حکايت 070
جناب مستطاب تقي صالح سيد احمد بن سيد هاشم بن سيد حسن رشتي موسوي تاجر ساکن رشت ايده الله در هفده سال قبل تقريبا به نجف اشرف مشرف شد و با عالم رباني و فاضل صمداني شيخ علي رشتي طاب ثراه که در حکايت آينده مذکور خواهند شد انشاء الله به منزل حقير آمدند و چون برخاستند شيخ از صلاح و سداد سيد مرقوم اشاره کرد و فرمود که قضيه عجيبه و در آن وقت مجال بيان نبود. پس از چند روزي ملاقات شد فرمود که سيد رفت و قضيه را به جمله از حالات سيد نقل کرد بسيار تاسف خوردم از نشنيدن آنها از خود او اگر چه مقام شيخ رحمة الله اجل از آن بود که اندکي خلاف در نقل ايشان برود و از آن سال تا چند ماه قبل اين مطلب در خاطر بود تا در ماه جاعدي الاخره اين سال از نجف اشرف برگشته بودم در کاظمين سيد صالح مذکور را ملاقات کردم که از سامره مراجعت کرده عازم عجم بود پس شرح حال او را چنانچه شنيده بودم پرسيدم و ازآن جمله قضيه معهوده همه را نقل کرد مطابق آن و آن قضيه چنان است که گفت: در سنه هزار و دويست و هشتاد به اراده حج بيت الله الحرام از دار المرز رشت آمدم به تبريز و در خانه حاجي صفر علي تاجر تبريزي معروف منزل کردم. چون قافله نبود متحير ماندم تا آن که حاجي جبار جلودار سدهي اصفهاني بار برداشت به جهت طربوزن تنها از او مالي کرايه کردم و رفتم چون به منزل اول رسيديم سه نفر ديگر به تحريض حاجي صفر علي به من ملحق شدند يکي حاجي ملا باقر تبريزي حجه
[ صفحه 602]
فروش معروف علماء و حاجي سيد حسين تاجر تبريزي و حاجي علي نامي که خدمت مي کرد. پس به اتفاق روانه شديم تا رسيديم به ارزنة الروم و از آنجا عازم طربوزن و در يکي از منازل ما بين اين دو شهر حاجي جبار جلو دار به نزد ما آمد و گفت اين منزل که در پيش داريم مخوف است قدري زود بار کنيد که به همراه قافله باشيد چون در ساير منازل غالبا از عقب قافله به فاصله مي رفتيم پس ما هم تخمينا دو ساعت و نيم يا سه به صبح مانده به اتفاق حرکت کرديم به قدر نيم يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم که هوا تاريک شد و برف مشغول باريدن شد به نحوي که رفقا هر کدام سر خود را پوشانيدند و تند راندند. من نيز آنچه کردم که با آنها بروم ممکن نشد تا اينکه آنها رفتند من تنها ماندم پس از اسب پياده شدم و در کنار راه نشستم و به غايت مضطرب بودم چون قريب ششصد تومان براي مخارج راه همراه داشتم بعد از تامل و تفکر بنابر اين گذاشتم که در همين موضع بمانم تا فجر طالع شود به آن منزل که از آنجا بيرون آمديم مراجعت کنم و از آنجا چند نفر مستحفظ به همراه برداشتم تا به قافله ملحق شوم. در آن حال در مقابل خود باغي ديدم و در آن باغ باغباني که در دست بيلي داشت که بر درختان مي زد که برف از آنها بريزد. پس پيش آمد به مقدار فاصله کمي ايستاد و فرمود: تو کيستي عرض کردم رفقا رفتند و من ماندم راه را نمي دانم گم کرده ام به زبان فارسي گفت: نافله بخوان تا راه را پيدا کنيد من مشغول نافله شدم بعداز فراغ تهجد باز آمد و فرمود نرفتي؟ گفتم و الله راه را نمي دانم
[ صفحه 603]
فرمود جامعه بخوان: من جامعه را حفظ نداشتم و تا کنون حفظ ندارم با آن که مکرر به زيارت عتبات مشرف شدم پس از جاي برخاستم و جامعه را بالتمام از حفظ خواندم باز نمايان شد فرمود نرفتي هستي؟ مرا بي اختيار گريه گرفت گفتم هستم راه را نمي دانم فرمود عاشورا بخوان و عاشورا نيز حفظ نداشتم و تا کنون ندارم پس برخاستم و مشغول زيارت عاشورا شدم از حفظ تا آن که تمام لعن و سلام و دعاي علقمه را خواندم ديدم باز آمد و فرمود نرفتي؟ هستي؟ گفتم نه هستم تا صبح فرمود من حال تو را به قافله مي رسانم پس رفت و بر الاغي سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و آمد فرمود به رديف من بر الاغ من سوار شو؟ سوار شدم پس عنان اسب خود را کشيدم تمکن نکرد و حرکت ننمود فرمود جلو اسب را به من ده. دادم پس بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد اسب در نهايت تمکين متابعت کرد پس دست خود را بر زانوي من گذاشت و فرمود شما چرا نافله نمي خوانيد؟ نافله نافله نافله سه مرتبه فرمود و باز فرمود شما چرا عاشورا نمي خوانيد عاشورا عاشورا عاشورا سه مرتبه و بعد فرمود شما چرا جامعه نمي خوانيد جامعه جامعه جامعه و در وقت طي مسافت به نحو استداره سير مي نمود يک دفعه برگشت و فرمود آن است رفقاي شما که در لب نهر آبي فرود آمده اند مشغول وضو به جهت نماز صبح بودند. پس من از الاغ پايين آمدم. که سوار اسب خود شوم و نتوانستم
[ صفحه 604]
پس آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو کرد و مرا سوار کرد و سر اسب را به سمت رفقاء برگرانيد من در آن حال به خيال افتادم که اين شخص کي بود که به زبان فارسي حرف مي زد و حال آن که زباني جز ترکي و مذهبي غالبا جز عيسوي در آن حدود نبود و چگونه به اين سرعت مرا به رفقاي خود رسانيد پس در عقب خود نظر کردم احدي را نديدم و از او آثاري پيدا نکردم پس به رفقاي خود ملحق شدم. مولف گويد فضايل و فوائد نماز شب خارج از حد بيان و توصيف است براي آن که بر دقايق و اسرار کتاب و سنت في الجمله اطلاعي به هم رساند ولکن تاکيد در بجا آوردن سه مرتبه در چند خبر رسيده. شيخ کليني و صدوق و شيخ برقي روايت کردند از جناب صادق عليه السلام که رسول خداي صلي الله عليه وآله و سلم وصايائي کردند به امير المومنين عليه السلام و امر نمودند آن جناب را به حفظ آنها و دعا کردند که خداوند اعانتش نمايد و از جمله آنها است که فرمود بر تو باد به نمازشب بر تو باد به نماز شب بر تو باد به نماز شب. و نيز در کتاب فقه الرضا عليه السلام قريب به اين مضمون مذکور است. اما زيارت جامعه پس به تصريح جماعتي از علما احسن و اکمل زيارت است. علامه مجلسي در مزار بحار بعد از شرح اجمالي از فقرات آن زياده از آنچه در ساير زيارات مي کرد گفته که ما اندکي بسط داديم کلام را در شرح اين زيارت هر چند وفا ننموديم حق آن را از ترس طول کشيدن به جهت آن که اين زيارت صحيح ترين زيارات است درسند و عموم موردش از همه بيشتر و فصيح ترين زيارات در لفظ و بليغ ترين زيارات در معني و بالاترين زيارات درشأن و مقان و والد ما جدش در شرح من لا يحضره الفقيه فرموده که اين زيارت احسن و اکمل زيارات است و من تا در عتبات عاليات بودم زيارت نکردم ائمه عليهم السلام را مگر به اين زيارت و لکن.
[ صفحه 605]
مخفي نماند که براي اين زيارت سه نسخه است اول همين نسخه معروفه که مروي است در فقيه و تهذيب شيخ طوسي مروي از هادي عليه السلام. دوم نسخه اي است که شيخ کفعمي در کتاب بلد الامين روايت کرده از آن جناب عليه السلام و در هر فصلي از فصول آن فقراتي دارد که در جامعه معروفه نيست و مجموعا شايد به قدر خمسي بيشتر باشد و مجلسي در بحار ملتفت نشدند که نقل کنند با آن که روايت شده است. سوم نسخه اي است که در بحار از بعضي کتب قديمه نقل کردند بي استناد به معصوم بسيار طولاني بلکه دو مقابل زيارت موجود و آن را زيارت سوم جامعه محسوب داشتند. اما زيارت عاشورا پس در فضل و مقام آن همان بس که از سنخ ساير زيارات نيست که به ظاهر از انشاء و املاي معصومي باشد هر چند که از قلوب مطهره ايشان چيزي جز آنچه ازعالم بالا به آنجا رسد بيرون نيايد بلکه از سنخ احاديث قدسيه است که به همين ترتيب از زيارت و لعن و سلام و دعا از حضرت احديت جلت عظمته به جبرئيل امين و از او به خاتم النيين صلي الله عليه و آله وسلم رسيد و به حسب تجربه مداومت به آن در چهل روز يا کمتر در قضاي حاجات و نيل مقاصد و دفع اعادي بي نظير و لکن احسن فوايد آن که از مواظبت آن به دست آمده فايده اي است که در کتاب دار السلام ذکر کردم و اجمال آن آن که ثقه صالح متقي حاجي مال حسن يزدي که از نيکان مجاورين نجف اشرف است و پيوسته مشغول عبادات و زيارات نقل کرده از ثقه امين حاجي محمد علي يزدي که مرد فاضل صالحي بود در يزد که دائما مشغول صلاح امر آخرت خود بود و شبها در مقبره خارج يزد که در آن جماعتي از
[ صفحه 606]
صلحا مدفونند و معروف است به مزار به سر مي برد و او را همسايه اي بود که در کودکي با هم بزرگ شده و در نزد يک معلم مي رفتند تا آن که بزرگ شد و شغل عشاري پيش گرفت تا آن که مرد و در همان مقبره نزديک محلي که آن مرد صالح بيتوته مي کرد دفن کردند. پس او را در خواب ديد پس از گذشتن کمتر از ماهي که در هيات نيکويي است. پس به نزد او رفت من مي دانم مبدأ او منتهاي کار تو و ظاهر و باطن تو را و نبودي از آنها که احتمال رود نيکي درباطن ايشان و شغل تو مقتضي نبود جز عذاب را پس به کدام عمل به اين مقام رسيدي؟ گفت چنان است که گفتي و من در اشد عذاب بودم از روز وفات تا ديروز که زوجه استاد اشرف حداد فوت شد و در اين مکان او را دفن کردند و اشاره کرد به موضعي که قريب صد ذرع از او دور بود و در شب وفات او حضرت ابي عبد الله عليه السلام سه مرتبه او را زيارت کرد و در مرتبه سوم امر فرمود به دفع عذاب از اين مقبره پس حالت ما نيکو شد و در سعه و نعمت افتاديم پس از خواب متحيرانه بيدار شد و حداد را نمي شناخت و محله او را نمي دانست. پس در بازار حدادان از او تفحص کرد و او را پيدا نمود و از او پرسيد براي تو زوجه اي بود؟ گفت آري ديروز وفات کرد و او را در فلان مکان و همان موضع را اسم برد دفن کردم گفت او به زيارت ابي عبدالله عليه السلام رفته بود؟ گفت نه. گفت ذکر مصائب او مي کرد؟ گفت نه، گفت مجلس تعزيه داري داشت؟ گفت نه،
[ صفحه 607]
آنگاه پرسيد چه مي جويي؟ خواب را نقل کرد گفت آن زن مواظبت داشت به زيارت عاشورا. و مخفي نماند که سيد احمد صاحب قضيه از صلحا و اتقيا و مواظبت طاعات و عبادات و زيارات و اداي حقوق و طهارت جامه و بدن از قذرات مشتبهه و معروف به ورع و سداد در اهل بلد و غيره و نوادر الطافي در هر زيارت به او مي رسد که مقام ذکر آن نيست.