وصف رفتار و کردار حضرت صاحب الزمان
رواياتي که در صفت و رفتار و کار آن حضرت رسيده است و آنچه از قرآن در باره آن حضرت نازل شده است
1- حديث کرد ما را علي بن احمد او گفت: حديث کرد مرا عبيد الله بن موسي علوي از ابي محمد موسي بن هارون بن عيسي معبدي [1] او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن مسلمه بن قعنب او گفت: حديث کرد ما را سليمان بن بلال [2] او گفت: حديث کرد ما را جعفر بن محمد عليهما السلام از پدرش و او از جدش و او از حسين بن علي عليهم السلام که آنحضرت فرموده: مردي بخدمت امير المومنين (ع) رسيد و بانحضرت عرض کرد: يا امير المومنين ما را از اين مهدي خودتان آگاه کنيد فرمود: آنگاه که رفتني ها بروند و منقرض شوند و مومنين اندک شوند و آشوبگران از ميان بروند [در بعضي از نسخه ها بجاي (المجلبون) (المخبتون) است يعني خضوع کنندگان] پس همانجا و همانجا است. عرض کردم: يا امير المومنين اين مرد از کدام طايفه است؟ فرمود: از بني هاشم، از برترين نژاد عرب، و از دريائي که از هر سو آبها بر آن سرازير است، و اما نگاهي که پناهگاه پناهندگان است [3] و کان صفا است آنگاه که همه بي صفا شوند
[ صفحه 251]
هنگاميکه مرگ شبيخون زند او را ترسي در دل نباشد و چون مرگ چهره خود را نشان دهد او ضعف و ناتواني از خود نشان ندهد، و در ميدان نبرد و کشتي قهرمانان عقب نشيني نکند، دامن همت بکمر زده باشد و پر جمعيت و پيروز و شير بيشه شجاعت باشد که ريشه ستمگران را از جاي برکند پشتوانه اي باشد مردانه و شمشيري از شمشيرهاي خدا، سالار و پر خير و بزرگ شده خاندان جلالت و شرف ريشه مجد و بزرگواريش در اصيل ترين ريشه ها باشد پس تو را هيچ موجب اصرافي- آنکسکه بسوي هر فتنه اي شتابان بگريزد،آن کس که اگر سخن بگويد بدترين سخنگو است و اگر خاموش نشيند خباثت ها و فسادها در اندرون دارد- از بيعتش منصرف نکند. سپس بتوصيف مهدي عليه السلام برگشت و فرمود: آستانه اش از همه شما گشاده تر و دانشش از همه شما بيشتر و بخويشان از همه شماها پيوند آميزتر بار الها با برانگيختن او غم و اندوه را از ميان بردار و بواسطه او پراکندگي امت را جمع فرما پس اگر خداوند براي تو خير اراده فرمود تصميم بگير و اگر موفق شدي که بخدمتش برسي از او بهيچ کس انعطاف مپذير و اگر بسويش راه يافتي از او مگذر پس از اين سخنها با دست بسينه اش اشاره فرمود و آهي سرد کشيد و فرمود: وه که چه مشتاق بديدارش هستم.
2- خبر داد ما را علي بن احمد او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن موسي علوي از بعضي از رجال حديثش و او از ابراهيم بن حکم بن ظهير [4] و او از اسماعيل ابن عياش و او از ابي وائل که گفت: امير المومنين عليه السلام نگاهي بحسين کرد و فرمود: اين پسر من آقا است همچنانکه رسول خدايش آقا ناميده است و بروزي خداوند از نسل او مردي را همنام پيغمبر شما بيرون مياورد که در صورت و سيرت مانند او است بهنگام غفلت
[ صفحه 252]
مردم و مرگ حقيقت و ظهور ستم خروج ميکند بخدا قسم اگر خروج نکند گردنش را از پيکرش جدا سازند [5] با خروج او اهل آسمانها و ساکنين شان خرسند خواهند شد او مردي است پيشاني بلند و دماغ باريک که وسط دماغش اندکي برآمدگي دارد شکم با ضخامت و رانهايش پهن و در ران راستش خالي است دندانهاي جل از همديگر باز و زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد همانطور که پر از ستم و جور شده باشد.
3- حديث کرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن بکير از حمران بن اعين او گفت: بحضرتت ابي جعفر (امام باقر) عليه السلام عرض کردم: فدايت شوم من بمدينه رسيدم همياني بميان داشتم که هزار دينار در آن بود و من با خدا عهد کرده ام که آن هزار دينار را يکدينار يکدينار در خانه شما انفاق کنم يا آنکه پرسش مرا پاسخ گوئي. فرمود: اي حمران بپرس که پاسخ خواهي شنيد ودينارهايت را انفاق مکن. عرض کردم: شما را بحق خويشاوندي که با رسول خدا داريد سوگند که شما صاحب اين امر و قائم بامر هستيد؟ فرمود: نه. عرض کردم: پدر و مادرم بفدايت پس او کيست؟ فرمود: او شخصي است سرخ و سفيد چشمانش گود و فرورفته،برجسته پيشاني و شانه پهن وبر سرش سبوسه و بر صورتش اثر است، خداوند رحمت کند موسي را. [6] .
[ صفحه 253]
4- حديث کر د ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت: حديث کرد ما را احمد ابن محمد بن رباح زهري او گفت: حديث کرد ما را احمد بن علي حميري او گفت: حديث کرد ما را حسن بن ايوب از عب الکريم بن عمرو خثعمي و او ازاسحاق بن جرير و او از حجر بن زائده [7] و او از حمران بن اعين که گفت: از ابا جعفر (امام باقر) عليه السلام پرسيدم، و عرض کردم، قائم تو هستي؟ فرمود: من فرزند رسول خدايم و من خونخواهي ميکنم و آنچه خدا بخواهد انجام ميدهم باز سئوالم را تکرار کردم. فرمود: ميدانم فکرت بکجا رفته است صاحب تو شکمش بهن است و علاوه بر سرش سبوسه است و فرزند زيبارويان است (يعني زيبائي را از پدرانش بارث برده است) خداوند فلاني را رحمت کند.
5- حديث کرد ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت: حديث کرد ما را احمد بن محمد بن رباح زهري او گفت: حديث کرد ما را احمد بن علي حميري او گفت: حديث کرد ما راحسن بن ايوب از عبد الکريم بن عمرو خثعمي اوگفت: حديث کرد مرا محمد بن عصام او گفت: حديث کرد مرا وهيب بن حفص از ابي بصير که گفت: حضرت ابو جعفر (امام باقر) عليه السلام يا ابو عبد الله (امام صادق) عليه- السلام فرمود (ترديد از ابن عصام است) اي ابا محمد قائم را دو نشانه است [8] خالي در سر و بيماري سبوسه در سرش باشد و خالي در ميان دو کتف از طرف چپ زير کتف چپ ورقي است همچون ورق آس.
[ صفحه 254]
6- خبر داد ما را محمد بن يعقوب او گفت ک حديث کرد ما را ابو القاسم بن علاء همداني [حديث را رسانده به] [9] عبد العزيز بن مسلم که او گفت: در خدمت [مولايمان] امام رضا (ع) در مرو بوديم نخستين روزها که بمرو رسيده بوديم ما و اصحاب ما در روز جمعه در مسجد جامع گرد هم آمديم و سخن از امامت بميان آوردند و از اختلاف فراواني که در آن شده ياد کردند، من بخدمت آقايم [رضا] رسيدم و حضرتش رااز سخنهائي که گفته بودند آگاه نمودم. حضرت لبخندي زد و فرمود: اي عبد العزيز مردم ندانسته گول راي هاي خود را خوردند، همانا خداي تبارک اسمه پيامبرش را قبض روح نکرد تا آنکه دين او را کامل فرمود و قرآني بر او فرو فرستاد که تفصيل هر چيزي در آن بود و در آن قرآن حلال و حرام و حدود و احکام و همه آنچه را که مردم نيازمندش بودند بطور کامل بيان کرد،و فرمود ما فرطنا في الکتاب من شيي (در قرآن چيزي فرو گذار نکرديم) و در حجه الوداع که در آخر عمرش بود آيه اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا مائده: 5) امروز دين شما را براي شما کامل کردم و نعمت خودم را براي شما تمام کردم و راضي شدم که اسلام دين شما باشد) را فرو فرستاد و موضوع امامت بستگي بتماميت دين دارد و پيغمبر از دنيا نرفت تا آنکه براي امتش دانستنيهاي دين را بيان کرد و راهشان را روشن فرمود و آنان را بر دين حق باي گذاشت [10] و علي را بر ايشان راهنما و پيشوا بپاداشت و هيچ از نيازمنديهاي امت نگذاشت مگر آنکه بيان کرد پس کسيکه گمان کند که خداوند دينش راکامل نکرده است کتاب
[ صفحه 255]
خدا را رد کرده و کافر است [بقرآن]. آيا قدر امامت و جايگاهش رااز امت ميشناسند تاآنان در اختيار امام مجاز باشند همانا امامت قدرش بالاتر و شانش بزرگتر و جايگاهش بلندتر و محيطش منيع تر و غوطه ور شدن در آن دور دست تر از آن است که مردم بتوانند با عقلهايشان بان برسند و يا با رايهايشان بان دست يابند يا باختيار خودشان امامي بپا سازند. امامتهمان است که خداوند، ابراهيم خليل (ع) را پس از نبوت و خلت با سومين رتبه مخصوصش فرمود و فضيلتي بود که با آن مشرفش کرد و در قرآنش بدان اشاره نموده و فرمود: اني جاعلک للناس اماما- بقره 124 (من تو را براي مردم امام قرار خواهم داد)، خليل از مسرتي که باو دست داد عرض کرد: از ذريه من نيز امامقرار بده و خدا فرمود: لا ينال عهدي الظالمين عهد من در دست رس ستمکاران قرار نميگيرد. اين آيه امامت هر ستمگري را باطل کرد [تا روز قيامت] [11] و در افراد بر گزيده قرار گرفت. سپس خداوند کرامت ديگري باو داد که امامت را در ذريه او که برگزيدگان و پاکان بودند قرار داد و فرمود: و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافله و کلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتاء الزکوه و کانوا لنا عابدين (و باو (ابراهيم) اسحاق و فرزند زاده اش يعقوب را عطا کرديم و همه را صالح و شايسته گردانيديم و آنان را امامان قرار داديم تا مردم را بامر ما رهبري کنند و هر کار نيکو را از انواععبادات و خيرات و بخصوص اقامه نماز و اداي زکوه را بانان وحي کرديم و آنان نيز بعبادت ما پرداختند). پس امامت همواره در ذريه او بود که قرنهاي متوالي از يکي بديگري بارث ميرسيد تا آنکه پيغمبر اسلا صلي الله عليه و آله آن را بارث برد [12] و خداي عز و جل
[ صفحه 256]
فرمود: انا اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوهوهذا النبي والذين آمنوا و الله ولي المومنين: آل عمران 68) از مردم بابراهيم اوليتر کساني هستند که از او پيروي کنند و اين پيامبر و کسانيکه اهل ايمانند و خدا دوستدار مومنان است). پس امامت مخصوص پيغمبر گرديد و پيغمبر بامر خدا برسم همه فرائض الهي قلاده امامت را بگردن علي عليه السلام انداخت پس امامت در برگزيدگان ذريه او قرار گرفت کساني که خداوند بانان دانش وايمان عطا کرد آنجا که فرمود: و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم في کتاب الله الي يوم البعث- روم 56 (و آنان که بمقام علم و ايمان رسيده اند (بان فرقه بدکار) گويند شما تا روز قيامت که هم امروز است در عالم علم خدا مهلت يافتيد) پس امامت تنها در فرزندان علي است تا روز قيامت زيراپس از محمد صلي الله عليه و آله پيغمبري نخواهد بود پس اين نادانان کجا ميتوانند (امامرا) برگزينند. همانا امامت مرتبه انبيا وارث اوصيا است همانا امامت خلافت خدا وخلافت رسول خدا است و مقام امير المومنين وارثيه حسن و حسين است همانا امامت سر رشته امور دين و نظام مسلمانان و صلاح دنياوعزت مومنين است همانا امامت اساس اسلامي است که همواره در نمو است وبلندترين شاخه درخت اسلام است [تمام بودن نماز و زکوه وروزه و حج و جهاد و پخش در آمد و صدقه ها] وامضاء حدود و احکام و جلوگيري سر حدات و و کرانه هاي کشور اسلامي همگي بوسيله امام است. امام حلال خدا را حلال و حرام او را حرام ميکند و حدود الهي را بر پا ميسازد و از دين خدا دفاع ميکند وبراه خدا با حکمت و موعظه نيکو دعوت ميکند و دليلي است رسا امام همانند خورشيد تابان است که جهان رابا نور خود جلوه خاصي مي بخشد و در افقي قرار دارد که دست ها و ديده ها را بدان راه نيست.
امام در شدت تاريکيها و در دل شهرها وبيابانهاي بي آب و علف و درامواج
[ صفحه 257]
خروشان درياها ماهي است تابان [13] و چراغي است پر نور و نوري است درخشان و ستاره اي است راهنما امام آب خوشگوار بر لب تشنگان است و نوري است راهنماو نجات بخش از هلاکت امام همچون آتشي است که بر قله هاروشن کنند تا سرما زدگان از گرماي آن بهره مند شوند و راهنمائي است در هلاکت گاهها که هر کس از او جدا شود بهلاکت خواهد رسيد. امام يعني ابر بارنده و باران تند و درشت و آفتاب نور افشان و آسمان سايه افکن و زمين پهناور و چشمه پر جوش و آبگير پر از آب و گلستان پر از گل و ريحان. امام يعني دلارام رفيق و پدر مهربان و شفيق و برادر تني، و مادر نيکو کار نسبت بکودکش و پناهگاه بندگان در مصيبت هاي بزرگ. امام يعني امين خدا در ميان خلقش و حجت او بر بندگانش و خليفه اش در شهرهايش و دعوت کننده بسوي خدا و دفاع کننده از حريم هاي خداوندي. امام، يعني پاکيزه از گناهان و دور از عيبها و داراي دانش مخصوص و متصف به بردباري و وسيله نظام يافتن دين وعزت مسلمين و خشم منافقين و هلاکت کافرين. امام يعني يگانه دوران که هيچکس هم افق شدن بااو نتواند و هيچ دانشمندي بهمگاني با او نرسد وعوضي از براي او يافت نشود مو مثل و مانندي براي او نباشد برتري مخصوصي دارد بدون آنکه بدنبالش رفته باشد و يا در مقام کسبش بوده باشد بلکه اين ويژهگي از جانب خداي برتري بخش و بخشاينده باو عنايت شده است. پس کيست که بتواند بشناسائي امام برسد يا امکان گزينش امام را داشته باشد هرگز، هرگز، عقلها در باره اش گم و افکار گمراه و مغزها حيران و ديده ها خيره و بزرگان در برابرش کوچک و حکيمان حيرانند و بردباران داراي قصورند و خطيبان زبان بسته و خردمندان در باره او نادانند و شاعران لالند و ادبا ناتوانند و بليغان
[ صفحه 258]
درمانده اند که شاني از شئون امام و يا فضيلتي از فضايل او را بيان کنند و بناتواني و تقصير خودشان معترفند. و چگونه ميتوان همه اوصاف امام را گفتن، و کاملا توصيفش نمودن، و يا چيزي از امر امامت را فهميدن و يا کسي را بقائم مقامي او يافتن که همچون او بي نياز گرداند؟ نه، چگونه و کجا ممکن است و حال آنکه او همچون ستاره از دست رس دست اندازها و توصيف توصيف کنندگان بدور است اين کجا و اختيار کجا؟ اين کجا و خردها کجا؟ کجا مانند اين يافت شود؟ شما گمان ميکنيد که چنين چيزي در غير آل رسول محمد صلي الله عليه و آله يافته ميشود؟ بخدا قسم که بر خودشان دروغ گفته اند و سخنان باطل بارزوهاي دروغينشان کشانده است پس بجايگاه بلند و دشوار و لغزنده اي بر آمده اند که پاهاشان لغزيده و بگودال خواهند افتاد،اينان خواستند با خردهاي حيران و سرگردان و ناقص خود و با رايهاي گمراه ننده شان امام بسازند و جز دوري از ساحت امام نيفزودند براستي که کار مشکلي را در نظر گرفتند وبهتان بر زبان راندند و بگمراهي دور و درازي گرفتار آمدند و در حيرت و سرگرداني افتادند که امام را با آنکه بچشم ميديدند رها کردند و شيطان کارهاشانرا برايشان آرايش داد و آنان را از راه بازداشت وباآنکه راه را ميديدند [14] از آنچه خدا اختيار کرده بود و رسول خدا واهل بيتش اختيار کرده بودند باختياريکه خود کرده بودند رو آوردند و حال آنکه قرآن فريادشان ميزند که و ربک بخلق ما يشاء و يختار ما کان لهم الخيره سبحان الله و تعالي عما يشرکون- القصص 68 آفرينش هر آنچه بخواهد و اختيار مخصوص پروردگار تو است و براي آنان حق اختيار نيست خداوند منزه و برتر است از آنچه براي او شريک ميسازند).
[ صفحه 259]
و خداي عز و جل ميفرمايد: و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسوله امرا ان يکون لهم الخيره من امرهم- الاحزاب 36 (هيچ مرد و زن باايمان را در مورديکه خدا و رسول دستور داده است حق اختيار در کارشان نيست). و فرمود: ما لکم کيف تحکمون، ام لکم کتاب فيه تدرسون، ان لکم فيه لما تخيرون، ام لکم ايمان علينا بالغه الي يوم القيمه ان لکم لماتحکمون، سلهم ايهم بذلک زعيم، ام لهم شرکاء فلياتوا بشرکائهم ان کانوا صادقين- القلم 36 تا 42 (شما را چه شده است چگونه حکم ميکنيد؟ يا کتابي مر شما راست که از آن درس فرا ميگيريد و آنچه اختيار ميکنيد در آن کتاب است؟ يا آنکه شما را بر ما پيمانهائي است که دامنه اش تا روز قيامت کشيده شده است همه قضاوتهائي که ميکنيد بسود خود شمااست (نه قضاوتهاي واقعي) از اينان بپرس که ضامن اجراي قضاوتها کداميکه از آنان است و يا آنکه شريکاني براي ضمانت اجرا دارند پس شرکاشان را نشان دهند اگر راست ميگويند). و فرمود: افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها- محمد: 24 (مگر قرآن را نيکو نمي انديشند يا آنکه بر دلها قفلها زده شده است يا آنکه خداوند بر دلهاي آنان مهر زده است و ديگر نمي فهمند يا آنکه بزبان ميگويند شنيديم ولي گوش فرا نميدهند). همانا بدترين جنبنده ها در نزد خدا افراد بي عقلي هستند که از شنيدن حق کرد و از گفتن حق لالند و اگر خداوند ميدانست که خيري در آنان هست آنان را شنوا ميکرد ولي اگر شنوا هم ميکرد (چون خيري در وجود آنان نبود) آنان باحالت اعراض پشت بحق ميکردند [15] يا آنکه گفتند شنيديم ونافرماني کرديم [16] بلکه آن
[ صفحه 260]
فصلي است از طرف خدا که بهر کس که بخواهد عنايت ميکند و خداوند داراي فضل بزرگ است. پس آنان چگونه ميتوانند امامرا بگزينند؟ و حال آنکه امام دانشمندي است که ناداني باو راه ندارد وشباني استکه ضعف وسستي باو دست ندهدکان قد است و طهارت و عبادات و زهد ورزيدن و دانش و پرستش است است پيغمبر را دعوتي خاص در باره او بود و از نسل پاکيزه بتول اند نه در نسبشان جاي خرده گيري هست و نه آبرومندي تواند همطراز او شود در خاندان از قريش است و از رتبه بلند هاشم و عترت رسول خدا و پسنيده از جانب خداي عز و جل است، باعث شرافت شرافتمندان است و شاخه اي از شجره عبد مناف علمش همواره درفزوني باشد و بردباريش در حد کمال آماده منصب امامت بود و آگاه بر سياست، پيرويش واجب و بامر خداي عز و جل بر پا و بندگان خدا را پند آموز و دين خدا را نگهدار است. همانا پيامبران و امامان (صلوات الله عليهم) راخداوند توفيق عنايت ميفرمايد و از دانش و حکمت نهانيش بانان ميدهد آنچه را که بديگران نداده است پس دانششان بالاتر از دانش اهل زمان ميشود، چنانچه در آيه شريفه است افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي فما لکم کيف تحکمون- يونس 36 (آيا آنکس بسوي حق رهبري ميکند سزاواتر است که پيروي شود يا آن کسي که راه را نمييابد مگر آنکه راهنمائيش کنند؟ شما را چه شده است چگونه قضاوت ميکنيد) و در آيه شريفه است و من يوت الحکمه فقد اوتي خيرا کثيرا- البقره 269 (آنکس که حکمت باو داده شود خير فراواني باو داده شده است). و در باره طالوت فرمايد: ان الله اصطفاه عليکم و زاده بطه في العلم و الجسم و الله يوتي ملکه من يشاء و الله واسع عليم- البقره: 247 (همانا خداوند او را بر شما برگزيد و دانش و نيروي بدني او را افزوني داد وخداوند ملک خود را بهر کس که بخواهد ميدهد).
[ صفحه 261]
و خداوند افزوني بخش و دانا است و به پيغمبرش فرمود: انزل عليکم الکتاب و الحکمه و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله عليک عظيما- النساء: 113 [17] (خداوند کتاب و حکمت بر تو نازل کرد و آنچه را که تو نميدانستي بتو آموخت) و اين نشانه آنست که فضل خداوند در باره تو بزرگ بوده است. و در باره امامان از اهل بيت و عترت و ذريه پيغمبرش صلوات الله عليهم اجمعين فرمود: ام يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الکتاب و الحکمه و آتيناهم ملکا عظيما فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و کفي بجهنم سعيرا النساء: آيه 53 و 54 (آيابر مردم در آنچه خداوند شان از فضل خود بانان داده حسد ميورزند؟ بتحقيق که ما فرزندان ابراهيم را کتاب و حکمت داديم و بانان ملک با عظمتي عطا کرديم پس پاره اي از آنان باو ايمان آوردند و بعضي از آنان از پيشرفت او جلو گيري کردند و دوزخ براي سوزاندن کافي است). و چون خداوند بنده اي را کارهاي بندگانش برگزيند سينه اش را بهمين منظور گشاده ميکند و بر دلش چشمه هاي حکمت مي سپارد و دانش را آنچنان الهامش ميکند که در هيچ پاسخگوئي برنج نيفتد و در جواب گوئي از حق و حقيقت محرف نشود او هميشه معصوم استو مويد و موفق و مسدد واز خطاها ولغزش ها و سقوط ها در امان است و اين ويژه گي را خدا باو عنايت فرموده تا بر بندگانش حجت و بر خلقش گواه باشد و اين فضل الهي است که بهر کس بخواهد ميدهد و خدا داراي فضلي است بزرگ. پس آيا چنين امري آنان را توانائي هست که بر گزينند؟ و يا اگر بر گزيدند برگزيدهشان داراي اين اوصاف باشد تا او را پيشوا کنند؟ سوگند بخانه خدا که از حق تعدي کردند، و کتاب خدا را پشت سر انداختن
[ صفحه 262]
آنچنانکه گوئي نميدانند در حاليکه راهنمائي و شفا در کتاب خدا بود و آنان او را بدو انداختند و از هواهاي خويش پيروي کردند از اينرو خداوندشان سرزنش کرد و گنه کارشان خواند و از برايشان هلاکت خواست و فرمود: و من اضل ممن تبع هواه بغير هدي [18] من الله ان الله لا يهدي القوم الظالمين- قصص: 50 (کيست گمراه تر از کسيکه هواي خود را که از سوي خدا راهنمائي نشود پيروي کند؟ همانا خداوند مردم ستمکار را راهنمائي نميکند) و فرمود: فتعسا لهم و اضل اعمالهم- محمد: 8 (مرگ بر آنان و بگمراهي انداخت اعمال آنان را) و فرمود: کبر مقتا عند الله و عند الذين آمنوا کذلک يطبع الله علي کل قلب متکبر جبار- غافر: 35 (گناه بزرگي است نزد خدا ونزد آنانکه ايمان آورده اند،اينچنين خداوند هر دلي را که سر کش و زروگو باشد مهر ميکند).
7- و [19] از محمد بن يحيي و او از احمد بن محمد بن عيسي و او از حسن بن محبوب و او از اسحاق بن غالب و او از): ابي عبد الله [جعفر بن محمد] عليهما السلام نقل ميکند که آنحضرت در ضمن خطبه ايکه حالات ائمه و اوصاف آنان را بيان ميفرمود: [فرمود] همانا خداوند تعالي بواسطه امامان هدايت که از خاندان پيغمبرش (ص) بود دينش را واضح و آشکار فرمود و از راه روشن خود بوسيله آنان پرده برداشت و از درون چشمه هاي علمش دري بر آنان باز کرد پس هر کس از امت محمد صلي الله عليه و آله که حق واجب امام خودش را بشناسد مزه شيريني امامش را خواهد يافت و برتري و زيبائي اسلامش را خواهد فهميد، زيرا خدايتعالي امامرا نشانه اي از براي خلقش نصب کرده و او را بر فرمانبران خود حجت قرار داده و تاج وقار بر سرش نهاده و از نور جباريت خود
[ صفحه 263]
سرا پاي پوشانده ميان او و عالم بالا ارتباطي بر قرار است که موادش بدون انقطاع باو ميرسد [20] و بانچه در نزد خدا است بجز از رهگذر اسباب کسي را دست رسي نيست و خداوند عملهاي بندگان را بجز با معرفت امام نمي پذيرد پس امام آنچه را که از مشکلات تاريک و سنت هاي مخفي و فتنه هاي مشتبه باو برسد آگاه است. و همواره خداوند امامان را از فرزندان حسين عليه السلام يکي پس از ديگري اختيار فرموده است و اينچنين آنانرا برگزيده است و از براي مردم بانان راضي شده و آنانرا براي خودش راضي نموده هر امامي که از آنان از ايندنيا بگذرد خداي عز و جل امام ديگري را براي خلقش نصب ميکند تا نشانه اي باشد آشکار و راهنمائي نور بخش و پيشوائي پايدار و حجتي دانا، اماماني از سوي خدا که بحق رهبري کنند و بحق مي گرايند، حجت هاي خدايند و دعوت کنندگان اويند و شبانان الهي هستند بر خلقش بندگان براهنمائي آنان متدين گردند و با نور آنان شهرها روشن و ببرکت آنان آثار ديرين نمو مييابد خداوند آنانرا مايه زندگي مردم و چراغهاي تاريکيها و کليدهاي سخن و ستونهاي اسلام قرار داده است اين قلم تقدير حتمي الهي است که در باره آنان اينچنين جاري شده است. پس امام همان برگزيده اي است که خداوند از او راضي شده است و راهنمائي است که براي همين هدف برگزيده شده است [21] و قائمي است که اميدها باو بسته است خداوند بخاطر همين برگزيدش ودر عالم ذر هنگاميکه روحش را آفريد و در عالم جسم هنگاميکه جسمش را آفريد زير نظر خودش او را ساخت او پيش
[ صفحه 264]
از آفرينش اش سايه اي بود در سمت راست عرش خدا و در علم غيب خداوندي حکمت باو داده شده بود خداوند با آگاهي خود او را اختيار کرد و بخاطر پاکيزگيش برگزيد. او يادگار آدم است و اختيار شده از ذريه نوح و برگزيده از فرزندان ابراهيم و چکيده اي از خاندان اسماعيل و خلاصه اي از محمد صلي الله عليه و آله و سلم، پيوسته منظور نظر الهي بوده و فرشتگان خدا نگهدارش هستند و پيش آمدهاي نگوار شبهاي تار و نفس هاي افراد فاسق از او دفع ميشود و تهمت هاي ناروا باو نمي چسبد از بيماريها درور و از آفتها در حجاب و از لغزشها معصوم و از همه کردارهاي زشت محفوظ است، از او ان بلوغش به بردباري و نيکوکاري معروف و در پايان عمرش بعفت و دانش و برتري منسوب است. دستور پدر بزرگوارش متوجه او است تا پدرش زنده است او از گفتار خاموش است و چون مدت پدرش بپايان رسيد تقديرات الهي در مشيت اش باو رسيد اراده حق در باره او از طرف خدا بمحبت او رسيد و پايان زمان پدرش رسيد و در گذشت و امر خدا پس از پدرش باو واگذار شد [22] و خداوند دينش را بگردن او
[ صفحه 265]
انداخت و او را حجت بر بندگان خودش قرار داد و در شهرهايش قيم نمود و با روح خود او را تاکيد کرد و علم خود را باو عطا کرد و راز خود را بدو سپرد و او را براي بزرگ دستورش فرا خواند و از بيان علمش که جدا کننده بين حق و باطل بود آگاهش ساخت و او را براي خلقش نشانه نصب کرد و بر اهل عالمش حجت و براي اهل دينش نور بخش و بر بندگانش قيم قرار داد. خداوند بامامت او براي مردم راضي شد و او را حافط علم خود و نگهبان حکمتش نمود و از او خواست که دين او را رعايت کند و راههاي روشن خود و واجبات و حدودش را با او زنده کرد پس بهنگاميکه مردم نادانان متحير بودند و اهل جدل سرگردان او بوسيله نور درخشنده و شفاي همگاني [23] که داشت با حقي روشن و بياني آشکار قيام بعدالت کرد بر آن راه روشني که پدران راستينش بر آن راه رفتند پس حق چنين دانشمند را بجز بدبخت کس جاهل نشود و بجز گمراه انکارش نکند و بجز کسيکه بر خدا جرئت نموده باشد رهايش نميکند]. [24] .
پاورقي
[1] در بحار (عبدي) نوشته است و من به چنين کس برخورد نکرده ام و شايد موسي بن هارون بن بشير قيسي ابومحمد کوفي بردي باشد که در تهذيب التهذيب عنوان شده است.
[2] سليمان بن بلال تيمي که کنيه اش ابو محمد است وابسته ي به آنان است. و درالتقريب ابن حجر است که عبدالله بن مسلمة بن قعنب ابو عبدالرحمن حارثي بصري ثقة از او روايت مي کند و آنچه در بعضي از نسخه ها سليمان بن هلال نوشته شده اشتباه از نويسنده ي نسخه است.
[3] در بحار به جاي (مخفر) که به معناي پناهگاه است (مجفو) نوشته و مجلسي فرموده است که معنايش آن است که چون بيايد مردم اطاعتش نکنند و جفايش کنند. ولي گفته شده اين معنا درست نيست زيرا روايت در مقام مدح آن حضرت است.
[4] او ابراهيم بن حکم بن ظهير فزاري ابو اسحاق است که در فهرست شيخ و رجال نجاشي معنون است و آنچه در نسخه ها نوشته شده به نام (ابراهيم بن حسين و او از ظهير) غلط است.
[5] در اين نسخه چنين است و شايد تحريف شده باشد و اصلش چنين باشد (لو يخرج قبل لضربت عنقه) يعني اگر پيش از وقت خروج کند گردنش را از پيکرش جدا سازند.
[6] علامه ي مجلسي فرمايد: شايد معنايش اين باشد که پاره اي از مردم گمان مي کنند که موسي بن جعفر عليه السلام قائم است ولي نه چنين است و يا اينکه آن حضرت فرموده است (رحم الله فلانا) چنانچه خواهد آمد يعني خداوند فلاني را رحمت کند و واقفيه آن کلمه را به موسي تعبير کرده اند.
و من مي گويم: بعيد نيست که مقصود موسي بن عمران باشد و چون آن حضرت (ص) در پاره اي از اوصاف مذکوره با موسي بن عمران شريک بوده چنين فرموده اند و خدا دانا است.
[7] در بعضي از نسخه ها (محمد بن زرارة) است و گوئي غلط است.
[8] گوئي جمله (دو نشانه است) يا زيادي نوشته شده است و يا (علامات: نشانه ها) بوده است که سهوا (علامتان) نوشته شده است.
[9] راوي ميان ابوالقاسم و عبدالعزيز برادر عبدالعزيز قاسم بن مسلم است چنانچه در کمال الدين است و اين خبر و خبر بعد از اين در پاره اي از نسخه ها نيست ولي علامه ي مجلسي در مرآة اشاره فرموده است که اين دو خبر در غيبت نعماني گفته شده است.
[10] کافي: (و ترکهم علي قصد سبيل الحق) آنان را در حالي گذاشت که طريق درست و راه حق داشتند.
[11] مابين دو قوس در هيچ نسخه به جز در کافي نيست.
[12] در کافي چنين است: حتي ورثها الله تعالي النبي (ص) تا آنکه خداوند آن را به پيغمبر اسلام به ارث داد.
[13] در بعضي از نسخه ها به جاي (البدر المنير) نوشته شده است (النذير البشير) و شايد به علت تشابه خطي اشتباه شده باشد.
[14] احتمال مي رود که (ما کانوا مستبصرين) باشد يعني ديده ي بينا نداشتند و کلمه ي (ما) ساقط شده باشد.
[15] قالوا سمعنا و هم لا يسمعون، ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذين لا يعقلون و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون (الانفال: 21 تا 23).
[16] قالوا سمعنا و عصينا، البقرة: 93.
[17] آيه ي شريفه: انزل الله عليک الکتاب.... است و تغيير يا از امام (ع) است به عنوان نقل به معني و يا سهوي است از راوي.
[18] جمله ي (بغير هدي) به منزله ي هدي است زيرا گاهي شود که هواي نفس مطابق با حق شود.
[19] اين روايت نيز مانند روايت پيش در بعضي از نسخه ها نيست و مصنف آن را از کليني نقل کرده است.
[20] مواد عالم بالا از قبيل فيض روح القدس و الهامات و توفيقات شرح از مجلسي.
[21] در مصدر (و الهادي المنتجي) است و انتجي القوم يعني با همديگر در گوشي صحبت کردند و شايد آنچه در زيارت است السلام علي اهل النجوي اشاره به همين اسرار محرمانه باشد: مترجم.
[22] مترجم گويد: عبارت متن چنين است (فاذا انقضت مدة والده انتهت به مقادير الله الي مشيته و جائت الارادد من عند الله فيه الي محبته و بلغ منتهي مدة والده عليه السلام فمضي صار امرالله اليه من بعده) و ترجمه اش که شد مطابق اين متن است ولي اغتشاش متن روشن است به نظر مي رسد که حرف (واو) از جمله انتهت ساقط شده و (واو) در کلمه ي (وصارت) زائد است و احتمالا کلمه ي (محبته) نيز تصحيف (جنته) است که بنابراين معناي عبارت چنين مي شود: هنگامي که مدت پدرش مي گذرد و تقديرات الهي او را به مشيت اش مي رساند (کنايه از فرا رسيدن زمان مرگ) و اراده ي الهي درباره ي او به سوي محبتش و يا (به سوي بهشتش) بنا به احتمالي که داديم مي آيد و پايان مدت پدرش فرا مي رسد اين هنگام امر خدا پس از پدر به دست او مي افتد چناکه ملاحظه مي شود بنابراين معناي عبارت کاملا روشن و بدون تشويش است.
[23] در مصدر به جاي (بالغ) کلمه ي (نافع) است.
[24] در مصدر به جاي (لايدعه) کلمه ي (لايصدعنه) است يعني از او جلوگيري نمي کند و سابقا گفتيم که اين خبر در بعضي از نسخه ها نيست ولي علامه ي مجلسي در مرآة فرموده کمه اين خبر در نسخه اي که نزد ايشان بوده نقل شده است.