بازگشت

حکايت 058


عالم فاضل خيبر ميرزا عبد الله اصفهاني تلميذ علامه مجلسي، در فصل ثاني از خاتمه قسم اول کتاب رياض العلماء فرموده است که: شيخ ابو القاسم بن محمد ابن ابي القاسم حاسمي، فاضل عالم کامل معروف به حاسمي است و از بزرگان مشايخ اصحاب ما است. ظاهر آن است که او از قدماي اصحاب است و اميرسيد حسين عاملي معروف به مجتهد معاصرسلطان شاه عباس ماضي صفوي فرموده: در اواخر رساله خود



[ صفحه 580]



که تاليف کرده دراحوال اهل خلاف در دنيا و آخرت در مقام ذکر بعضي از مناظرات واقعه ميان شيعه و اهل سنت به اين عبارت که دوم از آنها حکايت غريبه اي است که واقع شده در بلده طيبه همدان ميان شيعه اثني عشري و ميان شخصي سني که: ديدم آن را در کتاب قديمي که محتمل است حسب عادت تاريخ کتابت آن سيصد سال قبل از اين باشد و مسطور در آن کتاب به اين نحو بود که: واقع شد ميان بعضي از علماي شيعه اثني عشريه که اسم او ابو القاسم بن محمد بن ابي القاسم حاسمي است و ميان بعضي از علماي اهل سنت که اسم او رفيع الدين حسين است مصادقت و مصاحبت قديمه و مشارکت در اموال و مخالطت در اکثر احوال. و در سفرها و هر يک از اين دو مخفي نمي کردند مذهب و عقيده خود را بر ديگري و بر سبيل هزل نسبت مي داد ابو القاسم رفيع الدين را به نصب يعني مي گفت به او ناصبي و نسبت مي داد رفيع الدين ابو القاسم را به رفض و ميان ايشان در اين مصاحبت مباحثه در مذهب واقع نمي شد تا آن که اتفاق افتاد در مسجد بلده همدان که آن مسجد را مسجد عتيق مي گفتند صحبت ميان ايشان و در اثناي مکالمه تفضيل داد رفيع الدين حسين فلان و فلان را بر امير المومنين عليه السلام و ابو القاسم رد کرد رفيع الدين را و تفضيل داد امير المومنين علي عليه السلام را بر فلان و فلان و ابو القاسم استدلال کرد براي مذهب خود به آيات و احاديث بسياري و ذکر نمود مقامات و کرامات ومعجزات بسياري که صادر شد از آن جناب و رفيع الدين عکس نمود قضيه را بر اواستدلال کرد براي تفضيل ابي بکر بر علي عليه السلام به مخالطت و مصاحبت او در غار و مخاطب شدن او به خطاب صديق اکبر در ميان مهاجرين و انصار.نيز گفت که: ابو بکر مخصوص بود ميان مهاجرين و انصار به مصاهرت و خلافت وامامت و نيز رفيع الدين گفت: دو حديث است از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم که صادر شده در شان



[ صفحه 581]



ابي بکر. يکي آن که تو به منزله پيراهن مني الخ و دومي که پيروي کنيد به دو نفر که بعد از منند ابي بکر و عمر. ابو القاسم شيعي بعد از شنيدن اين مقال از رفيع الدين گفت به چه وجه و سبب تفضيل مي دهي ابو بکر را بر سيد اوصيا و سند اولياء و حامل لواء و برامام جن و انس و قسيم دوزخ و جنت؟ وحال آن که تو مي داني که آن جناب صديق اکبر و فاروق ازهر است برادر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و زوج بتول و نيز مي داني که آن جناب وقت فرار رسول خدا به سوي غار از ظلمه و فجره کفار خوابيد بر فراش آن حضرت و مشارکت نموده با آن حضرت در حالت عسر و فقر و سد فرمود رسول خدا درهاي صحابه را از مسجد مگر باب آن جناب را و برداشت علي عليه السلام را بر کتف شريف خود به جهت شکستن اصنام در اول اسلام و تزويج فرمود حق جل وعلا فاطمه را به علي عليه السلام. در ملا اعلي و مقاتله نمود با عمرو بن عبدود و فتح کرد خيبر را و شرک نياورد به خداي تعالي بقدر به هم زدن چشمي به خلاف آن سه و تشبيه فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام را به چهار پيغمبر در آن جا که فرمود هر که خواهد نظر کند به سوي آدم در علمش و به سوي نوح در فهمش و به سوي موسي در شدتش و به سوي عيسي در زهدش، پس نظر کند به سوي علي بن ابيطالب عليه السلام. و با وجود اين فضايل و کمالات ظاهره باهره و با قرابتي که با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دارد و با برگردانيدن آفتاب براي او چگونه معقول و جايز است تفضيل ابي بکر بر علي عليه السلام. چون رفيع الدين استماع نمود اين مقاله را از ابي القاسم که تفضيل مي دهد علي عليه السلام را بر ابي بکر پايه خصوصيتش با ابو القاسم منهدم شد و بعد از گفتگويي



[ صفحه 582]



چند رفيع الدين به ابي القاسم گفت هر مردي که به مسجد بيايد پس هر چه حکم کند از مذهب من يا مذهب تو اطاعت مي کنيم و چون عقيده اهل همدان بر ابو القاسم مکشوف بود يعني مي دانست که از اهل سنت اند خايف بود از اين شرطي که واقع شد ميان او و رفيع الدين. لکن به جهت کثرت مجادله و مباحثه قبول نمود. ابو القاسم شرط مذکور را و با کراهت راضي شد و بعد از قرار شرط مذکور بدون فاصله وارد شد جواني که ظاهر بود از رخسارش آثار جلالت و نجابت و هويدا بود از احوالش که از سفر مي آيد و داخل شد در مسجد و طوافي کرد در مسجد و بعد از طواف آمد به نزد ايشان رفيع الدين از جا برخاست در کمال اضطراب و سرعت و بعد از سلام به آن جوان سوال کرد و عرض نمود امري را که مقرر شد ميان او و ابو القاسم و مبالغه بسيار نمود در اظهار عقيده خود براي آن جوان موکد خورد و او را قسم داد که عقيده خود را ظاهر نمايد بر همان نحوي که در واقع دارد و آن جوان مذکور بدون توف اين دو بيت را فرمود:



متي اقل مولاي افضل منهما

اکن للذي فضلته متنقصا



الم تران السيف يزري بحده

مقالک هذا السيد احد من العصا



و چون جوان از خواندن اين دو بيت فارغ شد و ابو القاسم و رفيع الدين در تحير بودند از فصاحت وبلاغت او خواستند که تفتيش نمايند ازحال آن جوان که از نظر ايشان غايب شد و اثري از او ظاهر نشد. رفيع الدين چون مشاهده نمود اين امر غريب عجيب را ترک نمود مذهب باطل خود را و اعتقاد کرد مذهب حق اثني عشري را صاحب رياض پس از نقل اين قصه از کتاب مذکور فرموده که: ظاهرا آن جوان حضرت قائم عليه السلام بوده و مويد اين کلام است آنچه خواهيم گفت در باب نهم و اما دو بيت مذکور پس با تفسير و زيادتي در کتب علما موجود است به اين نحو:



[ صفحه 583]





يقولون لي فضل عليا عليهم

فلست اقول التبرا علي من الحصا



اذا انا فضلت الامام عليهم

اکن بالذي فضلته متنقصا



الم تر ان السيف يزري بحده

مقاله هذا السيف اعلي من العصا



و در رياض فرموده که آن دو بيت ماده اين ابيات است يعني منشي، آن را از آن حکايت اخذ نموده.