بازگشت

روايات درباره نگهداري سر آل محمد از نااهلش و اينکه نبايد اشا


1- خبر داد ما را ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده الکوفي [1] او



[ صفحه 21]



گفت: حديث کرد براي ما قاسم بن محمد بن حازم او گفت: حديث کرد ما را عبيس بن هشام ناشري او گفت: حديث کرد مارا عبد الله بن جبله از سلام بن ابي



[ صفحه 22]



عمره از معروف بن خربوذ از ابي الطفيل عامر بن وائله [2] او گفت: امير المومنين عليه السلام فرمود: مگر دوست داريد که مردم، خدا و رسول را دروغگو پندارند؟ با مردم از آنچه شناسائي دارند سخن بگوئيد و از آنچه انکار ميکنند خودداري کنيد.

2- و حديث کرد مرا ابو القاسم حسين بن محمد باوري [3] او گفت حديث کرد ما را يوسف بن يعقوب مقري [سقطي] در واسط [4] او گفت حديث کرد مرا خلف بزاز از يزيد بن هارون [5] از حميد طويل که گفت: شنيدم کانس بن مالک گفت:



[ صفحه 23]



شنيدم رسول خدا مي فرمود: با مردم درباره آنچه قدرت شناخت آن را ندارند سخن نگوئيد مگر دوست داريد که مردم، خدا و رسول خدا درغگو پندارند؟.

3- و حديث کرد ما را احد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب جعفي ابو الحسن او گفت حديث کرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت حديث کرد ما را حسن بن علي بن ابي حمزه از عبد الاعلي ابن اعين او گفت: امام صادق (ع) مرا فرمود اي عبد الاعلي کشيدن بار ولايت ما نه آنست که کسي آن را بشناسد و بپذيرد بلکه کشيدن آن آنست که آنرا نگهداري کند و از نا اهلش پوشيده کند، به شيعيان ما سلام ما و رحمت خدا را برسان و بانان بگو که امام صادق بشما پيام داد که: خدا رحمت کند بنده اي را که به مردم آنچه را که مي تواند درک کنند اظهار کند و از آنچه انکار ميکنند خودداري کند و ازاين رهگذر دوستي مردم را نسبت بخودش و نسبت بما جلب نمايد. سپس امام (ع) فرمود کسي که بما اعلان جنگ مي دهد زحمتش بر ما بيش ازآن کس نيست که سخني را که ما دوست نداريم بر زبان مي راند.

4- و حديث کرد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را ابو عبد الله جعفر بن عبد الله از کتابش [6] در ماه رجب سال 208 او گفت: حديث کرد ما را حسن بن علي بن فضال او گفت حديث کرد مرا صفوان بن يحيي از اسحاق ابن عمار صيرفي از عبد الاعلي بن اعين): از امام صادق عليه السلام که فرمود: فقط شناختن و دوست داشتن در اين کار



[ صفحه 24]



- کافي نيست تا آنگاه که آنرا از نا اهلش پوشيده بداري و شما را همين قدر بسنده است که آنچه را که ما گفته ايم بگوئيد و از آنچه مالب بسته ايم لب به بنديد که اگر شما گفته هاي ما را بگوئيد و در نا گفته هاي ما تسليم ما شويد ايماني همانند ايمان ما خواهيد داشت و خداي تعالي مي فرمايد: فان آمنو بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا اگر آنان همانند شما ايمان داشته باشند بطور مسلم راه حقيقي را يافته اند). علي بن الحسين عليهما السلام مي فرمود: به مردم آنچه را که مي شناسند بگوئيد و بيش از توانشان بار بردوش آنان مگذاريد که بوسيله ما آنان را فريب داده باشيد.

5- و خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس موصلي او گفت: حديث کرد ما را محمدبن جعفر قرشي او گفت: حديث کرد مرا محمد بن حسين بن ابي اخطاب [7] او گفت: حديث کرد ما را محمد بن غياث از عبد الاعلي بن اعين او گفت:

امام صادق فرمود: بزير بار امر ما رفتن نه تنها همين است که تصديق آن شود و پذيرفته گردد، بلکه يک قسم آن عبارت است از پوشيده داشتن و نگهداري آن از نا اهل، به آنان- يعني بشيعه- سلام مرا و رحمت خدا را برسان و بانان بگو امام صادق بشما مي گويد خداوند رحمت کند بنده اي را که محبت و علاقه مردم را بازگو کند و آنچه را که انکارش کنند مستور بدارد. سپس بمن فرمود: به خدا



[ صفحه 25]



قسم آنکه با ما آشکارا مي جنگد زحمتش بر ما سخت تر از کسي نيست که آنچه را که ما خوش نداريم در باره ما سخن گويد و حديث را تا آخر نقل کرده است.

6- و خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله او گفت: خبر داد ما را احمد بن محمد بن رباح زهري [8] از محمد بن عباس حسني از حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني از محمد خزاز [9] او گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: کسيکه سخن ما را بزيان ما پخش کند مانند کسي است که حق ما را برخ ما انکار کند.

7- و بهمين سند از حسن بن علي بن ابي حمزه از حسن بن سري [10] که گفت: امام صادق (ع) فرمود: من سخني با کسي ميگويم و چون او نزد من بيرون ميرود سخن مرا آنچنانکه از من شنيده است بازگو ميکند و نتيجه گفتارش آن باشد که او را لعنت کنند و از روي دوري جويند. و مقصود آنحضرت آنست که حديث را با کسي در ميان مي گذارد که معنايش را نتواند کشيد و شايستگي شنيدن آنرا ندارد، و از اين حديث استفاده مي شود که خواسته آنحضرت آنست که مطالب پوشيدني ميبايد پوشيده بماند و ظاهر نشود.

8- و به همين سند از حسن بن علي بن ابي حمزه از قاسم صيرفي [11] از ابن مسکان گفت: شنيدم



[ صفحه 26]



امام صادق عليه السلام مي فرمود: گروهي مرا امام و پيشواي خود مي انگارند بخدا قسم که من پيشواي آنان نيستم خدا لعنتشان کند هر چه که من پرده پوشي ميکنم آنان پرده اش مي درند من چنين و چنان مي گويم آنان مي گويند: مقصودش چنين و چنان بوده است من پيشواي تنها کسي هستم که مرا فرمانبردار باشد.

9- و بهمين سند از حسن، از کرام خثعمي که گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: هان بخدا اگر دهنهاي شما لجام داشت من بهر يک از شما آنچه را که بسود او بود مي گفتم بخدا قسم اگر مرداني پرهيزکار مي يافتم سخناني ميگفتم، و از خدا ياري مي جويم: مقصود آنحضرت از پرهيزکاران، کساني هستند که تقيه نموده و از بازگو کردن پرهيز کنند.

10- و به همين سند از حسن از پدرش، ازابي بصير [12] که گويد): امام باقر را شنيدم که مي فرمود: رازي را خداوند بجبرئيل گفت و جبرئيل آن راز را بمحمد گفت و محمد بعلي سپرد و علي آنرا بکسي که خدا خواست يکي پس از ديگري، و شما از آن راز در کوچه ها سخن ميگوئيد.

11- و حديث کرد ما را محمد بن همام بن سهيل او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن علاء مذاري [13] او گفت: حديث کرد ما را ادريس بن زياد کوفي [14] او گفت



[ صفحه 27]



(نگهداري سر آل محمد ص از نا اهل) (مفضل (دست مرا گرفت) و گفت همانطور که من دست تو را گرفتم امام صادق دست مرا گرفت و مرا فرمود: اي مفضل اين کار تنها بگفتار نيست نه بخدا قسم تا آنگاه که کسي آنرا نگهداري کند آنچنان که خدا آنرا نگهداري فرموده و آن را شريف شمارد آنچنان خدايش شريف دانسته و حقش را بجا آورد آن چنانکه خداوند دستور فرموده است]. [15] .

12- و خبرداد ما را عبد الواحد باسندش از حسن از حفص بن نسيب فرعان [16] که گويد: در آن روزها که غلام حضرت صادق معلي بن خنيس کشته شده بود بخدمتش رسيدم مرا فرمود اي حفص من بمعلي چيزهايي گفتم ولي او آنها را پخش کرد و بشمشير گرفتار آمد من باو گفته بودم که ما را سخني است که هر کس آنرا برما نگهداري کند خداوندش نگهداري مي کند و دين و دنياي او را نيز نگهداري فرمايد و کسيکه آن سخن را برما پخش کند خداوند دين و دنيايش را از او مي ستاند. اي معلي کسيکه سخن مشکل ما را پنهان نگهدارد خداوند آن را نوري در برابر



[ صفحه 28]



ديدگان او قرار ميدهد و در ميان مردم عزت باو ميدهد [17] و کسيکه سخن مشکل ما را پخش کند نميميرد تا آنکه زهر اسلحه باو رسد و يا حيرت زده از دنيا برود (در نسخه- (کبلا) گفته است يعني در زندان و زنجير). مترجم گويد: ظاهرا مقصود از متحير در اين نسخه، حيراني و سرگرداني در شهرها است يعني کسيکه اسرار آل محمد را فاش سازد يا گرفتار دژخيمان حکومت جور شود و اعدامش کنند و يا آنکه بايد فرار نموده و گمنام بميرد).


پاورقي

[1] ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد بن عبدالرحمن معروف به اين عقده است نجاشي گويد: اين شخص مردي است بزرگ و از حديث دانان و مشهور بداشتن نيروي حافظه است و درباره ي حافظه ي او و عظمت حافظه اش حکايات مختلفي نقل شده است او کوفي و زيدي و جارودي بود تا به همين عقيده از دنيا رفت و اصحاب ما که از او ياد کرده اند به خاطر آن است که با آنان آميزش داشت و در کارهاي آنان دخالت مي کرد و منزلتي بزرگ داشت و مورد اطمينان بود و امين بود.

خطيب در تاريخش که به تاريخ بغداد معروف است در ج 5 ص 14 گويد: احمد شخصي پرحفظ و بسيار دانا بود همه ي ترجمه ها و ابواب حديث و مشايخ حديث را گردآورد و روايت فراواني کرد و حديثش همه جا را گرفت و حافظان حديث و بزرگان از او روايت کرده اند تاآنکه گويد: و عقده پدر ابي العباس بدان جهت به اين لقب ملقب شد که تصريف و نحو را نيکو مي دانست و در کوفه به کار ورق نويسي مي پرداخت و آموزگار قرآن و ادبيات بود.

سپس بدو واسطه از ابي علي نقار نقل کرده است که او گفته است ديناري چند از عقده بر در خانه ي ابي ذر خزارز افتاد غربال زن آورد تا دينارها را بجويد،عقده گويد دينارها جستم و سپس به انديشه فرو رفتم و به خود گفتم مگر در دنيا به جز دينارهاي تو دينار ديگري نيست؟ پس به غربال زن گفتم مسئوليت اين دنيارها به عهده ي خود تو است و به راه افتادم و او را رها کردم، عقده فرزند ابن هشام را آموزش مي داد همينکه کودک به شعور رسيد و دانش آموخت ابن هشام مبلغ قابل توجهي به نزد او فرستاد او نپذيرفت و پس فرستاد ابن هشام به اين گمان که مبلغ را کم انگاشته و پس فرستاده است دو چندانش کرد عقده گفت: من نه از آن رو که کم بود پس فرستادم بلکه به خاطر آن بود که کودک از من خواست تا قرآنش بياموزم و در نتيجه، آموزش نحو و قرآن به هم درآميخت و من حلال نمي دانم که از او چيزي ستانم گرچه همه ي دنيا را به من بدهد.

و عقده زيدي مسلک بود و پرهيزگار و عبادت پيشه و به خاطر آن عقده اش ناميدند چون علم تصريف را نيکو به خاطر داشت و او به کار کتاب سازي مي پرداخت و خطي زيبا داشت و فرزندش ابوالعباس از هر که در زمان ما بود بهتر حفظ حديث مي نمود. سپس مقداري از آنچه دلالت بر فراواني حديث او و حفظ او و کتابخانه دارد گفته است تا آنجا که مي گويد: صوري گفته است که ابوسعيد ماليني به من گفت: ابو العباس مي خواست از جائي که بود به جاي ديگر منتقل شود براي حمل کتابهايش افراد اجير کرد و با باربرها شرط کرد که به هر يک براي هر يک کوله بار يک دانق بدهد اجرت باربري کتابهايش يکصد درهم شد و کتابهايش ششصد کوله بار شد، و بالجمله ابن عقده به سال 249 متولد شده و به سال 332 در گذشته است به تاريخ خطيب ج 5 ص 22 و 23 مراجعه شود.

[2] عامر بن واثله ابوالطفيل کتاني ليثي صحابي است، ابن عدي گويد: او را با روسل خدا صحبتي بوده است و از آن حضرت نزديک به بيست حديث روايت نموده است و در رواياتش اشکالي به نظر نمي رسد، و صالح بن احمد از پدرش نقل مي کند که ابوالطفيل مکي مورد اطمينان است.

[3] در بعضي از نسخه ها (بارزي) است و در بعضي (بازي) و در نسخه اي هم (باردي) است.

[4] يوسف بن يعقوب مقري واسطي را خطيب در تاريخ اش ج 14 ص 319 عنوان کرده است و از ابن قانع نقل مي کند که او به سال 314 در واسط درگذشت.

[5] يزيد بن هارون کنيه اش ابا خالد سلمي واسطي است و يکي از سرشناسان حافظان حديث است که شهرتي بسزا دارد از دانشمندان سني مذهب علم رجال جمعي او را توثيق کرده اند مانند ابن معين و ابي حاتم و ابي زرعة و امثال آنان او از حميد بن ابي حميد طويل روايت مي کند که حميد را عجلي و ابن خراش و ابن معين و ابوحاتم توثيق کرده اند و خلف بن هشام بزار از يزيد روايت مي کند و دار قطني درباره ي خلف گفته است که مردي بود عابد و فاضل و نسائي نيز او را توثيق کرده است چنانچه در تهذيب ابن حجر آمده است.

[6] در اين روايت سقطي هست زيرا احمد بن محمد بن سعيد بسال 249 متولد شده است و اصل چنانچه گذشت و نيز خواهد آمد سال 268 است و جعفر بن عبدالله بن جعفر محمدي در روايت مورد وثوق است و در نسخه ها به (محمد بن عبدالله) تصحيف شده است.

[7] در بعضي از نسخه ها چنين است: (و خبر داد ما را عبدالواحد بن عبدالله بن يونس موصلي او گفت: حديث کرد از براي ما محمد بن غياث - تا آخر) و در اين سند سقط هست و عبدالواحد موصلي برادر عبدالعزيز است و کنيه اش ابوالقاسم است و تلعکبري از او به سال 326 حديث شنيده است و گفته است که او ثقه است (صه).

[8] او ابوالحسن احمد بن محمد بن علي بن عمر بن رباح قلاء سواق زهري است و در نقل حديث مورد وثوق است چنانچه در خلاصه گويد: او از محمد بن عباس بن عيسي روايت مي کند که خود ثقه و کنيه اش ابوعبدالله است و محمد بن عباس از پدرش و حسن بن علي بطائني روايت مي کند (جش) و در نسخه اي (جبلي) نوشته شده است به جاي (حسني).

[9] او محمد خزاز کوفي است که برقي او را در رجالش از اصحاب ابي عبدالله امام صادق عليه السلام شمرده است.

[10] او حسن بن سري کاتب کرخي است خود ثقه است و کتابي دارد (جش).

[11] ظاهرا او قاسم بن عبدالرحمن صيرفي است که شريک مفضل بن عمر بوده است.

[12] مقصود: يحيي بن قاسم - يا ابي القاسم - اسدي است که نابينا بود و کنيه اش ابو بصير بود او ثقه بود و آبرومند و به سال 150 درگذشت (جش).

[13] محمد بن همام بن سهيل بن بيزان ابوعلي کاتب اسکافي يکي از استادان شيعه ي اماميه است و بسيار حديث نقل کرده است بزرگواري است مورد اعتماد و داراي مقامي ارجمند، شيخ و علامه در کتاب رجالشان او را عنوان کرده اند.

و خطيب در تاريخ بغداد گويد: ابوعلي محمد بن همام بن سهيل در ماه جمادي الاخرة به سال 332 درگذشت و در (سوق العطش) مسکن داشت و در قبرستان قريش به خاک سپرده شد. پايان، و مذار نام آبادي است در پائين زمين بصره و عبدالله علاء مذاري ثقه بود و از سرشناسان اصحاب ما است چنانچه در فهرست نجاشي است.

[14] شايد (ادريس بن زياد کفر ثوثي) درست تر باشد او ثقه بود و اصحاب امام صادق عليه السلام را درک کرده و از آنان روايت نموده است چنانچه در (صه) است.

[15] اين حديث در بعضي از نسخه ها نيست و از اين رو آن را در ميان دو قوس نقل کرديم.

[16] در رجال کشي از حفص ابيض تمار نقل کرده است که گفت: به محضر امام صادق عليه السلام در آن روزها که معلي بن خنيس را طلب مي کردند - (و حديث را با اضافه نقل کرده است) و پيدا است که هر دو خبر، يکي است و در کتابهاي رجال حفص بن ابيض تمار - يا نيار - عنوان شده است و در بعضي از نسخه هاي خطي (حفص تمار) است و ظاهرا همان (حفص بن نسيب بن عماره) است که شيخ در رجالش او را از اصحاب امام صادق (ع) شمرده است.

[17] در رجال کشي است که (خداوند نوري در برابر ديدگان او قرار مي دهد و با نيروئي در ميان مردم مجهزش مي سازد).