بازگشت

حکايت 068


سيد فاضل متبحر سيد عليخان خلف عالم جليل سيد خلف بن سيد عبد المطلب موسوي مشعشعي حويزي در کتاب خير المقال گفته در ضمن حکايات آنان که در غيبت امام عصر عليه السلام را ديدند که از آن جمله است حکايتي که خبر داد ما را به آن مردي از اهل ايمان از کساني که من وثوق دارم به آنها که او حج کرد با جماعتي از راه احساء در قافله کمي. پس چون مراجعت کردند مردي با ايشان بود که گاهي پياده مي رفت و گاهي سواره مي شد. پس اتفاق افتاد که در يکي از منازل سير آن قافله بيشتر از ساير منازل شد و از براي آن مرد سواري ميسر نشد پس فرود آمدند براي خواب و اندکي استراحت. آنگاه از آنجا ارتحال کردند. آن مرد از شدت تعب و رنجي که به او رسيده بود بيدارنشد آن جماعت نيز در تفحص او بر نيامدند و آن مرد در خواب ماند تا آن که حرارت آفتاب او را بيدار کرد چون بيدار شد کسي را نديده پس پياده به راه افتاد و يقين داشت به هلاک خود پس استغاثه نمود به حضرت مهدي عليه السلام. پس در آن حال بود که ديد مردي را که در هيات اهل باديه است و سوار است بر ناقه اي آن مرد گفت: پس فرمود اي فلان تو از قافله واماندي؟گفتم آري. گفت: پس فرمود آيا دوست داري که تو را برسانم به رفقاي تو؟



[ صفحه 600]



گفت گفتم اين والله مطلوب من است و سواي آن چيزي نيست. فرمود: پس نزديک من بيا و ناقه خود را خوابانيد و مرا در رديف خود سوار کرد و به راه افتاد پس نرفتيم چند گامي مگر آن که رسيديم به قافله پس چون نزديک آنها شديم گفت اينها رفقاي تواند آن گاه مرا گذاشت و رفت.