بازگشت

حکايت 002


شريف زاهد ابو عبد الله محمد بن علي بن الحسن بن عبد الرحمن العلوي الحسيني در آخر کتاب تعازي (تعازي جمع تعزيه است چون در آن جمع کرده تعزيه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام را براي مصيبت زدگان و تسلي که به آنها دادند لهذا نام آن را تعازي گذاشت) روايت کرده از شيخ اجل عالم حافظ حجة الاسلام سعيد بن احمد بن الرضي، از شيخ اجل مقري خطير الدين حمزه بن المسيب بن الحارث، که او حکايت کرده در خانه من در ظفريه در مدينه السلام در هجدهم شهر شعبان سنه پانصد و چهل و چهار گفت: حديث کرد مرا شيخ من عالم بن ابي القمر عثمان بن عبد الباقي بن احمد الدمشقي در هفدهم جمادي الاخر از سنه پانصد و چهل و سه گفت: خبر داد مرا الاجل العالم الحجة کامل الدين احمد بن محمد بن يحيي الانباري در خانه خود در بلد طيبه مدينه السلام شب پنجشنبه دهم شهر رمضان سال پانصد و چهل و سه (کذاروظ) گفت که بوديم درنزد وزير عن الدين يحيي بن هبيره در ماه رمضان سال گذشته و ما بر سر خواني بوديم و در نزد او جماعتي بودند بعد از افطار اکثر حضار رخصت طلبيدند و مراجعت نمودند و جمعي مخصوصان در آن مجلس به امر او توقف کردند و در آن شب در پهلوي وزير مردي عزيز نشسته بود که او را نمي شناختم و تا غايب به صحبت او نرسيده بودم وزير بسيار تعظيم و تکريم او مي نمود و صحبت او را غنيمت دانسته



[ صفحه 392]



استماع کلام او مي فرمود و بعد از امتداد زمان صحبت، خواص نيز برخاستند که به منازل خود مراجعت نمايند اصحاب وزير را اخبار نمودند که باران عظيم دست داده و راه عبور بر مردم بسته وزير مانع رفتن مردم شده از هر باب سخنان مذکور گرديد تا سر رشته کلام به مذاهب و اديان کشيد وزير در مذمت مذهب شيعه مبالغه نموده قلت آن جماعت را بيان نمود و گفت الحمد لله اقل من القليل و خوار و ذليلند در اين اثنا شخصي که وزير با او در مقام توقير و احترام بود با وزير گفت که ادام الله بقاک اگر رخصت باشد در باب شيعه حکايتي کنم و آنچه به راي العين مشاهد نموده ام به عرض رسانم و اگر صلاح نداني ساکت گردم وزير ساعتي متفکر گشته آخر او را رخصت داد وي خواست که اول اظهار سازد که کثرت دليل حقيقت دين سنيان و قلت حجت بطلان مذهب شيعيان نمي شود. گفت نشو و نماي من در مدينه باهيه بوده که شهري است در غايت عظمت و بزرگي و هزار و دويست ضياع و قريه است در آن حوالي و عقل حيران است در کثرت مردم آن قري ونواحي و لا يحصي عددهم الا الله و تمام آن جمع کثير نصرانيند و بر دين عيسوي و در حدود باهيه مذکور جزاير عظيمه کثيره واقع است و همه مردم آن نصراني و در صحاري و براري جزاير مذکوره که منتهي مي شود به نوبه و حبشه خلايق بسيار ساکنند و همه نصراني و از مذهب اسلام عاري و همچنين سکنه حبشه و نوبه و بربر از حد متجاوزند همه نصرانيند و بر ملت عيسوي و مسلمان در جنب کثرت ايشان چون اهل بهشت نسبت به دوزخيان و بعد از اداي اين کلام اراده نمود که بر وزير ظاهر سازد که اگر کثرت دليل حقيت مذهب است شيعيان (نصرانيان ظ)زياده از اهل ملل و اديانند پس گفت که قبل از اين به بيست و يک سال با پدرم به عزم تجارت از مدينه باهيه بيرون آمده مسافرت نموديم و به جهت حرص و شره، سفر پر خطر دريا



[ صفحه 393]



اختيار کرديم تا قايد تقدير به قضاي ملک قدير عنان کشتي ما را کشيد و به جزاير مشتمل بر اشجار و انهار رسانيد و در آن جا مداين عظيمه و رساتيق کثيره ديديم با تعجب از ناخدا استفسار اسامي آن جزاير نموديم گفت انا و انتم في معرتفها سواء من و شما در معرفت آن يکسانيم هرگز به اين جزاير نرسيده ام و اين نواحي را نديده ام چون به نزديک شهر اول رسيديم از کشتي بيرون آمديم و در آن شهر شديم. شهري ديديم در غايت نزاهت و آب و هوائي در کمال لطافت و مردمي در نهايت پاکيزگي و نظافت:



در جهان هيچکس نديده چنان

منزلي دلفروز و جان افزا



عرصه خرمش جهان افروز

ساحت فرخش جهان آرا



چون از ايشان اسم شهر و والي آن پرسيديم گفتند اين مدينه را مبارکه مي گويند و ملک آن را طاهر مي خوانند از تخت سلطنت و مستقر حکومت ملک مذکور استفسار نموديم گفتند در شهري است که آن را طاهره مي گويند و از اينجا تا به آن شهر ده روز راه است از دريا و بيست وپنج روز راه است از راه بر و صحرا. گفتم عمال و گماشتگان سلطان کجايند که اموال ما را ديده و عشر و خراج خود را براداشته آن را گرفته شروع درمبايعه و معامله کنيم گفتند حاکم اين شهر را ملازم و اعواني نمي باشد و مقرر است که تجار خراج خود را برداشته به خانه حاکم برند و تسليم او کنند و ما را دلالت نمودند و به منزل او رسانيدند چون در آمديم مردي را ديديم صوفي صفت صافي ضمير صاحب حشمت صايب تدبير در زي صلحاء و لباس اتقيا جامه از پشم پوشيده و عبائي در زير انداخته و دواتي پيش خود نهاده و قلمي به دست گرفته و کتابي گشاده کتابت مي کند از آن وضع تعجب کردم سلام



[ صفحه 394]



کرديم جواب داد مرحبا گفت و اعزاز و اکرام ما نمود. پرسيد که ازکجا آمده ايد صورت حال خود تقرير نموديم فرمود که همه به شرف اسلام رسيده ايد و توفيق تصديق دين محمدي صلي الله عليه و آله و سلم يافته ايد گفتم بعضي از رفقا بر دين موسي و عيسي راسخ بوده و انقياد احکام اسلام ننموده اند گفت اهل ذمه جزيه خود را تسليم نموده بروند و مسلمانان توقف کنند تا تحقيق مذهب ايشان کنيم و عقيده ايشان را معلوم نماييم. پس پدرم جزيه خود و مرا و سه نفر ديگر که نصراني بوديم تسليم نمود و يهود که نه نفر بودند جزيه دادند بعد از آن به جهت استکشاف حال مسلمانان به ايشان گفت که مذهب خود را بيان کنيد چون اظهار آن کرده عقيده خود را باز نمودند نقد معرفت ايشان بر محک امتحان تمام عيار نيامد فرمود: انماانتم خوارج شما در زمره اهل اسلام نيستند و در سلک خوارج انتظام داريد و بنا بر مبالغه فرمود که اموالکم تحل للمسلم المومن اموال شما بر مومنين حلالست پس گفت هر که ايمان به رسول مجتبي و وصي او علي مرتضي و ساير اوصيا تا صاحب الزمان مولاي ما ندارد در زمره مسلمين نيست و داخل خوارج و مخالفين است. مسلمانان که اين سخن شنيدند و به جهت عقيده فاسد اموال خود را در معرض نهب و تلف ديدند متالم و حزين گرديدند و سر به جيب تفکر برده لحظه اي در درياي اندوه و تحير غوطه مي خوردند و زماني در بيابان بي پايان تاسف و تحسر سرگشته مي گشتند عاقبت از والي مملکت استدعاي آن نمودند که حقيقت احوال



[ صفحه 395]



ايشان را به حضرت سلطاني بنويسد و آن جماعت را به زاهره فرستد تا شايد که ايشان را آن جا فرجي روي نمايد مسئول ايشان به معرض قبول رسيد و حکم فرمود که به زاهره روند و اين آيه تلاوت نمود که ليهلک من هلک عن بينه. چون حال اهل اسلام بر آن منوال ديديم ايشان را در عين ملال گذاشتن و برگشتن نپسنديديم به نزد ناخدا آمديم و گفتيم که مدتي است رفيق و جليس آن جماعتيم مروت نيست که ايشان را در اين مهلکه تنها بگذاريم التماس استيجار کشتي تو داريم که به جهت رعايت خاطر اين جماعت به زاهره رويم و ايشان را امداد و اعانت کنيم ناخدا قسم ياد کرد که درياي زاهره را نديده و هرگز به آن راه نرفته تا از او مايوس شديم و از بعضي مردم آن شهر کشتي کرايه نموديم به اتفاق اهل اسلام متوجه زاهره شديم و دوازده شبانه روز درآن دريا سرگرداني کشيديم. چون صبح روز سيزدهم طلوع نمود ناخدا تکبير گفت که شام محنت به انجام رسيد صبح راحت روي نموده و علامات زاهره و منائر و ديوار آن پيدا شد پس از روي سرور و بهجت بکمال سرعت روانه شديم چاشتگاهي به شهري رسيديم که هيچ ديده نظير آن نديده و هيچ گوشي شبيه او نشنيده کلمه ادخلوها بسلام امنين در باره او آيتي و کريمه جنه عرضها السموات از فسحت ساحت او کنايتي نسيمش غمزدا و روح افزا و هوايش فرح بخش و دلگشا آب لذيذش بي غش و صافي وحيات بخش چون آب زندگاني فردا



چشم فلک نديد و نه گوش ملک شنيد

زين خوبتر بلاد و پسنديده تر مقر



و اين شهر دلگشا مشرف بود بر دريا و مبناي آن بر کوهي سفيد چون نقره بيضا



[ صفحه 396]



حصاري از جانب بر و بحر احاطه آن شهر نموده و در ميان شهر انهار کثيره پاکيزه جاري گشته و فواصل ميان منازل و اسواق به دريا ريخت. ابتداي انهار کثيره تا انتهاي آن يک فرسخ و نيم بود و در طعم و لذت چون کوثر و تسنيم و در تحت آن کوه باغها و بساتين بسيار و مزارع و اشجار بي شمار با ميوه هاي لطيف خوشگوار و در ميان آن بساتين. گرگها و گوسفندان گرديدندي و با هم الفت گرفته نرميدندي. اگر شخصي حيواني را به زراعت کسي سردادي آن جانور کناره گرفته يک برگ آن نخوردي سباع و هوام در ميان آن شهر جاي کرده ضرر ايشان به کسي نرسيدي. پس چون از آن شهر گذشتيم به مدينه مبارکه زاهره رسيديم. شهري ديديم عظيم در وسعت و فراخي چون جنات نعيم، مشتمل بر اسواق کثيره و امتعه غير متناهيه، اسباب عيش و فراغت در آن آماده و خلايق بر و بحر در آن آينده و رونده. مردم آن از روي قواعد و آداب بهترين خلايق روي زمين و در امانت و ديانت و راستي بي قرين. چون در بازار کسي متاعي خريدي يا مزرعي ابتياع نمودي بايع متعرض دادن آن نشدي و به مشتري امر نمودي يا هذا زن لنفسک. بايد که حق برداشته موقوف به من نداري و جميع معاملات ايشان چنين بودي. در ميان ايشان کلام لغو و بيهوده نبودي و از غيبت و سفاهت و کذب و نميمه محترز بودندي. هرگاه وقت نماز در آمدي و موذن اذان گفتي همه مردمان از مردان و زنان به نماز حاضر شدندي و بعد از وظايف طاعت و عبادت به منازل خود مراجعت نمودندي. چون اين شهر عديم النظير را ديديم، از سلوک و طرز آن تعجب نموديم. به ورود خدمت سلطان مامور گرديديم. ما را در آوردند به باغي آراسته و در ميان گنبدي از قصر ساخته و بر دور آن انهار عظيمه جاري بود و سلطان در آن مکان بر مسند داوري نشسته و جمعي در خدمت او کمر اخلاص و متابعت بر ميان بسته.



[ صفحه 397]



در آن حالت موذن اذان و اقامه گفت و در ساعت ساحت آن بستان وسيع و عرصه فسيح از مردم آن شهر پر گرديد. سلطان امامت کرد و مردم در اقتدا به او نماز جماعت گذاردند و در افعال و اقوال کمال خضوع و خشوع مرعي داشتند. بعد از اداي نماز، سلطان عاليشان به جانب ما دردمندان التفات نمود و پرسيد ايشانند که تازه رسيد اند و داخل شهر ما گرديده؟ گفتم بلي يا ابن صاحب الامر شنيده بوديم که مردم آن شهر او را در حين خطاب و تحيت يا ابن صاحب الامر مي گويند حضرت سلطان ما را دلداري داده ترحيب نمود و از سبب ورود بدانجا استفسار نمود و گفت: انتم تجار اوضياف؟ در سلک تجار انتظام داريد يا داخل ضياف و مهمانيد ما بعرض رسانيديم که تاجرانيم و بر خوان انعام و احسان سلطان ميهمان از مذهب و ملت ما پرسيده فرمود در ميان شما کدامند که کمر اسلام بر ميان جان بسته اوامر و نواهي ايمان را منقاد گشته اند و کدامند که در بيداي ضلالت مانده به صحراي دلگشاي ايمان و عرفان نرسيده اند؟ ما حقيقت هر يک را معروض داشتيم و بر سراير قلوب يک يک مطلع گرديد. آنگاه فرمود مسلمانان فرق متکثره و گروه متشعبه اند. شما از کدام طائفه ايد؟ در ميان ما شخصي بود مشهور به مقري نام او روزبهان بن احمد اهوازي و در ملت و مذهب تابع شافعي. او آغاز تکلم کرده اظهار عقيده خود نمودفرمود که در ميان آن جماعت کدامند که با تو در اين ملت سر موافقت دارند گفت همه با من متفقند و شافعي را امام و مقتدا مي دانند: الا حسان بن غيث که مالکي است



[ صفحه 398]



سلطان گفت اي شافعي تو قايل به اجماع گرديده اي عمل به قياس مي کني؟ گفت بلي يا ابن صاحب الامر سلطان الامر خواسته که او را از تلاطم طوفان شقاوت مخالفت نجات دهد و به ساحل سعادت هدايت رساند. فرمود که يا شافعي آيه مباهله را خوانده اي و ياد داري؟ گفت بلي يا ابن صاحب الامر فرمود کدام است گفت کريمه قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا وانفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الکاذبين. فرمود که قسم مي دهم تو را به خدا که مراد پروردگار و رسول مختار از اين ابناء و نساء و انفس چه کسانند؟ روزبهان خاموش گرديد. سلطان فرمود قسم مي دهم ترا به خدا که در سلک اصحاب کساء کسي ديگر بوده به غير از رسول خدا و علي مرتضي و فاطمه سيده النساء و حسن مجتبي و حسين الشهيد بکربلا؟ روز بهان گفت لا يا ابن صاحب الامر. فرمود که لم ينزل هذه الايه شريفه در شان عاليشان ايشان نازل گرديده و اين شرف و فضيلت مخصوص ايشان است نه ديگران. پس فرمود که يا شافعي قسم بر تو که هر که را حضرت سبحاني از رجس معاصي ولوث مناهي پاک گردانيده، طهارت و عصمت او به نص کتاب رب الارباب ثابت شده. اهل ضلال آيا توانند که نقصي به کمال او رسانند؟



[ صفحه 399]



گفت لا. يا ابن صاحب الامر. فرمود که بالله عليک ماعني بها الا اهلها به خدا سوگند که مراد حق تعالي اصحاب کساست که اراده حق تعالي تعلق گرفته به آن که خطايا و سيئات را از ايشان دور دارد تا اذال عصمت ايشان به گرد عصيان آلوده نگردد و از صغيره و کبيره معصوم باشند. پس به فصاحت لسان و طلاقت بيان حديثي ادا نمود که ديدها گريان و سينه ها پر از ايمان گرديد و شافعي برخاسته گفت غفر اغفرا يا ابن صاحب الامر انسب نسبک نسب عالي خود را بيان فرما و اين سرگشته وادي ضلالت را هدايت فرما: سلطان به زبان حقايق بيان گفت انا طاهر بن محمد بن حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي الذي انزل الله فيه و کل شيئي احصيناه في امام مبين. و الله که مراد رب العالمين از کلمه تامه امام مبين حضرت امير المومنين است و امام المتقين و سيد الوصين و قايد الغر المحجلين علي بن ابيطالب است که خليفه بلا فصل خاتم النبيين است و هيچ کس را نرسد که بعد از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم ارتکاب امر خلافت نمايد به غير شاه ولايت و ماه خطه هدايت و کريمه ذريه بعضها من بعض در شان ما فرستاده و ما را به اين مراتب عاليه اختصاص داده. فرمودکه يا شافعي نحن ذريه الرسول نحن اولوا الامر روزبهان چون استماع هدايت بيان شاهزاده عالميان نمود به سبب تحمل نور معرفت و ايمان بي هوش گرديد و چون به هوش باز آمد به توفيق هدايت رباني ايمان آورد و گفت الحمد لله الذي منحني بالاسلام و الايمان ونقلني من التقليد الي اليقين



[ صفحه 400]



حمد خداوند که دولت عرفان نصيب من نموده خلعت ايمان به من پوشانيده و از ظلمتکده تقليد به فضاي فرح فزاي نور ايمان رسانيد پس آن سرور دين و مرکز دايره يقين فرمود که ما را به دار الضيافه بردند و ضيافت نمودند و کمال اعزاز و اکرام مرعي داشتند و مدت هشت روز بر مائده جود و احسان آن شاهزاده عالميان ميهمان بوديم و همه مردم آن شهر در آن ايام به ديدن ما آمدند و اظهار محبت و مهرباني کردند و غريب نوازي نمودند. شعر:



مردم او جمله فرشته سرشت

خوشدل و خوشخوي چو اهل بهشت



و بعد از هشت روز از آن حضرت درخواستند که ما را ضيافت کنند شرف قبول مامول ايشان به کمال شادي وبهجت به روايت ضيافت و وظايف رعايت ما پرداخته به مطاعم لذيذه و ملابس شهيه ما را ضيافت نمودند. و طول و عرض آن شهر پر سرور دو ماهه راه بود و سوار تند رفتار به کمتر از دو ماه قطع مسافت آن نمي نمود. سکنه آن شهرنمودند که از اين شهر گذشته مدينه اي است رابقه نام و والي و حاکم آن قاسم بن صاحب الامر است و طول و عرض آن برابر اين شهر و مردم به حسب خلق و خلق و صلاح و سداد و رفاهيت و فراغ بال مانند مردم اين شهرند و چون از آن شهر بگذرند به شهري ديگر رسند در رنگ اين شهر نام آن صافيه است و سلطان آن ابراهيم بن صاحب الامر و بعد از آن شهري است به همه زينت هاي دينيه و دنيويه آراسته: اسم آن طلوع و متولي آن عبد الرحمن ابن صاحب الامر و در حوالي آن شهر رساتيق عظيمه و ضياع کثيره که طول آن دو ماهه راه است و منتهي مي شود به شهري عناطيس نام و حاکم آن هاشم بن صاحب الامر و مسافت طول و عرض آن چهار ماهه راه است و درحوالي آن مزارع بسيار و مراتع بيشماراست مزين به کثرت انهار



[ صفحه 401]



و خضرت اشجارو نضرت انهار و لطافت اثمار نمونه جنات تجري من تحتها الانهار فرمود:



ميکند هردم ندا از آسمان روح الامين

هذه جنات عدن فادخلوها خالدين



هرکه بر سبيل عبور بدان خطه موفور السرور آيد از دل، که شهرستان بدن است، رخصت خروج نيابد القصه به وزيرگفت که طول و عرض مملکت مذکوره يکساله راه است و سکنه آن که نامحدودند بالتمام مومن و شيعه و قايل به تولاي خدا و رسول و ائمه اثنا عشرند و تبرا از اعداي آنها مي نمايند و مجموع ايشان به خضوع و خشوع اقامت صلوة نموده و اداي زکوة مي نمايند و آن را به مصارف شرعيه مي رسانند و امر به معروف و نهي از منکر مي کنند. حکام ايشان اولاد صاحب الزمان مدارس ايشان ترويج احکام ايمان و بحسب عدد زياده از کافه مردمان و گفتند اين امصار و بلاد و کافه و خلايق و عباد نسبت به حضرت صاحب الامر و مجموع مردمان از حد و حصر افزونند کمر انقياد و ايقان و ايمان بر ميان جان بسته خود را از غلامان آن حضرت مي دانند. چون گمان مردم اين بود که درآن سال آن برگزيده ملک متعال مدينه زاهره را به نور قدوم به جهت لزوم منور خواهد ساخت مدتي انتظار ملازمت آن حضرت کشيديم عاقبت از آن دولت رباني محروم روانه ديار خود شديم و اما روزبهان و حساب به جهت صاحب الزمان و ديدن طلعت نوراني آن خلاصه دودمان توقف نمودند و در مراجعت با ما موافقت ننمودند و چون اين قصه غريبه که گوش هوش سامعان اخبار عجيبه شبيه و نظير آن نشنيده به اتمام رسيدعون الدين وزير برخاست و به حجره خاصه رفت. يکايک از ما طلبيد و در عدم اظهار اين اخبار عهد و ميثاق فرا گرفت و مبالغه و الحاح بسيار



[ صفحه 402]



در عدم افشاي اين اسرار نمود و گفت زينهار که اظهار اين سر مکنيد و اين راز پنهان داريد که دشمنان به قتل شما برنخيزند و خون شما نريزند و ما از بيم و ترس دشمنان خاندان و خوف اعادي ذراري پيغمبر آخر الزمان جرأت اظهار اين راز پنهان ننموديم و هر کدام که يکديگر را ملاقات مي کرديم يکي مبادرت مي کرد و مي گفت اتذکر رمضان آيا به خاطر داري ماه رمضان را و ديگري مي گفت در جواب نعم و عليک بالاخفاء و الکتمان و لا تظهر سر صاحب الزمان صلوات الله عليه و علي آبائه الطاهرين و اولاده. مولف گويد: که اين قصه را جماعتي از علما نقل کردند. بعضي به نحوي که ذکر شد و برخي به اختصار و پاره اي اشاره کردند به آن چنانچه سيد جليل علي بن طاووس در اواخر کتاب جمال الاسبوع گفته که من يافتم روايتي به سند متصل به اينکه از براي مهدي عليه السلام جماعتي از اولاد است که واليانند در اطراف شهرها که در درياست و ايشان دارايند غايت بزرگي و صفات نيکان را. شيخ جليل عظيم الشان شيخ زين الدين علي بن يونس عاملي بياضي از علماي ماه تاسعه در فصل پانزدهم از باب يازدهم کتاب صراط المستقيم که از کتب نفيسه اماميه است از کمال الدين انباري قصه مزبوره را به نحو اختصار نقل فرموده. سيد جليل نبيل سيد علي بن عبد الحميد نيلي صاحب تصانيد را ثقه که از علماي ماه ثامنه است در کتاب السلطان المفرج عن اهل الايمان نقل کرده آن را، از شيخ الاجل الامجد الحافظ حجة الاسلام رضي البغدادي، از شيخ اجل خطر الدين حمزه بن الحارث در مدينه السلام تا آخر آنچه گذشت. محقق اردبيلي در کتاب حديقه الشيعه فرموده که حکايت غريب و روايتي عجيب است که به گوشها کم خورده و در کتاب اربعين که يکي از اکابر مصنفين



[ صفحه 403]



و اعاظم مجتهدين از علماي ملت سيد المرسلين و غلامان حضرت اميرالمومنين صلوات الله عليهما تصنيف کرده و به نظر اين کمترين رسيده با آن که طولي دارد به نقل آن مزين اين اوراق مي گردد و چشم تحسين از ساير مومنين دارد عالم عامل و متقي فاضل محمد بن علي العلوي الحسيني به سندي که آن را به احمد بن محمد بن يحيي الانباري مي رساند روايت نموده که او گفت: در سال پانصد و چهل و سه در ماه مبارک رمضان الخ. سيد نعمة الله جزايري نقل کرده آن را در انوار النعمانيه از کتاب فاضل ملقب برضا علي بن فتح الله کاشاني که او گفته روايت کرده شريف زاهد الخ. و در نزد حقير نسخه اربعيني است از بعضي از علما که اوراق اول آن ساقط است و در آن جا بعد از ذکر متن آن به عربي به فارسي ترجمه فرموده و در اينجا به ترجمه آن قناعت نمودم و با اين کثرت ناقلين عجب است که از نظر علامه مجلسي محو شده که آن را در بحار ذکر نفرموده و در قصه مذکوره دو شبهه است که منشاء يکي از آنها قلت اطلاع است و ديگري ضعف ايمان. شبهه اول: معلوم نبودن اولاد و عيال براي حضرت حجت عليه السلام چنانچه درين قصه مذکور است و نديدن آن در اخبار ونشنيدن آن از اخيار و از اين جهت بعضي منکر وجود اصل آن شدند و جواب آن بر ناقد بصير پوشيده نيست و در اخبار بسيار اشاره به آن شده با آن که مجرد نرسيدن و عدم اطلاع بر آن دليل نشود بر نبودن و چگونه ترک خواهند فرمود چنين سنت عظيمه جدا اکرم خود را صلي الله عليه و آله و سلم با آن همه ترغيب و تحريص که در فعل آن و تهديد و تخويف در ترکش شده و سزاوارترين امت در آخذ به سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم امام هر عصر است و تا کنون کسي ترک آن را از خصايص آن جناب نشمرده و ما بذکر دوازده خبر قناعت مي کنيم.

اول شيخ نعماني تلميذ ثقه الاسلام کليني در کتاب غيبت و شيخ طوسي در کتاب غيبت هر دو به سند معتبر روايت کردند از مفضل بن عمر که گفت شنيدم که حضرت ابي عبد الله عليه السلام مي فرمايد به درستي که از براي صاحب اين امر



[ صفحه 404]



دوغيبت است يکي از آن دو طول مي کشد تا اين که مي گويند بعضي از ايشان که او مرده و مي گويند بعضي از ايشان که اوکشته شده و مي گويند بعضي از ايشان که رفته است تا آن که ثابت نمي ماند بر امامت او از اصحابش مگر نفري اندک و مطلع نمي شود بر موضع او احدي از فرزندان او و نه غير او مگر کسي را که به او فرمان دهد.

دوم: شيخ طوسي و جماعتي به اسانيد متعدده روايت کرده اند از يعقوب بن يوسف ضراب اصفهاني که او در سنه دويست و هشتاد و يک به حج رفت و در مکه در سوق الليل در خانه اي که معروف بود به خانه خديجه منزل کرد و در آن جا پيرزني بود که واسطه بود ميان خواص شيعه و امام عصر عليه السلام و قصه طولاني دارد و در آخر آن مذکور است که حضرت دفتري براي او فرستادند که در آن مکتوب بود صلواتي بر حضرت رسول و ساير ائمه و بر آن جناب صلوات الله عليهم و امر فرمودند که هرگاه خواستي صلوات بفرستي بر ايشان به اين نحو بفرست و آن طولاني است و در موضعي از آن مذکور است اللهم اعطه في نفسه و ذريته و شيعته و رعيته و خاصته و عامته و عدوه و جميع اهل الدنيا ما تقربه عينه و آخر آن چنين است اللهم صلي علي محمد المصطفي و علي المرتضي و فاطمه الزهراء و الحسن الرضا و الحسين المصدي و جميع الاوصياء و مصابيح الدجي و اعلام الهدي و منار التقي و العروه الوثقي و الحبل المتين و الصراط المستقيم و صل علي وليک و ولاه عهدک و الائمه من ولده وزد في اعمارهم وزد في آجارهم و بلغهم اقصي آمالهم دينا و دينا و آخرة انک علي کل شيئي قدير.

سوم در زيارت مخصوصه آن جناب که در روز جمعه بايد خواند و سيد رضي الدين علي بن طاووس در کتاب جمال الاسبوع نقل فرموده مذکور است صلي الله عليک و علي آل بيتک الطيبين الطاهرين و در آخر آن فرموده نيز در موضعي از آن است صلوات الله عليک و علي آل بيتک هذا يوم الجمعة و در آخرآن فرموده صلوات الله عليک و علي اهل بيتک الطاهرين.



[ صفحه 405]



چهارم در آخر کتاب مزار بحار الانوار از کتاب مجموع الدعوات هرون بن موسي تلعکبري سلام وصلوات طولاني نقل کرده از براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و هر يک از ائمه صلوات الله عليهم و بعد از ذکر سلام و صلوات بر حضرت حجت عليه السلام فرموده سلام و صلوات بر ولايت عهد حجت عليه السلام و بر پيشوايان از فرزندان او و دعا براي ايشان السلام علي ولاه عهده و الامة من ولده اللهم صل عليهم و بلغهم آمالهم وزد في آجالهم و اعز نصرهم و تمم لهم ما اسنهت من امرک و اجعلنا لهم اعوانا و علي دينک انصارا فانهم معادن کلماتک و خزاين علمک و ارکان توحيدک و دعايم دين و ولاه امرک و خلصائک من عبادک و صفوتک من خلقک و اوليائک و سلايل اوليائک و صفوه اولاد اصفيائک و بلغهم من التحيه و السلام و ارد علينا منهم السلام و السلام عليهم و رحمه الله و برکاته.

پنجم سيد بن طاووس و غيره (ره) زيارتي براي آن جناب نقل کرده اند و يکي از فقرات دعاي بعد از نماز آن زيارت اين است: اللهم اعطه في نفسه و ذريته و شيعته و رعيته و خاصته و عامته و جميع اهل الدنيا ما تقربه عينه و تسر به نفسه.

ششم قصه جزيره خضراء که بعد از اين بيابد.

هفتم شيخ ابراهيم کفعمي در مصباح خود نقل کرده که زوجه آن حضرت که يکي از دخترهاي ابي لهب است.

هشتم سيد جليل علي بن طاووس در کتاب عمل شهر رمضان روايت کرده از ابن ابي قره دعائي که بايد در جمع اوقات دهر خواند به جهت حفظ وجود مبارک حضرت حجت عليه السلام و خواهد آمد در باب نهم انشاء الله واز فقرات آن دعا است و تجعله و ذريته من الائمه الوارثين.

نهم شيخ طوسي به سند معتبر از جناب صادق عليه السلام روايت کرده خبري که در آن مذکور است بعضي از وصاياي رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم در شب وفات به اميرالمومنين عليه السلام و از جمله فقرات آن اين است که آن جناب فرمود و چون اجل قائم عليه السلام در رسد آن حضرت اين وصيت را به فرزند خود اول مهديين بدهد الخ.



[ صفحه 406]



دهم شيخ کفعمي در مصباح خود گفته که يونس بن عبدالرحمن روايت کرده از جناب رضا عليه السلام که آن جناب امر کرده به دعا از براي صاحب الامر عليه السلام به اين دعا اللهم ادفع وليک الخ و درآن ذکر کرده که اللهم صل علي ولاه عهده و الائمه من بعده تا آخر آنچه گذشت قريب به آن و در حاشيه گفته يعني صلوات بفرست بر او اولا آنگاه صلوات بفرست بر ايشان ثانيا بعد از آن که صلوات فرستادي بر او و اراده فرموده به ائمه بعد از او اولاد آن جناب را زيرا که ايشان علما و اشرافند و عالم امام کسي است که اقدا بکنند به او و دلالت مي کند بر اين قول او و الائمه من ولده در دعايي که مرويست از مهدي عليه السلام. يازدهم در مزار محمد بن مشهدي مرويست که حضرت صادق عليه السلام به ابي بصير فرمود گويا مي بينم نزول قايم عليه السلام را در مسجد سهله با اهل و عيالش.

دوازدهم علامه مجلسي در مجلد صلوة بحار در اعمال صبح روز جمعه از يکي از اصول قدما دعائي طولاني نقل کرده که بايد بعد از نماز فجر خواند و از فقرات دعاي براي حجت عليه السلام در آنجا اين است: اللهم و کن لوليک في خلقک وليا و حافظا و قائدا و ناصرا حتي تسکنه ارضک طوعا و تمتعه منها طولا و تجعله و ذريته فيها الائمه الوارثين الدعاء.

و خبر منافي اين اخبار به نظر نرسيده مگر حديثي که شيخ ثقه جليل فضل بن شاذان نيشابوري روايت کرده در غيبت خود به سند صحيح از حسن بن علي خزاز گفت: در آمد به مجلس حضرت امام رضا عليه السلام ابن ابي حمزه و با آن حضرت گفت که تو امامي آن حضرت فرمود بلي من امامم گفت من از جدت جعفر بن محمد عليهما السلام شنيدم که مي گفت امام نمي باشد مگر آن که او را فرزند مي باشد فرمود که آيا فراموش کرده اي يا خود را فراموشکار مي نمايي اي شيخ



[ صفحه 407]



همچنين نگفت جدم جز اين نيست که جدم فرمود امام نمي باشد الا آن که او را فرزند مي باشد مگر آن امامي که اولاد حسين بن علي ابن ابيطالب عليهم السلام بيرون خواهد آمد بر او و رجعت خواهد کرد در زمان او پس به درستي که او را فرزند نخواهد بود. ابن ابي حمزه چون اين سخن را از آن حضرت شنيد گفت راست گفتي فداي تو شوم از جدت همچنين شنيدم که بيان فرمودي سيد محمد حسيني ملقب به مير لوحي تلميذ محقق داماد در کفاية المهتدي بعد از ذکر اين خبرگفته که اين کمترين خبر معتبر مدينة الشيعه و جزيره اخضر و بحر ابيض را که در آن مذکور است که حضرت صاحب الزمان عليه السلام را چند فرزند است با اين حديث صحيح در کتاب رياض المومنين توفيق نموده هر که خواهد برآن اطلاع يابد به کتاب مذکور رجوع نمايد انتهي. اين خبر را شيخ طوسي در کتاب غيبت نقل کرده و ظاهر آن است که مراد حضرت از نبودن فرزند يعني فرزندي که امام بشود نمي باشد يعني آن جناب خاتم الاوصياست و فرزند امام ندارد يا در آنگاه که حسين بن علي عليهما السلام رجعت خواهد کرد او را فرزند نباشد پس منافات ندارد با اخبار مذکوره و الله العالم.

شبهه دوم آن که سياحان و دريانوردان عيسويان و غير ايشان سالهاست که با استعداد تمام مشعول سير و سياحت و تشخيص طول و عرض بر و بحرند و مکرر تاقطب شمالي رفتند و از طرف شرق و غرب تمام کرده ارض را طي کردند و تا حال بر چنين جزاير و بلاد وقاف نشدند و بحسب عادت نشود که با عبور بر بيشتر درجات طوليه و عرضيه اين بلاد عظيمه را نديده باشند و اين شبهه اگر از آنهاست که منکرند وجود صانع حکيم مختار قادر را پس جواب ايشان پيش از اثبات آن وجود مقدس جلت عظمته صورت نگيرد و ميسر نباشد واگر اين استبعاد از آنهاست که در زير بار ملت در آمده و اعتراف کرده به وجود حکيمي و قادري علي الاطلاق که آنچه خواهد تواند کندو مکرر بدست



[ صفحه 408]



انبياء و اوصياء عليهم السلام و اوليا و بي توسط احدي کرده آنچه را که از عادت بيرون است و بشر از آوردن مثل آن عاجز پس مي گوئيم که خداوند مي فرمايد: و اذا قرات القرآن جعلنا بينک و بين الذين لا يومنين بالاخره حجابا مستورا. چون بخواني قرآن را مي گردانيم ما ميان تو و ميان آنان که ايمان نمي آورند به آخرت پرده اي پوشيده از چشم مردم يا به چيزي ديگر يا پرده پوشند و داراي پوشندگي و مفسران خاصه و عامه نقل کرده اند که آيه شريفه نازل شده بود و در حق ابو سفيان و نضر بن حارث و ابو جهل و ام جميل زوجه ابي لهب که پوشاند خداوند پيغبر خود را از چشم ايشان آنگاه که قرآن مي خواند پس مي آمدند نزد آن حضرت و مي گذشتند از او نمي ديدند او را. قطب راوندي در خرايج روايت کرده که آن جناب نماز مي کرد مقابل حجر الاسود و اقبال مي نمود کعبه و بيت المقدس را پس ديده نمي شد تا آنکه از نماز فارغ شود.

نيز روايت کرده که روزي ابوبکر در نزد آن حضرت نشسته بود که ام جميل خواهر ابو سفيان آمد که مي خواست به آن جناب آزاري برساند ابوبکر عرض کرد که از اين مکان کناره کنيد حضرت فرمود که او مرا نمي بيند پس آمد و نزد آن حضرت ايستاد وگفت به ابي بکر آيا محمد را ديدي؟ گفت نه. برگشت.ابن شهر آشوب و ديگران حکايت بسياري ازين رقم در باب معجزات آن حضرت و ائمه عليهم الصلاة و السلام نقل کرده اند که از حد تواتر بيرون است و پس از امکان بودن شخصي در ميان جمعي ايستاده يا نشسته مشغول قرائت يا ذکرو تسبيح و تحميد که که ببيند همه آنها را و کسي او را نبيند چه استبعاد دارد که چنين بلاد عظيمه



[ صفحه 409]



در براري يا بحار باشد و خداوند چشم همه را از آنها محجوب نمايد اگر عبورشان بدانجا افتد جز صحراي قفر و درياي شگرف چيزي به نظرشان نيايد و شايد آن بلاد را از مکاني به مکاني سير دهد.

در شب غار چون اضطراب ابي بکر زياد گرديد و از مواعظ و نصايح و بشارات آن جناب قلبش مطمئن نشد، حضرت رسول پاي مبارک را بر پشت غار زدند در باز شد و دريا و سفينه ظاهر شد فرمود اگر کفار داخل شدند ازين در بيرون رويم به اين کشتي نشينيم. پس آسوده شد و از اين قسم معجزات نيز بسيار که در شهر و خانه دريا ظاهر کردند بلکه در کشتي نشتستند و خواص از مواليان خود را در نظاير اين دنيا سير دادند و

شيخ صدوق و جمله از مفسران خاصه و عامه و مورخين قصه باغ ارم و قصر شداد را نقل کرده اند و اينکه از انظار خلق مخفي بوده و خواهد بود و جز يک نفر در عهد معاويه کسي آنرا نديده با آنکه در صحراي يمن واقع است و از خصايص وجود مبارک حجت عليه السلام است که با خواص خود در هر زمين بي آب و علفي که منزل کرد و موکب همايون در آنجا مستقر شد فردا گياه برويد و آب جاري شود و چون از آنجا حرکت کنند به حال اول برگردد.

بالجمله چنانچه اصل آن وجود مبارک و طول عمر شريفش و محجوب بودنش از انظار اغيار از آيات عجيبه خداوند تبارک و تعالي است و در مرحله قدرت وامر الهي با وجود ضعف موجودات فرقي نکنند و نسبت همه به آن مساوي باشد آنچه متعلق و منسوب و از لوازم سلطنت خفيه الهيه آن جناب باشد از خدم و حشم و مقر و غيره همه از آيات عجيبه باشد که عقل آن را جايز داند و از براي تکذيب مخبر به پاره اي از آنها راهي نداند پس استبعاد آن جز از ضعف ايمان نباشد و چنين کس البته بايد دراصل وجود حضرت حجت عليه السلام شبهه کند و استبعاد نمايد چون بيخردان از معاندين ذلک هو الخسران المبين و تمام کلام



[ صفحه 410]



بيايد در ذيل حکايت سي و هفتم که قصه جزيره خضراء است.