بازگشت

حکايت 015


سيد شهيد قاضي نور الله شوشتري در مجالس المومنين در ضمن احوالات آيه الله علامه حلي گفته که از جمله مراتب عاليه که جناب شيخ به آن امتياز دارد آن است که بر السنه اهل ايمان اشتهار يافته که يکي از علماي اهل سنت که در بعضي فنون علمي استاد جناب شيخ بود کتابي در رد مذهب شيعه اماميه نوشته بود و در مجالس آن را با مردم مي خواند و اضلال ايشان مي نمود و از بيم آن که مبادا کسي ازعلماي شيعه رد آن نمايد آن را به کسي نمي داد که بنويسد و جناب شيخ هميشه حيله مي انگيخت که آن را بدست آرد تا رد آن نمايد لاجرم علاقه استاد و شاگردي را وسيله التماس عاريت کتاب مذکور کرد و چون آن شخص نخواست که يکباره دست رد سينه التماس او نهد گفت سوگند ياد کرده ام که اين کتاب را زياده از يک شب پيش کسي نگذارم جناب شيخ نيز آن قدر را غنيمت دانسته کتاب را بگرفت و به خانه برد که در آن شب از آن جا به قدر امکان نقل نمايد و چون به کتابت آن اشتغال نمود و نصفي از شب بگذشت خواب بر جناب شيخ غلبه نمود حضرت صاحب الامر عليه السلام پيدا شده با شيخ گفتند که کتاب را به من واگذار و تو خواب کن.چون شيخ از خواب بيدار شد. نقل آن نسخه از کرامت صاحب الامر عليه السلام تمام شده بود. مولف گويد که اين حکايت را در کشکول فاضل المعي علي بن ابراهيم مازندراني معاصر علاه مجلسي (ره) بنحو ديگر ديدم و آن چنان است که نقل کرد که آن جناب کتابي از بعضي از افاضل خواست که نسخه اي کند. او ابا کرد از دادن و آن کتاب بزرگي بود تا آن که اتفاق افتاد که به او داد به شرط آن که يک شب بيشتر نزد



[ صفحه 453]



او نماند و استنساخ آن کتاب نمي شد مگر در يک سال يا بيشتر پس علامه آن را به منزل آورد و شروع کرد در نوشتن آن درآن شب پس چند صفحه نوشت و ملالت پيدا کرد پس ديد مردي از در داخل شد به صفت اهل حجاز و سلام کرد و نشست آن شخص گفت اي شيخ تو مسطر بکش براي من اين اوراق را و من مي نويسم پس شيخ براي او مسطر مي کشيد و آن شخص مي نوشت و از سرعت کتابت مسطر به او نمي رسيد چون بانگ خروس صبح بر آمد کتاب بالتمام به امام رسيده بود و بعضي گفتند که چون شيخ خسته شد خوابيد چون بيدار شد کتاب را نوشته ديد و الله اعلم.