بازگشت

حکايت 060


محدث جليل، شيخ حر عاملي، در کتاب اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات فرموده که: به تحقيق که خبر دادند مرا جماعتي از ثقات اصحاب ما که ايشان ديدند صاحب الامر عليه السلام را در بيداري و مشاهده نمودند از آن جناب معجزاتي متعدده و خبر داد ايشان را به مغيباتي و دعا کرد از براي ايشان دعاهايي که مستجاب شده بود و نجات داد ايشان را از خطرهاي مهالک. فرمود که ما نشسته بوديم در بلاد خودمان در قريه مشغرا در روز عيدي. و ما جماعتي بوديم از طلاب علم و صلحا. پس من گفتم به ايشان که کاش مي دانستم که در عيد آينده کدام يک از اين جماعت زنده است و کدام مرده. پس مردي که نام او شيخ محمد بود و شريک ما بود در درس، گفت من مي دانم که در عيد ديگر زنده ام وعيد ديگر و عيد ديگر تا بيست و شش سال. و ظاهر شد از او که جازم است در اين دعوي و مزاح نمي کند. پس گفتم به او که تو علم غيب مي داني؟



[ صفحه 585]



گفت نه و لکن من ديدم مهدي عليه السلام را در خواب و من مريض بودم به مرض سختي و من ترسيدم که بميرم در حالي که نيست براي من عمل صالح که ملاقات نمايم خداوند را به آن عمل پس به من فرمود که مترس زيرا که خداوند شفا مي دهد تو را از اين مرض و نمي ميري در اين مرض بلکه زندگاني خواهي کرد بيست و شش سال. آن گاه عطا فرموده به من جامي که در دستش بود پس نوشيدم از آن و مرض از من کناره کرد و شفا حاصل شد. و من مي دانم که اين کار شيطان نيست. پس من چون شنيدم سخن آن مرد را تاريخ آن را نوشتم و آن در سنه 1049 بود و مدتي بر آن گذشت و من انتقال کردم به سوي مشهد مقدس سنه 1072 پس چون سال آخر شد در دلم افتاد که مدت گذشت پس رجوع کردم به آن تاريخ و حساب کردم پس ديدم که گذشت از آن زمان بيست و شش سال پس گفتم که سزاوارست که آن مرد مرده باشد پس نگذشت مدت يک ماه يا دو ماه که مکتوبي از برادرم رسيد و او در آن بلاد بود و خبر داد مرا که آن مرد وفات کرد.