يا همچون شاهدي که گوش فرا دهد باشيد خواهيدش شناخت که او وصي من است همچنانکه شناخته ايد که من پيغمبر شما هستم، اکنون بميان صفها برويد و چهره ها بنگريد هر آنکس که دل هاي شما بسوي او گرائيد همانست زيرا خداي تعالي در قرآنش ميفرمايد: فاجعل افئده من الناس تهوي اليهم [8] دلهاي پاره اي از مردم را بسوي آنان گرايش بده) يعني بسوي اسماعيل و ذريه او. راوي گويد ابو عامر اشعري بر خاست و بميان اشعريان رفت و ابو غره خولاني به ميان خولانيان و ظبيان، و عثمان بن قيس و عرنه دوسي در ميان دوسيان، و لاحق بن علاقه به ميان صفها رفتند و به بررسي چهره ها پرداختند و دست انزع اصلع بطين [9] را گرفتند و گفتند يا رسول الله دلهاي ما بسوي اين شخص گرائيده، پيغمبر
[ صفحه 31]
فرمود شما بر گزيدگان خدائيد [10] چون وصي رسول خدا را پيش از آنکه بشما معرفي شود شناختيد حال بگوئيد ببينم از کجا شناختيد که او همان است؟ همگي در حالتيکه با صداي بلند ميگريستند عرض کردند يا رسول الله ما بمردم که نگاه ميکرديم هيچ گرايشي در دلهاي ما بانها نبود ولي وقتي او را ديديم نخست اضطرابي در دلهاي ما پديد آمد و سپس آرامش يافت و جگرهاي ما بسوخت و اشک از ديدگان ما سرازير شد و سينه هاي ما خنک شد آنچنان که گوئي او پدر ما و ما فرزندان اوئيم. پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود (تاويل قرآن را بجز خدا و ثابت قدمان در دانش کسي نميداند) شما از آنانيد تا آنجا که خدا براي ما در ازل نيکو خواسته و شما از آتش بدوريد. راوي گويد: گروهي نام برده در مدينه ماندند تا آنکه در رکاب امير المومنين بجنگ جمل و صفين حاضر شدند و همگي در صفين کشته شدند، رحمت خدا بر آنان باد و پيغمبر، آنان را مژده بهشت داده بود و آگاهشان فرموده بود که در رکاب علي بن ابي طالب بدرجه شهادت خواهند رسيد.
2- خبرداد مارا محمد بن همام بن سهيل، او گفت: حديث کرد ما را ابو عبد الله جعفر بن محمد حسني [11] او گفت حديث کرد ما را ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق حميري [12] او گفت: حديث کرد ما را محمد بن [ي] زيد بن عبد الرحمن تيمي از حسن بن حسين انصاري و او از محمد بن الحسين و او از پدرش و او از جدش که گفت: علي بن حسين عليهما السلام فرمود):
[ صفحه 32]
روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله با يارانش در مسجد نشسته بود فرمود: ازاين در مردي بهشتي بر شما وارد مي شود و پرسش هاي که مورد نيازش هست ميکند در اين هنگام مردي بلند قامت که به مردان قبيله مضر مي نمود بر آمد. پيش آمد و برسول خدا سلام داد و نشست و عرض کرد يا رسول الله من شنيده ام که خداي عز و جل در قرآني که فرستاده است فرمود است و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا (همگي به ريسمان خدا چنگ بزنيد و پراکنده نشويد) آن ريسمان که خداوند به ما دستور فرموده تا بان چنگ بزنيم و از آن پراکند نشويم چيست؟ رسول خدا اندکي سر بزير انداخت سپس سر برداشت و با دست خود بعلي ابن ابي طالب اشاره کرد و گفت اين است همان ريسمان خدا که هر کس بان دست گيرد در دنيايش محفوظ است و در آخرت اش گمراه نيست آن مرد بر جست و علي عليه السلام را از پشت سر در آغوش کشيد و همي گفت بريسمان خدا و ريسمان رسول خدا چنگ زدم سپس بر خاست و رو برگردانيد. و بيرون رفت پس ازرفتن او مردي از مردم بر خاست و عرض کرد يا رسول الله اجازه ميفرمائيد که باو برسم و از او بخواهم که براي من از خدا آموزش بطلبد؟ رسول خدا فرمود اگرش بيابي و بخواست ات موفق شوي. راوي گويد آن مرد خود را باو رساند و از او خواست که برايش از خدا آموزش بخواهد او گفتش: آيا فهميدي که رسول خدا بمن چه گفت و من باو چه
[ صفحه 33]
گفتم؟: آري، گفت: اگر دست بهمان ريسمان داشته باشي خداوندت بيامرزد و اگر نه خدايت نيامرزد. و اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله ما را بريسماني که خداي عز و جل دستور فرموده است که بان چنگ بزنيم و از گرد آن پراکند نشويم رهنمون نشده بود براي دشمنان عنادورز، راه تاويلي باز بود و مي توانستند بکمک تاويل از آن عدول نموده و از راه حسد و عناد و بغير آن کسي که مقصود خدا بوده و رسول خدا بان رهنمون شده برگردانند. لکن پيغمبر صلي عليه وآله در خطبه مشهوري که در حجه الوداع در مسجد خيف ايراد فرمود اعلام کرد که: من پيشرو شما هستم و شما پس از من در کنار حوض بر من وارد خواهيد شد حوضي که به پهناي فاصله بصره تا صنعا است و بشمار ستارگان آسمان پياله بر کنار آن چيده شده است، هان که من دو چيز گرانقدر ميان شما بجاي مي گذارم گرانقدرتر که قرآن است و گرانبها که عترت من يعني اهل بيت منند آندو، ريسمان خدا هستند که ميان شما و خدا کشيده شده اند تا بر آن ريسمان چنگ زده ايد هرگز گمراه نخواهيد شد يک سبب از آن بدست خدا است و يک سبب بدست شما (يک طرف آن بدست خدا است و يک طرف آن بدست شما) همانا که خداي لطيف و آگاه مرا آگاه فرمود که آندو از يکديگر جدا نشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند مانند ايندو انگشت من (و دو انگشت سبابه را بهم پيوست) و نمي گويم مانند اين دو (و انگشت سبابه را بانگشت وسطي چسباند) که يکي بر ديگري زيادت داسته باشد. اين روايت را بما خبر داد عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلي او گفت: خبرداد ما را محمد بن علي بن ابراهيم بن هاشم از پدرش و او از جدش و او از محمد بن ابي عمير و او از حماد بن عيسي و او از حريز و او ازابي عبد الله جعفر ابن محمد بن علي ازپدرش و امام باقر ازپدرانش و آنان از علي عليه السلام که فرمود:
[ صفحه 34]
رسول خدا (ص) خطبه اي خواند و خطبه اي طولاني نقل مي فرمايد که همين کلام در آن خطبه است. و خبرداد ما را عبد الواحد بن عبد الله از محمد بن علي و او از پدرش و او از جدش و او از حسن بن محبوب و حسن بن علي بن فضال و آندو از علي بن عقبه و او از ابي عبد الله علي السلام مثل همين روايت را. و خبر داد ما را عبد الواحد از محمد بن علي و او ازپدرش و او از جدش و او از حسن بن محبوب و او از علي بن رئاب و او از ابي حمزه ثمالي و او از ابي جعفر محمد بن علي امام باقر عليهما السلام مثل همين روايت را. پس قرآن همراه با عترت است و عترت همراه با قرآن است و آندو، ريسمان محکم خدا هستند و از يکديگر جدا نشوند چنانچه رسول خدا (ص) فرمود. و کسيکه خداوند، گوش دل او را باز کرده و در دينش بينائي نيکو باو عطا فرموده از همين جا متوجه مي شود که هر کس علم قرآن و تاويل و تنزيل و محکم را واجب نموده و زمام کار را پس از پيغمبرش بدست آنان سپرده است و پيغمبر نيز بدستور خدا آنانرا با قرآن و قرآن را با آنان قرين فرموده نه با غير آنان و خدا دانش خود و احکام دين خود و واجبات و مستحباتش را بان سپرده است بطور مسلم حيران و گمراه و نابود خواهد شد- و ديگران را نيز بهلاکت خواهد کشيد-. و عترت عليهم السلام کساني هستند که رسول خدا صلي الله عليه و آله براي امت خود مثال آنان را آورد و فرمود: مثال اهل بيت من در ميان شما هم چون کشتي نوح است که هر کس آن را سوار شد نجات يافت و هرکس بجاي ماند غرق شد. و فرمود: مثال اهل بيت من در ميان شما هم چون باب حطه بني اسرائيل است که هر کس از آن در داخل شد گناهانش آمرزيده گشت و شايسته رحمت و افزوني از
[ صفحه 35]
آفريدگار خود گشت چنانچه خداي عز و جل فرمايد: ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفر لکم خطاياکم و سنزيد المحسنين [13] (از اين در داخل شويد و سجده کنيد و بگوئيد: آمرزش، تا ما خطاهاي شما را بيامرزيم و نيکو کاران را عطاي بيشتري خواهيم داد). و امير المومنين: آن راستگوتر از هر راتسگو، در خطبه مشهورش که موافق ومخالف نقلش نموده است فرمود: (هان آن دانشي که آدم آنرا بهمراه خود از آسمان بزمين آورد و همه آنچه موجب برتري پيامبران شده تا خاتم پيامبران، يکجا در عترت خاتم پيامبران است پس در کجا سرگردانتان ميکنند؟ بلکه کجا مي رويد؟ اي کسيکه از نسل کشتي نشستگان هستي مثال آن در ميان شما همينست همانطور نجات مي يابند واي بر کسيکه از آنان (يعني از امامان) باز پس بماند. و فرمود: همانا که مثال ما در ميان شما همانند کهف است براي اصحاب کهف و مانند باب حطه است که دروازه سلامت بود پس همگي از دروازه سلامت داخل شويد. و علي عليه السلام در همين خطبه فرمود: از ياران محمد آنان که خاطره نگهدارند (و فراموش کار نيستند) مي دانند که آن حضرت فرمود: همانا من و اهل خانه ام پاکانيم بر آنان پيش قدم نشويد که گمراه خواهيد شد و از آنان بازپس نمانيد که دچار لغزش خواهيد شد و با آنان مخالفت نکنيد که در ناداني خواهيد ماند و آنان را مياموزيد که آنان داناتر از شمايند و آنان داناترين مردمند در کودکي و داناترين مردمند در بزرگسالي پس پيرو حق و اهل حق باشيد در هر جا که باشد و از باطل و اهل باطل کناره گيريد در هر جا که باشد. مردم کسي را که اين چنين بود و اين گونه ستايش درباره آنان بود و اين
[ صفحه 36]
چنين دعوت بسوي آنان شده بود رها کردند و از آنان رو گردان شدند و از آنان بريدند و دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله را بمسخره گرفتند و سخنش را بيهوده انگاشتند و آن را که خدايتعالي فرمانبري و پرستش و کسب روشنائي از او را بزبان پيغمبر خودش واجب کرده بود و فرموده بود فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون [14] اگر نميدانيد از اهل ذکر بپرسيد) و فرموده بود: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم [15] خدا را فرمان بريد و پيغمبر و صاحبان امر را فرمانبريد) بدور انداختند و رسول خدا صلي الله عليه و آله رهنمون گشته بود که نجات در آنست که دامن او گيريد و بگفته او عمل کنيد و بدستور او تسليم شويد و از او بياموزيد و از نور او روشني بگيريد ولي اين حقيقت را براي ديگري ادعا کردند و از آنان بديگري رو آوردند و بجاي آنان بديگري راضي شدند خدا نيز آنان را از دانش دور ساخت و هر کس بر طبق هواي نفس خود تاويلي کرد و گمان کردند که با عقل ها و قياس ها و رايهاي خودشان از اماماني که خداوندشان براي مردم، راهنما تعيين فرموده بي نيازند. و چون آنان با دستور خدا مخالفت کردند و ازآنچه خداوند اختيار کرده بود عدول کردند و از اطاعت خدا واطاعت کسيکه خداوند اختيارش کرده بود سرباز زدند خدا نيز آنان را بخودشان واگذاشت که بر طبق اختيار آراء و خردهاي خودشان هلاک شدند و هم ديگران را اهلاک نمودند آنان در پيشگاه وجدان خود هم چون کساني هستند که خداي عزوجل فرموده است: قل هل ننبئکم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم في الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا : [16] بگواي پيغمبر آيا شما را از افراديکه زيان بارترين کارها را دارند بياگاهانم؟ آنان کساني هستند که در زندگي
[ صفحه 37]
دنيا بيراهه ميروند و چنين مي پندارند که کار نيک انجام ميدهند). تو گوئي مردم سخن خدا را نشنيده اند که در قرآنش گفتار ستمکاران اين امت را در روز رستاخيز حکايت ميکند هنگاميکه از کرده خود نسبت به پيغمبرشان و کتاب پروردگارشان پشيمان مي شوند آنجا که فرمايد: و يوم يعض الظالم علي يديه يقول يا ليتني اتخذت مع الرسول سبيلا يا ويلتي ليتني لم اتخذ فلانا خليلا [17] روزي که ستمگر پشت دست هايش را بدندان مي گزد و مي گويد اي کاش بهمراه رسول راهي در پيش ميگرفتم، اي کاش فلاني را دوست خود نميگرفتم). اين رسول، بجز محمد صلي الله عليه و آله چه کسي ميتواند باشد؟ و اين فلاني که نام زشتش برده نشده و بکنايه گفته شده است و دوستي و هم صحبتي و رفاقت او مطرح است و شريک ستم گرديده است کيست؟ سپس گويد: لقد اضلني عن الذکر بعد اذ جائني [18] همانا که مرا از ذکر گمراه کرد بعد از آنکه آن بر من عرضه شد) يعني پس از داخل شدن با سلام و اقرار نمودن بان. آيا اين ذکريکه دوستش او را از ان گمراه کرده پس از آنکه در نزدش بود چيست؟ آيا آن ذکر همان قرآن و عترت نيست؟ که مردم دست بدست هم دادند و بر آنان ستم راندند و آندو را بکناري گذاشتند و همانا که خداوند، رسول خود را ذکر ناميده و فرموده است: قد انزل الله اليکم ذکرا رسولا [19] بتحقيق که خدا ذکر بر شما فرستاد که همان رسول است) و فرموده است: فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون [20] اگر نمي دانيد از اهل ذکر بپرسيد ذکر در اينجا بجز رسول خدا کيست؟ و اهل ذکر بجز اهل بيت پيغمبر که جايگاه دانش بودند چه کساني هستند؟
[ صفحه 38]
سپس خداي عز و جل فرمود: و کان الشيطان للانسان خذولا [21] شيطان هميشه موجب خذلان آدمي است) پس هم صحبت و دوستيکه او را در دار دنيا از ذکر گم کرده و در آخرت خوار و زبونش ساخته و دوستي و هم صحبتي اش بحال او سودي نداشت تا آنجا که آنروز هر يک خود را از ديگري بدور داشته است همانا همان مصاحبت شيطانست، سپس خداي عز و جل از زبان پيغمبرش صلي الله عليه و آله که در روز قيامت مي گويد، حکايت ميکند که: و قال الرسول يا رب ان قومي اتخذوا هذاالقرآن مهجورا [22] رسول گويد: پروردگارا قوم من اين قرآنرا مهجور کردند يعني همان قرآني که تو دستور فرموده بودي که آن را با اهل بيت من بدست داشته باشند و از آندو پراکنده نشوند مهجور ساختند. مگر اينهمه خطاب و اينهمه ملامت نه براي مردمي است که قرآن بر زبان پيغمبر براي آنان و ديگران نازل شده؟ آنانيکه افراد اين امتند و بر عترت پيغمبرشان ستم کردند و کتاب خدا را پشت سر انداختند. کساني که پيغمبر بروز رستاخيز گواه خواهد بود که آنان گفتار او را در باره تمسک بقرآن و عترت بدور انداختند و از آندو بکنار رفتند و پيروي از هواي خود نمودند و امر و نهي اين دنيا و رنگ و روي اين زندگي را بردينشان مقدم داشتند چون در باره محمد و آنچه آورده بود شک داشتند و بر اهل بيت پيغمبر خدا که خداوند آنان را برتري عنايت فرموده بود حسد ميورزيدند. مگر از پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت نشده است و کسي از اصحاب حديث انکار آن نتواند و موافق همين آيات است که فرمود: گروهي از ياران من بروز رستاخيز از راست و چپ من ربوده ميشود پس من ميگويم پروردگارا اينان هر چه باشند ياران منند پس خطاب ميرسد: اي محمد تو نميداني اينان پس از تو
[ صفحه 39]
چه کردند؟ پس من ميگويم: دور باشند، دور باشند، مرگ بر آنان مرگ بر آنان. اين روايت را آيه قرآن تصديق ميکند و گواه بر آنست که خداي عزوجل ميفرمايد: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابکم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئا [و سيجزي الله الشاکرين] [23] محمد رسولي است که پيش از او پيامبراني آمده و رفته اند آيا اگر بميرد و يا کشته شود شما عقب گرد خواهيد کرد؟ و کسيکه عقب گرد کند خدا را هيچ زياني نخواهد رسانيد و خداوند سپاسگزاران را پاداش نيک ميدهد) اين فرمايش خداي عز و جل بهترين دليل است بر اينکه پس از در گذشت پيغمبر صلي الله علي و آله گروهي عقب گرد خواهند کرد و آنان همان ها هستند که با دستور خدا و رسول او صلي الله عليه و آله مخالفت کردند و گرفتار شدند کسانيکه خدواند در باره آنان فرمايد: فليحذر الذين يخالفون عن امر ان تصيبهم فتنه او يصييبهم عذاب اليم [24] (آنانکه از دستور خدا سر پيچي ميکنند بترسند که گرفتاري سختي دامن گيرشان شود و يا بشکنجه دردناکي گرفتار آيند). آري عذاب خدا چندين برابر و دوري از رحمت خدا و مرگ بر کسي باد که بر آل محمد ستم کرد و آنچه را که خدا دستور پيوندش را داده بود بريد کسانيکه دستور بدوستي و پيروي آنان داده بود نه ديگران آنجا که ميفرمايد: قل لا اسئلکم عليه اجرا الا الموده في القربي [25] (بگو اي پيغبر من بجز دوستي خويشاوندان مزدي از شما نمي طلبم) و ميفرمايد: افمن يهد(الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فمالکم کيف تحکمون [26] آيا کسيکه راهنماي راه حق باشد سزاوارتر است که پيروي
[ صفحه 40]
شود يا کسيکه خودش راه را گم کرده و نيازمند براهنما است چه بر سر شما آمده است؟ چگونه قضاوت ميکنيد؟ و در ميان امت اسلامي امتي که از بهتان گفتن حيا کند و از او در ميان امت اسلامي نيست که حياميکند و از بهتان مي پرهيزد و از گفتن دروغ ابادارد و عناد نميورزد اختلافي در اين نيست که در هر کار پيچيده و مشکلي وصي رسول خدا امير المومنين عليه السلام بود که صحابه را رهبري ميکرد نه آنان آنحضرت را و تنها او آنان را هدايت ميکرد نه کسي ديگر و همه باو نيازمند بودند و او از همه آنان بي نياز بود همه دانش نزد او بود و کسي او را آموزگار نبود با اينهمه، با فاطمه دختر رسول خدا آنچنان رفتار کردند که او وصيت کرد که شبانه بخاک سپرده شود و از امت پدرش بجز کساني که خودش نام برد کسي بر او نماز نگذارد. اگر در اسلام هيچ مصيبتي رخ نداده بود و هيج ننگ و عاري دامن مسمانان را آلوده نميکرد و مخالف دين اسلام را هيچ حجتي نبود مگر آنچه بفاطمه رسيد و باعث شد که او بهنگام مرگ بر امت پدرش خشمناک گردد و رفتاريکه با وي شد او را واداشت که وصيت کند يک نفر از آنان بر جنازه او نماز نگذارد- تا چه رسد بديگر چيزها- هر آينه همين يک مصيبت و همين يک ننگ، مصيبتي بزرگ و ننگي وحشت آور بود و دل خفته اهل غفلت را بيدار ميکرد، مگر آنکس را که خداوند مهر غفلت بر دل اورده و او را کور کرده باشد البته او بزير بار اين ننگ ميرود و در نظر او اهميتي ندارد و بچيزي نمي نگارد و آزارنده فاطمه را پاک دامن پندارد و او را بر فاطمه و شوهر و فرزندانش برتري دهد و از آنان بزرگترش ميداند و بنظر او رفتاري که به فاطمه شده است حق بوده و از جمله خوبيهاي اوست و با همين کار، برترين امت پس از رسول خدا گرديد. آري خدا فرمايد فانها لاتعمي الابصار و لکن تعمي القلوب التي في الصدور [27] (کوري آن نيست که چشمها نابينا شود بلکه کوري
[ صفحه 41]
آنست که دلهائي که در سينه ها است کور شود) اين کوري در دشمنان آل محمد و ستمگران بر آنان و طرفداران ستمگران نيز تا روز رستاخيز خواهد بود تا آنکه آن روز که روز کشف است و خدا ميفرمايد لقد کنت في غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک اليوم حديد [28] (تو از اينکار در غفلت بودي ما پرده را از چشم تو برداشتيم امروز ديده تو حقيقت بين شده است) و يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم و لهم اللعنه و لهم سوءالدار [29] روزي است که ستمگران را پوزش طلبيد نشان سودي نه بخشد و لعنت گريبان گير آنان است و در جاي گاه ابدي خواهند بود. و انگهي شگفت آورتر آنکه اين کر و کوران ادعا دارند که کوچک و بزرگ فرائض و ريز و درشت احکام الهي در قرآن نيست و چون همه احکام الهي را در قرآن نمي يابند بناچار دست نياز بسوي قياس و اجتهاد در راي دراز نموده و از روي قياس و راي حکم مي کنند و بدروغ برسول خدا افتراء مي گويند که آنحضرت اجتهاد را براي آنان تجويز نموده است و بر طبق ادعايشان بمعاذ بن جبل [30] اجازه داده
[ صفحه 42]
است و حال آنکه خدا مي فرمايد: و نزلنا عليک الکتاب تبيانا لکل شي ء [31] ما قرآن را براي تو فرستاديم تا بيانگر همه چيز باشد. و ميفرمايد ما فرطنا في الکتاب من شي ء [32] ما در قرآن چيزي فرو نگذاشتيم. و ميفرمايد و کل شي ء احصيناه في امام مبين [33] همه چيز را در پيشواي روشنگر برشمرديم و مي فرمايد و کل شيء احصيناه کتابا [34] ما همه چيز را بصورت کتاب بر شمرديم. و ميفرمايد قل ان اتبع الا ما يوحي الي [35] : بگو که من بجز آنچه را که بر من وحي ميشود پيروي نميکنم. و ميفرمايد: و ان احکم بينهم بما انزل الله [36] در ميان آنان بانچه خدا فرو فرستاده است حکم کن پس کسيکه انکار کند و بگويد که چيزي از امور دنيا و آخرت و احکام دين و واجبات و مستحبات و همه آنچه که اهل شريعت بان نيازمندند در قرآن نيست قرآنيکه خدا در باره اش فرموده است تبيانا لکل شي ء: (روشنگر هر چيز است) چنين کس سخن خدا را رد کرده است و بر خدا دروغ بسته است و قرآن خدا را تصديق نکرده است. بجان خودم که آنان از خود و از جانب پيشوايانشان که از آنان پيروي ميکنند راست مي گويند که همه احکام را در قرآن نمي يابند زيرا آنان اهل اينکار نيستند و نه دانش آن بانان داده شده است و نه خدا و رسولش بهره اي از علم قرآن بانان داده اند بلکه همه دانش مخصوص خاندان رسول است که خدا علم را بانان داده
[ صفحه 43]
و ديگران را بانان رهنمون شده و دستور داده است که از آنان بپرسيد تا جاي آن را در قرآن بشما نشان دهند قرآنيکه آنان نگهبان و وارث و ترجمان آن هستند. و اگر آنان دستوري را که خدا داده بود انجام ميدادند که ميفرمايد: و لو ردوه الي الرسول و الي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم : [37] اگر آن را برسول و صاحبان امرشان بر ميگرداندند آنانکه نيروي استنباط داشتند آن را ميدانستند و آنجا که ميفرمايد: فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون (اگر نميدانيد از اهل ذکر بپرسيد) خداوند آنهارا بروشنائي هدايت مي رساند و آنچه را که نميدانستند بانها مياموخت و آنهارا از قياس و اجتهاد بي نياز مي کرد و اين اختلاف در احکام ديني که بندگان خدا بان عمل مي کنند و آنها خود مسبب اين اختلافند از ميان بر داشته مي شد. اينان مدعي هستند بدروغ- که پيغمبر خدا آنان را آزاد گذاشته و اجازه چنين اختلاف را بانان داده است با آنکه قرآن از اختلاف منع و از ايجاد آن نهي مي کند زيرا مي فرمايد: و لو کان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا کثيرا [38] اگر اين قرآن از نزد غير خدا بود اختلاف فراواني در آن مي يافتند. و مي فرمايد: و لا تکونوا کالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جائهم البينات : [39] مانند آنان مباشيد که پراکنده شدند و پس از دليل هاي روشن باز اختلاف کردند. و مي فرمايد: و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا همگي بريسمان خدا چنگ بزنيد و پراکنده نشويد. و آيات خدا در مورد نکوهش اختلاف و پراکندگي بيش از شماره است
[ صفحه 44]
و اختلاف و پراکندگي در دين همان گمراهي است و آنان اين گمراهي را روا ميدانند و مدعي هستند که رسول خدا آنرا آزاد کرده واجازه فرموده است و اين دروغي است که برسول خدا مي بندند زيرا کتاب خداي عز و جل از آن بيم مي دهد و نهي مي کند و مي فرمايد و لا تکونوا کالذين تفرقوا و اختلفوا مانند کساني مباشيد که پراکنده شدند و اختلاف کردند. ديگر چه بياني روشنتر از اين بيان و مردم پس از اين روشنگري و ارشاد چه حجتي بر خدا دارند؟ پناه بخدا مي بريم از گمراهي و از اينکه خداوند درباره دين ما مارا بخودمان و عقلهايمان و اجتهادمان واگزارد و از خداوند ميخواهيم که ما بر آنچه بدان رهنمون شده است و دلالت کرده و ارشاد فرموده است ازدين خود و دوستي دوستانش و چنگ زدن بدامن آنان و فراگرفتن از آنان و عمل کردن بدستور آنها و باز شدن از آنچه نهي کرده اند ثابت قدم فرمايد، تا آنکه با همين حال خدا راملاقات کنيم نه تبديلي کرده باشيم و نه شکي در دلمان باشد ونه از آنان پيشي گرفته باشيم و نه ازآنها باز پس مانده باشيم که هر کس بر آنان پيشيگيرد از دين بيرون رود و هر کس باز پس ماند غرق شود و هر کس مخالفت با آنان کند نابود گردد و هرکس باز پس ماند غرق شود و هر کس مخالفت با آنان کند نابود گردد و هر کس همراه آنان رود بمقصد نائل آيد که رسول خدا صلي الله عليه و آله اين چنين فرموده است).
پاورقي
[1] در بعضي از نسخه ها است که (يوالي، يعني: يزيد بن معاويه را دوست مي داشت، و من الثقات: و از افراد مورد وثوق بود) ولي مسلما غلط است.
[2] علي بن هاشم بن بريد بريدي خزاز را ابن معين توثيق نموده و احمد بن حنبل و نسائي گفته اند: بد نيست و ابن حبان او را جزو موثقين آورده است و گفته است که در تشيع غلو داشت و ابو حاتم گفته است که: اظهار تشيع مي کرد، چنانچه عسقلاني در تهذيب اش نقل کرده است. و اما حسين بن سکن قرشي اهل بصره بود و در بغداد ساکن شد خطيب در تاريخش ج 8 ص 50 عنوانش کرده و گفته است که به سال 258 درگذشت.
[3] عبدالرزاق بن همام بن نافع حميري از افراد مشهور است ابن حجر در تهذيبش ج 6 ص 311 عنوانش کرده و درباره اش سخن به درازا گفته است و از صوري نقل کرده که صوري از علي بن هشام و او از عبدالرزاق نقل مي کند که گفت: از سه نفر حديث نوشته ام و ديگر اهميتي نمي دهم که از ديگران ننويسم، از ابن شاذکوني که پرحافظه ترين مردم بود نوشته ام و از ابن معين که از همه داناتر به علم رجال بود نوشته ام و از احمد بن حنبل که از جمله کساني بود که نيکو ثبت و ضبط مي کرد نوشته ام و بالجمله عبدالرزاق از پدرش همام روايت کرده است و او از جمله کساني است که از مينا بن ابي مينا زهري خزاز روايت کرده اند و او را ابن حبان از افراد مورد اعتماد شمرده است و ابن عدي گفته است از حديث هايش روشن است که در تشيع غلو داشت.
[4] آل عمران 103.
[5] آل عمران 112.
[6] الزمر 56.
[7] الفرقان: 27.
[8] ابراهيم: 47.
[9] انزع کسي را گويند که دو طرف پيشاني اش بي مو باشد، و اصلع آنکه جلو سر او بي مو باشد و بطين آنکه شکمش بزرگ باشد.
[10] در پاره اي از نسخه ها چنين است (انتم بحمد الله عرفتم) يعني سپاس خدا را کمه شما وصي رسول خدا را شناختيد.
[11] ظاهرا او جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن جعفر بن الحسن المثني است که از سرشناسان طالبيين است و در حديث ثقه بود و به سال 380 در ماه ذي القعده به سن نود و چند سالگي درگذشت (جش).
[12] در بعضي از نسخه ها (خيبري) است و ظاهرا هر دو درست نيست و (احمري) درست است و او ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق نهاوندي است او مردي سست ايمان و در مذهبش متهم بود چنانچه در خلاصه است و شيخ هم در فهرست نزديک به همين را گفته است و اضافه کرده است که او کتابهائي تصنيف نموده که دور از استحکام نيست و از جمله ي آنها کتاب: (غيبت) را ذکر کرده است و بايد دانست که آنچه از تاريخ خطيب در ترجمه احمد بن نصر بن سعيد نهرواني به دست مي آيد آن است که يکي از دو نسبت، درست است: يا نهاوندي و يا نهرواني و گويا آنچه که در تاريخ است تصحيف شده و درست همان نهاوندي است چنانچه در کتابهاي دانشمندان شيعه است.
[13] البقرة 58.
[14] الانبياء 7.
[15] النساء 60.
[16] الکهف 103.
[17] الفرقان 31 و 32 و 33.
[18] الفرقان 31 و 32 و 33.
[19] الطلاق 10.
[20] الانبياء 7.
[21] الفرقان 29.
[22] الفرقان 30.
[23] آل عمران 144.
[24] النور 63.
[25] الشوري 33.
[26] يونس 35.
[27] الحج 46.
[28] ق 23.
[29] المؤمن 52.
[30] ترمذي و ابوداود از معاذ بن جبل روايت کرده اند که چون رسول خدا (ص) اورا به يمن مي فرستاد فرمود: اگر قضاوتي پيش بيايد چگونه حکم خواهي کرد؟ عرض کرد به وسيله ي کتاب خدا حکم مي کنم فرمود: اگر در کتاب خدا نيافتي؟ عرض کرد به وسيله ي سنت پيغمبر خدا فرمود: اگر در سنت رسول خدا نيافتي؟ عرض کرد به وسيله ي سنت پيغمبر خدا فرمود: اگر در سنت رسول خدا نيافتي؟ عرض کرد: بي پروا اجتهاد در رأي خود خواهم کرد.
راوي گويد رسول خدا بر سينه ي او زد و فرمود: سپاس خدائي را که فرستاده ي رسول خدا را بر آنچه خدا به آن راضي است موفق ساخت و در روايت ديگر است که رسول خدا به او فرمود: اگر امري بر تو مشکل شد بپرس و خجالت مکش و مشورت کن. سپس اجتهاد کن که خداوند اگر صدق در تو بيند تو را موفق مي کند و اگر امر بر تو مشتبه شد بايست تا آن که ثابتش کني يا جريان را براي من بنويس و از هواي نفس دوري کن که هوا مردم بد عاقبت را به سوي آتش مي کشد و تا مي تواني با مردم مدارا کن.
[31] النحل 89.
[32] الانعام 38.
[33] يس 12.
[34] النبأ 29.
[35] الانعام 50.
[36] المائده 49.
[37] النساء 83.
[38] النساء 82.
[39] آل عمران 105.