بازگشت

حکايت 076


و نيز نقل کرد جناب مولاي سلماسي طاب ثراه ناظر امور جناب سيد در ايام مجاورت مکه معظمه. گفت که آن جناب (سيد بحرالعلوم) با آن که در بلد غربت و منقطع از اهل و خويشان قوي القلب بود در بذل و عطا و اعتنايي نداشت به کثرت مصارف و زياده شدن مخارج پس اتفاق افتاد روزي که چيزي در دست نيست. پس چيزي نفرمود وعادت سيد بر اين بود که صبح طوافي دور کعبه مي کرد و به خانه مي آمد و در اطاقي که مختص به خودش بود مي رفت. پس ما قلياني براي او مي برديم آن را مي کشيد. آنگاه بيرون مي آمد و در اطاق ديگر مي نشست و تلامذه از هرمذهبي جمع مي شدند پس براي هر صنف به طريق مذهبش درس مي گفت پس در آن روز که شکايت از تنگدستي در روز گذشته کرده بودم چون از طواف برگشت و حسب العاده قليان را حاضر کردم که ناگاه کسي در را کوبيد. پس سيد به شدت مضطرب شد و به من گفت قليان را بگير و از اين جا بيرون ببر و خود بشتاب برخاست و رفت نزديک در و در را باز کرد. پس شخص جليلي به هيات اعراب داخل شد و نشست در اطاق سيد و سيد در نهايت ذلت و مسکنت و ادب در دم در نشست و به من اشاره کرد که قليان را نزديک نبرم پس ساعتي نشستند و با يکديگر سخن مي گفتند. آن گاه برخاست. پس سيد بشتاب برخاست و در خانه را باز کرد و دستش را بوسيد و او را بر ناقه اي که آن را



[ صفحه 616]



در خانه خوابانيده بود سوار کرد و او رفت و سيد با رنگ متغير شده بازگشت و براتي به دست من داد و گفت اين حواله اي است بر مرد صرافي که درکوه صفاست برو نزد او و بگير از او آنچه بر او حواله شده. پس آن برات را گرفتم و بردم آن را نزد همان مرد چون برات را گرفت و نظر نمود در آن بوسيد و گفت برو و چند حمال بياور پس رفتم و چهار حمال آوردم. به قدري که آن چهار نفر قوت داشتند ريال فرانسه آورد. و ايشان برداشتند و ريال فرانسه پنج قران عجمي است و چيزي زياده. پس حمالها آن ريالها را به منزل آوردند روزي رفتم نزد آن صراف که از حال او مستفسر شوم و اين که آن حواله از کي بود پس نه صرافي ديدم و نه دکاني. پس از کسي که در آنجا حاضر بود پرسيدم از حال صراف. گفت ما در اينجا هرگز صرافي نديده بوديم و در اينجا فلان مي نشيند. پس دانستم که اين از اسرار ملک علام بود و خبر داد مرا به اين حکايت فقيه نبيه و عالم وجيه صاحب تصانيف رائقه و مناقب فائقه شيخ محمد حسن کاظمي ساکن نجف اشرف از بعضي ثقات از شخص مذکور.