بازگشت

حکايت 007


که درآن ذکر(است از تاثير رقعه استغاثه عالم صالح تقي مرحوم سيد محمد پسر جناب سيد عباس که حال زنده و در قريه جب شليث ( مخفف جب شيث نبي الله است چاهي است در آنجا نسبت دهند به اين پيغمبر عليه السلام منه ره) از قراي



[ صفحه 422]



جبل ساکن است و او از بني اعمام جناب سيد نبيل و عالم متبحر جليل سيد صدر الدين عاملي اصفهاني صهر شيخ فقهاء عصره شيخ جعفر نجفي اعلي الله تعالي مقامه است سيد محمد مذکور به واسطه تعدي حکام جور که خواستند او را داخل در نظام عسکريه کنند از وطن متواري شده با بي بضاعتي به نحوي که در روز بيرون آمدند از جبل عامل جز يک قمري که عشر قرانست چيزي نداشت و هرگز سوال نکرد و مدتي سياحت کرد ودر ايام سياحت در بيداري و خواب عجايب بسيار ديده بود بالاخره در نجف اشرف مجاور شد و در صحن مقدس از حجرات فوقانيه سمت قبلي منزلي گرفت و در نهايت پريشاني مي گذراند و بر حالش جز دو سه نفر کسي مطلع نبود تا آن که مرحوم شد و او وقت بيرون آمدن از وطن تا زمان فوت پنج سال طول کشيد و با حقيرمراوده داشت بسيار عفيف و با حيا و قانع و در ايام تعزيه داري حاضر مي شد و گاهي از کتب ادعيه عاريه مي گرفت و چون بسياري از اوقات زياده از چند دانه خرما و آب چاه صحن شريف بر چيزي ممکن نبود لهذا به جهت وسعت رزق مواظبت تامي از ادعيه ماثوره داشت و گويا کمتر ذکري و دعايي بود که از او فوت شده غالب شب ها و روزها مشغول بود وقتي مشغول نوشتن عريضه شد خدمت حضرت حجت عليه السلام و بنا گذاشت که چهل روز مواظبت کند به اين طريق که قبل از طلوع آفتاب همه روزه مقارن باز شدن دروازه کوچک شهر که به سمت درياست بيرون رود به طرف راست قريب به چند ميدان دور از قلعه که احدي او را نبيند آنگاه عريضه را در گل بگذارد و به يکي از نواب حضرت بسپارد و در آب اندازد چنين کرد تا سي و هشت يا نه روز فرمود روزي بر مي گشتم از محل انداختن رقاع و سر را بزير انداختم و خلقم بسيار تنگ بود که گويا کسي از عقب من ملحق شد با لباس عربي و چفيه و عقال



[ صفحه 423]



و سلام کرد و من با حال افسرده جواب مختصري دادم و توجه به جانب او نکردم چون ميل سخن گفتن با کسي را نداشتم قدري در راه با من موافقت کرد و من به همان حالت اول باقي بودم پس فرمود به لهجه اهل جبل عامل سيد محمد چه مطلب داري که امروز سي و هشت روز يا نه روز است که قبل از طلوع آفتاب بيرون ميآئي و تا فلان مکان از دريا مي روي و عريضه درآب مي اندازي گمان مي کني امامت از حاجت تو مطلع نيست؟ سيد محمد گفت کسي مرا در کنار دريا نمي ديد و کسي از اهل جبل عامل در اينجا نيست که من او را نشناسم خصوص با چفيه و عقال که درجبل عامل مرسوم نيست پس احتمال نعمت بزرگ و نيل مقصود و تشرف به حضور غايب مستور امام عصر روحنا را دادم وچون در جبل عامل شنيده بودم که دست مبارک آن حضرت چنان نرم است که هيچ دستي چنان نيست با خود گفت مصافحه مي کنم اگر احساس اين مرحله را نمودم به لوازم تشرف به حضور مبارک عمل مي نمايم به همان حالت دور دست خود را پيش بردم آن جناب نيز دو دست مبارک را پيش آورد مصافحه کردم نرمي و لطافت زيادي يافتم يقين کردم به حصول نعمت عظمي و موهبت کبري پس روي خود را گردانيدم و خواستم دست مبارکش ببوسم کسي را نديدم. مولف گويد نرمي دست مبارک که اين حکايت معلوم مي شود نظر به آنچه گذشت در اول باب سوم که شمايل آن جناب شمايل جد بزرگوار اوست و در خلق و خلق شبيه ترين خلق است به آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم

مويد است خبري را که شيخ جليل ابو محمد جعفر بن علي قمي نزيل ري در کتاب مسلسلات روايت کرده از حسين بن جعفر گفت که گفته محمد بن عيسي بن عبد الکريم طر طوسي در دمشق گفت که گفته عمر بن سعيد بن يسار



[ صفحه 424]



منجمي گفت که گفته احمد بن دهقان گفت که گفته خلف بن تميم گفت داخل شديم بر ابي هرمز که او را عيادت کنيم پس گفت که داخل شديم بر انس بن مالک که او را عيادت کنيم پس گفت مصافحه کردم با اين کف خود کف رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم را پس مس نکردم ديبايي را و نه حريري را که نرم تر باشد از کف مبارک آن حضرت ابو هرمز گفت پس گفتم به انس بن مالک مصافحه کن با ما با کفي که مصافحه کردي با آن کف رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم را پس مصافحه کرد با ما و گفت السلام عليک خلف بن تميم گفت گفتيم به ابو هرمز مصافحه کن با ما به آن کفي که مصافحه کردي با آن انس بن مالک را پس مصافحه کرد با ما احمد بن دهقان گفت گفتيم به خلف بن تميم مصاحفه کن با ما به آن کفي که مصافحه کردي با آن کف با ابو هرمز



[ صفحه 425]



پس مصاحفه کرد با ما و گفت السلام عليکم عمر بن سعيد گفت گفتيم به احمد بن دهقان مصافحه کن با ما با کفي که مصافحه کردي به آن کف با خلف بن تميم پس مصافحه کرد با ما و گفت السلام عليکم محمد بن عيسي بن عبد الکريم گفت گفتيم به عمر بن سعيد مصافحه کن با ما با کفي که مصافحه کردي با آن کف با احمد بن دهقان پس مصافحه کرد با ما و گفت السلام عليکم حسين بن جعفر گفت گفتيم به محمد بن عيسي مصافحه کن با ما با کفي که مصافحه کردي با آن با عمر بن سعيد پس مصافحه کرد با ما و گفت السلام عليکم ابو محمد جعفر ابن احمد علي رازي مصنف اين کتاب گفت گفتيم به حسين بن جعفر مصافحه کرد با ما و گفت السلام عليکم و نيز مويد قول صاحب بن عباد است در کتاب محيط اللغه که کلمه شتن الکفين که در حديث شمايل رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که معروف است و خاصه و عامه به اسانيد معتبره آن را نقل کرده اند وارد شده با تاي دو نقطه فوقانيه ضبط کرده که به معني نرمي است چنانچه در آنجا مي گويد الشتون اللينة من الثياب الواحد الشتن و روي في الحديث في صفه النبي صلي الله عليه و آله و سلم انه کان شتن الکف بالتاء و من رواه بالثاء فقد صحف انتهي. يعني شتون نرم از جامه ها است و مفرد آن شتن است

و روايت شده در خبر که در صفت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيده اين که کف آن جناب شتن بود با تا و کسي که آن را با ثا روايت کرده غلط ضبط کرده و لکن ساير محدثين و شراح اخبار و اهل لغت با ثا ضبط کرده اند بلکه سخن صاحب محيط را از غرايب دانستند.شيخ صدوق بعد از نقل تمام خبر در کتاب معاني الاخبر مي فرمايد سوال کردم از ابي احمد حسن بن عبد الله بن سعيد عسکري از تفسير اين خبر. گفت تا اينکه در شرح شتن الکفين مي گويد يعني کفهاي مبارک آن حضرت خشن و زبر بود و عرب مدح مي کنند مردان را به زبري کف و زنان را به نرمي کف. ابن اثير جزري در نهايه مي گويد يعني دو کف مبارک مايل بود به غلظت و کوتاهي و بعضي گفته اند که در انگشتانش غلظتي بود بدون کوتاهي و پسنديده است اين در مردان زيرا که اين اشد است از براي قبض کردن ايشان يعني از براي گرفتن چيزي که شغل مردان است اين صفت معين است و مذموم است اين صفت در زنان و مويد کلام ايشان است

آنچه در شمايل حضرت امير المومنين عليه السلام رسيده که کف آن جناب نيز غليظ و زبر بود و شيخ مفيد در ارشاد روايت کرده که چون آن جناب به قصد قتال اهل بصره از مدينه بيرون آمد، وارد ربذه شد و آخر حاج در آنجا ملحق شد و جمع شدند که کلام



[ صفحه 426]



آن حضرت را بشنوند تا آن که مي فرمايد ابن عباس داخل شد در خيمه اي که آن جناب بود و عرض کرد که آيا رخصت مي دهي که من سخن بگويم اگر نيک باشد ازجانب جناب تو باشد و گر نه از طرف من فرمود خود سخن مي گويم ابن عباس مي گويد آن گاه دست مبارک را بر سينه من گذاشت و کان شثن الکفين فالمني کفهاي مبارک چون زبر و غليظ بود مرا به درد آورد و جز با ثا بودن نسخه وجهي ندارد چه نرمي دست، علت نشود براي الم.

در کمال الدين مرويست از يعقوب بن منفوش که گفت داخل شديم بر ابي محمد حسن بن علي عليهما السلام و آن جناب نشسته بود بر سکوي در خانه و در طرف راسش اطاقي بود که پرده بر آن آويخته بود پس گفتم اي سيد من کيست صاحب اين امر فرمود پرده را بلند کن پس بالا کردم. بيرون آمد به سوي ما پسري پنجساله آنگاه شمايل آن جناب را ذکر کرد که از جمله آنهاست شثن الکفين و در نسخ با ثا مضبوط است و مجلسي در بحار به غلظت تفسير نموده.