بازگشت

حکايت 063


و نيز شيخ متبحر مذکور بعد از نقل حکايت مذکوره و حکايت امر اسحق استر آبادي و مختصري از قصه جزيره خضرا گفته که منقولات معتبره در رويت



[ صفحه 588]



صاحب الامر عليه السلام آنچه ذکر کرديم بسيار است. حتي در اين ازمنه قريبه. پس به تحقيق که شنيدم من از ثقات اين که مولانا احمد اردبيلي ديد آن جناب را در جامع کوفه و سوال نمود ازاو مسائلي و اين که مولانا محمد تقي والد شيخ ما ديده است آن جناب را در جامع عتيق اصفهان.

اما حکايت اول: پس سيد محدث جزايري سيد نعمت الله در انوار النعمانيه فرموده که خبر داد مرا اوثق مشايخ من در علم و عمل که از براي مولاي اردبيلي تلميذي بود از اهل تفرش که نام او مير علام بود در نهايت فضل و ورع بودو او نقل کرد که مرا حجره اي بود در مدرسه که محيط است به قبه شريفه. پس اتفاق افتاد که من از مطالعه خود فارغ شدم و بسيار از شب گذشته بود. پس بيرون آمدم از حجره و نظر مي کردم در اطراف حضرت شريفه و آن شب سخت تاريک بود. پس مردي را ديدم که رو به حضرت شريفه کرده مي آيد. پس گفتم شايد اين دزد است آمده که بدزدد چيزي از قنديلها را پس از منزل خود به زيرآمدم و رفتم به نزديکي او و او مرا نمي ديد. پس رفت به نزديکي در حرم مطهر و ايستاد. پس ديدم قفل را که افتاد و باز شد براي او در دوم و سوم به همين ترتيب و مشرف شد بر قبر شريف. پس سلام کرد و از جانب قبر مطهر ردشد. سلام بر او پس شناختم آواز او را که سخن مي گفت با امام عليه السلام. در مساله علميه آن گاه بيرون رفت از بلد و متوجه شد به سوي مسجد کوفه. پس من از عقب او رفتم و او مرا نمي ديد. پس چون رسيد به محراب مسجد شنيدم او را که سخن مي گويد با شخصي ديگر در همان مساله. ولايت، صبح روشن شده بود پس خويش رابر او ظاهر کردم و گفتم يا مولانا من بودم با تو از اول تا آخر پس مرا آگاه کن که شخص اولي کي بود که در قبه شريفه با او سخن مي گفتي و شخص دوم کي بود که با او سخن مي گفتي



[ صفحه 589]



در کوفه پس عهدها از من گرفت که خبر ندهم به سر او تا آن که وفات کند. پس به من فرمود اي فرزند من مشتبه مي شود بر من بعضي از مسائل پس بسا هست بيرون مي روم در شب نزد قبر امير المومنين عليه السلام و در آن مساله با آن جناب تکلم مي کنم و جواب مي شنوم و در اين شب حواله فرمود مرا به سوي صاحب الزمان عليه السلام و فرمود که فرزندم مهدي عليه السلام امشب در مسجد کوفه است پس برو به نزد او و اين مساله را از او سوال کن و اين شخص مهدي عليه السلام بود. مولف گويد که فاضل تحرير ميرزا عبد الله اصفهاني در رياض العلماء ذکر کرده که سيد امير علام عالم فاضل جليل معروف است و مثل اسم خود علامه بود و از افاضل تلامذه مولي احمد اردبيلي بود و از براي او فوايد و افادات و تعليقات است بر کتب در اصناف علوم. و چون سوال کردن از مولاي مزبور در نزد وفات او که به کدام يک از تلامذه او رجوع کنند و اخذ علوم نمايند بعد از وفات او فرمود اما در شرعيات پس به امير علام و در عقليات به امير فيض الله. چو شيخ ابو علي در حاشيه رجال خود نقل کرده از استاد خود استاد اکبر علامه بهبهاني که مير علام مذکور جد سيد سند سيد ميرزا است که از اجلاء قاطنين نجف اشرف بود و از جمله علمايي که وفات کردند در قضيه طاعون که واقع شده بود در بغداد و حوالي آن در سنه هزار و صد و هشتاد و شش و علامه مجلسي در بحار فرموده که جماعتي مرا خبر دادند از سيد فاضل مير علام که او گفت الخ. باقي الجمل اختلافي و آخر آن در آنجا چنين است که: من در عقب او بودم تاآ ن که مسجد حنانه مرا سرفه گرفت به نحوي که نتوانستم که آن را از خود دفع کنم و چون سرفه مرا شنيد به سوي من التفات نموده مرا شناخت و گفت تو مير علامي؟ گفتم بلي. گفت در اينجا چه مي کني؟ گفتم من با تو بودم در وقتي که داخل روضه مقدسه شدي تا حال و تو را قسم مي دهم به حق صاحب قبر که مرا برآنچه در اين شب بر تو جاري شده خبر دهي از اول تا آخر گفت خبر مي دهم به شرطي که مادام حيات من به احدي خبر ندهي



[ صفحه 590]



و چون از من عهد گرفت گفت: من در بعضي از مسائل فکر مي کرد و آن مساله بر من مشکل شده بود پس در دل من افتاد که نزد حضرت امير المومنين عليه السلام بروم و آن مساله را از او سوال کنم و چون به نزد در رسديم در به غير کليد گشوده شد. چنانچه ديدي و از حق تعالي سوال کردم که حضرت امير المومنين عليه السلام مرا جواب گويد. پس از قبر صدايي ظاهر شد که به مسجد کوفه برو و از حضرت قائم عليه السلام در آنجا سوال کن زيرا که او امام زمان تو است.