بازگشت

حکايت 030


سيد رضي الدين علي بن طاووس در کتاب فرج الهموم و علامه مجلسي در بحار نقل کردند از کتاب دلايل شيخ ابي جعفر محمد بن جرير طبري که او گفت خبر داد ابو جعفر محمد بن هرون بن موسي التلعکبري که او گفت مرا ابو الحسين بن ابي البغل کاتب و گفت در عهده گرفتم کاري را از جانب ابي منصور بن صالحان و واقع شد ميان ما واو مطلبي که باعث شد بر پنهان کردن خود پس در جستجوي من بر آمد. مدتي پنهان و هراسان بودم آنگاه قصد کردم رفتن به مقابر قريش را يعني مرقد منور حضرت کاظم عليه السلام را در شب جمعه و عزم کردم که شبي را در آنجا به سر آورم براي دعا و مسئلت و در آن شب باران و باد بود پس خواهش نمودم از ابي جعفر قيم که درهاي روضه منوره را ببندد و سعي کند در اين که آن موضع شريف خالي باشد که خلوت کنم براي آنچه مي خواهم از دعا ومسئلت وايمن باشم از دخول انساني که ايمن نبودم از او و خائف بودم از ملاقات او. پس کرد و درها را بست و شب نصف شد و باد و باران آنقدر آمد که قطع نمود تردد خلق را از آن موضع و ماندم و دعا مي کردم و زيارت مي نمودم و نماز به جاي مي آوردم که ناگاه شنيدم صداي پاي از سمت مولايم موسي عليه السلام و ديدم مردي را که زيارت مي کند پس سلام کرد بر آدم و اولوالعزم عليهم السلام آنگاه بر ائمه عليهم السلام يک يک ازايشان تا رسيد به صاحب الزمان عليه السلام. او را ذکر نکرد. تعجب کردم از اين عمل و گفتم شايد او را فراموش کرده يا نمي شناسد يا اين مذهبي است براي اين مرد. پس چون فارغ شد از زيارت خود دو رکعت نماز کرد و رو کرد به سوي مرقد مولاي ما ابي جعفر عليه السلام پس زيارت کرد مثل آن زيارت و آن سلام و دو رکعت نماز کرد و من از او خائف بودم زيرا که او را نمي شناختم و ديدم که جواني است کامل



[ صفحه 481]



در جواني معدود از رجال و بر بدنش جامه سفيد است و عمامه دارد که حنک گذاشته بود براي او به طرفي از آن و ردائي بر کتف انداخته بود. پس گفت اي ابو الحسين بن ابي البغل کجايي تو از دعاي فرج؟ گفتم کدام است آن دعا اي سيد من؟ فرمود دو رکعت نماز مي گذاري مي گويي يا من اظهر الجميل و ستر القبيح يا من لم يواخذ بالجريره و لم يهتک الستر يا عظيم المن يا کريم الصفح يا حسن التجاوز يا واسع المغفره يا باسط اليدين بالرحمة يا منتهي کل نجوي و يا غاية کل شکوي يا عون کل مستعين يا مبتدء بالنعم قبل استحقاقها يا رباه ده مرتبه يا غاية رغبتاه ده مرتبه اسئلک بحق هذه الاسماء و بحق محمد و آله الطاهرين عليهم السلام الا ما کشف کربي و نفست همي و فرجت غمي و اصلحت حالي. دعا کن بعد از اين هر چه را خواستي و بطلب حاجت خود را آن گاه مي گذاري گونه راست خود را بر زمين و بگو صد مرتبه در سجود خود يا محمد يا علي ياعلي يا محمد اکفياني فانکما کافياي وانصراني فانکما ناصراي و مي گذاري گونه چپ خود بر زمين و مي گويي صد مرتبه ادرکني و آن را بسيار مکرر مي کني و مي گوئي الغوث الغوث الغوث تا اين که منقطع شود نفس و بر مي داري سر خود را پس به درستي که خداي تعالي به کرم خود بر مي آورد حاجت تو را انشاء الله تعالي. چون مشغول شدم به نماز و دعا بيرون رفت پس چون فارغ شدم بيرون رفتم به نزد ابي جعفر که سوال کنم از او از حال اين مرد که چگونه داخل شد. ديدم درها را که به حالت خود بسته و مقفل است.تعجب کردم از اين و گفتم شايد دري دراينجا باشد که من نمي دانم. خود را به ابي جعفر قيم رساندم و او نيز به نزد من آمد از اطاق زيت يعني حجره که در محل روغنچراغ روضه شود. پرسيدم از او و از حال آن مرد و کيفيت دخول او را گفت درها مقفل است چنانکه مي بيني. من باز نکردم آنها را پس خبر دادم او را بدان قصه. گفت که اين مولاي ما صاحب الزمان است



[ صفحه 482]



صلوات الله عليه و به تحقيق که من مکرر مشاهده نمودم آن جناب را در مثل چنين شبي در وقت خالي شدن روضه از مردم پس تاسف خوردم بر آنچه فوت شد از من و بيرون رفتم در نزديک طلوع فجر و رفتم به کرخ در موضعي که پنهان بودم در آن پس روز به چاشت نرسيد که اصحاب ابن صالحان جوياي ملاقات من شدند و از اصدقاء من سوال کردند از حال من و با ايشان بود اماني از وزير رقعه به خط او که در آن بود هر خوبي. پس حاضر شدم نزد او با امين از اصدقاء خود پس برخاست و مرا چسبيد و در آغوش گرفت به نحوي که معهود نبودم از او پس گفت حالت تو را به آنجا کشاند که شکايت کني از من سوي صاحب الزمان عليه السلام. گفتم از من دعايي بود و سوالي از آن جناب کردم. گفت واي بر تو ديشب در خواب ديدم مولاي خود صاحب الزمان صلوات الله عليه را يعني شب جمعه که مرا امر کرد به هر نيکي و درشتي کرد به من به نحوي که ترسيدم از آن پس گفت لا اله الا الله شهادت مي دهم که ايشان حقند و منتهاي حق. ديدم شب گذشته مولاي خود را به بيداري و فرمود به من چنين و چنان و شرح کردم آنچه را که ديدم بودم در آن مشهد شريف. پس تعجب کرد از اين و صادر شد از او بالنسبه به من اموري بزرگ و نيکو در اين باب و رسيدم از جانب او به مقصدي که گمان آن را نداشتم به برکت مولاي خود صلوات الله عليه. مولف گويد چند دعاست که مسمي است به دعاي فرج: اول دعا مذکور در اين حکايت.

دوم دعايي است مروي در کتاب شريف جعفريات از امير المومنين عليه السلام که آن جناب آمد نزد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و شکايت نمود براي حاجتي.



[ صفحه 483]



پس حضرت فرمود آيا نياموزم تو را کلماتي که هديه آورد آنها را جبرئيل براي من و آن نوزده حرف است که نوشته شد برپيشاني جبرئيل از آنها چهار و چهار نوشته شده بر پيشاني ميکائيل و چهار نوشته شده بر پيشاني اسرافيل و چهار نوشته شده بر دور کرسي و سه حول عرش دعا نکرده به آن کلمات مکروبي و نه درمانده اي و نه مهمومي و نه مغمومي و نه کسي که مي ترسد از سلطاني يا شيطاني مگر آن که کفاتي کند او را خداي عزوجل و آن کلمات اين است: يا عماد من لا عماد له و يا سند من لا سند له و يا ذخر من لا ذخر له و يا حرز من لا حرز له و يافخر من لا فخر له و يا رکن م لا رکن له يا عظيم الرجاء يا عز الضعفاء يا منقذ الغرقي يا منجي الهلکي يا محسن يا مجمل يا منعم يا مفضل اسئل الله الذي لا اله الا انت الذي سجد لک سواد الليل و ضوء النهار و شعاع الشمس و نور القمر و دوي الماء و خفيف الشجر يا الله يا رحمن يا ذا الجلال و الاکرام و امير المومنين عليه السلام مي ناميد اين دعا را به دعاي فرج.

سوم شيخ ابراهيم کفعمي درجنة الواقيه روايت کرده که مردي آمد خدمت رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم و گفت يا رسول الله به درستي که من غني بودم پس فقير شدم و صحيح بودم پس مريض شدم و در نزد مردم مقبول بودم پس مبغوض شدم و خفيف بودم بر دلهاي ايشان پس سنگين شدم و من فرحناک بودم پس جمع شد بر من هموم و زمين بر من تنگ شده به آن فراخيش و در درازي روز مي گردم در طب رزق پس نمي يابم چيزي که به آن قوت کنم گويا اسم من محو شده از ديوان رزق پس نبي صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود اي مرد شايد تو استعمال مي کني ميراث هموم را عرض کرد چيست ميراث هموم فرمود شايد تو عمامه بر سر مي بندي در حال نشستن و زير جامه مي پوشي در حال ايستادن يا ناخن خود را مي گيري با دندان يا رخسار خود را مي مالي با دامنت يا بول مي کني در آب ايستاده يا مي خوابي به روي خود در افتاده عرض کرد مي کنم از اينها چيزي را



[ صفحه 484]



حضرت فرمود از خداي تعالي بپرهيز و ضمير خود را خالص کن و بخوان اين دعا را و او است فرج: بسم الله الرحمن الرحيم الهي طموح الامان قد خابت الا لديک و معاکف الهمم قد تقطعت الا عليک و مذاهب العقول قد سمت الا اليک فاليک الرجاء و اليک الملتجا يا اکرم مقصود و يا اجود مسئول هربت اليک بنفسي يا ملجا الهاربين باثقال الذنوب احملها علي ظهري و ما اجد لي اليک شافعا سوي معرفتي بانک اقرب من رجاه الطالبون ولجا اليه المضطرون وامل ما لديه الراغبون يا من فتق القعول بمعرفته واطلق الالسن بحمده و جعل ما امتن علي عباده کفاء لتاديه حقه صلي علي محمد و آله و لا تجعل للهموم علي عقلي سبيلا و لا للباطل علي عملي دليلا و افتح لي بخير الدنيا يا ولي الخير.

چهارم فاضل متبحر سيد عليخاني مدني در کلم الطيب از جد خود نقل کرده که اين دعاي فرج است: اللهم يا ودود يا ودود يا ذا العرش المجيد يا فعالا لما يريد اسئلک بنور وجهک الذي ملا ارکان عرشک و بقدرتک التي قدرت بها علي جميع خلقيک و برحمتک التي وسعت کل شي لا اله انت يا مبدي يا معيد لا اله الا انت يا اله البشر ياعظيم الخطر منک الطلب و الي الهرب وقع بالفرج يا مغيث اغثني سه مرتبه .پنجم دعاي فرج که مروي است در کتاب مفاتيح النجاه محقق سبزواري و اول آن اين است اللهم اني اسئلک يا الله يا الله يا الله يا من علا فقهر يا من بطن فخبر الخ و آن طولاني است.