حکايت 073
خبر داد ما را عالم کامل و زاهد عامل و عارف بصير برادر ايماني و صدق روحاني آقا علي رضا طاب الله ثراه خلف عالم جليل حاجي ملا محمد نائيني و همشيره زاده فخر العلماء الزاهدين حاجي محمد ابراهيم کلباسي (ره) که در صفات نفسانيه و کمالات انسانيه از خوف و محبت و صبر و رضا و شوق و اعراض از دنيا بي نظير بود گفت: خبر داد ما را عالم جليل آقا آخوند ملا زين العابدين سلماسي سابق الذکر گفت: روزي نشسته بودم در مجلس درس آية الله سيد سند و عالم مسدد فخر الشيعه علامه طباطبائي بحر العلوم قدس سره در نجف اشرف که داخل شد بر او به جهت زيارت عالم محقق جناب ميرزا ابو القاسم قمي صاحب قوانين در آن سالي که از عجم مراجعت کرده بود به جهت زيارت ائمه عراق عليهم السلام و طواف بيت الله الحرام. پس متفرق شدند کساني که در مجلس بودند و به جهت استفاده حاضر شد بودند و ايشان زياده از صد نفر بودند و من ماندم با سه نفر از خاصان اصحاب او که در اعلا درجه صلاح و سداد و ورع و اجتهاد بودند، مانديم. پس محقق مذکور متوجه سيد شد و گفت شما فايز شديد و دريافت نموديد مرتبه ولادت روحانيه وجسمانيه و قرب مکان ظاهري و باطني را پس چيزي بما تصديق نماييد از آن نعمتهاي غير متناهيه که به دست آورديد پس سيد بدون تامل فرمود که من شب گذشته يا دو شب قبل (و ترديد از راويست) در مسجد کوفه رفته بودم براي اداي نافله شب با عزم به رجوع در اول صبح به نجف اشرف که امر مباحثه و مذاکره معطل نماند و چنين بود عادت آن مرحوم
[ صفحه 613]
در چندين سال پس چون از مسجد بيرون آمدم در دلم شوقي افتاد براي رفتن به مسجد سهله پس خيال خود را از آن منصرف کردم از ترس نرسيدن به نجف پيش از صبح و فوت شدن امر مباحثه در آن روز و لکن شوق پيوسته زياد مي شد و قلب ميل مي کرد. پس در آن حال که متردد بودم، ناگاه بادي وزيد و غباري برخاست و مرا به آنسوي حرکت داد، اندکي نگذشت که مرا بر در مسجد سهله انداخت پس داخل مسجد شدم ديدم که خالي است از زوار و مترددين جز شخصي جليل که مشغول است به مناجات با مناجات با قاضي الحاجات به کلماتي که قلب را منقلب و چشم را گريان مي کند. حالتم متغير و دلم ازجا کنده شد و زانوهايم مرتعش و اشگم جاري شد از شنيده آن کلمات که هرگز به گوشم نرسيده بود و چشمم نديده از آن چه به من رسيده بود از ادعيه ماثوره و دانستم که مناجات کننده انشاء مي کند آن کلمات را نه آن که از محفوظات خود مي خواند پس در مکان خود ايستادم وگوش به آن کلمات فرا داشتم و از آنها متلذذ بودم تا آن که از مناجات فارغ شد پس ملتفت شد به من و به زبان فارسي فرمود مهدي بيا پس چند گامي پيش رفتم و ايستادم پس امر فرمود که پيش روم پس اندکي رفتم و توقف نمودم باز امر فرمود به پيش رفتن و فرمود ادب در امتثال است پس پيش رفتم تا به آنجا که دست آن جناب به من و دست من به آن جناب مي رسيد وتکلم فرمود به کلمه مولي سلماسي گفت چون کلام سيد رحمة الله به اينجا رسيد يک دفعه از اين رشته سخن دست کشيد و اعراض نمود و شروع کرد در جواب دادن محقق مذکور از سوالي که قبل از اين از جناب سيد کرده بود از سر قلت تصانيف با آن طلوع باع وسعه اطلاع که در علوم داشتند. پس وجوهي بيان فرمود.
[ صفحه 614]
پس جناب ميرزا دوباره سوال کرد از آن کلام خفي. پس سيد به دست اشاره فرمود که از اسرار مکتومه است.