بازگشت

حکايت 009


عالم فاضل المعي علي بن عيسي اربلي، صاحب کشف الغمه مي گويد حکايت کرد از براي من سيد باقي بن عطوه علوي حسني که پدرم عطوه زيدي بود و او را مرضي بود که اطبا از علاجش عاجز بودند و او از ما پسران آزرده بود و منکر بود ميل ما را به مذهب اماميه مکرر مي گفت من تصديق شما را نمي کنم و به مذهب شما قايل نمي شوم تا صاحب شما مهدي عليه السلام نيايد و مرا از اين مرض نجات ندهد. اتفاقا شبي در وقت نماز خفتن ما همه يک جا جمع بوديم که فرياد پدر را شنيدم که مي گويد بشتابيد چون به تندي به نزدش رفتيم گفت بدويد و صاحب خود را دريابيد که همين لحظه از پيش من بيرون رفت



[ صفحه 430]



و ما هر چند دويديم کسي را نديدم. برگشتيم و پرسيديم که چه بود گفت شخصي به نزد من آمده گفت يا عطوه من گفتم تو کيستي گفت من صاحب پسران تو آمده ام که تو را شفا دهم و بعد از آن دست دراز کرد و بر موضع الم من دست ماليد من چون به خود نگاه کردم اثري از آن کوفت نديدم و مدتهاي مديد زنده بود و با قوت و توانايي زندگاني کرد و من از غير پسران او ازجمعي کثير اين قصه را پرسيدم و همه به همين طريق بي زياده و کم نقل کردند صاحب کتاب بعد از نقل اين حکايت و حکايت اسمعيل هرقلي که گذشت مي گويد امام عليه السلام را مردمان در راه حجاز و غيره بسيار ديده اند که يا راه گم کرده بودند يا درماندگي داشتند و آن حضرت ايشان را خلاصي داده و ايشان را به مطلب خود رسانيده و اگر خوف تطويل نمي بود ذکر مي کردم.