بازگشت

حکايت 056


و نيز نقل کرد از بعضي علماي نجف اشرف که به آنجا مي آمدند و من خدمت مي کردم و گاهي از ايشان چيزي مي آموختم وقتي وردي به من تعليم فرمود و من به قدر دوازده سال شب جمعه در يکي از حجرات مسجد نشسته آن ورد را مي خواندم و متوسل به حضرت رسول و آل طاهرين صلوات الله عليهم بودم به ترتيب تا نوبت رسيد به امام عصر عليه السلام. شبي به عادت مشغول ورد خودم بودم که ناگاه شخصي داخل شد بر من و فرمود چه خبر است ولول ولول بر لب؟ هر دعايي را حجابي است. بگذار تا حجاب برخاسته و همه با هم مستجاب شود و بيرون رفت به طرف صحن مسلم و من بيرون آمدم و کسي را نديدم.