در اثبات بودن مهدي موعود همان حجة بن الحسن العسکري از روي نص
در ذکر اثبات بودن مهدي موعود متفق عليه بين مسلمين صلوات الله همان حجه بن الحسن العسکري عليهما السلام به نص حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و امير المومنين عليه السلام و بعضي از امامان که خلافي نيست در فضل و علم و ديانت و زهد و صدق و تقواي ايشان از طرق اهل سنت و از طرق خاصه بي استيفاي متن تمام خبر ايشان که موجب تطويل است بلکه غرض رساندن اين مقداراز مدعي که آن شخص مخصوص همان موعود منتظر است بلکه غرض رساندند اين مقدار از مدعي که آن شخص مخصوص همان موعود منتظر است به نص رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه صلوات الله عليهم به حد تواتر لفظي يا معنوي که سبب قطع باشد از براي منصف خالي از عناد و شبه و در تمام احاديث و اخبار معتبره اهل سنت معارضي براي آنها نيست چه دانستي که جمهور ايشان دعوي مهدويت شخصي مخصوص نکنند و هر خسيسي قابل مهدويت را جايز دانند که مهدي عليه السلام باشد پس باب تاويل آن اخبار نيز بالمره مسدود است چه بي معارض عقلي چنانکه در باب سابق معلوم شد و معارض نقل که خود معترفند. بعداز معلوميت ضعف و بطلان چند خبر که آن نيز گذشت جابر نباشد تصرف و تاويل در نص صحيح قطعي و کلام صريح بتي که مويد است در اين مقام به خبر متفق عليه بين فريقين که
[ صفحه 280]
هر کس بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرده است به مردن جاهليت که بي فطرت اسلام از دنيا بيرون رفته
(سيوطي در تاريخ الخلفا از چند طريق از بخاري و مسلم و احمد و ابي داود و بزاز و غير ايشان روايت کرده به الفاظ مختلفه که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: دوازده خليفه از قريش خواهد بود و به روايت احمد و بزاز دوازده نفرند به عدد نقابي بني اسرائيل و به روايت مسدد در مسند کبير دوازده خليفه اند که همه ايشان عمل مي کنند به هدايت و دين حق آن گاه نقل کرده از قاضي عياض مالکي که او گفته بايد مراد از دوازده در اين احاديث و آنچه شبيه آنهاست آنکه ايشان در زماني باشند که خلافت عزيز و اسلام قوي و امور مستقيم باشد و مردم اجتماع کنند بر آن خليفه و امير چنين بود تا وقتي که امر بني اميه مضطرب شد در زمان وليد بن يزيد تا آنکه بر پا شد دولت بني عباس پس ايشان را تمام کردند. ابن حجر عسقلاني شيخ الاسلام در شرح بخاري گفته که کلام قاضي کلامي است که گفته شده در آن حديث تا آن که مي گويد آنچه واقع شد آن است که مردم جمع شدند بر ابي بکر آن گاه بر عمر پس عثمان پس علي عليه السلام تا آنکه واقع شد امر حکمين در صفين پس معاويه از آن روز ناميده شد به خليفه آن گاه اجتماع کردند بر معاويه در وقت صلح با حسن آن گاه اجتماع کردند بر پسر او يزيد و از براي حسين امر منتظم نشد بلکه کشته شد پيش از آن و چون يزيد مرد اختلاف شد تا آنکه اجتماع کردند بر عبدالملک بن مروان بعد از کشته شدن ابن زبير آن گاه اجتماع کردند بر چهار فرزند او وليد پس سليمان پس يزيد پس هشام و ميان سليمان و يزيد عمر بن عبد العزيز بودپس ايشان هفت خليفه اند بعد از خلفاء
[ صفحه 281]
راشدين و دوازدهمي وليد بن يزيد بن عبد الملک است که چون عمويش هشام مرد اجتماع کردند پس چهار سال خلافت کرد آن گاه او را کشتند و فتنه منتشر شد از آن روز و ديگر اتفاق نيفتاد اجتماع بر خليفه بعد از او. از اين کلام معلوم مي شود که يزيد بن معاويه از خلفاي دوازده گانه است که حضرت خبر داد که ايشان هادي و عالمند بين حق و بر حقند پس خروج کننده بر او و ياغي و خارج بر امام زمان خواهد بود و اين از شواهد واضحه است بر آنچه علماي اماميه مدعيند که به قواعد اهل سنت حضرت سيد الشهداء عليه السلام خارج بر امام زمان خود بود و ادله و براهين و شواهد اين مدعي بسيار است مقام را گنجايش بيش از اين نيست و از اينجا است که ابن حجر مذکور در کتاب تقريب تصريح کرده که عمر بن سعد ثقه است و ارتکاب آن امر عظيم را منافي عدالت او ندانسته - منه).
و علماي اهل سنت چنان گرفتار اين خبر شريف شدند که خواستند از دست او فارغ شوند بحمد الله نشد بلکه احتمالاتي که در آن دادند مفتضح و رسوا شدند گاهي ارجاس خلفاي بني اميه و بني عباس را گفتند که هر کس آن متجاهرين در بيشتر کباير ضروريه اهل اسلام را نشناسد و ايشان را مقتداي خود نداند کافر مرده و بر آن نسق ساير سلاطين و گاهي امام هر زمان قرآن را گرفتند و اين خبر بر طريقه تام اماميه و واضح و روشن است و نيز مويد به چند صنف اخبار ديگر که در باب اثبات امامت ائمه اثنا عشر عليهم السلام به اسانيد معتبر ثبت شده و محل ذکر آنها نيست اما از طرق اهل سنت، چند خبر ذکر مي شود.
اول عالم حافظ منتخب الدين محمد بن مسلم بن ابي الفوارس رازي در کتاب
[ صفحه 282]
اربعين خود روايت کرده به اسناد خود از احمد بن ابي رافع بصري گفت خبر داد مرا پدرم و او خادم امام ابي الحسن علي بن موسي الرضا عليهما السلام بود از آن جناب که فرمود خبر داد مرا پدرم عبد الصالح موسي بن جعفر عليهما السلام گفت خبر داد مرا پدرم جعفر صادق عليه السلام گفت خبر داد مرا پدرم باقر علم انبياي محمد بن علي عليهما السلام گفت خبر داد مرا پدرم سيد العابدين علي بن الحسن عليهما السلام گفت خبر داد مرا پدرم سيد الشهداء حسين بن علي عليهما السلام گفت خبر داد مرا پدرم سيد الاوصياء علي بن ابيطالب عليه السلام که فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من فرمود کسي که دوست دارد که ملاقات کند خداوند عزوجل را و او به نظر رحمت اقبال کرده باو و اعراض نفرموده ازو پيس موالات کند با علي عليه السلام و کسيکه خوش دارد که ملاقات کند خداوند عزوجل را و او از او خشنود باشد پس هر آينه موالات کند با پسر تو حسن علي عليه السلام و کسي که دوست دارد که ملاقات کند خداوند عزوجل را و خوفي بر او نباشد پس هر آينه موالات کند با پسر تو حسين عليه السلام و کسي که دوست دارد که ملاقات کند خداوند عزوجل را و حال آنکه گناهانش ازو کناره کرده و از آنها پاک شده پس هر آينه موالات کند با علي بن الحسين عليهما السلام و او چنان است که خداي فرمود سيماهم في وجوههم من اثر السجود و کسي که دوست دارد که ملاقات کند خداي عزوجل را و حال آنکه چشمش خنک باش ديعني خورسند باشد پس هر آينه موالات کند با محمد بن علي عليهما السلام و کسي که دوست دارد که ملاقات کند خداوند عزوجل را در حالتي که کتاب اعمال را به دست راستش دهند پس موالات کند با جعفر بن محمد عليهما السلام و کسي که دوست دارد که ملاقات کند خداوند عزوجل را پاک و پاکيزه شد پس موالات کند با موسي بن جعفر عليهما السلام و کسي که دوست دارد که ملاقات کند خداوند عزوجل را در حالتي که خندان است پس موالات کند باعلي بن موسي الرضا عليهما السلام
[ صفحه 283]
و کسي که دوست دارد که ملاقات کند خداوند عزوجل را در حالتي که درجات او را بلند کرده اند و سيئات او را مبدل نموده اند به حسنات پس هر آينه موالات کند با پسر او محمد بن علي عليهما السلام و هر کسي که دوست داردکه ملاقات کند خداوند عزوجل را پس با او به آساني محاسبه نمايد و مداقه نکند و داخل کند او را در بهشتي که فراخي او بفراخي آسمانهاست و زمين که مهيا شده براي پرهيزکاران پس موالات کند با پسر او علي عليه السلام و کسي که دوست دارد که ملاقات کند خداوند عزوجل را و حال آنکه در زمره فائزين است پس موالات کند با پسراو حسن عسکري عليه السلام و کسي که دوست دارد که ملاقات کند خداوند عزوجل را در حالتي که ايمان او کامل و اسلامش نيکو شده پس موالات کند با پسر او منتظرم م ح م د صاحب الزمان مهدي صلوات الله عليه پس اينانند چراغهاي دجي يعني تاريکي شب جهالت وائمه هدي و اعلام تقي. هر کس که دوست داشته باشد ايشان را و موالات کند با ايشان من ضامنم براي او بهشت را بر خداي تعالي.
دوم اخطب خطباء خوارزم ابو المويد موفق بن احمد مي در مناقب خود روايت کرده به اسناد خود که از ابي سليمان شبان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گفت شنيدم که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود: شبي که مرا به آسمان بردند فرمودند به من جليل جل جلاله امن الرسول بما انزل اليه من ربه پس گفتم و المومنون فرمود راست گفتي اي محمد صلي الله عليه و آله و سلم
[ صفحه 284]
و فرمود که را خليفه خود کردي در امت؟ گفتم بهترين ايشان. فرمود: علي بن ابيطالب؟ عليه السلام گفتم آري فرمود اي محمد صلي الله عليه و آله وسلم من به نظر علمي خود نگريستم در زمين نگريستني پس برگيزدم تو را از آن و جدا کردم براي تواو اسمي از اسمهاي خود پس ذکر نمي شوم در موضعي مگر آنکه ذکر مي شوي تو با من، پس منم محمود و توئي محمد آن گاه در رتبه دوم نگريستم پس برگزيدم از آن علي را و جدا کردم براي او اسمي از اسمهاي خود پس منم اعلي و اوست علي.اي محمد بدرستي که خلق کردم تو را و خلق کردم علي را و فاطمه و حسن و حسين و امامان از فرزندان او را از نور خود و عرضه داشتم ولايت شما را بر اهل آسمانها و زمينها پس هر که قبول نمود آن را در نزد من از مومنين است و هر آنکه انکار کرد آن را در نزد من از کافرين است اي محمد اگر بنده اي از بندگان من پرستش کند مرا تا آنکه از هم جدا شود يعني اعضايش متلاشي گردد يا چون خيک کهنه مندرس شود آن گاه به نزد من آيد يا انکار ولايت، نمي آمرزم او را تا آنکه اقرار نمايد به ولايت شما اي محمد آيات دوست داري که ببيني ايشان را؟ گفتم آري اي پرورگار من. فرمود پس متوجه شو به طرف راست عرش پس ملتفت شدم و ديدم علي و فاطمه و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و مهدي صلوات الله عليهم را در آب تنگي از نور که ايستاده و نماز مي کنند و او يعني مهدي در وسط ايشان است چنانکه گوئي ستاره اي است درخشان
[ صفحه 285]
فرمود اي محمد اينان حجتهاي منند و او يعني مهدي دادخواه است براي عترت تو قسم به عزت و جلال خود بدرستي که اوست حجت و احيه براي اولياي من و انتفام کشنده از دشمنان من. مولف گويد اين خبر شريف را ابن شاذان در مناقب ماه به همان سند خوارزمي و ابن عياش در مقتضب الاثر نيز به همان سند که تمام آن از رواه ايشان است نقل کرده اند ودر نسخه مناقب خوارزمي و مناقب ماه که در نزد حقير است و نيز مير لوحي آن را در کفايه المهدي با سند نقل کرده از ابو سليمان راعي حضرت صلي الله عليه و آله و سلم و در مقتضب و غيبت شيخ طوسي ابو سلمي و ظاهرا صحيح همين باشد. چنانکه ابن اثير جزري دراسد الغابه در باب کني مي گويد ابو سلمي راعي رسول الله صلي الله عليه وآله و سلم بعضي گفتند اسم او حريث است کوفيست و بعضي گفتند شاميست روايت کرده از او و ابو سلام اسود و ابو معمر عباد بن عبد الصمد تا آخر آنچه گفته. از استيعاب و ابو نعيم وابو موسي نقل کرده و تصريح کرده که سين او مضموم است ابو سلمي و راوي همين خبر شريف ازو ابو سلام است که او را از رواه ابو سلمي شمرده.
سوم و نيز در آن جا به سند خود نقل کرده از علي بن ابيطالب عليه السلام که گفت فرمود رسول الله صلي الله عليه وآله و سلم که من پيش از شما وارد مي شوم بر حوض و تو يا علي ساقي حوضي و حسن دور مي کند يعني آنان را که نبايد از آن بنوشند و حسين امر کننده است و علي بن الحسين فارطست يعني آنکه پيش رود که اسباب گرفتن و دادن را مهيا نمايد و محمد بن علي ناشر است که خلق را از قبور برانگيزاند و جعفر بن محمد ايشان را براند و موسي بن جعفر محصي مومنان و مبغضان است و قامع منافقين و علي بن موسي الرضا زينت دهنده مومنين است و محمد بن علي
[ صفحه 286]
اهل بهشت را در جايشان جاي دهد و علي بن محمد خطيب شيعه و تزويج کننده ايشان است بحور العين و حسن بن علي عليهما السلام چراغ اهل بهشت است که به نور او استضائه کنند و مهدي شفيع ايشان است در روز قيامت در آنجا که اذن ندهد خداوند مگر آن را که بخواهد و پسندد و ابن شاذان در مناقب ماه به همان سند خوارزمي نقل کرده و نيز آن را ابراهيم بن محمد حمويني شيخ الاسلام در فرائد السمطين مسندا روايت کرده.
چهارم ابو عبد الله احمد بن محمد بن عياش در مقتضب الاثر روايت کرده از ابو الحسن ثوابه بن احمد موصلي وراق حافظ از علماي عامه به سند خود از ابي جعفر محمد بن علي عليهما السلام از سالم بن عبد الله بن عمر که گفت فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بدرستي که خداوند وحي کرد به من در شبي که مرا به معراج برد تا آخر آنچه گذشت مختصرا در خصائص. ابو عبدالله بن عياش بعد از خبر گفته که من پيش او نوشتن اين حديث از ثوابه موصلي ديدم آن را در نسخه وکيع بن جراح که در نزد ابي بکر محمد بن عبد الله بن عتاب بود که خبر داد مرا به آن نسخه از ابراهيم بن عيسي قصار کوفي از وکيع بن جراح و من آن را در اصل کتاب او ديدم پس سوال کردم از او که مرا حديث کند به آن يعني بخواند آن را براي من يا من بخوانم آن را بر او و او گوش دهد يا اجازه دهد که بتوانم بنحو روايت ازو نقل کنيم پس امتناع کرد و گفت تورا حديث نمي کنم به اين حديث به جهت عداوت و نصب و حديث کرد مرا به غير آن از ساير احاديث آن نسخه و از فروع کتابي که جمع نموده بود در او احاديث وکيع بن جراح را آن گاه حديث کرد مرابه آن خبر پس از آن ثوابه و روابة بن عتاب اعلي بود اگر مرا حديث مي کرد به آن. مؤلف گويد که تامل شود که چه مقدار اهتمام و دقت داشتند در نقل اخبار خصوص در مقامي که طرف اهل سنت باشند که با ديدن خبر در کتاب وکيع چون اذن نداشت نقل نکرد و اين قسم نقل خبر در آن عصر اسباب ضعف و بي اعتباري
[ صفحه 287]
بود و آنرا و جاه مي گويند ونيز تاسف مي خورد که سند وکيع از دست او رفت که اعلي بود يعني واسطه او کمتر بود و قوت خبر از اين جهت بيشتراست. وکيع مذکور که اين خبر شريف باسند در کتاب او موجود است از معروفين علماست. او وکيع بن جراح بن مليح بن عدي تا آخر نسبت که به عامر بن صعصعه رواسي مي رسد در عبقات الانوار نقل کرده از کتاب ثقات محمد بن حيان بستي که او حافظ متقن بود. فياض ابن زهيرمي گفت نديدم هرگز در دست وکيع کتابي، مي خواند کتاب خود را از حفظ در سنه 197 وفات کرد و از نووي در تهذيب الاسماء که بعد از ذکر مشايخ او مانند اعمش و دو سفيان و اوزاعي و امثال آنها و رواه از او مانند ابن حنبل و ابن راهويه و حميدي و ابن مبارش و ابن معين و ابن مداين و نظاير ايشان از اعيان محدثين گفته و اجماع کردند بر جلالت و وفور علم و حفظ و اتفاق و ورع و صلاح و عبادت و توثيق و اعماد او و احمد حنبل گفت نديدم داراتر مر علوم و احفظ از وکيع را و ابن عمار گفت در کوفه در زمان وکيع نبود کسي که افقه و اعلم به حديث از او باشد و غير اينها از مناقب و مدايح که اهل رجال در حق او ثبت نمودند.
پنجم ابو عبد الله احمد بن عياش در مقتضب به اسناد خود از وکيع ابن جراح مذکور از ربيع بن سعد از عبد الرحمان بن ساويط گفت که فرمود حسين بن علي عليهما السلام از ما دوازده مهدي است اول ايشان امير المومنين علي بن ابيطالب عليه السلام و آخر ايشان نهم از فرزندان من و اوست قائم به حقي که زنده کند خداوند به او زمين را بعد از مردن او و غالب کند خداوند به او دين را بر همه دينها هر چند کاره باشند مشرکان براي او غيبتي است که برگدند در آن جمعي ديگر بدرستي که صابر در غيبت او بر آزار و تکذيب به منزله مجاهدي است با شمشير در پيش روي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم.
[ صفحه 288]
ششم و نيز در آن جا روايت کرده از عبد الرحمان بن صالح بن رعيده از حسين بن حميد بن ربيع از اعمش از محمد بن خلف طاطري از زاذان از سلمان گفت داخل شدم روزي بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پس چون نظر کرد به من فرمود اي سلمان خداوند عزوجل مبعوث نکرد پيغمبري را و نه رسولي را مگر آنکه قرار داد براي او دوازده نقيب گفت گفتم يا رسول الله بتحقيق که شناخته ام اين را از اهل کتابين. فرمود اي سلمان آيا شناختي دوازده نقيب مرا که خداوند برگزيد ايشان را براي امامت بعد از من؟ گفتم خدا و رسول او داناترند پس حضرت ذکر فرمود مبدا خلقت خود و علي و فاطمه و حسن و حسين و نه امام را صلوات الله عليهم و فضل معرفت ايشان را تا آنکه سلمان گفت گفتم يا رسول الله آيا مي شود ايمان به ايشان بدون معرفت نامهاي ايشان و نسبهاي ايشان فرمود نه اي سلمان پس گفتم يا رسول الله کجا خواهد بود براي من معرفت جناب ايشان فرمود شناختي تا حسين را آن گاه سيد العابدين علي بن الحسين آن گاه فرزند او محمد بن علي باقر يعني شکافنده علم اولي و آخرين از نبين و مرسلين آن گاه جعفر بن محمد لسان صادق خداوند آن گاه موسي بن جعفر کاظم کننده غيظ خود با صبر در راه خداوند آنگاه علي بن موسي راضي به امر خداوند آن گاه محمد بن علي جواد برگزيده از خلق خداوند آن گاه علي بن محمد هادي به سوي خداوند آن گاه حسن بن علي صامت امين آن گاه فلان و نام او را برد به نامش پسر حسن، مهدي ناطق، قائم بحق خداوند، و در بعض نسخ صامت امين عسکري، آن گاه
[ صفحه 289]
حجة الله بن الحسن المهدي تا آخرحديث که طولي دارد. ابن عياش بعد ازذکر تمام خبر گفت سوال کردم از ابن بکر محمد بن عمر جعابي حافظ از حال محمد بن خلف طاطري پس گفت او محمد بن خلف بن موهب طاهري است ثقه و مامون است و طاطر ساحلي است از ساحلهاي دريا که در آن جا جامه ها مي بافند که آنرا طاطريه مي گويند و منسوب به آن جا است و از اين کلام معلوم مي شود که باقي رجال سند از ثقات معروفند نزد اهل سنت.
هفتم و نيز روايت کرده از ابو محمد عبد الله بن اسحق بن عبد العزيز خراساني معدل از رجال اهل سنت از شهر بن خوشب از سلمان فارسي که گفت بوديم با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و حسين بن علي عليهما السلام بر زانوي آن جناب بود که ناگاه حضرت به تامل در رخسار او نگريست و فرمود اي ابو عبدالله تو سيدي از سادات و تو امامي از امامان پدر نه امام که نهم ايشان قائم ايشان است و امام اعلم احکم افضل ايشان است. هشتم و نيز روايت کرده از محمد بن عثمان بن محمد صيداني و غير او به طريق معتبر از جابر بن عبد الله انصاري که گفت فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خداي تعالي برگزيد از روزها روز جمعه را و از شبها شب قدر را و از ماهها ماه رمضان را و برگزيد مرا و علي را و برگزيد ازعلي حسن و حسين را و برگزيد از حسين حجت گمراهان را که نهم ايشان قائم اعلم احکم ايشان است.
نهم و نيز روايت کرده از ابو الحسن محمد بن احمد بن عبد الله بن احمد بن عيسي منصوري هاشمي به سند ايشان خبري طولاني که يافته شد در عهد عبدالله بن زبير مکتوبي قديم در بنيان کعبه که ثبت بود در آن حالات و صفات رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و يک يک ازائمه به اسم و وصف وذکر نموديم آنچه متعلق بود به حضرت مهدي عليه السلام در باب القاب در لقب شانزدهم.
[ صفحه 290]
دهم و نيز روايت کرده در آنجا خبر شريف عجيبي که کافي است براي ان مقام گفت در عداد آنچه اهل سنت روايت کردند و خبري که روايت کرده آنرا ام سليم صاحب حصاه يعني سنگريزه و او نيست حبابه و البيه نه ام غانم که هر دو صاحب حصاتند اين ام سليم غير ايشان است و اقدم از ايشان از طريق عامه خبر داد مرا ابو صالح سهد بن محمد طرطوسي قاضي که وارد شد بر ما ازشام در سنه سيصد و چهل گفت خبر داد مرا ابو فروه زيد بن محمد الرهاوي گفت خبر داد مرا عمار بن مطر گفت خبرداد ابوعرانه از خالد بن علقمه از عبيدة بن عمرو و سلماني گفت شنيدم عبدالله بن جناب بن الارث کشته شده خوارج که مي گفت خبر داد مرا سلمان فارسي و براء ابن عازب که هر دو از ام سليم روايت کردند آن گاه سندي از طريق خاصه ذکر نمود تا سلمان و براء گفت ميان اين دو حديث اختلاف است در الفاظ و لکن در عدد دوازده خلافي نيست و لکن من به نحوي که عامه ذکر کردند ذکر مي کنم به جهت شرطي که در اين کتاب کرده ام سليم گفت من زني بودم که تورات و انجيل خوانده بودم پس شناخته بودم اوصياي پيغمبران را ودوست داشتم که بدانم وصي محمد صلي الله عليه و آله و سلم را و شتر سواري خود را در شتران قبيله جا گذاشتم پس گفتم به آن جناب که يا رسول الله نبود هيچ پيغمبري مگر آنکه براي او دو خليفه بود خليفه اي که وفات مي کرد در حيات او و خليفه اي که باقي بود بعد از او و خليفه موسي در حياتش هرون بود پس وفات کرد پيش از موسي آن گاه وصي او بعد او وفاتش يوشع بن نون بود و وصي عيسي (ع) در حياتش کالب بن يوقنا بود پس وفات کرد کالب در حيات عيسي و وصي بعد از وفات او يعني از زمين شمعون بن حمون صفا بود پسر عمه مريم و بتحقيق که نظر کردم در کتب پس نيافتم از براي تو مگر يک وصي در حيات تو و بعد از وفات تو پس بيان کن براي من به تفسير خودت يا رسول الله که کيست وصي تو
[ صفحه 291]
پس فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بدرستي که براي من يک وصي است در حيات من و بعد از وفات من گفتم به او کيست او پس فرمود سنگ ريزه بياور پس برداشتم براي او سنگ ريزه از زمين پس گذاشت آن را ميان دو کف خود پس ماليد آن را به دست خود که چون آرد نرمي شد آن گاه آن را خمير کرد پس گرداند آن را ياقوت سرخي پس مهر کرد آنرا به خاتم خود که ظاهر بود نقش درآن براي نظر کنندگان آن گاه آن را به من عطا کرد و فرمود اي ام سليم هر کس توانست بکند مانند اين پس او وصي منست آن گاه فرمود ام سليم وصي من کسي است که مستغني باشد به نفس خود در جميع حالاتش چنانچه من مستغنيم پس نظر کردم به سوي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم که زده است دست راست خود را به سوي سقف و به دست چپ خود به سوي زمين و حال آنکه خود را از طرف دو قدم مبارک خود بلند ننموده گفت پس بيرون آمدم پس ديدم سلمان را به علي عليه السلام چسبيده و به او پناه برده نه به غير او از خويشان محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اصحاب او با کمي سن آن جناب پس در نفس خود گفتم اين سلمان صاحب کتب اولين است پيش از من صاحب اوصياست و در نزد او است از علم چيزي که به من نرسيده پس شايد که آن جناب صاحب من باشد پس به نزد علي عليه السلام آمدم و گفتم تو وصي محمدي فرمود آري چه مي خواهي گفتم چيست علامت آن فرمود سنگريزه برايم بيار پس سنگريزه براي او از زمين برداشتم پس آنرا در ميان دو کف خود گذاشت آن گاه
[ صفحه 292]
آن را با دست خود نرم کرد مانند آرد آن گاه آنرا خمير کرد پس آنرا ياقوت سرخي کرد آن گاه آنرا مهر کرد که ظاهر بود نقشش در آن براي ناظرين آن گاه به طرف خانه خود رفت پس در عقبش رفتم که سوال کنم از او از آن چه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم کرد پس متوجه من شد و کرد آنچه را که آن حضرت کرده بود پس گفتم وصي تو کسيت اي ابو الحسن فرمود کسي که بکند مانند اين ام سليم گفت پس ملاقات کردم حسن بن علي عليه السلام را پس گفتم تو وصي پدر خودي و من تعجب داشتم از صغر سن او و سوال من از او با اين که من مي شناختم صفت دوازده تن امام را و پدرايشان را و سيد ايشان را و افضل ايشان را و يافتم اين را در کتب پيشينيان پس فرمود آري م ن وصي پدر خويشم پس گفتم چيست علامت اين فرمود بياور براي من سنگريزه گفت پس از زمين براي او سنگريزه برداشتم پيش آن را ميان دو کف خود گذارد و نرم کرد مانند آرد آن گاه آنرا خمير کرد پس آن را ياقوت سرخي کرد آن گاه آن را مهر کرد پس ظاهر شد نقش در آن آن گاه آن را به من داد پس گفتم به آن جناب کيست وصي تو فرمود کسي که بکند آنچه من کردم آن گاه دست راست خود را کشاند تا آنکه از بامهاي مدينه گذشته و او ايستاده بود آن گاه دست چپ خود را بزير برد و به آن زمين را زد بي آنکه منحني شود يا بالا رود پس در نفس خود گفتم که را خواهي ديد که وصي او باشد پس از نزد او بيرون رفتم پس ملاقات کردم حسين عليه السلام را و من شناخته بودم نعمت او
[ صفحه 293]
را در کتب سابقه به اوصاف او ونه تن ديگر از فرزندان به صفات ايشان جز اينکه من انکار داشتم شمايل او را به جهت صغر سن او پس نزديک او رفتم و او در محلي از ساحت مسجد بود پس گفتم به آن جناب تو کيستي فرمود من مقصود توام اي ام سليم من وصي اوصيايم و من پدر نه امامان هدايت کنندگانم من وصي برادرم حسنم و حسن وصي پدرم علي است و علي وصي جدم رسول خدا است صلي الله عليه و آله و سلم پس کردم از سخن آن جناب و گفتم چيست علامت اين فرمود سنگريزه برايم بياور پس سنگريزه برايش از زمين برداشتم ام سليم گفت پس نظر مي کردم به سوي او که آن را در کف خود گذاشت و آن را مانند آرد نرم کرد آن گاه آن را خمير کرد پس آن را ياقوت سرخي کرد پس آن را به خاتم خود مهر کرد پس ثابت شد نقش در آن آن گاه آن را به من داد و فرمود نظر کن آن اي ام سليم آيا چيزي در آن مي بيني ام سليم گفت پس نظر کردم در آن پس ديدم در آن جا رسول الله و علي و حسن و حسين و نه امام که اوصيايند ازفرزندان حسين صلوات الله عليهم که نامهايشان با هم موافق بود مگر دو ايشان يکي از آن دو جعفر و ديگري موسي عليهما السلام و چنين خوانده بودم در انجيل پس تعجب کردم آن گاه گفتم در نفس خود که خداي تعالي عطا فرمود به من دليلها که عطا کرد آنها را به کساني که پيش از من بودند پس گفتم اي سيد من اعاده فرما بر من علامت ديگر را پس تبسم کرد و آن جناب نشسته بود پس برخاست و دست راست خود را کشاند به سوي آسمان پس قسم به خداوند که گويا آن عمودي بود از آتش و هوا را شکافت تا آنکه از چشم من نهان شد و او ايستاده بود و ازين کلامي نداشت. ام سليم گفت پس به زمين افتادم و بيهوش شدم و به حال نيامدم مگر به آن حضرت که در دستش شاخه اي از آس بود و به آن مي زد سوراخ بيني مرا پس به او گفتم چه بگويم به او بعد از اين و من و الله مي يابم تا اين ساعت بوي آن
[ صفحه 294]
شاخه آس را و آن و الله در نزد من است و نه پژمرده شده و نه ناقص و نه چيزي از بويش کم شده و من وصيت کردم اهل خود را که آن را در کفن من بگذارند. گفتم اي سيد من کيست وصي تو؟ فرمود آن که بکند مانند آنچه من کردم. ماندم تا امام علي بن الحسن عليهما السلام. زر بن حبيش گفت خاصه دون غير او که خبر داد مرا جماعتي از تابعين که شنيدم اين کلام را از تمام حديث او که يکي از آنها سيناست مولاي عبد الرحمن بن عوف و سعيد بن جبير مولاي بني اسد و خبر داد مرا سعيد بن مسيب مخزومي به بعضي از آن حديث از ام سليم که گفت: آمدم نزد علي بن الحسين عليهما السلام و آن جناب در منزل خود ايستاده بود نماز مي کرد درشب و روز هزار رکعت. اندکي نشستم و خواستم مراجعت نمايم و اراده نمودم که برخيزم چون اين قصد را کردم متوجه من شدند به انگشتري که در انگشت آن جناب بود و بر آن نگين حبشي بود ديدم که در آن مکتوم بود مکانک يا ام سليم انبئک بما جئتني له به جاي خود نشين اي ام سليم که خبر خواهم داد تو را به آنچه براي آن آمدي. گفت نماز خود به تعجيل کرد. چون سلام داد، فرمود: اي ام سليم سنگريزه بياور براي من بدون آنکه سوال کنم از جنابش از مقصدي که براي آن آمدم، سنگريزه از زمين گرفتم به او دادم. آن را گرفت و ميان دو کف خود گذاشت و آن را مانند آرد نرم کردآن کرد آن گاه آنرا خمير نمود و آن را ياقوت سرخي کرد آن گاه آنرا مهر کرد و نقش در آن ثابت شد. نظر کردم و الله باعيان آن قوم يعني همان اسامي شريفه چنان که ديدم بود در روز حسين عليه السلام پس گفتم به آن جناب که کيست وصي تو فداي تو شوم فرمود هر کسي که بکند آنچه من کردم و درک نخواهي کرد پس از من مثل مرا.
[ صفحه 295]
ام سليم گفت فراموش کردم که سوال کنم ازاو که بکند آن کاري را که پيش ازو کردند از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و علي و حسن و حسين عليهم السلام. چون از خانه بيرون رفتم و گامي برداشتم آواز داد مرا که ام سليم گفتم لبيک فرمود: برگرد برگشتم و ديدم آن جناب را که در وسط صحن خانه ايستاده آن گاه رفت و داخل خانه شد و او تبسم مي کرد و فرمود بنشين اي ام سليم من نشستم. او دست راست خود را کشاند پس شکافت خانه ها و ديوارها و کوچه هاي مدينه را و از چشمم پنهان شد آن گاه فرمود بگير ام سليم پس به من عطا فرمود و الله کيسه اي که در آن چند اشرفي بود و دو گوشواره از طلا و چند نگين که مال من از جزع که در حقه از من در منزلم بود. گفتم اي سيد من امام حقه را مي شناسم و اما آنچه در آن است پس نمي دانم چيست در آن مگر آنکه آن را سنگين مي بينم فرمود بگير اين را و پي کار خود برو گفت از نزد آن جناب بيرون رفتم و به منزل خود رفتم. حق را در جايش نديدم پس ديدم حقه حقه من است گفت پس من شناختم ايشان را بحق معرفت از روي بصيرت و هدايت در امر ايشان از آن روز و الحمد لله رب العالمين.ابو عبد الله يعني ابن عياش مصنف کتاب گفت سوال کردم از ابو بکر محمد بن عمر جعابي از اين ام سليم و خواندم بر او اسناد حديث عامه را و طريق او را مستحسن شمرد يعني راويهاي او را مدح و توثيق کرد و طريق اصحاب ما را و شناساند ابو صالح قاضي طرطوسي را و گفت او ثقه عدل حافظ بود. اما ام سليم پس او زني بود از نمر بن قاسط معروف است از زنهايي است که روايت کردند از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گفت که او ام سليم انصاريه نيست مادر انس بن مالک
[ صفحه 296]
و نه ام سليم دوسيه که براي او صحبتي و روايتي بود يعني حضرت را ديده بود و از او روايت کرده بود و نه ام سليم خافضه يعني ختنه کننده که دخترها را ختنه مي کرد در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و نه ام سليم مسعود ثقفيه خواهر عروه بن مسعود ثقفي است. او اسلام آورده بود و اسلامش نيکو شده بود و حديث روايت مي کرد. اگر چه تمام حديث مناسب مقام نبود اما به جهت شرافت و قلت وجود و اتقان سند به نقل تمام متبرک شديم.
يازدهم نيز در آنچا از طريق اهل سنت روايت کرده از داود رقي گفت داخل شدم بر جعفر بن محمد عليهما السلام پس فرمود چه چيز سبب شد که غيبتم از نزد ما اي داود؟ گفتم حاجتي مرا عارض شد در کوفه که سبب شد که غيبتم از نزد ما اي داود؟ گفتم حاجتي مرا عارض شد در کوفه که سبب شد که غيبتم از خدمت تو طول کشيد فداي تو شوم. فرمود چه ديدي در آن جا؟ گفتم ديدم عم تو زيد را بر اسب دراز دمي که قرآني به هيکل انداخته و فقهاي کوفه دورش را گرفته اند در حالتي که مي گفت: اي اهل کوفه منم عالم ميان شما و خداي تعالي به تحقيق که شناخته ام آنچه در کتاب خداست از ناسخ او ومنسوخ او. پس حضرت ابو عبدالله عليه السلام فرمود اي سماعه بن مهران بياور آن صحيفه را پس صحيفه سفيدي آورد و به من داد و فرمود به من بخوان اين از آن سه چيز است که درنزد ما اهل بيت است که به ميراث مي برد بزرگي از ما از بزرگي از زنان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پس خواندم ديدم در آن دو سطر
[ صفحه 297]
سطر اول لا اله الا الله محمد رسول الله و سطر دوم ان عدة الشهود عند الله اثني عشر شهرا في کتاب الله يوم خلق السموات منها اربعه حرم ذلک الدين القيم علي بن ابي طالب و الحسن بن علي و الحسين بن علي و علي بن الحسين ومحمد بن علي و جعفر محمد بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و الخلف منهم الحجه لله عليهم السلام آن گاه فرمود به من اي داود آيا مي داني که در کجا و چه زمان نوشته شده؟ گفتم اي فرزند رسول خدا خداوند داناتر است و رسول او و شما فرمود پيش از آنکه خلق شود آدم به دو هزار سال پس کجا زيد را تباه مي کنند و مي برند.
دوازدهم و نيز روايت کرده از شيخ ثقه ابو الحسن عبد الصمد بن علي و بيرون آورد تمام خبر را از اصل کتاب خود تاريخ آن سنه دويست و پنجاه و هشت بود که آنرا از عبيد بن کثير ابي سعد عامري شنيده بود. گفت که خبر داد مرا نوح ابن جراح از يحيي بن اعمش از زيد بن وهب از ابن جحيفه سواي که از سواه بن عامر است و حارث بن عبد الله حارني همداني و حارث بن شرب هر يک خبر دادند که ايشان در نزد علي بن ابي طالب عليه السلام بودند پس هرگاه حسن عليه السلام پيش مي آمد مي فرمود مرحبا اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و هرگاه حسين عليه السلام پيش مي آمد مي فرمود پدرم فداي تو اي پدر پسر بهترين کنيزان. پس کسي عرض کرد به آن جناب يا امير المومنين چه شد شما را که آن را به حسن مي گوييد و اين را به حسين عليهما السلام مي گوييد و کيست بهترين کنيزان فرمود اين مفقود رانده شده آواره م ح م د بن الحسن بن علي پسر اين حسين و دست مبارک را بر سر حسين عليه السلام گذاشت.
[ صفحه 298]
سيزدهم و نيز در آن جا گفته که از اتقن اخبار ماثوره و غريب آن و عجيب آن و از مصون مکنون در اعداد ائمه و اسامي ايشان از طريق عامه خبر جارود بن منذر است و اخبار او از قيس بن ساعده که خبر داد ما را به آن ابو جعفر بن محمد بن لاحق بن سابق بن قرين انباري گفت خبر داد مرا جدم ابو النصر سابق بن قرين در سنه دويست و هفتاد و هشت در انبار در خانه ما گفت خبر داد مراابو المنذر هشام بن محمد بن سايب کلبي گفت خبر داد مرا پدرم از شرقي بن قطامي ارتميم بن وهله مري گفت خبرداد مرا جارود بن منذر عبدي و او نصراني بود و در عام حديبيه اسلام آورد و اسلامش نيکو شده بود و او قاري کتب وعالم به تاويل و بصير در فلسفه و در طب و با راي اصيل و وجه جميل خبر داد ما را در امارت عمر بن خطاب و گفت آن گاه نقل کرد به تفصيل ورود خود با قبيله اش از عبد القيس به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و کيفيت ملاقات آنها با آن جناب و سوال حضرت از ايشان از حال قس بن ساعده ايادي و شرح دادن جارود حال اورا و اينکه پانصد سال عمر کرد و رئيس حواريين لوقا و يوحنا را درک کرد و ذکر جمله اي از مواعظ و نصايح و اشعار او تا آنکه در آخر رو کرد به اصحاب آن حضرت و گفت که از روي علم ايمان آورديد پيش از بعثت آن جناب چنان که من ايمان آوردم پس اشاره به کسي کردند و گفتند در ما بهتر و افضل از او نيست پس نظرکردم به مرد شريف نوراني که از رخسارش هويدا بود که حکمت او را فرو گرفته و از سلمان فارسي بود پس سلمان ازو پرسيد که چگونه شناختي آن جناب را پيش از حضور در خدمتش؟ گفت: پس رو کردم به رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم و او متلالا لا بود و نور و سرور از روي مبارکش مي درخشيد
[ صفحه 299]
پس گفتم يا رسول الله بدرستي که قس منتظر بود زمان تو را و متوقع بود اوقات تو را و ندا مي کرد اسم تو را و پدر و مادر جناب تو را و نامهايي که نمي دانم آنها را با تو و نمي بينم در پيروان تو پيغمبر به سلمان گفت ما را خبر ده پس شروع کردم به خبر دادن ايشان و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گوش مي کرد و قوم گوش مي دادند. گفتم يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بتحقيق که حاضر بودم که بيرون رفت قس از مجلسي از مجالس اياد بسوي صحرايي که درختان خاردار و درختان سمره و سدر داشت و او شمشيري حمايل کرده بود پس ايستاد در شبي نوراني چون آفتاب و بلند نمود به سوي آسمان روي و انگشتان خود را نزديک رفتم و شنيدم او را که مي گفت که حاصل ترجمه اش بار خدايا اي پروردگار هفت آسمان رفيع و هفت زمين فراخ و به محمد و سه محمد که با اوست و چهار علي و دو سبط بزرگوار (به روايت کراچکي بعد از دو سبط و حسن صاحب رفعت منه) و نهر درخشان يعني جعفر عليه السلام ( چون يکي از معاني جعفر نهر است - منه) و همان کليم اينانند نقباي شفعا و راههاي روشن و ورثه انجيل و حفظه تنزيل، بر عدد نقباء از بني اسرائيل، محو کنندگان گمراهي ها و نابود کنندگان باطلها، راست گويان، که برايشان برخواهد خواست قيامت و به ايشان مي رسد شفاعت و براي ايشان است از جانب خداوند فرض طاعت آن گاه گفت بار خدايا کاشکي من درک مي کردم ايشان را هر چند پس از سختي عمرو زندگاني من باشد آن گاه ابياتي خواند و بشدت گريست و ناله کرد باز ابياتي خواند. آن گاه جارود از آن جناب سوال از آن اسامي کرد. پس حضرت حکايت شب معراج و ديدن اشباح نورانيه ائمه عليهم السلام و ذکر کردن خداوند اسماي يک يک را تا حضرت مهدي عليه السلام چنان که گذشت در باب القاب. در لقب منتقم
[ صفحه 300]
پس جارود عرض کرد که ايشان مذکورند در تورات و انجيل و زبور و اين خبر طولاني و با کلمات فصيحه و اشعار مليحه است به جهت خود تطويل مختصر کردم.
چهار دهم ملک العلماء شهاب الدين عمر دولت آبادي در هدايه السعداء روايت کرده که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود بعد از حسين بن علي عليهما السلام از پسران او نه امام است که آخر ايشان قائم عليه السلام است.
پانزدهم و نيز در آنجا روايت کرده از جابر بن عبد الله انصاري که گفت داخل شدم بر فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و در پيش او الواحي بود و در آن نامهاي امامان از فرزندان او بود پس شمردم يازده اسم را که آخر ايشان قائم عليه السلام بود.
شانزدهم عالم عارف مشهور نزد اهل سنت ملا عبد الرحمن جامي در کتاب شواهد النبوه روايت کرده از بعضي که گفته بر ابو محمد زکي رضي الله عنه در آمدم و گفتم که يا بن رسول الله خليفه و امام بعد از تو که خواهد بود به خانه در آمد پس بيرون آمد کودکي بر دوش گرفته گويد که ماه شب چهاردهم بود درسن سه سالگي پس فرمود اي فلان اگر نه پيش خداي تعالي گرامي بودي اين فرزند خود را به تو نمي نماياند مي نام اين نام رسول است و کنيه او کنيه وي است هو الذي يملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا.
هفدهم و نيز در آن جا روايت کرده از ديگري که گفت روزي بر ابو محمد در آمدم بر دست راست وي خانه اي ديدم پرده به آن فروگذاشته گفتم يا سيدي صاحب اين امر بعد از اين که خواهد بود فرمود آن پرده را بردار. برداشتم کودکي بيرون آمد در کمال طهارت و پاکيزگي بر رخساره راست وي خالي و گيسوان گذاشته آمد و بر کنار ابو محمد نشست
[ صفحه 301]
ابو محمد فرمود که اين است صاحب شما بعد از اين از زانوي وي برخاست ابو محمد رضي الله عنه گفت وي را يا بني ادخل اي الوقت المعلوم به آنخانه در آمد و من بوي نظر مي کردم پس ابو محمد رضي اله عنه مرا گفت برخيز و ببين که در اين خانه کيست و به خانه در آمدم هيچ کس را نديدم.
هيجدهم ابو محمد عبد الله بن احمد معروف به ابن خشاب بغدادي در کتاب مواليد ائمه عليهم السلام روايت کرده به سند خود از جناب رضا عليه السلام که فرمود خلف صالح و مهدي و صاحب الزمان فرزند ابي محمد حسن بن علي عليهم السلام است. نوزدهم و نيز قريب به آن از امام صادق عليه السلام روايت کرده و هر دو خبر در باب سابق در ضمن احوال او مذکور شد.
بيستم نور الدين علي بن محمد مکي مالکي شهير به ابن صباغ در فصول المهمه روايت کرده از محمد بن علي بن بلال که گفت بيرون آمد ابي محمد حسن بن علي عسکري عليهما السلام پيش از وفاتش به دو سال و خبر داد ما را به خلف بعد از خود آن گاه امر بيرون آمدبه سوي من پيش از وفاتش به سه روز خبر کرد مرا به اين که خلف او پسر اوست بعد از او.
بيست و يکم و نيز از ابي هاشم جعفري روايت کرده که گفت: گفتم به ابي محمد حسن بن علي عليهما السلام جلالت تو مانع است مرا از اين که از تو سوال کنم آيا رخصت مي دهي که از تو سوال کنم؟ فرمود سوال کن گفتم: اي سيد من آيا براي تو فرزندي است فرمود آري گفتم اگر حادثه اي روي داد در کجا از او سوال کنم فرمود در مدينه.
[ صفحه 302]
بيست و دوم سيد جمال الدين عطاء الله بن سيد غياث الدين فضل الله بن سيد عبد الرحمن محدث معروف در کتاب روضه الاحباب که در باب گذشته اعتبار خود و کتابش معلوم شد بعد از ذکر اختلاف در آن جناب و تطبيق اخبار و صحاح و مسانيد کتب اهل سنت در حق مهدي عليه السلام بر آنکه امامه گويند روايت کرده از جابر بن يزيد جعفي که گفت شنيدم از جابر بن عبد الله انصاري رضي الله عنه که مي گفت که چون ايزد تعالي نازل گردايند بر پيغمبر خود اين آيه را يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الرسول واولي الرسول و اولي الامر منکم گفتم يا رسول الله مي شناسيم ما خدا و رسول او را پس کيستند اصحاب امر که خداي تعالي اطاعت ايشان را قرين ساخته است به طاعت تو؟ پس گفت رسول صلي الله عليه و آله و سلم ايشان خلفاي منند بعد از من اول ايشان علي بن ابيطالب است آن گاه حسن آن گاه حسين آن گاه علي بن الحسين آن گاه محمد بن علي معروف در تورات به باقر و زود است که درک مي کني او را اي جابر هرگاه ملاقات کردي او را از من سلام برسان آن گاه صادق جعفر بن محمد آن گاه موسي بن جعفر آن گاه علي بن موسي آن گاه محمد بن علي آن گاه علي بن محمد آن گاه حسن بن علي آن گاه حجة الله در زمين او و بقيه الله در ميان بندگانش محمد بن حسن بن علي اين کسي است که فتح مي کند خداوند عزوجل بر دست او مشارق زمين و مغارب آن را و اين کسي است که غيبت مي کند از شيعه و اولياي خود و و غيبتي که ثابت نمي ماند در آن در قول به امامت او مگر آنکه آزموده خداي تعالي دل او را براي ايمان. جابر گويد: گفتم يا رسول الله آيا در غيبت امام شيعه انتفاع يابند؟
[ صفحه 303]
فرمود آري قسم به آن که مبعوث فرموده مرا به پيغمبري که ايشان استضائه کنند به نور او و منتفع شوند به ولايت او مثل انتفاع مردم به آفتاب هر چند که ابر او را بالا گيرد، اي جابر اين از اسرار ممنوعه الهي است پس پنهان دارد آن را مگر از کسي که اهل آن باشد.
بيست و سوم حافظ بخاري حنفي محمد بن محمد معروف به خواجه پارسا در کتاب فصل الخطاب بعد از ذکرروايت ولادت حضرت مهدي عليه السلام مختصرا از حکيمه خاتون گفته که حکيمه گفت من آمدم نزد ابي محمد الحسن العسکري رضي الله عنه وديدم مولود رادر پيش روي او در جامه زردي و بر او بود از بهاء و نور آن قدر که قلبم راگرفت و گفتم اي سيد من آيا در نزد توعلمي هست در اين مولود پس القاء فرمايي آن را به ما فرمود اي عمه اين منتظر است. اين کسي است که بشارت دادند ما را به او. حکيمه گفت به زمين افتادم براي خداوند که سجده کنم براي شکر اين نعمت. گفت آن گاه من تردد مي کردم نزد ابي محمد الحسن العسکري رضي الله عنه و آن مولود را نمي ديدم. روزي به آن جناب گفتم اي مولاي من چه کردي با سيد ما و منتظر ما؟ فرمود سپردم او را به آن کسي که سپرد به او مادر موسي پسر خود را.
بيست و چهارم ابو الحسن، محمد بن احمد بن شاذان، در ايضاح دفاين النواصب از طريق اهل سنت روايت کرده از حضرت صادق جعفر بن محمد از پدرش از پدرانش عليهم السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود: خبر داد مرا جبرئيل از رب العزه جل جلاله که فرمود کسي که عالم باشد که نيست خداي جز ذات يگانه من و اين که محمد بنده و رسول من است و اين که علي بن ابيطالب عليه السلام خليفه من است و اين که ائمه ازفرزندان او حجتهاي منند داخل مي کنم ايشان را در جنت خود به رحمت خود
[ صفحه 304]
و نجات مي دهم او رااز آتش به عفو خود و مباح کنم بر او همسايگي قرب خود را و واجب گردانم براي او کرامت خود را و تمام کنم بر او نعمت خود را و بگردانم او را از خاصان و برگزيدگان خود. اگر مرا ندا کند لبيکش گويم و اگر مرا بخواند اجابتش فرمايد و اگر مرا سوال کند عذابش کنم و اگر ساکت شود در عطا ابتدا نمايم اگر بد کند رحمتش کنم و اگر فرار کند از من بخوانمش و اگر مراجعت کند قبولش فرمايم و رحمتش کنم اگر در جود مرا بکوبد برايش باز کنم تا اينکه فرمود: جابر بن عبد الله انصاري برخاست و گفت: يا رسول الله کسيتند ائمه از فرزندان علي بن ابيطالب؟ فرمود حسن و حسين سيد جوانان اهل جنت آن گاه سيد العابدين در زمان خود علي بن الحسين آن گاه باقر محمد بن علي و زود است که درک کني او را پس چون او را درک کني ازمنش سلام برسان آن گاه صادق جعفر بن محمد آن گاه کاظم موسي بن جعفر آن گاه رضا علي بن موسي آن گاه تقي محمدبن علي آن گاه علي بن محمد آن گاه زکي حسن بن علي آن گاه پسر او قائم به حق مهدي امت من که پر کند زمين رااز عدل و قسط چنانچه پر شده از جور وظلم. اي جابر اينها خلاف و اوصياء واولاد و عترت منند کسي که اطاعت کند ايشان را پس به تحقيق که مرا اطاعت کرده و کسي که عصيان کند ايشان را مرا انکار کرده و به سبب ايشان نگاهدارد خداوند آسمان را که به زمين نيفتد مگر به اذن او و به ايشان حفظ فرمايد خداوند زمين را که مضطرب نکند اهلش را.
بيست و پنجم شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد حمويني در فرايد السمطين روايت کرده که کسي از جناب رضا عليه السلام پرسيد که کيست قائم از شما اهل بيت؟ فرمود چهارم از فرزندان من پسر خاتون کنيزان که پاک مي کند خداوند زمين را به او از هر جوري و پاکيزه مي فرمايد او را از هرظلمي و اوست که شک مي کنند مردم
[ صفحه 305]
در ولايت او و اوست صاحب غيبت پيش از خروجش.
بيست و ششم و نيز در آن جا روايت کرده از آن جناب که به عبل فرمود اما بعد از من پسر من است محمد بعد از محمد پسر او علي و بعد از علي پسر و حسن بعد از حسن پسر او حجة قائم منتظر در غيبت خود ومطالع در ايام ظهورش.
بيست و هفتم موفق بن احمد خوارزمي درمناقب خود روايت کرده از سليمان محمدي که گفت داخل شدم به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که ديدم حسين عليه السلام بر زانوي آن جناب بود و او دو چشمانش را مي بوسيد و دهنش را ميبوييد و مي فرمود تو سيدي پسر سيدي پدر ساداتي تو امامي پسر امامي برادر امامي پدر ائمه اي تو حجتي پسر حجتي برادر حجتي که از صلب تواند که نهم ايشان قائم ايشان است.
بيست و هشتم ابن شهر آشوب، در مناقب، از طريق اهل سنت روايت کرده از عبدالله بن مسعودي که گفت: شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود ائمه بعد از من دوازده تنند نه تن ايشان از صلب حسين عليه السلام است که نهم ايشان مهديست.
بيست و نهم و نيز روايت کرده از عبدالله بن محمد بغوي از علي بن جعد از احمد بن وهب بن منصور از ابي قبيصه شريح بن محمد عنبري از نافع از عبدالله بن عمر که نبي صلي الله عليه و آله و سلم فرمود که با علي من نذير امت خويشم و تو هادي ايشاني و حسن قائد ايشان است و حسين سائق ايشان است و علي بن الحسين جامع ايشان است و محمدبن علي عارف ايشان است و جعفر بن محمد کاتب ايشان است و موسي بن جعفر محصي ايشان است و علي بن موسي عبور دهنده و نجات دهنده و دور کننده دشمنان ايشان و نزديک کننده مومنان ايشان است و محمد بن علي قائد و سائق ايشان است و علي بن محمد عالم ايشان است و حسن بن علي معطي ايشان است و قائم خلف ساقي و شناسنده و شاهد ايشان است. ان في ذلک لايات للمتوسمين.
[ صفحه 306]
سي ام شيخ اسعد بن ابراهيم بن حسن بن علي اربلي حنبلي در اربعين خود به اسناد خود از محمد نوفلي روايت مي کند گفت: خبر داد مرا پدرم و او خادم امام علي بن موسي الرضا بود از آن جناب گفت خبر داد مرا پدرم کاظم گفت خبر داد مرا پدرم صادق گفت خبر داد مرا پدرم باقر گفت خبر داد مرا پدرم زين العابدين گفت خبر داد مرا پدرم سيد الشهداء گفت خبر داد مرا پدرم سيد الاوصياء فرمودخبر داد مرا برادرم و حبيبم رسول خدا و سيد الانبياء صلوات الله عليه و عليهم فرمود: يا علي کسي که خوشنودش مي کند ملاقات کند خداوند را در حالي که او اقبال فرمود بر او و راضي است ازو پس موالات کند با تو و ذريه تو تا کسي که اسم او اسم من است کنيه او کنيه من است وختم مي شود ائمه به او عليهم السلام. مولف گويد: ظاهر اين است که در اين خبر اسم هر يک از امامان را داشت و مولف به جهت اختصاريا خوف تشنيع شيعه حذف کرده و از تامل معلوم مي شود که همان خبر اولي است که ما از اربعين محمد بن ابي الفوارس نقل کرديم و اين خبر در هر دو چهارم اخبار اربعين است و به همين ترتيب مطابق است تا اکثر آن و باقي هم غالبا مطابق است و لکن در غالب آن اخبار اختصار کرده و در بعضي اکثر متن را ساقط کرده و با قلت اسباب و ضيق مجال به اين مقدار قناعت و بر چند امر تنبيه کنيم. اول آنکه بعضي از اين اخبار اگر چه صراحت ندارد در مدعي و لکن مضمون آن مطابق نمي شود مگر با مذهب اماميه اثني عشريه. پس ضرري ندارد در داخل نمودن آنها در سلک اخبار منصوصه و لا محاله مويد و مقوي باقي خواهد بود اگر چه ما را کافي است در اين مقام کمتر از آنچه طرف مقابل را چاره اي نيست از قبول کردن خبر معتبر در نزد خودشان که معارضي ندارد بلکه مويد است به اخبار
[ صفحه 307]
متواتره در طرق اماميه بلکه در صورت معارضه نيز مقدم باشد چه مضمون آن متفق عليه شود که در مخاصمه مرجع خواهد بود و خبر که خصم به آن منفرد باشد نتواند در آن مقام آن را بيرون آورد چه در نزد خصمش حجت نيست با آنکه معارضه بحمد الله مفقود است. دوم بساهست توهم رود که اين جماعت بانقل اين اخبار صريحه در مذهب اماميه چگونه اختيار مذهب ديگر کرده در اصول اشعر يا معتزلي و در فروع مالکي يا حنفي يا شافعي يا حنبلي شدند و اصول و فروع خود را از آنها اخذ کردند و از اين جماعت که ايشان را امام مي دانند چيزي نگيرند و بايشان اقتدا نکنند و جواب اين شبهه آن است که اکابر علماي ايشان در اين مقام و نظاير آن چند مسلک پيش گرفتند که راه خيال استدلال به آنها و دلالت کردن آن اخبار را بر مذهب اماميه بر ديگران مسدود کردند اول تضعيف اسانيدآن اخبار و نسبت بعضي روات خود را به وضع و آذب و تدليس و تشنيع حتي مشهورين از محدثين خود را که مملو است کتب ايشان از اخبار آنها گاهي اين نسبت را به او مي دهند (الف) مثل ابو مطيع حکم بن عبد الله بلخي فقيه صاحب ابو حنيفه که ذهبي او را در ميزان علامه کبير گفته وابو حاتم او را مرجي کذاب دانسته و جوزقاني مي گويد حديث وضع مي کرد و ابن جوزي نيزاو را وضاع مي داند و احمد حنبل گفته که سزاوار نيست کسي ازو چيزي روايت کند (ب) ذو النون مصري که از اکابر صوفي ايشان است، ابن جوزي او را به وضع حديث متهم کرده و جوزقاني او را وضاع دانسته چنانکه در مختصر تنزيه الشريعه گفته: (ج) احمد بن صالح که ذهبي در ميزان گفته او حافظ ثبت ويکي از اعلام بود و ديگران نيز مدح کردند و ابو داود مي گويد کذاب بود (د) محمد بن عمر واقدي که او عالم دهرو امين مردم بر اسلام مي دانند و
[ صفحه 308]
بعضي او را امير المومنين در حديث مي دانند با اين حال خوارزمي در مسند ابو حنيفه از يحيي بن معين نقل کرده که گفت: واقدي بيست هزار حديث بر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم وضع کرد از احمد حنبل و گفت: هزار حديث بر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم وضع کرد از احمد حنبل و گفت: واقدي اسانيد را ترکيب مي کند و ابن مديني گفته: حديث او را نبايد نوشت و شافعي گفته هر متبحري در سير محتاج به اوست و سعيد بن حجاج او را امير المومنين در حديث گفته و مالک معروف او را دروغگويي ازدروغ گويان مي دانست چنانچه در ميزان الاعتدال ذهبي است (ق) نعيم بن حماد، صاحب کتاب فتن و غيره در ميزان ارازدي نقل کرده که او در تقويت سنت حديث وضع مي کرد و جماياتي از علما در عيب ابي حنيفه که همه آنها دروغ است (ز) حافظ محمد بن عثمان بن ابن شيبه که از اکابر علماست و سمعاني در انساب او را مدح بليغي کرده و ذهبي نيز در ميزان او را عالم حافظ بصير به حديث و رجال دانسته با اين حال عبد الفله بن احمدبن حنبل او را کذاب مي گفت و ابن خراش او را واضع حديث مي دانست و ذهبي از عبد الله بن اسامه کلبي و ابراهيم بن اسحق صراف و داود بن يحيي نقل کرده ه ايشان او را کذاب مي دانستند داود مي گفت او چيزها بر قومي وضع کرده بود که هرگز خبر به آن نداده بودند (ح) زبير بن بکار معروف که از اکابر علماء و استاد در فن تاريخ و نسب و قاضي مکه بود و او را به مناقب جليله مدح کرده اند شيخ حافظ ابو الفضل احمد بن علي بن عنبر سليماني چنانکه در ميزان است او را در عداد واضعين حديث شمرده و گفته اومنکر است (ط) عبد الله بن مسلم بن قتيبه دينوري لغوي نحوي صاحب کتاب معارف ابن خلکان و غيره او را مدح بليغ کرده اند و در ميزان از حاکم نقل کرده که اجماع کردند امت بر اينکه اوکذاب بود
[ صفحه 309]
(ي) اسد بن عمر که از اعاظم علماء و تلميذ رشيد ابو حنيفه بود و در بغداد و واسط قضاوت داشت در ميزان بعد از نقل توثيق او از خطيب و غيره از يحيي بن معين نقل کرده که او کذاب بود و چيزي نبود و ابن حيان گفته که او حديث درست مي کرد بر مذهب او حنيفه و براي مثال به اين عشره منذره قناعت بايد کرد. دوم نسبت دادن صاحب کتاب به تشيع و رفض چنان که بعضي در حق ابن طلحه گفتند. سوم انکار بر بودن کتابي که خبر از آن اخذ شده از مولف آن و نسبت دادن شيعه را به اين تدليس که ايشان خود کتابي نويسند و به علماي ما نيست دهند و اين کتاب موضوع از براي شرح اين مطلب نيست تا آشکار شود که مدلس مفتري غريق متشبث به هر حشيش کيست. چهارم حمل امامت را بر مطالب باطنيه و رياست قلبيه نه خلافت ظاهر و رياست در سياست و بيان احکام ظاهريه پس منافاتي ندارد امامت هر يک از ايشان در هر عصري و بروز کرامت از ايشان با خلافت ظاهره مثل يزيد و مروان مثلا در آن زمان شاه ولي الله هندي که از اکابر علماي اهل سنت است در مقاله وضيعه گفته که اين حقير را معلوم شده است که ائمه اثنا عشر رضي الله عنهم اقطاب نسبتي بودند از نسبتها و رواج تصوف مقارن انقراض ايشان پيدا شد اما عقيده و شرعي را بجز از حديث پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نتوان گفت قطبيت ايشان امري است باطني به تکليف شرعي کار ندارد و نص و اشاره هر يک بر متاخر به اعتبار همان قطبيت است و امور امامت که مي گفتند راجع به همان است که بعض خلص ياران خود را بر آن مطلع مي ساختند پس از زماني قومي تعمق کردند و قول ايشان را بر محمل ديگر فرود آوردند انتهي الفرض با اين شبهات و احتمالات هيچ بعدي ندارد که با ديدن بيشتر از اين اخبار واضحه صحيحه در کتب خود احتمال صحت مذهب اماميه بدهند چنان که ديدي که محي الدين در فتوحات با آن که هر يک از ائمه عليهم السلام را امام گفته و به همه دوازده تصريح کرده اماميه را اصل در ضلالت مي داند که گمراهي
[ صفحه 310]
هر فرقه از فرق مسلمين از طرف ايشان است و اين نيست مگر آن که امامت را از سنخ قطيبت مي داند و لهذا همه اقطاب ايشان در احکام ظاهره تا آن وقت که بناي کردن آن را دارند به يکي از ائمه اربعه خود رجوع مي کردند از مالک و ابو حنيفه و شافعي و ابن حنبل سوم آن که بعضي از اخبار گذشته که به توسط بعضي از علماي اعلام نقل کرديم شبهه نيست در صحت نقل آن از ايشان چه علاوه بر علو مقام تقوي و صدق و ديانت که داشتند و غالبا در ازمنه سابقه مقهور آن جماعت بودند به ملاحظه سلاطين وقت عاده ممکن نيست که خبري از کتاب معروف ايشان يا عالم معتبري نقل کند در کتاب خود و به آن احتجاج نمايد و کتاب خود را نشر دهد با آنکه که در آن کتاب نباشد و آن عالم نگفته باشد و جمله از علماي ما را به علم و صدق و تقوي در کتب خود ذکر کردند مانند شيخ مفيد و سيد مرتضي کراچکي و ابن شهر آشوب و نظاير ايشان چنان که در محل خود مذکور است.
فصل: و اما نصوص اماميه از رسول خدا و ائمه صلوات الله عليهم بر اين که مهدي موعود امام دوازدهم حجة بن الحسن العسکري عليهما السلام است زياده از آن است که بتوان احصا کرد وذکر تمام موجود موجب تطويل است و بحمد الله در بسياري از کتب احاديث عربيه و فارسيه موجود است خصوص مجلد نهم بحار و ترجمه آن از فاضل آقا رضاابن ملا محمد نصير بن ملا عبدالله بن العالم الجليل ملا محمد تقي مجلسي و سيزدهم بحار و ترجمه او و لکن در اينجا به ذکر چند کتاب سليم و بعضي اخبار از کتبي که نزد علامه مجلسي نبوده قناعت کنيم:
اول سليم بن قيس هلالي از اصحاب امير المومنين عليه السلام در کتاب خود که شيخ نعماني درغيبت خود مي گويد که خلافي نيست در ميان حمله علم شيعه که آن
[ صفحه 311]
کتاب اصلي است از اصول که روايت کرده آن را اهل علم و حمله حديث اهل بيت عليهم السلام و اقدم آنها و از اصولي که شيعه به آن رجوع مي کنند و بر او اعتماد مي کنند که از خود آن جناب شنيد که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود در بيان ذکر اولي الامر که تو يا علي اول ايشاني آن گاه شمردند تا امام حسن العسکري عليه السلام پس فرخود آن گاه پسر او حجة قائم اوصياي من و خلفاي من و منتقم از اعداي من که پر مي کند زمين را ازعدل و داد چنانچه پر شده از جور و ظلم.
دوم و نيز در آن جا روايت کرده از آن جناب که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود من اولي هستم به مومنين او نفوس خودشان نيست بر ايشان با وجود من امري و علي عليه السلام بعد از من اولي است به مومنين او نفسهاي خودشان نيست براي ايشان با وجود او امري آن گاه ذکر فرمود تا حضرت باقر عليه السلام به همين قسم وفرمود در عقب محمد مرداني هستند يکي پس از ديگري نيست هيچ کدام از ايشان مگر اولي به مومنين او نفس خودشان. نيست براي ايشان با وجود آنها امري همه هداتند هاديند مهديند تا آنکه ذکر فرمود جنت عدن را فرمود با من درآن جا از اهل بيت من دوازده تنند اول ايشان علي بن ابيطالب و حسن و حسين ونه تن از فرزندان حسين آن گاه جمله اي او اوصاف ايشان را از عصمت و تبليغ و هدايت و غير آن بيان فرمود.
سوم و نيز در آن جا روايت کرده از علي ابن ابي طالب (ع) که فرمود اي سليم من و اوصياي من که يازده مردند از فرزندان من ائمه هدايت کنندگان هدايت شدگان محدثين يعني آنکه ملک با او سخن گويد گفتم يا اميرالمومنين کيستند ايشان فرمود دو پسر من حسن و حسين آن گاه اين پسر من و گرفت دست علي بن الحسين عليه السلام را و آن جناب شير مي خورد آن گاه هشتمين نفر ازفرزندان او هر يک بعد
[ صفحه 312]
از ديگري تا اينکه اين دوازده تن اوصيائيم.
چهارم و نيز گفته که با امير المومنين از صفين مراجعت مي کرديم فرمود آمد عسکر نزديک دير نصاري ذکر کرد بيرون آمدن راهبي از آن دير که نام او شمعون بن حمون بود از فرزندان شمعون وصي عيسي عليه السلام و با او کتابي بود به خط شمعون و املاء عيسي عليه السلام و در آن جا مذکور بود بعد از اوصاف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وزارت و خلافت امير المومنين عليه السلام و اين که او ولي هر مومن است بعد از رسول که آن گاه يازده نفر از فرزندان او و فرزندفرزند او اول آنها شبر دوم شبير و نه تن از فرزند شبير يکي بعد از ديگري آخرايشان کسي است که نماز مي کند عيسي عليه السلام خلف او و نام برده بعد از ايشان کسي را که سلطنت مي کند و کسي که دين خود را مخفي مي کند و کسي که ظاهر مي شود و اول کسي که از ايشان ظاهر مي شود و پر مي کند جميع بلاد خداوند را از عدل و داد و مالک مي شود ما بين مشرق و مغرب را تا اينکه غالب مي کند او را خداوند بر همه اديان آن گاه شرح داده حال جمله اي از ائمه ظلال را و در آخر خبر، سليم مي گويد حضرت به يکي از افراد خود فرمود برخيز و کتاب او را از عبراني ترجمه کن به عربي چون نسخه کرد و آورد حضرت به امام حسن عليه السلام فرمود به نزد من بياور آن کتابي را که به تو دادم و بخوان آن را اي پسر من و تو اي فلان نظر کن در نسخه اين کتاب که او خط من است و املاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چون خواند يک حرف با هم خلاف نداشت گويا املاي يک نفر بود.
پنجم شيخ ثقه جليل القدر عظيم الشان ابو محمد فضل بن شاذان نيشابوري که صد و هشتاد جلد کتاب تاليف فرمود و از حضرت رضا و جواد عليهما السلام روايت کرده و در آخر زمان عسکري عليه السلام وفات کرد و بر او رحمت فرستاده از کتاب غيبت خود مسمي به اثبات الرجعه روايت کرده از حسن بن محبوب از علي بن رياب که
[ صفحه 313]
گفت حديث کرد مرا ابي عبد الله عليه السلام حديث طولاني از امير المومنين و در آخر آن حضرت اخباري از فتن آخر الزمان را بيان فرمود تا خروج دجال پس فرمود آن گاه ظاهر مي شود امير امره و قاتل کفره سلطان مامول که متحير است در غيبت او عقول و او نهم از فرزندان تست اي حسين ظاهر مي شود بين رکنين و غالب مي شود بر ثقلين و وا نمي گذارد در زمين ادنين يعني پست و فطرتها را. خوشا به حال مومني که درک مي کند زمان او را و مي رسند هنگام او را و حاضر مي شوند در ايام او و ملاقات مي کنند با اقوام او.
ششم و نيز روايت کرده از ابن بني عمير از حماد بن عيسي از ابي شعبه حلبي از ابي عبد الله عليه السلام ازپدرش محمد بن علي از پدرش علي بن الحسين از عمش حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام که گفت: پرسيدم از جد خود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از امامان که بعد از آن جناب خواهند بود فرمود که امامان بعد از من به عدد نقباي بني اسرائيل دوازده تنند که عطا نموده است خداوند به ايشان دانش و فهم مرا و تو از ايشاني اي حسن پس گفتم يا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم کي خروج خواهد کرد قائم ما اهل البيت فرمود جز اين نيست اي حسن که مثل او مثل روز قيامت است که پنهان داشته خداوند علم آن رابر اهل آسمانها و زمين نمي آيد روز قيامت مگر ناگاه و بي خبر.
هفتم و نيز روايت کرده از عبد الرحمن بن ابي نجران از عاصم بن حميد از ابي حمزه از ابي جعفر عليه السلام که فرمود پيغمبر با امير المومنين صلوات الله عليهما که يا علي زود باشد که قريش ظاهر سازند بر تو آنچه پنهان داشته اند و مجتمع شود کلمه ايشان برستم نمودن و غلبه کردن بر تو پس اگر اعوان و انصاري بيابي جهاد کن با ايشان و اگر نيابي بازدار دست خود راو نگاهدار خون خود را پس به درستي که شهيد شدن از پي است تو را و بدان که فرزند من انتقام خواهد کشيد در دنيا از آنها که بر تو و اولاد و شيعه تو ظلم کنند و خداي تعالي ايشان را در آن جهاد به عذاب شديد گرفتار خواهد گردانيد.
[ صفحه 314]
سلمان فارسي گفت اي رسول خدا کيست آن که اين کار را خواهد کرد؟ فرمودند: نهمين از اولاد پسر من ضمن آنکه ظاهر گردد بعد از پنهان بودن طولاني اعلان نمايد امر خدا را و ظاهر سازد دين خدا را و انتقام کشداز دشمنان خدا و پر کند زمين را از عدل و داد چنانچه پر شده از جور و ظلم. سلمان گفت کي ظاهر خواهد شد يارسول الله؟ فرمود آن را کسي نمي داند مگر خداي تعالي لکن آن را نشان ها است که از جمله آنهاست ندايي از آسمان و فرو رفتن جمعي به زمين در مشرق و فرو رفتني در مغرب و فرو رفتني در بيدا.
هشتم و نيز روايت کرده از صفاون بن يحيي از ابي ايوب ابراهيم ابن ابي زياد خزاز از ابي حمزه ثمالي از ابي خالد کابلي که او گفت داخل شدم به منزل مولاي خود حضرت علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام و در دست آن حضرت صحيفه اي ديدم که بر آن مي نگريست و سخت مي گريست گفتم پدر و مادرم فداي تو باد اي فرزند رسول خدا چيست اين صحيفه؟ حضرت فرمود که اين نسخه لوحي است که خداي تعالي به رسول خود به هديه فرستاد آن لوحي که در آن بود نام خداي تعالي و نام رسول او و نام اميرالمومنين و نام عمم حسن بن علي نام پدر و نام من و نام فرزندم محمد باقر و نام فرزند او جعفر صادق و نام فرزند او موسي کاظم و نام فرزند او علي رضا و نام فرزند او محمد تقي و فرزند او علي نقي و فرزند او حسن زکي و فرزند او حجة الله و قائم بامرالله و منتقم از اعداء الله آن که غايب شود زماني دراز بعد از آن ظاهر شود و پر کند زمين را از عدل و داد همچنان که پر شده از ستم و بيداد.
نهم و نيز روايت کرده از محمد بن سنان از مفضل بن عمر از جابر بن يزيد جعفي از سيد بن مسيب از عبد الرحمن بن سمره که او گفت: پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود
[ صفحه 315]
که چون آفريده حضرت ملک جليل حضرت ابراهيم خليل عليه السلام را حجاب از پيش نظر آن جناب برداشت در جنب عرش مجيد نوري ديد پرسيد که بار خدايا اين نور چيست خداوند فرموداين نور برگزيده من است از خلق من و ديد نوري در جنب او پس گفت بار خدايا چيست اين نور حقتعالي فرمود که آن ناصر دين من علي است و در جنب آن دو نور سه نور به نظر مبارک در آورد و پرسيد که اين نورها چيست خطاب رسيد که آن نور فاطمه دختر محمد و حسن و حسين است که دو فرزند او و دو فرزند علي بن ابيطالبند گفت اي خداوند من نه نور مي بينم که در دور آن پنج نوردر آمدند ندا رسيد که آن نور علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمدبن علي و علي بن محمد و حسن بن علي وحجه بن الحسن است آنگه ظاهر شود بعد از غايب شدن از شيعه و دوستانش. ابراهيم گفت اي خداوند من نورهاي بسياري مي بينم که دور ايشان را گرفته اند که نمي شمارد آن انوا را مگر تو يعني به غير از تو که خداوند عالمياني کسي قادر به شمردن آن نورهاي بسيار نيست آن نورها چيست حق تعالي فرمود که آن نورهاي شيعيان ايشان است و شيعيان علي بن ابيطالب عليه السلام که امير المومنين است ابراهيم گفت به چه چيز شناخته مي شودشيعه امير المومنين عليه السلام حق تعالي فرمود به پنجاه و يک رکعت نمازيعني در شبانه روزي گذاردن و به جهر بسم الله الرحمن الرحيم گفتن يعني درنماز و دعا خواندن در نماز پيش از رکوع و جبين بر خاک گذاشتن بعد از نماز و انگشتر در دست راست کردن
[ صفحه 316]
پس ابراهيم گفت بار خدايا مرا از شيعه امير المومنين علي بن ابيطالب عليه السلام قرار ده خطاب رسيد که يا ابراهيم ما تو را از شيعيان علي گردانيديم پس از اين جهت حضرت عزت فرو فرستاد در قرن عظيم داستان ابراهيم اين آيه را که و ان من شيعته لابراهيم يعني بدرستي و راستي که هر آينه از شيعه اوست ابراهيم. مفضل گفت روايت کرده اند از براي ما که چون حضرت ابراهيم احساس نمود که وقت رحلت است روايت کرد اين حديث شريف را به جهت اصحاب خود و به سجود رفت پس قبض کرده شد روح مقدس آن حضرت در آن هنگام که در سجود بود.
دهم و نيز روايت کرده از عبد الله ابن ابي نجران از عاصم بن حميد از ابي حمزه ثمالي و نيز روايت کرد از حسن بن محبوب از ابي حمزه ثمالي از سعيد بن جبير از عبد الله بن عباس که او گفت که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود که چون مرا عروج به آسمانها فرمودند به سدره المنتهي رسيدم خطاب از حضرت رب الارباب رسيد که يا محمد گفتم لبيک لبيک اي پروردگار من خداوند تعالي فرمود که ما هيچ پيغمبري به دنيا نفرستاديم که منقضي شود روزگار نبوت او الا آن که به پاي داشت به امر دعوت و به جاي خود گذاشت براي هدايت امت بعد از خود وصي خود را به جهت نگاهباني شريعت حجتي را پس ما گردانيديم علي بن ابيطالب را خليفه تو و امام امت تو پس حسن را يعني مقرر
[ صفحه 317]
گردانيديم که بعد از علي خليفه تو و امام امت توحسن باشد و بعد از او حسين و بعد از اوعلي بن الحسين و بعد ازاو محمد بن علي و بعد از او جعفر بن محمد و بعد از او موسي بن جعفر و بعد از او علي بن موسي و بعد از او محمد بن علي و بعد از او علي بن محمد و بعد از او حسن بن علي و بعد از او حجة پسر حسن يا محمد سر بالا کن چون سر بر آوردم انوار علي و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين را ديدم و حجت يعني صاحب الزمان عليه السلام در ميان ايشان مي درخشيد که گويا کوکب درخشنده بود پس خداوند فرمود که اينها خليفه و حجتها منند در زمين و خليفه ها و اوصياي تواند بعد از تو پس خوشا به حال کسي که دوست دارد ايشان را و واي بر آن کسي که دشمن دارد ايشان را.
يازدهم و نيز روايت کرده از محمد بن ابي عمير و احمد بن محمد بن ابي نصر از ابان بن عثمان الاحمر از ابان بن تغلب از عکرمه از عبد الله بن عباس گفت که يهودي که او را نعثل مي گفتند به نزد حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم آمد و گفت يا محمد من چند چيز از تو مي پرسم که ديري است که آن در سينه دارم اگر جواب ادا نمائي به دست تو اسلام مي آورم آن حضرت فرمود که اي ابا عماره بپرس گفت يا محمد پروردگار خود را از براي من وصف کن آن حضرت فرمود وصف نمي توانند کرد حضرت خالق را مگر به آن چيزي که که خود وصف کرده است به آن خود را چگونه وصف نمايند خالق واحد و آفريننده يگانه را که عاجز است حواس از آنکه او را دريابد و ادارک ذات مقدس او نمايد و فرو مانده است اوهام از آنکه او را بيابد و بکنه ذات او برسد و درمانده است عقول از آن که حدي از براي او پيدا کند و ناتوان است بصايراز آن که احاطه بر قدرت او کند بزرگتر است از آن که وصف کنند او را وصف کنندگان دور است در نزديکي
[ صفحه 318]
نزديکست در دوري يعني نزديک و دور نزد علم او يکسان است چگونگي را او چگونگي داده است پس نمي توان گفت که چگونه است و کجايي را او کجايي بخشيده پس نمي توان گفت که کجاست منقطع مي شود فکرها از شناختن او يعني بايد بدانيد که کيفيت و امنيت از او پيدا شده و به قدر او وجود يافته پس او احد است يعني تکثر در وحدانيت ذاتش متصور نيست و از ابعاض و اجزا معر او بري است و صمد است يعني جسم نيست که توان گفتن که ميان تهي است و خداوندي است که کل خلايق در حوايج و رغايب روي به درگاه او مي آورند و از او حاجتها مي طلبند و ازو مرادها مي يابند. بالجمله آن حضرت فرمود که خداي تعالي احد و صمد است همچنان که خود خود را وصف کرده است و وصف کنندگان نمي رسند به حد وصف کردن و نشان دادن او و چنانکه خود وصف خود فرموده لم يلد و لم يولد و لم يکن له کفوا احد است نعثل گفت راست گفتي يا محمد خبر ده مرا از آن که گفتي خدا يکي است و او را شبيه نيست آيا نه چنين است که خدا يکي است و انسان نيز يکي است و در يگانگي و وحدانيت به خدا مانند شده است وحدانيت و يگانگي انسان را آن آن حضرت فرمود که خدا واحد است واحد المعني يعني هميشه واحد و يگانه بود و چيزي با او نبوده و بي حد و بي اعراض است و هميشه همچنين بوده و همچنين خواهد بود اما انسان واحد تنوري است يعني غير واحد حقيقي است جسم است و عرضي است و روح است و جز اين نيست که تشبيه در معاني است نه در غير معاني است يعني هيچ کس در معني وحدانيت با او شرکت ندارد. نعثل گفت راست گفتي يا محمد پس خبر ده مرا که وصي تو کيست زيرا که هيچ پيغمبري نبوده الا آن که او را وصيي بوده و پيغمبر ما موسي وصيت کرد به يوشع بن نون آن حضرت فرمود بلي خبر دهم تو را وصي و خليفه من بعد از من علي بن
[ صفحه 319]
ابيطالب و بعد از او دو سبط من حسن و حسين و به وصايت از پي حسين در مي آيد نه تن از صلب حسين که ائمه ابرار و امامان نيکو کارند نعثل گفت نام کن ايشان را يعني به نام ايشان را ذکر کن از براي من يا محمد حضرت فرمود بلي چون حسين در گذرد پسر او علي وي خليفه باشد و چون مدت خلافت و وصايت علي به نهايت رسيد پسر او محمد و چون مدت وصايت محمد تمام شود پسر او جعفر و چون مدت وصايت جعفر گذرد پسر او موسي و بعد از او پسر او علي و بعد از او پسر او محمد و بعد از او پسر او علي و بعد از او پسر او حسن و بعد از او پسر او حجة بن الحسن ايشان دوازده امامند به شماره نقباي بني اسرائيل نعثل گفت پس جاي ايشان در بهشت کجاست فرمود با منند در درجه من گفت شهادت مي دهم که نيست الهي الا الله تعالي و شهادت مي دهم که تو رسول و فرستاده خدايي و شهادت مي دهم که ايشان اند اوصيا بعد از تو و به تحقيق که يافته ام اين معني را در کتب متقدمه پس خبر ده مرا اي رسول خدا از وصي دوازدهم از جمله اوصياي تو آن حضرت فرمود که او غايب خواهد شد تا نبينند او را و زماني پيش آيد امت مرا که نماند از اسلام مگر اسم اسلام و از قرآن در آن هنگام رخصت دهد خداوند تعالي او را به خروج نمودند پس بلرزيد نعثل و برخاست از پيش پيغمبر و در آن حال مي گفت صلوات خدا بر تو باد اي بهترين پيغمبران صلوات خدا باد بر اوصياي تو که پاک ومنزهند از عيبها و گناهان و سپاس و حمد مر خدايي را که پروردگار عالميان است. در بعضي از روايات در اواخر اين حديث زيادتي هست با شعري که نعثل انشا نمود در مدح پيغمبر و ائمه اثني عشر صلوات الله عليهم اجمعين و رضوانه.
دوازدهم و نيز روايت کرده از فضاله بن ايوب از ابان بن عثمان از محمد بن
[ صفحه 320]
مسلم از ابو جعفر عليه السلام که گفت پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم با امير المومنين عليه السلام که من اولايم به مومنان از نفسهاي ايشان بعد از آن تو يا علي اولائي به مومنان از نفس هاي ايشان بعد از آن امام حسن اولي است به مومنان از نفسهايشان بعد از آن امام حسين اولي است به مومنان از نفسهايشان بعد از آن علي بن الحسين اولي است به مومنان از نفسهايشان و بعد از آن محمد بن علي اولي است به مومنان از نفسهايشان بعد از آن جعفر بن محمد اولي است به مومنان از نفسهايشان و بعد از آن موسي بن جعفر اولي است به مومنان از نفسهايشان و بعد از آن علي بن موسي اولي است به مومنان از نفسهايشان و بعد از آن محمد بن علي اولي است به مومنان از نفسهايشان وبعد از آن علي بن محمد اولي است به مومنان از نفسهايشان و بعد از آن حسن به علي اولي است به مومنان از نفسهايشان و بعد از آن حجهة بن الحسن آن که منتهي مي شود به او خلافت و وصايت و غائب خواهد شد مدتي دراز بعد از آن ظاهر خواهد شد و زمين را پر ازعدل و داد خواهد کرد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم و الحمد لله.
سيزدهم و نيز روايت کرده از محمد بن واسطي از زفر بن هذيل از سليمان بن مهران اعمش از مورق از جابر بن عبد الله انصاري که او گفت داخل شد مردي از يهود به مجلس پيغمبر که جندل نام او بود و پدرش جناده نام داشت و از يهود خيبر بود پس گفت يا محمد خبر ده ما را از آن که خداي را نيست خداي را شريک است و آن چه نيست نزد خدا ضلم است و آن چه نمي داند آن را خداوند آن قول شما گروه يهوديان است که مي گويد عزيز پسر خداست و الله که خدا کسي را فرزند خود نمي داند جندل گفت اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله حقا بعد از آن گفت اي رسول خدا من در خواب موسي بن عمران را ديدم که به
[ صفحه 321]
من گفت اي جندل به دست محمد مسلمان شو و به اوصياي بعد از او بگرو و تمسک نماي به ايشان و بيزاري جوي از بدکيشان چون خداوند عالميان مرا توفيق داد و به خدمتت رسانيد و شرف اسلام روزيم گردانيد مرا از حال اوصياي خود آگاه گردان تا متمسک شوم برايشان آن حضرت فرمود که اي جندل اوصياي من به عدد نقباي بني اسرائيلند. جندل گفت چنانچه در تورات يافتم نقباي بني اسرائيل دوازده تن بودند آن حضرت فرمود بلي امامان که اوصياي منند بعد از من منحصرند در دوازده تن جندل گفت ايشان همه در يک زمان خواهند بود آن جناب فرمود همه در يک زمان نخواهند بود بلکه يکي بعد از يکي به امر امامت و وصيات قيام خواهند نمود تو درک نخواهي کرد مگر به خدمت سه تن از ايشان جندل گفت پس اسامي ايشان را ازبراي من ذکر فرما فرمود تو در خواهي يافت سيد اوصياء و وارث علم انبياء و پدر ائمه اتقياء علي بن ابيطالب را بعد از من پس از آن دو فرزند او حسن و حسين را پس تمسک نماي به ايشان و فريفته نکند تو را جهل جاهلان و چون هنگام ولادت فرزند من علي بن الحسين عليهما السلام باشد که سيد و سرور عابدان است حکم خدا بر تو وارد گردد يعني اجل تو در رسد و آخرين زاد تو از دنيا يک جرعه شير باشد که خواهي نوشيد آن را. جندل گفت اي رسول خدا چيست نامهاي اوصياي تو که بعد از علي بن الحسين امامانند براي مسلمين؟ پيغمبر فرمود: چون منقضي شود مدت امامت و وصايت علي بن الحسين عليه السلام قائم گردد به امر امامت پسر او محمد که او را باقر لقب باشد و بعد از او پسر او جعفر که ملقب به صادقست و بعد ازو پسر او موسي ملقب به کاظم و بعد از او
[ صفحه 322]
پسر او علي که او را رضا گويند و بعد از او پسر او محمد که او را تقي خوانند و بعد از او پسر او علي که او رضا گويند و بعد از او پسر او محمد که او را تقي خوانند و بعد از او پسر او علي که او را نقي گويند و بعد از او پسر او حسن ملقب به زکي بعد از آن غائب گردد از مردمان امامي از ايشان. جندل گفت اي رسول خدا حسن از ايشان غائب گردد؟ فرمود نه و ليکن پسر او حجت غائب گردد غيبتي طولاني. جندل گفت نام او چه باشد رسول خدا فرمود که نام برده نشود تا زماني که خداوند او را ظاهر سازد. جندل گفت بشارت داد ما را موسي به تو و اوصياي تو که از ذريه تو اند بعد از آن تلاوت فرمود رسول خدا اين آيه را: وعد الله الذين امنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا جندل گفت اي رسول خدا خوف ايشان از چه باشد؟ حضرت فرمود در زمان هر يک از ايشان شيطاني باشد که ايشان را آزار کند و بر ايشان جفا نمايد. چون رخصت دهد خداوند حجت را بيرون آيد و پاک سازد زمين را از ظالمان و پر کند زمين را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از ظلم وجور خوشا حال آنان که در زمان غائب شدن او صابر باشند و خوشا حال آنهايي که به حجت و طريقه او باشند و در مودت و محبت او ثابت باشند ايشان آنانند که خداوند در کتاب خود وصف ايشان نموده و فرموده: الذين يومنون بالغيب و جاي ديگر سالک در صفت ايشان فرموده اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون جابر گفت بعداز آن جندل بن جناده زيست تا ايام امام حسين عليه السلام بعد از آن
[ صفحه 323]
رفت به طرف طائف و در آن جا بيمار شد و در آن بيماري شير طلبيد و جرعه اي ازآن نوشيد و گفت اين چيزي است که رسول خدا فرمود: آخرين زاد من از دنيا جرعه اي از شير باشد و بعد از آن رحلت کرد و در موضعي در طائف که معروف است به کوراء مدفون گرديد.
چهاردهم و نيز روايت کرده از حسن بن علي بن سالم از پدر خود از ابي حمزه ثمالي از سعيد بن جبير از عبد الله بن عباس که فرمود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم چون خداوند تعالي دنيا را آفريد ديده و رشد بر اهل زمين يعني به نظر علمي پس برگزيد مرا از همه عالميان و مرا پيغمبري داد و به رسالت به عالميان فرستاد پس مرتبه دوم يا در رتبه دوم به نظر قدرت به عالميان نگريست و علي را اختيار نمود و امامت به او کرامت فرمود که او را به برادري و وصايت و خلافت و وزارت برگزينم. پس علي از من است و من از علي و او شوهر دختر من و پدر دو سبط من حسن و حسين است وآگاه باشيد که خداوند مرا و ايشان را حجتها گردانيد بر بندگان خود و مقرر فرمود از صلب حسين امامان که بر پاي بدارند امر مرا و حفظ کنند وصيت مرا و فرمود نهم از امامان که از صلب حسينند قائم اهل بيت من و مهدي امت من است و شبيه ترين مردمان است به من در شمايل و افعال و اقوال خود. ظاهرخواهد شد بعد از غائب بودن دراز و حيرت مضله ظاهرا مراد از حيرت مضله آن است که در زمان غيبت آن حضرت مردمان را حيرت مضله ظاهرا مراد از حيرت مضله آن است که در زمان غيبت آن حضرت مردمان را حيرت دست دهد از پس آن که غائب شدن آن حضرت به طول کشيد به حدي که آنهايي که قلوب ايشان ممتحن نباشد به ايمان کار ايشان به ضلالت کشد. پس فرمود که مهدي آشکار سازد امر خدا و ظاهر گرداند دين خدا و مويد گردد به ياري خدا ملائکه نصرت نمايند او را و پر کند زمين را از عدل و داد همچنان که پر شده باشد از ظلم و جور.
[ صفحه 324]
پانزدهم و نيز روايت کرده از علي بن الحکم از جعفر بن سليمان الضبعي از سعد بن طريف از اصبغ بن نباته از سلمان فارسي که گفت خطبه اي خواند رسول خدا بر ما و فرمود اي گروه مردمان من رحلت کننده ام عنقريب و روانه شونده ام به مغيب. وصيت مي کنم شما را درباره عترت خود که نيکويي کنيد با عترت من . و بپرهيزيد از بدعت پس بدرستي که هر بدعتي ضلالت است و لا محاله اهل ضلالت در جهنمند اي گروه مردمان هر کس نبيند آفتاب راپس مي بايد چنگ در زند و متمسک شود به ماه. هر کس گم کند و نيابد ماه را مي بايد متمسک شود به فرقدين و هرگاه نيابد فرقدين را متمسک شود به ستاره هاي روشن. بعد از من مي گويم شما را بدانيد که قول من قول خداست ومخالفت نورزيد خدا را در آنچه امر کرد شما را به آن خدا مي داند که من رسانيدم به شما هر چه را که امر کرد مرا به آن و شاهد مي گيرم خداي را برخود و بر شما. سلمان گفت که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از منبر به زير آمد از پس او رفتم تا داخل خانه عايشه شد پس من در آمدم و گفتم پدر و مادرم فداي تو باد اي رسول خدا شنيدم که فرموديد هرگاه نيابيد آفتاب را متمسک به ماه شويد و چون گم کرديد ماه را متمسک شويد به فرقدين و چون فرقدان نباشد متمسک شويد به ستاره هاي روشن گمان بردم که در اين گفته هاي رمزي واشاره اي باشد به ستاره هاي روشن گمان بردم که در اين گفته هاي رمزي واشاره اي باشد آن حضرت فرمود که نيکو يافته اي اي سلمان. گفتم که روشن گردان از براي من اي رسول خدا و بيان فرما که چيست آفتاب و ماه و ستاره هاي روشن آن حضرت فرمود که منم آفتاب و علي است ماه و چون مرا نيابيد متمسک شويد به علي بعد از من امام فرقدان حسن و حسين اند هرگاه نيابيد ماه را متمسک
[ صفحه 325]
به ايشان شويد و اما ستاره هاي روشن ايشان نه امامند از صلب حسين و نهم ايشان مهدي ايشان است. بعد از آن آن حضرت فرمود که ايشانند اوصيا وخلفاي بعد از من ائمه ابرارند به شماره اسباط يعقوب حواريين عيسي گفتم نام ايشان را از براي من بيان فرما اي رسول خدا فرمود اول ايشان و سيد ايشان علي بن ابيطالب است و بعد از او دو سبط من حسن و حسين و بعد از او علي بن الحسين زين العابدين و بعد از او محمد بن علي باقر علوم نبيين و بعد ازو صادق جعفربن محمد و بعد از او کاظم موسي بن جعفر و بعد از او رضا علي بن موسي آنکه کشته خواهد شد در زمين غربت بعد از او فرزند او محمد و بعد از او فرزند او علي و بعد از او فرزند او حسن و بعد از او فرزند او حجت قائم که منتظر است در غائب بودنش و مطاع است در ظهورش. پس بدرستي که ايشانند عترت من از گوشت وخون من علم ايشان علم من است و حکم ايشان حکم من است و هر کس برنجاند مرا در باره ايشان نرساند خداي تعالي به او شفاعت مرا.
شانزدهم و نيز روايت کرده از عثمان بن عيسي از ابي حمزه ثمالي از اسلم از ابي الطفيل ازعمار بن ياسر که گفت: چون وقت وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد امير المومنين عليه السلام را طلبيد و در سر با آن حضرت سخن بسيار گفت چنان که آن راز گفتن به طول کشيد بعد از آن آواز مبارک بلند نمود و فرمود ه يا علي تو وصي و وارث مني و عطا کرد خداي تعالي به تو علم و فهم مرا پس چون در گذرم ظاهر شود نسبت به تو کينه هايي که در سينه هاي قومي است وحق تو را غصب خواهند کرد پس حضرت فاطمه عليها السلام گريست و امام حسن و امام حسين عليهما السلام هم به گريه در آمدند. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به فاطمه فرمود که اي بهترين زنان چرا گرياني
[ صفحه 326]
فرمود اي پدر جان از هلاک شدن بعد از تو مي ترسم فرمود بشارت باد تو را که اول کسي که از اهل بيت من به من خواهد رسيد تو خواهي بود گريه مکن و محزون مباش که تو بهترين زنان بهشتي و پدرت بهترين پيغمبران است و پسر عمت بهترين اوصياست و دو پسرت بهترين جوانان اهل بهشت و از صلب حسين بيرون خواهد آورد خداي تعالي نه امام معصوم مطهر را و از ما خواهد بود مهدي اين امت.
هفدهم و نيز روايت کرده از حسن بن علي بن فضل از عبد الله بن بکير از عبد الملک بن اسمعيل اسدي از پدرش از سعيد بن جبير گفت به عمار بن ياسر گفتند که تو را چه واداشت بر دوستي علي بن ابيطالب عليه السلام گفت خدا و رسول آن مرا واداشته اند به آن و به تحقيق که خداي تعالي آيات جليله در شان او فرو فرستاد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم احاديث بسيار در صفتش بيان فرمود که آيا خبر نمي دهي به چيزي از آن چه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم درشان او گفته است؟ عمار گفت چرا خبر ندهم و حال آن که من بيزارم از آنهايي که حق را پنهان مي دارند و باطل را ظاهر مي سازند بعد از آن گفت که با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بودم که علي عليه السلام را ديدم در بعضي غزوات که چندين تن صاحبان علماي قريش را به قتل رسانيد پس با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گفتم علي عليه السلام حق جهاد در راه خداي را به عمل آورد حضرت فرمود که چه چيز او را از اين امر باز تواند داشت؟ او از من است و من از اويم و او وارث من است و قاضي و حکم کننده دين من وفا کننده به عده من است و خليفه من است بعد از من و اگر او نمي بود مومن محض شناخته نمي شد در زمان حيات من و بعد از وفات من جنگ او جنگ من است و جنگ من جنگ خداست و صلح او صلح من است
[ صفحه 327]
و صلح من صلح خداست بيرون خواهد آورد خداي تعالي از صلب او ائمه راشدين را بدان اي عمار که خداي تعالي عهد کرده با من که عطا کند به من دوازده خليفه از جمله ايشان علي است و او اول آن خليفه هاست و بهترين ايشان است. گفتم ديگران کيستند اي رسول خدا؟ فرمود دوم ايشان حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام سوم ايشان حسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام و چهارم ايشان علي بن الحسين است که زينت عابدان است و پنجم ايشان محمد بن علي و بعد از او پسر او جعفر و بعد از او پسر او موسي و بعد از او پسر او علي و بعد از او پسر او محمد و بعد از او پسر او علي و بعد از او پسر او حسن و بعد از او پسر او آن که پنهان شود از مردمان پنهان شدن دراز و اين است معني قول خداي تعالي که مي فرمايد: قل ارايتم ان اصبح ملوکم غورا فمن ياتيکم بماء معين بعد از آن بيرون آيد و پر کند دنيا را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم. اي عمار زود باشد که بعد از من فتنه و آشوبي ظاهر گردد و چون چنين شد پيروي کن علي و حزب علي را که علي با حق است و حق با علي و زود باشد که تو به اتفاق او مقاتله کني با ناکثين و قاسطين بعد از آن بکشند تو را فئه باغيه و گروه ستم پيشه و باشد آخرين زاد تو از دنيا يک جرعه شير که بياشامي آن را از سعيد بن جبير گفت آن چنان شد که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر داد بود.
هيجدهم و نيز روايت کرده از محمد بن ابي عمير رضي الله عنه از غياث بن ابراهيم از ابي عبدالله عليه السلام از پدرش محمد بن علي از پدرش علي بن الحسين از پدرش حسين بن علي عليهم السلام که فرمود از حضرت امير المومنين عليه السلام پرسيدند از معني قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي کيستند عترت حضرت امير المومنين عليه السلام؟
[ صفحه 328]
فرمود منم و حسن و حسين و نه امام از فرزندان حسين عليه السلام که نهم ايشان مهدي ايشان است جدا نمي شوند از کتاب خداي عزوجل و کتاب خدا از ايشان جدا نمي شود تا وارد شود به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حوض او يعني کوثر.
نوزدهم و نيز روايت کرده از عبدالله بن جبله از عبدالله بن مستنير از مفضل بن عمر از جابر بن يزيد الجعفي از عبدالله بن عباس گفت داخل شدم به مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در حالتي که امام حسن عليه السلام بر دوش شريف آن حضرت بود و امام حسين عليه السلام بر ران مبارکش مي بوسيد ايشان را مکرر و مي گفت بار خدايا دوست دار آن کسي را که دوست دارد ايشان را و دشمن دارد آن کسي را که دشمن دارد ايشان را و فرمود اي پسر عباس گويا نظر مي کنم به سياه و سفيد درهم آميخته اين فرزندم حسين يعني موي ريش مبارکش که رنگين شود از خونش و دعوت کند و کسي اجابتش نکند و ياري طلبد و کسي ياريش ننمايد گفتم که مرتکب اين فعل شود فرمود که اشرار امت من که نرساند و عطا ننمايد خداي تعالي به آنان شفاعت مرا. بعد از آن فرمود اي پسر عباس هر کس زيارت کند حسين را در حالتي که عارف باشد به حق او يعني او را امام مفترض الطاعه داند مي نويسد خداي تعالي از براي او ثواب هزار حج را و هزار عمره. بدان و آگاه باش که هر کس زيارت کند حسين را حکم آن دارد که مرا زيارت کرده و هر کس مرا زيارت کند گويا خدا را زيارت کرده و حق زيارت کننده بر خدا آن است که عذاب نکند او را به آتش دوزخ. آگاه باش که اجابت دعا در زير گنبد اوست شفاي امراض مندرج در تربت اوست و امامان از اولاد اويند. ابن عباس گفت گفتم اي رسول خدا چند امامند بعد از تو
[ صفحه 329]
آن حضرت فرمود به عدد اسباط يعقوب و نقباء بني اسرائيل و حواريين عيسي عليه السلام گفت گفتم چند عدد بودند اسباط و نقباء حواريين آن حضرت فرمود دوازده بودند و امامان بعد از من دوازده اند اول ايشان علي بن ابيطالب است و بعد از او دو سبط من حسن و حسين و چون منقضي شود مدت امامت حسين پسر او علي و چون بگذرد مدت او پس پسر او محمد وچون بگذرد مدت او پس پسر او جعفر و چون منقضي شود ايام او پس پسر او موسي و چون منقضي شود مدت او پس پسر او علي و چون منقضي شود ايام او پس پسر او محمد و چون منقضي شود مدت او پس پسر او علي و چون بگذرد ايام علي پس پسر او حسن و چون منقضي شود ايام حسن پس پسر او حجت گفت: اي رسول خدا نامها شنيدم که هرگز نشنيده بودم پيغمبر فرمود که ايشان امامانند بعد از من اگر چه مقهور شوند و اينان علم خدا و معصومانند و نجيبان و برگزيدگان اند اي پسر عباس هر کس بيايد در روز قيامت در حالتي که عارف باشد به حق ايشان من او را دست مي گيرم و به بهشت در مي آورم. اي پسر عباس هر کس انکار کند ايشان را يا رد کند يکي از ايشان را چنان باشد که مرا انکار کرده و رد نموده و هر کس مرا انکار نمايد يا رد کند چنان باشد که خدا را انکار نموده و رد کرده اي پسر عباس زود باشد که مردمان به چپ وراست ميل نمايند و هرگاه چنان باشد تو متابعت نمايي علي و حزب او را به درستي که علي با حق است و حق با علي است و از هم جدا نشوند، تا در کنار حوض کوثر به من وارد گردند. اي پسر عباس دوستي ايشان دوستي من است و دوستي من دوستي خداست و جنگ کردن با ايشان جنگ کردن با من است و جنگ کردن با من جنگ کردن با خداست و آشتي کردن با ايشان آشتي کرد با من است و آشتي کردن با من آشتي
[ صفحه 330]
کردن با خداست بعد از آن پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم تلاوت فرمود اين آيه را: يريدون ان يطفوا نور الله بافواههم و ياتي الله الا ان يتم نوره و لو کره الکافرون.
بيستم و نيز روايت کرده از حسين بن محبوب از مالک بن عطيه ازثابت بن دينار از ابي جعفر عليه السلام که فرمود حسين به علي بن ابيطالب عليهما السلام يک شب پيش از آن که شهيد شود به اصحاب خود که روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با من گفت اي فرزند من زود باشد که برسانند تو را به سوي عراق و فرود آورند تو را به زميني که آن را عمورا و کربلا گويند و تو در آن زمين شهيد شوي و جماعتي با تو شهيد شوند و به تحقيق که نزديک شده است آن عهدي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با من کرده بود و من فردا روانه ام به سوي آن حضرت پس هر کس از شما که برگشتن را دوست دارد بايد که در همين شب برگردد که من او را اذن برگشتن دادم و از من به حل است و آن جناب دراين باب تاکيد و مبالغه تمام نمود و ايشان راضي به برگشتن نشدند و گفتند که به خدا قسم که تو را وا نمي گذاريم و از تو هرگز جدا نمي شويم تا آنکه به جايي که وارد مي شوي ما نيز وارد شويم. آن حضرت چون اين عزيمت را ديد از ايشان فرمود که بشارت باد شما را به بهشت قسم به خدا که بعد از آن چه بر ما وارد شود درنگ خواهيم نمود آن قدر که خداي تعالي خواسته باشد پس بيرون خواهد آورد خداي تعالي ما را و شما را در آن هنگام که قائم ما ظاهر شود پس انتقام خواهد کشيد از ظالمان و ما و شما مشاهده خواهيم کرد ايشان را در زنجير و غلها گرفتار انواع عذاب و نکال. گفتند به آن حضرت که کيست قائم شما اي فرزند رسول خدا؟ فرمود که فرزند هفتمين است از اولاد فرزند من محمد بن علي باقر و او حجة بن حسن بن علي بن محمد بن علي موسي بن جعفر بن محمد بن علي است فرزند من. و او است آن کسي که غايب خواهد شد مدتي دراز و بعد از آن
[ صفحه 331]
ظاهرخواهد شد و پر خواهد کرد زمين را از عدل و داد چنانچه پر شده از جور و ظلم.
بيست و يکم و نيز روايت کرده از صفوان بن يحيي رضي الله عنه از ابراهيم بن ابي زياد از ابي حمزه ثمالي از ابي خالد کابلي که گفت: داخل شدم بر سيد خود علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام و گفتم اي فرزند رسول خدا خبر ده مرا از آن کساني که فرض کرده خداي تعالي اطاعت و مودت ايشان را و واجب کرده بر بندگان خود اقتدا کردن به ايشان را بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حضرت فرمود: که اي کابلي به درستي که اولواالامري که خداي تعالي ايشان را امامان مردم قرار داده و واجب فرموده بر مردم فرمانبرداري ايشان را امير المومنين عليه السلام است آن گاه عم من حسن پس از آن پدرم حسين عليهما السلام آن گاه منتهي شده امر امامت به ما و آن جناب ساکت شد پس گفتم اي سيد من روايت کرده اند براي ما از حضرت اميرالمومنين عليه السلام که زمين خالي نمي ماند از حجتي که خداي را باشد بر بندگانش پس کيست حجت و امام بعد از تو فرمود پسرم محمد که نامش در صحف اولي باقر است خواهد شکافت علم را شکافتني او حجت و امام است بعد از من و بعد از محمد پسر او جعفر که نامش نزد اهل آسمان صادق است گفتم اي سيد من چگونه است که نام او صادق شده است و حال آنکه همه شما صادقانيد فرمود که حديث کرد براي من پدرم از پدرش که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود که چون فرزندم جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام متولد گردد او را صادق نام کنيد که پنجمين از فرزندان او که نامش جعفر باشد دعواي امامت
[ صفحه 332]
خواهد کرد از روي تجري و دليري بر خداوند ودروغ بستن بر او پس او نزد خداي تعالي جعفر کذاب است که افترا زننده است بر خداي تعالي و دعوي کننده و چيزي که اهل آن نيست و مخالف پدر خود و حسد دارنده بر برادر خود و او کسي است که قصد خواهد کرد کشف سر خداوند عزوجل را در نزد غيبت ولي خداوند آن گاه آن حضرت سخت گريست آن گاه فرمود گويا مي بينم جعفر کذاب را که واداشته طاغيه زمان خود را به تفتيش امر ولي الله که پنهان شده در حفظ خداوند و موکل گردانيدن به حرم پدر آن حضرت از روي جهلي که به رتبه ولي خداوند دارد و حرص به قتل او اگرظفر بيابد بر او و طمعي که دارد به ميراث برادر خود که بگيرد آن ميراث به غير حق. ابو خالد گفت: گفتم اي فرزند رسول خدا اين امور واقع شدني است فرمود بلي به پرورگارم سوگند به درستي که اين امور نوشته شده است نزد ما در کتابي که در آن کتاب ذکر محنتهايي است که جاري مي شود بر ما بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم. ابو خالد گفت گفتم اي فرزند رسول خدا بعد از آن چه واقع خواهد شد؟ فرمود: بعد از آن پنهان بودن امتداد خواهد يافت به ولي خدا که دوازدهمين از اوصياي رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم و دوازدهمين است از اماماني که بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آيند. اي ابو خالد به درستي که اهل زمان غيبت او که قائلند به امامت او و منتظرند ظهور او را افضلند از اهل هر زماني زيرا که خداي تعالي عطا کرده به ايشان از عقول و افهام و معرفت چيزي که غيبت گرديده در نزد ايشان به منزله مشاهده و گردانيده خداي تعالي ايشان را در آن زمان به منزله جهاد کنندگان به شمشير در پيش روي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم. ايشانند مخلصان از روي حق و شيعيان از روي صدق و داعيانند به سوي دين خداوند عزوجل در نهاني و آشکار. و فرمود انتظار فرج از بهترين فرجهاست.
[ صفحه 333]
بيست و دوم و نيز روايت کرده از علي بن الحکم رضي الله عنه از سيف بن عميره از علقمه بن محمد حضرمي از حضرت صادق عليه السلام که فرمود: ائمه دوازده اند گفتم اي فرزند رسول خدا پس نامهاي ايشان را از براي من ذکر کن که پدر و مادرم فداي تو باد فرمود: از گذشتگان علي بن ابيطالب و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي صلوات الله عليهم اجمعين و بعد از او من. گفتم بعد از تو اي فرزند رسول خدا فرمود که: من وصيت کردم به فرزندم موسي و او امام است بعد از من. گفتم کيست امام بعد از موسي؟ فرمود: پسرش علي که او را رضا گويند. دفن مي شود در زمين غربت از خراسان. بعد از او پسراو محمد بعد از او پسر او علي و بعد از او پسر او حسن و بعد از او پسر او مهدي صلوات الله عليهم و او چون خروج نمايد جمع شوند نزد او سيصد و سيزده تن به عدد مردان بدر و چون زمان خروجش رسيد او را شمشيري است درغلاف بيرون آيد و ندا کند او را که اي ولي خدا برخيز و بکش دشمنان خدا را.
بيست و سوم و نيز روايت کرده ازسهل بن زياد آدمي از عبد العظيم بن عبد الله حسني که گفت: داخل شدم بر سيد خود علي بن محمد يعني امام علي نقي عليهما السلام. چون نظر حضرت برمن افتاد فرمود: مرحبا به تو اي ابوالقاسم حقا که تو دوست مايي گفتم يابن رسول الله اراده دارم که به تو عرض کنم معالم دين خود را اگر پسنديده تو باشد بر آن ثابت باشم تا آن که ملاقات کنم به خداي خود
[ صفحه 334]
آن حضرت فرمود که: بيار آن چه داري يا ابا القاسم. گفتم که: مي گويم خداي تبارک و تعالي يکي است و او را مثل و مانند نيست و خارج از دو حد است که آن حد ابطال است و ديگري حد تشبيه و او سبحانه تعالي جسم نيست و صورت نيست و عرض نيست و جوهر نيست بلکه او جل جلاله جسم دهنده جسم ها و صورت بخشنده صورتها وآفريننده اعراض و جوهرها است و پرورگار هر چيزي و مالک و جاعل و محدث آن چيز است و مي گويم که محمد بنده و رسول اوست و خاتم پيغمبران است و نيست پيغمبري بعد از او تا روز قيامت و مي گويم که شريعت او ختم کننده شريعتها است و شريعتي نيست بعد از آن شريعت تا روز قيامت و مي گويم که امام و خليفه و ولي امربعد از او اميرالمومنين علي بن ابيطالب است و بعد از او فرند او حسن و بعد از او حسين پس علي بن الحسين پس محمد بن علي پس جعفر بن محمد پس موسي بن جعفر پس علي بن موسي پس محمد بن علي پس تو اي مولاي من.
امام عليه السلام فرمود که: بعد از من امام و خليفه و ولي امر فرزند من حسن است. پس مردمان را چگونه است عقيده درباره خلف بعد از او؟ گفتم بر چه وجه است آن؟ اي مولاي من. فرمود از آن جهت که نبينند شخص او را و حلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا خروج کند و پر گرداند زمين را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم. عبد العظيم سلام الله عليه گفت پس گفتم که: اقرار کردم يعني به امامت حضرت امام حسن و خلف نيز قائل شدم و مي گويم که دوست اين امامان دوست خداست و دشمن ايشان دشمن خدا است و طاعت ايشان يعني فرمانبرداري نمودن ايشان را طاعت و فرمانبرداري خداست و معصيت ايشان يعني نافرماني
[ صفحه 335]
نمودن ايشان را معصيت و نافرماني خداست و مي گويم که معراج حق است و پرسش در قبر حق است وبهشت حق است و دوزخ حق است و صراط حق است و ميزان حق است و قيامت حق است وآينده است و شکي در آن نيست و خداي تعالي خواهد برانگيخت هر کسي را که در قبرهاست و ميگويم که فرائض واجبه بعد از ولايت و دوستي خدا و رسول و ائمه نماز است و زکوة و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منکر.امام عليه السلام فرمود که اي ابوالقاسم به خدا قسم که اين اعتقاد که تو داري و عرض کردي دين خداست آن ديني که پسنديده است آن را از براي بندگان خود. ثابت باش بر آن که خداي تعالي ثابت بدارد تو را به قول ثابت در حيات دنيا و در آخرت.
بيست و چهارم و نيز روايت کرده از محمد بن عبد الجبار که گفت: گفتم به خواجه و مولاي خود حسن بن علي عليهما السلام که اي فرزند رسول خدا فداي تو گرداند مرا خداوند دوست مي دارم که بدانم اسم امام و حجت بعد از من پسر من است که همنام و هم کنيت رسول خداست و آخرين خلفاي اوست. گفتم کيست او؟ يعني آن امام که پسر تست از که به وجود خواهد آمد؟ فرمود: از دختر پسر قيصر پادشاه روم. بدان و آگاه باش که زود باشد که متولد گردد پس غائب شود از مردمان غائب شدني دراز بعد از آن ظاهر شود و بکشد دجال را و پر کند زمين را از عدل و داد همچنان که پر شده باشد از جور و ظلم. و حلال نيست احدي را که پيش از خروج او، او را به نام و به کنيت او ذکر کند و فرمود صلوات خدا بر او باد.
بيست و پنجم و نيز روايت کرده از احمد بن اسحق بن عبدالله الاشعري که گفت: شنيدم از حضرت امام حسن عسکري عليه السلام که مي گفت حمد و سپاس آن
[ صفحه 336]
خداوندي را که مرا از دنيا بيرون نبرد تا به من نمود خلف را که بعد ازمن است و شبيه ترين مردمان است به حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از روي خلق و خلق. محافظت خواهد نمود خداوند تعالي او را در زمان غائب بودنش و بعد از آن او را ظاهر خواهد گردانيد پس پر خواهد کرد زمين را از عدل و داد همچنان که پر شده باشد از ظلم و جور.
بيست و ششم و نيز روايت کرده از محمد بن علي بن حمزه بن الحسين بن عبيد الله بن العباس بن علي بن ابيطالب عليه السلام که گفت: شنيدم از حضرت امام حسن عسکري عليه السلام که مي گفت متولد شد ولي خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و خليفه بعد از من ختنه شده در شب نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج در طلوع فجر. اول کسي که او را شست رضوان خازن بهشت بود با جمعي از ملائکه مقربين که او را به آب کوثر سلسبيل شستند بعد از آن شست او را عمه من حکيمه خاتون دختر امام محمد بن علي رضا عليهماالسلام. از محمد بن علي که راوي اين حديث است پرسيدند از مادر صاحب الامر عليه السلام گفت مادرش مليکه بود که در بعضي از روزها او را سوسن و در بعضي از ايام ريحانه مي گفتند و صيقل و نرجس نيز از نامهاي او بود.
بيست و هفتم و نيز روايت کرده از ابراهيم بن محمد بن فارس النيشابوري که گفت: چون عمرو بن عوف والي همت کرد به کشتن من او مردي بود که ميل تمام داشت به کشتن شيعيان پس من خبر يافتم خوفي عظيم بر من غالب شد و اهل و عيال و دوستان خود را وداع کردم و روي به خانه حضرت امام حسن عسکري عليه السلام آوردم که آن حضرت را نيز وداع کنم و اراده گريختن داشتم چون به خانه در آمدم پسري ديدم در پهلوي آن حضرت نشسته بود که رويش چون ماه شب چهارده بود از نور و ضياء او حيران شدم به مرتبه اي که نزديک شد که آنچه در خاطر داشتم فراموش کنم. با من گفت که ابراهيم حاجت گريختن نيست زود باشد که خداي تعالي شر او
[ صفحه 337]
را از تو کفايت کند.حيرتم زياده شد با امام حسن عليه السلام گفتم فداي تو گردم کيست اين پسر که از ما في الضمير من خبر داد؟ آن حضرت فرمود که او فرزند من و خليفه منست بعد از من و اوست آنکه غائب شود غائب شدني دراز و بعد از پر شدن زمين از جور و ظلم ظاهر شود و پر کند زمين را از عدل و داد. پس از آن حضرت از نام آن سرور پرسيدم فرمود که همنام و هم کنيت پيغمبر است و حلال نيست کسي که به نام و يا به کنيت او را ذکر کند تا زماني که ظاهر سازد خداوند تعالي دولت و سلطنت او را پس پنهان دار اي ابراهيم آنچه ديدي و آنچه شنيدي از ما امروز الا از اهل. پس بر ايشان و آباي کرام ايشان صلوات فرستادم و بيرون آمدم در حالتي که مستضهر به فضل خداي تعالي بودم و وثوق و اعتماد مرا بر آنچه شنيدم از حضرت صاحب الزمان صلوات الله عليه، پس بشارت داد مرا عم من علي بن فارس که معتمد خليفه عباسي برادر خود ابو احمد را فرستاد و امر کرد او را بقتل عمرو بن عوف پس او احمد بن حسين او را گرفت و بند از بند جدا کرد.
بيست و هشتم و نيز روايت کرده از ابو محمد عبد الله بن سعد کاتب که گفت: امام حسن عسکري عليه السلام فرمود که بني اميه و بني عباس شمشيرهاي خود را بر ما گذاشتن به دو سبب يکي آن که مي دانستند که ايشان را در خلافت حقي نيست و مي ترسيدند از آن که ما دعواي خلافت کنيم و خلافت در جاي خود قرار گيرد. دوم آن که که از اخبار متواتره واقف شده بودند که زوال ملک جابران و ظالمان در دست قائم ما خواهد بود و شک نداشتند در آن که ايشان از ظالمان و جابرانند پس کوشش کردند در کشتن اهل بيت رسول خدا و نيست و نابود کردن نسل آن حضرت از روي طمعي که بود ايشان را به وصول به منع تولد حضرت قائم عليه السلام يا
[ صفحه 338]
کشتن آن حضرت يعني مبالغه در کشتن اهل بيت رسول خدا مي نمودند با اميد آن که شايد آن حضرت به وجود نيايد يا اگر به وجود آمده باشد کشته شود تا ملک و پادشاهي از دست ايشان به در نرود. پس ابا نمود خداوند متعال که کشف امر آن حضرت نمايد از براي يکي از ظالمان الا آن که تمام مي کردند نور خود را و اگر چه خوش نمي دارند مشرکان.
بيست و نهم و نيز روايت کرده از فضاله بن ايوب از عبد الله بن سنان که گفت: پدرم سوال کرد از حضرت ابي عبدالله جعفر صادق عليه السلام از سلطان عادل آن حضرت فرمود که او آن کسي است که خداي تعالي فرض گردانيده است اطاعت و فرمانبرداري او را بعد از انبياء و مرسلين بر جميع آدميان و جنيان و او سلطاني است بعد از سلطاني تا آن که منتهي شود به سلطان دوازدهم پس مردي از اصحاب آن حضرت گفت که صفت کن از براي ما که ايشان کيستند اي فرزند رسول خدا آن سرور فرمود که ايشان آن کسانند که خداي تعالي در باره ايشان فرموده است که: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم و آن کساني اند که خاتم ايشان کسي است که عيسي عليه السلام در زمان دولت او فرود خواهد آمد از آسمان و نماز خواهد گذارد در خلف او و اوست آن کسي که خواهد کشت دجال را و مفتوح خواهد ساخت خداي تعالي به دست او مشارق و مغارب زمين را و خواهد کشيد پادشاهي و سلطنت او تا به روز قيامت.
مناسب است که ذکر شود در اين جا حديثي که شيخ مذکور روايت کرده از محمد بن ابي عمير و صفوان بن يحيي هر دو از جميل بن دراج از حضرت صادق عليه السلام از پدران خود از اميرالمومنين عليه السلام که آن حضرت فرمود اسلام و سلطان عادل دو برادر توأمند شايسته نيست يکي از آن دو مگر با رفيق و صاحبش اسلام اساس است و سلطان عادل پاسبان و نگاه دارنده آن اساس آن چه آن را اساس نيست منهدم است و آن چه آن را پاسبان نيست نابود و ناچيز است پس از اين جهت که چون رحلت خواهد کرد قائم ما باقي نخواهد ماند اثري از
[ صفحه 339]
اسلام و چون نماند اثري از اسلام باقي نخوهد ماند اثر از دنيا.
سي ام و نيز روايت کرده از محمد بن ابي عمير رضي الله عنه از عمر بن اذينه از زراره از ابي جعفر عليه السلام که فرمود به درستي که خداي تعالي آفريده چهارده نور پيش از آن که چيزهاي ديگر را بيافريند به چهارده هزار سال و آن چهارده نور از ارواح ما پس شخصي به آن حضرت عرض کرد اي فرزند رسول خدا کيستند آن چهارده نور فرمود محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان از فرزندان حسين صلوات الله عليهم که آخر ايشان حضرت قائم عليه السلام است آن که قيام خواهد نمود بعد از غائب شدني طولاني پس خواهد کشت دجال را و پاک خواهد کرد زمين را از هر جور و ظلمي.
سي و يکم و نيز روايت کرده ازحسن بن علي بن فضال و ابن ابي نجران از حماد بن عيسي از عبد الله بن مسکان از ابان بن تغلب از سليم بن قيس هلالي از سلمان فارسي که گفت: فرمود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم که آيا بشارت ندهم شما را اي مردمان به مهدي گفتند بشارت بده آن حضرت فرمود: پس بدانيد که خواهد برانگيخت خداي تعالي در ميان امت من پادشاه عادلي وامام قاسطي را که پر کند زمين را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم و او نهمين است از اولاد فرزند من حسين اسم او اسم من است و کنيت او کنيت من است. بدانيد و آگاه باشد که نيست خير و خوشي در زندگاني بعد از او و نخواهد بود انتهاي دولت او الا پيش از قيامت به چهل روز.
سي و دوم در کفايه المهتدي در احوال مهدي عليه السلام نقل کرده از کتاب غيبت
[ صفحه 340]
حسن بن حمزه علوي طبري که فرمود شيخ ابو علي محمد بن همام رضي الله عنه در کتاب نوادر الانوار خود گفته که: خبر داد ما را محمد بن عثمان بن سعد زيات رضي الله عنه گفت شنيدم پدرم مي گفت که از حضرت ابو محمد يعني امام حسن عسکري عليه السلام پرسيدند از معني حديثي که روايت کردند از آباء کرام آن حضرت که ايشان فرمودند که: خالي نمي ماند زمين از حجتي که خداي را باشد بر خلق تا روز قيامت هر کس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مرده است مردن جاهليت آن حضرت فرمود که اين حق است همچنان که روز حق است يعني چنانکه روز ظاهر و روشن است اين حديث نيز مبين و مبرهن است. پس گفتند که اي فرزند رسول خدا کيست حجت و امام بعد از تو فرمود فرزند من امام و حجت است بعد از من هر کس بميرد و او را نشناخته باشد مرده است مردن جاهليت يعني حکم آنها را دارد که زمان اسلام را در نيافته و کافر مرده آگاه باش که او را غايب شدني خواهد بود که حيران خواهند شد در آن جاهلان و هلاک خواهند شد در آن مبطلان و دروغ خواهند گفت در آن زمان وقت گذاران بعد از آن خروج خواهد نمود گويا نظر مي کنم به علمهايي که مي درخشد و حرکت مي کند در بالاي سر او در نجف کوفه. شيخ ابوعلي مذکور از اعيان علماي ماست و اين کتاب معروف به کتاب انوار است و از آن غالب محدثين نقل مي کنند و شيخ شهيد اول مکرر از آن در مجامع خود نقل مي کند و محمد بن عثمان و پدرش از وکلاي معروفينند.
سي و سوم علي بن حسين مسعودي در اثبات الوصيه روايت کرده از سعد بن عبدالله از هرون بن مسلم از مسعده به اسناد خود از حضرت کاظم عليه السلام که فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که خداوند عزوجل برگزيد از روزها روز جمعه را و از شبها شب قدر را و از ماهها ماه رمضان را و برگزيد مرا از رسولان و برگزيد پس از من علي را و برگزيد پس از علي حسن و حسين را و برگزيد پس از ايشان نه تن را که نهمين
[ صفحه 341]
ايشان قائم ايشان است عليهم السلام و او ظاهر ايشان است و او باطن ايشان است.
سي و چهارم و نيز روايت کرده از حميري به اسناد خود از ابن ابي عمير از سعيد بن غزوان از ابي بصير از ابي جعفر باقر عليه السلام که فرمود از ما بعد از حسين عليه السلام نه تنند که نهم ايشان قائم ايشان است و او افضل ايشان است.
سي و پنجم و نيز روايت کرده ازحميري از اميه بن قيسي از هشيم تميمي که گفت فرمود ابو عبدالله عليه السلام هرگاه پي در پي شد سه اسم محمد و علي و حسن و چهارم ايشان قائم ايشان است.
سي و ششم و نيز روايت کرده به سند مذکور از ابي السفايح ازجابر جعفي از ابي جعفر باقر عليه السلام از جابر بن عبدالله انصاري که گفت: داخل شدم بر حضرت فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم روزي در حالتي که در پيش روي او لوحي بود که روشنايي آن خيره مي کرد ديده ها را در آن سه اسم بود در ظاهر آن و در باطن آن سه اسم و در يک طرف آن سه اسم و در طرف ديگر سه اسم که ديده مي شد از ظاهر او آنچه در باطن او بود و ديده مي شد از باطن او آنچه در ظاهر او بود پس شمردم نامها را ديدم دوازده اسم است. گفتم کيستند اينها ؟ فرمود: اين نامهاي اوصياء است از فرزندان من که آخر ايشان قائم است جابر گفت پس ديدم در آن محمد را در سه موضع و علي را در سه موضع.
سي و هفتم و نيز روايت کرده از حميري از احمد بن هلال از محمد بن ابي عمير از سعيد بن غزوان از ابي بصير از ابي عبدالله عليه السلام که گفت فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که خداوند اختيار کرد از روزها، روز جمعه را و از شبها، شب قدر را و از ماهها، ماه رمضان را و از مردم پيغمبران را و از پيغمبران رسولان را و اختيار فرمود مرا از رسولان و اختيار فرمود از من علي را و اختيار فرمود از علي حسن و حسين عليهما السلام را و اختيار فرمود از حسين اوصيا را که نابود مي کنند از تنزلي تحريف غالين را و انتحال مبطلين را و اقاويل جاهلين را نهم ايشان باطن ايشان است و او ظاهر ايشان است و او قائم ايشان است.
سي و هشتم و نيز گفته که خبر داد مرا حميري از محمد بن عيسي از نصر
[ صفحه 342]
بن سويد از يحيي حلبي از علي بن ابي حمزه که گفت: بودم با ابو بصير و با ما بود آزاد کرده اي از حضرت ابي جعفر حديث کرد ما را که او شنيد از آن جناب که فرمود: از ما دوازده محدث است و قائم هفتم بعد از من است پس ابو بصير برخاست و آمد به نزد او و گفت شهادت مي دهم که شنيدم از ابو جعفر عليه السلام که ذکر مي کرد اين سخن را از چهل سال پيش.
سي و نهم و نيز از حميري روايت کرده از محمد بن خالد کوفي از منذر بن محمد بن اقبوس از نظر بن سندي از ابي داود از ثعلبه از ابي مالک جهني از حارث بن مغيره از اصبغ بن نباته که گفت: رفتم نزد اميرالمومنين عليه السلام و يافتم آن جناب را که در زمين نشان مي گذارد يعني چون انسان متفکر که با چوب يا دست بر روي زمين خطي مي کشد گفتم يا اميرالمومنين عليه السلام چه شده که شما را متفکر بينم در زمين نشان مي گذاري آيا ميلي به دنيا کردي؟ فرمود نه والله هرگز رغبتي به آن نکردم و لکن فکر مي کردم در مولودي که مي شود از پشت يازدهم من از فرزندان اوست مهدي که پر مي کند زمين را و عدل و داد چنانچه پر شده از جور و ظلم. از براي اوست غيبتي و در امر اوست حيرتي که گمراه مي شوند در آن گروهي و هدايت مي يابند در آن ديگران.
چهلم و نيز روايت کرده از سعد بن عبدالله از حسن بن عيسي از محمد بن علي از علي بن جعفر از حضرت کاظم عليه السلام که فرمود: چون مفقود شود پنجمين از فرزند هفتمين پس حذر کنيد خداي را دردينهاي خود که شما را زايل نکند از آن احدي به درستي که لابد است از براي صاحب اين امر از غيبتي تا اينکه بر گردد از او کسي قائل به او يعني به امامت او جز اين نيست که او محنتي است از خداي تعالي که امتحان کرده به او خلق خود را. گفتم اي سيد من کيست پنجمين از فرزند هفتمين؟ فرمود عقلهاي شما صغيرتر است از اين يعني از شناختن او و لکن اگر زنده بمانيد زود است که او را درک کنيد و به اين عدد ميمون ختم کنيم کلام را.
[ صفحه 343]