حکايت 078
شيخ صالح صفي شيخ احمد صد توماني نجفي که در ورع و تقوي و ديانت يگانه بود، نقل کرد که به ما به استفاضه رسيده که جد ما مولي محمد سعيد صد توماني از تلامذه سيد متقدم جناب بحر العلوم بود. روزي در مجلس سيد صحبت قضاياي کساني که مهدي عليه السلام را ديدند در ميان آمد. جناب سيد هم در بين آن صحبت به سخن آمد. فرمود: ميل کردم روزي که نماز را در مسجد سهله بکنم در وقتي که گمان داشتم که از مردم خالي است چون به آنجا رسيدم ديدم که پر است از مردم و صداي ذکر و قرائت ايشان بلند است و معهود نبود که در چنين وقتي احدي در آنجا باشد پس ايشان را يافتم صفوفي صف کشيده از براي به جا آوردن نماز جماعت. ايستادم پهلوي ديوار در جايي که در آنجا رملي بود. رفتم بالاي آن که نظر کنم که در صفوف شايد مکاني پيدا کنم که در آنجا جاي گيرم. در يکي از آن صفوف موضع يک نفر پيدا کردم. به آنجا رفتم و ايستادم. يکي از حاضرين مجلس گفت: بگو مهدي صلوات الله عليه را ديدم. سيد ساکت شد و گويا در خواب بود و بيدار شد پس هر چه خواستند که کلام را به آنجا رساند راضي نشد.