بازگشت

در ذکر اختلاف مسلمين در آن جناب بعد از اتفاق ايشان در صحت صد


بيان اختلاف مسلمين در باره وجود آن جناب. مخفي نماند که اختلافي نيست در ميان فرق معروفه مسلمين در اين که حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم خبر دادند به آمدن شخصي که او را مهدي عليه السلام مي گويند و همنام است با آن حضرت در آخرالزمان و دين آن حضرت را رواج دهد و پر کند تمام زمين را از عدل و داد و کسي در اين باره چيزي بر خلاف اين نگفته جز قول ضعيفي که از اهل سنت نقل شده که نيست مهدي مگر عيسي که نازل خواهد شد از آسمان و خبري نقل کرده در اين باب که خود اين جماعت حکم به ضعف و شذوذ هر دو کردند چه رسد به اماميه و نظير آن در ضعف و سخافت آنچه ميبدي در شرح ديوان از بعضي نقل کرد که روح عيسي عليه السلام در مهدي عليه السلام بروز کند و نزول عيسي عبارت از اين بروز است ومطابق اين است حديث لا مهدي الا عيسي بن مريم انتهي و بالجمله کتاب بسيار در ميان آن جماعت تاليف شده در اثبات وجود و حالات آن جناب مثل مناقب المهدي از حافظ ابي نعيم اصفهاني و صفة المهدي نيز او و ظاهرا همان را نعوت المهدي نيز گويند يا آن کتاب ديگري است از او و بيان در اخبار



[ صفحه 196]



صاحب الزمان عليه السلام از ابي عبدالله محمد بن يوسف بن محمد شافعي گنجي و عقد الدرر في اخبار الامام المنتظر از ابي بدر يوسف بن يحيي السلمي و اخبار المهدي از سيد علي همداني و کشف المخفي في مناقب المهدي عليه السلام اگر چه مولف آن شيعه است و لکن تمام اخبار آن که يکصد و ده حديث است ماخوذ از کتب اهل سنت است و ملاحم ابو الحسن احمد بن جعفر بن محمد بن عبدالله المنادي معروف بابن المنادي و کتاب سعد الدين حمويني خليفه نجم الدين و برهان در اخبار صاحب الزمان عليه السلام از ملا علي متقي صاحب کنز العمال و اخبار المهدي عليه السلام از عباد بن يعقوب رواجني و عرف الوردي في اخبار المهدي عليه السلام از عبد الرحمن سيوطي و غير اينها و در بسياري از کتب سماويه متداوله عباراتي منقول است که مطابق است با آنچه خبر داده رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حق آن جناب و در ميان کهنه معروف بود و کلمات سطيح کاهن و اخبار او از صفات حالات و ايام آن جناب معروف است و در ملوک عجم معهود بوده چنان چه احمد بن محمد بن عياش در مقتضب الاثر روايت کرده که آخر ملوک عجم يزدجرد خواست از مداين فرار کند بر در ايوان کسري ايستاد و گفت السلام عليک ايتها الايوان اينک من از تو مفارقت کردم و باز مي گردم به سوي تو من يا مردي ازفرزندان من که نزديک نشده زمان او و نرسيد هنگامش. سليمان ديلمي به خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و از معني کلام يزدجرد که يا مردي از فرزندان من پرسيد امام عليه السلام فرمود مقصود صاحب شما قائم عليه السلام است که به امر خداي عزوجل ششم از فرزندان من متولد شده از دختر يزدجرد، پس از فرزندان اوست. در ذکر اين رقم اخبار در کتب غيبت چنان که متداول است جز تبرک و بعضي



[ صفحه 197]



فوائد جزئي که در آنهاست ثمري نباشد چنان که از براي غير مسلمين حجت نباشد و ايشان را خلافي در آن نيست که محتاج به ذکر آنها باشد بلکه خلافت از چند جهت است خلاف اول از جهت نسبت است که مهدي از اولاد کيست؟ و در آن چند قول است: قول اول آنکه مهدي عليه السلام از اولاد عباس بن عبد المطلب است. محب الدين در ذخايرالعقبي روايت کرده از ابن عباس که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود به عباس که از تو است مهدي در آخر الزمان و به او منتشر مي شود هدايت و هب او خاموش مي شود آتشهاي گمراهيها. خداي عزوجل به من افتتاح نمود در اين امر و به ذريه تو ختم مي کند آن را. نيز ابي هريره قريب به اين مضمون را روايت کرده. نيز از عثمان که آن جناب فرمود مهدي عليه السلام از فرزندان عباس است و چون شناعت اين قول و مخالفت اين اخبار با اخبار متواتره مرويه از طريق فريقين بر هيچ بصير نقادي مخفي نبود و اينکه بودن آن جناب از فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قابل خلاف منازعه نيست لهذا ابن حجر و غيره اين اخبار را تاويل نمودند به اينکه عباس را ابويت است براي او يعني چون جد مهدي عليه السلام شير ام الفضل زوجه عباس را خورده بود پس رواست گفتن اين که مهدي عليه السلام از فرزندان اوست اما اگر حمل مي کردند اين اخبار را بر جعل و وضع براي خورسندي خلفاي بني عباس چنان که رسم بود در آن زمان بهتر بود ازين توجيه رکيک که از کثرت برودت، صواعق ابن حجر را خاموش کرد.



[ صفحه 198]



دوم آنکه از اولاد اميرالمومنين عليه السلام است و مهدي همان پسر او محمد بن الحنفيه است و اين مذهب کيسانيه است. شيخ جليل ابومحمد حسن بن موسي نوبختي خواهر زاده ابو سهل نوبختي که از علماي عهد غيبت صغري است در کتاب فرق و مقالات فرموده که بعد از شهادت حضرت سيد الشهدا عليه السلام فرقه اي قائل شدند به اين که محمد بن الحنفيه رحمه الله امام هادي مهدي است و اوست وصي علي ابن ابيطالب عليه السلام نيست براي احدي از اهل بيت او که او را مخالفت کند و بيرون رود از امامتش و شمشير بکشد مگر به اذن او و بيرون نرفت حسين عليه السلام براي قتال يزيد مگر به اذن او و اگر بيرون رفته بود بي اذن او هلاک و گمراه بود و اين که هر که مخالفت کند محمد را کافر و مشرک است و اين که محمد والي نمود مختار را بر عراقين کوفه و بصره بعد از کشته شدن حسين عليه السلام و امر نمود او را به طلب خون حسين عليه السلام و کشتن قاتل او و جستجوي ايشان در هر جا که باشند و ناميد او را کيسان به جهت زيرکي او و چون شناخته شد از خروج و مذهب او ناميده شدند مختاريه و خوانده شدند کيسانيه و چون محمد بن الحنفيه وفات کرد در مدينه در محرم سنه هشتاد و يک اصحاب او سه فرقه شدند فرقه اي گفتند که محمد بن الحنفيه مهديست و علي السلام او را مهدي است و علي عليه السلام او را مهدي ناميد و او نمرده و اين جايز نيست لکن او غايب شده و معلوم نيست در کجاست و بزودي رجوع مي کند و پر مي کند زمين را از عدل وامامي نيست بعد از غيبت او تا اينکه رجوع کند و بعد از ذکر طايفه اي از اينها که قائل به الوهيت محمد شدند ومذاهب فاسده ايشان قائل به اين که محمد بن الحنفيه زنده است و نمرده اومقيم است در کوه رضوي ميان مکه و مدينه غذا مي دهند او را وحشيان صحرا و صبح و شام نزد او



[ صفحه 199]



مي روند پس او مي آشامد از شير آنها و مي خورد از گوشت ايشان و در طرف راستش شيري است و در طرف چپ او شيري است که او را حفظ مي کنند تا وقت خروجش و برخاستنش و بعضي گفتند که از طرف راست او شير است و از طرف چپ او پلنگ است زيرا که محمد در نزد ايشان امام منتظري است که بشارت داده به او پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم که پر مي کند زمين را از عدل و داد و براين مذهب ثابت ماندند تا فاني شدند ومنقرض گرديدند مگر اندکي از اولاد ايشان و اينها يکي از فرق کيسانيه اند. آن گاه نقل کرده ساير فرق آنها را که بعضي قائل به موت او شدند و پسرش ابو هاشم عبد الله بن محمد را مهدي موعود مي دانند و غير ايشان از مذاهب فاسده منکره منقرضه که کافي است در بطلان آنها انقراض آنها و مخالفت قول ايشان با اجماع و اخبار متواتره و تحقق موت مهدي ايشان که روزي قريه اي را پر از عدل نکرد در نزد همه علماي امت از اماميه و اهل سنت. سوم آنکه مهدي موعود عليه السلام از فرزندان حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام است و اين قول را به ابن حجر و بعضي تقويت کردند و مستند ايشان روايتي است که ترمدي در سنن خود ذکر کرده که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود که مهدي از فرزندان حسن است و ابن حجر در صواعق گفته که سر اين ترک خلافت بود از آن جناب به جهت شفقت بر امت پس قرار داد خداوند قائم به خلافت حق را از فرزندان او و روايت بودن او از فرزندان حسين عليه السلام و اهي است و با اين حال حجتي نيست در آن براي آنچه که رافضه گمان کردند از اين که مهدي عليه السلام حجه بن الحسن عسکري است تا اينکه مي گويد: از مجازفات و جهالات اينکه بعضي از رافضه گمان کرده که



[ صفحه 200]



روايت بودن مهدي از فرزندان حسين عليه السلام است و چگونه توانند نسبت دهند روات را به وهم به تشهي و نقل اجماع کننده به تخمين و حدس انتهي و اما جواب اولا پس به اينکه خبر مذکور به عينه روايت است در جمع بين صحاح سته به لفظ حسين نه حسن پس خبر به حسب متن مضطرب خواهد بود و به اضطراب از درجه حجت ساقط و از قابليت معارضه خواهد افتاد يا گوييم نسخه اي که به لفظ حسين مويد است با اخبار خاصه و اهل سنت صحيح و مقدم باشد و خبر بودن مهدي از اولاد حسين عليهما السلام متفق عليه شود که در مقام معارضه بايد آن را گرفت و آنچه خصم منفرد شد به آن، طرح خواهد شد و اين مراد از اجماع است که در اين مقام دعوي شده و ابن حجر نفهميده و آن را به تشهي و حدس نسبت داده و پس از آن به جهت رعايت ابن حجر خبر ترمذي را بايد حمل نمود بر يکي از اين محافل: اول غلط ناسخ يا راوي چه اين دو لفظ بسيار قريب به يکديگرند و مکرر با هم مشتبه شده و مي شود و بسيار اسامي است که در کتب رجاليه فريقين محل نظر شده که آيا حسن است يا حسين و از طرايف اين مقام آنکه ابن حجر عسقلاني که مقدم بود بر ابن حجر مکي صاحب صواعق و يگانه عصر خود بود در علم حديث و رجال و معاصر آية الله علامه حلي در کتاب در الکامنه في احوال اعلام الماة الثامنه در باب حسن گفته حسن ابن يوسف بن مطهر حلي جمال الدين شهير به ابن مطهر اسدي مي آيد در حسين آن گاه در باب حسين گفته حسين بن يوسف بن مطهر حلي معتزلي جمال الدين شيعي آن گاه مختصري از شرح احوال آن جناب را نقل کرده و بر چنين عالم نقادي در کتابي که وضع آن براي



[ صفحه 201]



ضبط اين مطالب است اسم چنين شخص معاصر معروفي که خود نقل کرده مشتبه شود استبعاد ندارد اشتباه بر ناسخ يا راوي خبري که محل حاجت نبوده و قرنها بر آن گذشته. محمل دوم بر وضع اتباع محمد بن عبد الله بن حسن بن حسن عليه السلام که خود را مهدي مي دانست و خروج کرد و در مدينه کشته شد چنان که حالش در کتب تواريخ و سير مسطور است. محمل سوم آنکه نسبت مهدي به حسن عليهما السلام مثل نسبت خود حسن عليه السلام است به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که از طرف مادر متصل مي شود و در اخبار فريقين بسياراست که آن حضرت حسن عليه السلام را پسر و فرزند و ذريه خود شمرده و به اين القاب او را نام برده پس مهدي عليه السلام که از طرف مادر منتهي است به آن جناب چه مادر امام محمد باقر عليه السلام ام الحسن دختر امام حسن عليه السلام است جايز است گفتن اين که آن جناب عليه السالم از فرزندان اوست و معارض نيست با آن خبرديگر که از فرزندان حسين عليه السلام است و مويد اين احتمال آنکه حافظ ابونعيم احمد بن عبدالله در مناقب مهدي عليه السلام روايت کرده از علي بن هلال از پدرش که گفت داخل شدم بر رسول خدا صل الله عليه و آله و سلم وآن جناب در حالت مرض وفات بود. ديدم فاطمه علهيا السلام را که در نزد آن حضرت نشسته و مي گريست تا آنکه صدايش به گريه بلند شد پس حضرت سر مبارک رابلند نمود به طرف او و فرمود چه تو را به گريه آورده تا اينکه فرمود ازماست دو سبط اين امت و آن دو پسر تو هستند حسن و حسين عليهما السلام سيد جوانان اهل بهشت و امام پدر ايشان قسم به آنکه مرا به راستي مبعوث فرموده که بهتر از ايشان است اي فاطمه قسم به آنکه مرا به راستي مبعوث فرموده که از اين دو است مهدي اين امت در وقتي که دنيا هرج و مرج شود تا آخر خبر که طول دارد و از عجايب تعصبات اين که ابن حجر خبر خودرا با اخبار سابقه که آن جناب از



[ صفحه 202]



فرزندان عباس است جمع کرده به اينکه جد او شير ام الفضل را خورده و راضي نشده به طرد آنها که نه سند آنها صحيح است و نه قائل معرفي دارد و در اين مقام در صدد جمع برنيامده با اين که از چند جهت رعايت جمع در اين جا اولويت دارد اولا خبري که دلالت دارد بر بودن مهدي از اولاد حسين عليه السلام در نهايت اعتبار است چنان که بياد و ثانيا قائلين آن از اهل سنت بسيارند و ثالثا مويد به اخبار متواتره اماميه است و اقوال جميع علماي ايشان و رابعا وجهي که براي جمع ذکر کرده در اين جا اقربست زيرا که شير ام الفضل را حضرت حسين عليه السلام خورده چنان که در مناقب از فضايل الصحابه و غير روايت کرده از ام الفضل زوجه عباس که او گفت گفتم به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يا رسول الله صلي الله عليک در خواب ديدم که گويا عضوي از اعضاي تو در کنار من است پس حضرت فرمود فاطمه عليها السلام پسري مي آورد ان شاء الله تعالي پس تو او را متکفل مي شوي و شير مي دهي پس فاطمه عليها السلام حسين عليه السلام را آورد پس داد آن را به ام الفضل و شير داد او را به لبن قثم بن عباس .چهارم حمل بر جعل و وضع صاحب کتاب ترمذي که در مقام عناد به اماميه خبري خود ساخته و نوشته چنان که در آن کتاب مجعولات چند ديده شده که بعض از آنها از قابيلت حمل بيرون رفته مهره فن حکم به توهم آنها کردند چنانچه در خبر سفر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به شام و رسيدن به سوي بحير راهب بعد از ذکر به آنجا و ديدن راهب آن حضرت را گفته که پس راهب ابو طالب را قسم داد تا آن حضرت را برگرداند و ابو بکر بلال را با آن حضرت فرستاد و ذهبي و جماعتي که نقل عباراتشان موجب تطويل است تصريح کردند که ابو بکر در آن وقت کودکي بود چه سفر آن جناب در نه سالگي بود و او دو سال



[ صفحه 203]



کوچکتر بود از حضرت و بلال ظاهرا در آن تاريخ متولد نشده بود و علاوه بر آن زياده از سي سال بعد از آن سفر ابو بکر مالک بلال شده و او در نزد طايفه بني خلف از قبيله جحميين بود و چون اسلام آورده بود اورا عذاب مي کردند پس او را خريد و آزاد کرد و ابن حجر عسقلاني تصريح کرده به اين که رجال سند اين حديث همه ثقاتند و در متن آن منکري نيست مگر همين عبارات که ابو بکر بلال را فرستاد و نيز روايت کرده از عايشه که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود سزاوار نيست براي قومي که ابو بکر در ميان ايشان است که امامت کند براي ايشان غير او ابن جوزي در کتاب موضوعات تصريح کرده که اين خبر موضوع است بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و نيز روايت کرده که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود بارخدايا عزت ده اسلام را به محبوبترين از اين دو مرد در نزد تو به ابي جهل يا به عمر بن خطاب و محبوبتر ازين دو در نزد خداوند عمر بود و در اين خبر تحريف غريبي شده بر فرض حجت به صريح علماي ايشان سيوطي در رساله در المنتشره في الاحاديث المشتهره روايت کرده که از عکرمه پسر ابي جهل پرسيدند از اين حديث گفت معاذ الله دين اسلام عزيزتر از اين است و لکن آن جناب فرمود عمر را عزيز کن بدين يا ابو جهل را و برهان الدين شافعي در سيره حلبيه از عايشه روايت کرده که گفت جز اين نيست که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود بار خدايا عزيز کن يا عزت ده عمر را به اسلام زيرا که اسلام عزيز مي کند و غير او را عزت نمي دهد. نيز روايت کرده که جنازه اي را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آوردند پس نماز نکرد بر آن و فرمود او عثمان را دشمن مي داشت ابن جوزي در کتاب موضوعات اين خبر را از موضوعات شمرده و از احمد حنبل نقل کرده که محمد بن زياد که يکي از رواه اين خبر است کذاب خبيث بود و حديث وضع مي کرد



[ صفحه 204]



و يحيي ابن معين گفته که او کذاب خبيث بود وسعدي و دارقطني و بخاري و نسائي و فلاس و ابو حاتم رازي گفتند که حديث او متروک است و ابو حيان گفته که او بر ثقات افتراء مي بست و حديث جعل مي کرد و حلال نيست ذکر او در کتب مگر براي قدح در او و اعجب از همه آن که روايت کرده از امير المومنين عليه السلام که فرمود عبد الرحمن بن عوف براي ما طعامي ساخت و ما را خواند و ما را شراب نوشانيد پس خمر ما را مست کرد و حاضر شد وقت نماز و مرا مقدم داشتند پس خواندم قل يا ايها الکافرون لا اعبد ما تعبدون و نحن نعبدون ما تعبدون پس خداي تعالي اين آيه را فرستاد يا ايها الذين امنوا لا تقربوا الصلوة و انتم سکاري حتي تعلموا ما تقولون و نزول آيه تحريم خمر پيش از نزول اين آيه شريفه است العياذ بالله حضرت در آن حال خمرنوشيدند و شرح جرح اين خبر در دفترها نگنجد و لکن عالم جليل و حبر نبيل سيف الشيعه و مصباح الشريعه نقاد بي نظير و متبحر خبير جناب مير حامد حسين هندي معاصر ايده الله تعالي در مجلد اول استقصاء الافحام في الجمله اداي حق اسلام و ايمان و ايمانيان را کرده و شطري از فضايح و شنايع آن را مرقوم فرموده جزاه الله تعالي عنا خير الجزاء و اما ثانيا پس آنچه گفته که روايت بودن مهدي عليه السلام از اولاد حسين عليه السلام واهي است گويا از روي شعور صادر نشده چه آن خبر را بيشتر فرق شيعه و تمام علما و رواه اماميه نقل کردند و يوسف بن يحيي السلمي در کتاب عقد الدرر روايت کرده از امام ابو عبدالله نعيم بن حماد در کتاب فتن از اعمش از ابي و ابل گفت نظر کرد علي به سوي حسين عليهما السلام پس فرمود اين پسر من سيد است چنان که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم او را ناميده و زود است که بيرون بيايد از صلب او مردي که به اسم پيغمبر شما باشد پر کند



[ صفحه 205]



زمين را از عدل چنان که پر شد از جور و ظلم و قريب به آن را از ابي اسحق روايت کرده و شيخ حديث اهل سنت ابو الحسن دار قطني شافعي روايت کرده و جماعت بسياري که ذکر اسامي آنها را خواهيم کرد بر او اعتماد کردند و ما آن خبر را به نحوي که گنجي شافعي در کتاب بيان نقل کرده ذکر کنيم در آنجا گفته باب نهم در تصريح پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به اين که مهدي عليه السلام از فرزندان حسين عليه السلام است

خبر داد ما را ابو حافظ الحجاج يوسف بن خليل بن عبد الله دمشقي به اين که خوانده مي شد و من گوش مي کردم در شهر حلب گفت خبر داد مرا ابو الفتح ناصر بن محمد اسمعيل بن فضل سراج خبرداد مرا ابو طاهر محمد بن احمد بن عبد الرحيم خبر داد مرا حافظ شيخ اهل حديث و قدوه ايشان در نقل ابو الحسن علي بن عمر بن احمد بن مهدي بن مسعود شافعي معروف به دار قطني حديث کرد ما را احمد بن محمد بن سعيد حديث کرد ما را ابراهيم بن محمد بن اسحق بن يزيد حديث کرد ما را سهل بن سليمان از ابي هرون عبدي گفت رفتم نزد ابي سعيد خدري پس گفتم به او آيا حاضر بودي در بدر گفت آري، گفتم آيا خبر نمي دهي مرا به چيزي از آنچه شنيدي آن را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در خق علي عليه السلام و فضل او پس گفت بلي خبر ميدهم تو بدرستي که رسول خدا صلي الله عليه و آله مريض شد مرضي که عافيت يافت از آن پس داخل شد بر او فاطمه که عيادت کند آن جناب را و من نشسته بودم طرف راست رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از ضعف، گريه گلويش را گرفت تا اينکه اشکش جاري شد پس فرمود به او رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چه تو را به گريه آورده اي فاطمه گفت مي ترسم تباه شدن را يا رسول الله فرمود اي فاطمه آيا ندانسته اي که خداي تعالي به نظر علم و قدرت خود



[ صفحه 206]



نگريست به سوي زمين پس برگزيد از او پدر تو را پس او را به پيغمبري مبعوث فرمود آن گاه در مرتبه دوم نگريست و برگزيد شوهر تو را و به من وحي فرمود تو را به او تزويج نمودم و او را وصي خود گرفتم آيا ندانستي که جهت اکرام خداوند تزويج نمود تو را به داناترين ايشان در علم و زيادترين ايشان در حلم و پيشترين ايشان در اسلام پس خنديد و مسرور شد پس اراده فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که زياد کند تمام خير را که قسمت فرمود آن را براي محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين پس فرمود به او اي فاطمه از براي علي هشت دندانست يعني هشت منقبت چون که به آن صاحبش خصم مجادله را مضمحل مي کند ايمان به خداوند و رسول او و حکمت و زوجه او و در سبط او حسن و حسين عليهما السلام و امرش به معروف و نهيش از منکر اي فاطمه ما اهل بيتيم که داده شده به ما شش خصلت که داده نشد به احدي از اولين و نيابد آن را احدي از آخرين غير از ما اهل بيت، پيغمبر ما بهترين پيغمبرهاست و آن پدرتست و وصي ما بهترين اوصياست و آن شوهرتست و شهيد ما بهترين شهداست و آن حمزه عم پدرتست و از ماست دو سبط اين امت و آن دو پسران تست و از ماست مهدي اين امت که نماز مي کند عيسي خلف او آن گاه دست خود را زد بر شانه حسين عليه السلام پس فرمود از اين است مهدي اين امت گنجي گفته اين خبر را به تمام روايت کرده دار قطني که صاحب جرح و تعديل است يعني در علماي اهل سنت جرح و تعديل او در علم رجال و حديث مقبول و متبع است و جلالت قدر ابوالحسن دار قطني در نزد اهل سنت بيشتر از آن است.



[ صفحه 207]



که اشاره کرده ذهبي در عبر در وقايع سنه سيصد و هشتاد و پنج گفته که دار قطني ابو الحسن علي بن عمر بن احمد بغدادي حافظ مشهور صاحب تصانيف روايت کرده از بغوي و طبقه او حاکم او را ذکر کرده و گفت که او اوحد عصرخود بود در حفظ و فهم و ورع و امام بود در قراء و نحاة او را ملاقات نمودم فوق از آن بود که براي من وصف کردند. خطيب گفته که او فريد عصر و قريع دهر و امامت وقت خود بوده متنهي شد علم اثر و معرفت به علل و اسماء رجال با صدق و صحت و اعتقاد در اصلاح در علوم سواي علم حديث که يکي از آنها قرائت است. از قاضي ابو الطيب طبري نقل کرده که دار قطني امير المومنين عليه السلام بود در حديث. ما بزودي مدح گنجي و شواهد ديگر براي اعتبار اين خبر ذکر خواهيم نمود انشاء الله تعالي.

و اما ثانيا پس آنچه ذکر کرده از سر بودن مهدي از فرزندان امام حسن عليه السلام و معارضت بسر اظهر و اتم و اقوي که به اسانيد متعدده از اهل بيت رسيده و آن شهادت جناب سيد الشهداء عليه السلام است که خداي تعالي به عوض آن خدمت چند مکرمت به او عنايت فرمود که يکي از آنها بودند ائمه است از ذريه او واين مطلب بر همه مسلمين ظاهر و هويدا است که سلسله متصله ذريه آن جناب از حضرت سجاد عليه السلام تا امام حسن عسکري عليه السلام هر يک از علماي حلماي عاملين زاهدين و صاحب کرامات و مقامات قابل خلافت و رياست عامه بودند هر چند که به ظاهر براي ايشان ميسر نشد و گذشت در باب القاب در تفسير آيه شريفه و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه که مراد از مظلوم آن حضرت است و وليش مهدي عليه السلام است که منصور است و طلب خون او را خواهد کرد



[ صفحه 208]



حاکم در مستدرک از چند طريق که ابن حجر اعتراف کرده روايت نموده که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از جبرئيل نقل کرد که خداي تعالي فرمود من کشتم به خون يحيي بن زکريا هفتاد هزار را و خواهم کشت به خون حسين بن علي عليهما السلام هفتادهزار کس.

اما رابعا اين سخن که گفته: در بودن آن جناب از فرزندان حسين عليه السلام حجتي نيست براي اميه که بايد مهدي پسر امام حسن عسکري عليه السلام باشد راست گفته و لکن تا کنون احدي از عوام شيعه چه رسد به علماي ايشان به اين مطلب استدلال نکرده اند براي آن مدعي بلکه براي رد اين قول که گفته آن جناب از اولاد عباس يا امام حسن است که چون در صدد تعيين شخص آن جناب بر آيند مي بينند که پدرش حضرت عسکريست عليه السلام از اين جهت آسوده باشند و حاشا علماي اماميه که به ادله بي پايه متمسک شوند يا ايشان را به آنها حاجت افتد اگر راست بود اين نسبت چرا گوينده و کتاب او را نشان نداد اين کارها غارت ايشان است که به هر چيزي بي پا متمسک شوند و دليل براي مدعاي بزرگ قرار دهند و اگر سبب خروج از وضع کتاب نبوده پاره اي از آنها را نقل مي کردم. چهار آنکه آن جناب از فرزندان جناب امام حسين عليه السلام است و اين قول چنانکه گذشت مذهب تمام اماميه و بيشتر ساير فرق شيعه و جماعتي از اهل سنت که در شخص آن نيز موافقند با اماميه و مذکور خواهند شد و مستند ايشان از مطاوي اين باب وباب آينده واضح و روشن خواهد شد. خلاف دوم در اسم پدر حضرت مهدي عليه السلام اما اماميه پس مذهب ايشان معلوم که مطابق نصوص خاصه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ساير ائمه عليهم السلام که امامت ايشان ثابت و قولشان در محل خود حجت شده حضرت عسکري يعني حسن بن علي بن محمد عليهم السلام مي دانند و اخبار عامه روايت کنند که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود مهدي همنام من



[ صفحه 209]



است و در بعضي با زيادتي و هم کنيه من است و جمعي از اهل سنت برآنند که اسم پدر آن جناب اسم پدر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است يعني عبد الله و ابن حجر در صواعق بعد از کلام سابق که حجتي نيست در آن براي رافضه گمان کردند الخ گفته زيرا که از چيزهايي که رد مي کند ايشان را خبري است که به صحت پيوسته که اسم پدر مهدي موافق است با اسم والد محمد الحجه موافق نيست با اسم والد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و نيز از جهالت و مجازفات رافضه شمرده که ايشان گمان مي کنند که روايت بودن اسم پدر او اسم پدر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و هم است و جواب امام اولا پس در تمام اخبار نبويه اماميه که اخبار فرمودند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از آمدن مهدي اين زيادي را ندارد بلکه در بعضي از آنها مذکور است که کنيه او کنيه من است و نيز درمعظم اخبار اهل سنت اين زيادي نيست واين زيادي را زائده زياد کرده که به نص گنجي شافعي شغل او بود که در احاديث زياد مي کرد و اين مطلب را درنهايت توضيح در کتاب بيان خود بيان کرده بعد از ذکر خبري به اسناد خود از سنن ابي داود سليمان بن اشعث سجستاني که يکي از صحاح سته ايشان است از مدد از يحيي بن سعيد از صفيان از عاصم از زربن حبيش از عبد الله يعني عبد الله بن مسعود از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود نمي رود دنيا تا اينکه مالک شود عرب را مردي از اهل بيت من که موافقت دارد اسم او اسم مرا آن گاه گفته که اين خبر را حافظ ابو الحسن محمد بن حسين بن ابراهيم بن عاصم ابيري در کتاب مناقب شافعي ذکر نموده و گفته که زائده زياد کرده در روايت خود که اگر نماند در دنيا مگر يک روز هر آينه طولاني مي کند خداوند آن روز راتا اينکه مبعوث فرمايد خداوند مردي از من يا اهل بيت مرا که موافقت کند اسم او اسم مرا و اسم پدر او اسم پدرمرا پر مي کند زمين را از عدل و داد چنانچه پر شده از جور و ظلم



[ صفحه 210]



آن گاه گنجي گفته که ترمذي اين حديث را ذکر کرده و ذکر ننموده که اسم پدر او اسم پدر من است و ذکر کرده آن را ابو داود در معظم روايات حفاظ و ثقات از ناقلان اخبار که اسم او اسم من است پبس و کسي که روايت کرده آن را که اسم پدر او اسم من است او زائده است و او در حديث زياد مي کرد آن گاه جواب دوم را که بيايد ذکر کرد پس از آن گفته که قول فصل در اين مقام اينکه امام احمد با ضبطش و اتقانش روايت کرده اين حديث را در مسند خود در چند موضع و اسم من يعني بدون زياده آن گاه به اسناد خود روايت را نقل کرده از احمد در مسندش از يحيي بن سعيد از صفيان از عاصم از زراز عبد الله از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود نمي رود دنيا تا آنجا که موافق است اسم او با اسم من و جمع کرده حافظ ابو نعيم طرق اين حديث را از جماعت بسياري در مناقب مهدي عليه السلام که همه آنها روايت کردند از عاصم بن ابي النجود از زراز عبد الله از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم که از آنهاست سفيان بن عينه چنان که ما نقل کرديم و از براي او چند طريق ذکر کرده و از آنهاست يعني از کساني که از عاصم روايت کردند فطر بن خليفه و از او نيز چند طريق ذکر کرده و از ايشان است اعمش و از او نيز چند طريق ذکر کرده و از آنهاست حفص بن عمرو و از ايشان است سفياني ثوري و از او نيز چند طريق ذکر کرده و از آنهاست شعبه به چند طريق و از آنهاست واسط الحرث و از آنهاست سليمان بن قرم و براي اوچند طريق ذکر کرده و از ايشان است جعفر احمر و قيس بن ربيع و سليمان بن قرم و اسباط که در يک سند ايشان را جمع نمود و از آنهاست سليمان بن منذرو از ايشان است ابو شهاب محمد بن ابراهيم کناني و از او چند طريق نقل کرده و از آنهاست عمر بن عبيد طنافسي و ازو چند طريق ذکر نموده



[ صفحه 211]



و از آنهاست ابوبکر بن عياش و از او چند طريق نقل کرده و از آنهاست ابو الحجاف داود بن ابي العوف و از او چند طريق نقل کرده و از آنهاست عثمان بن شبرمه و از او چند طريق نقل کرده و ازآنهاست عبد الملک عيينه و از آنهاست محمد بن عياش از عمرو عامري و ازاو چند طريق نقل و سندي ذکر کرده و گفته که خبر داد ما را ابو عنان خبر داد ما را قيس و به کسي نسبت نداد و از آنهاست عمرو بن قيس ملائي و از آنهاست عمار بن زريق و از آنهاست عبد الله بن حکيم بن خبير اسدي و از ايشان است عمرو بن عبد الله بن نشر و از ايشان است عبد الله بن احوص و از آنهاست سعيد بن الحسن خواهر زراده ثعلبه و از آنهاست معاذ بن هشام خبر داد پدرم از عاصم و از ايشان است حکم بن هشان روايت کرده آن خبر را غير عاصم از زرواو عمر بن مره است و جميع ايشان روايت کردند آن خبررا به اين نحو که اسم او اسم من است مگر طريقي که در رسيده از عبد الله بن موسي از زائده از عاصم که در ميان اين جماعت گفته که اسم پدر او اسم پدر من است و شک نمي کند هيچ لبيبي که اين زياده اعتباري به او نيست با اجماع اين همه ائمه بر خلاف آن. ملخص آن آنکه سند اين خبر منتهي مي شود به عبد الله بن مسعود که از اعيان صحابه است و از او روايت کرده زربن حبيش که از فضلاي اصحاب امير المومنين عليه السلام و از او روايت کرده عاصم بن ابي النجود که يکي از قراء سبعه معروفه است و از عاصم متجاوز از سي نفر روايت کرده اند که در ميان ايشان است معرفين از مهره محدثين متقنين نزد ايشان بلکه بعضي نزد ما نيز مانند اعمش و در سفيان و ابوبکر بن عياش و امثال اينها و چگونه عاقل باور دارد که اين زيادتي از قلم همه اينها افتاده عمدا اسقاط کردند يا عاصم آن زيادتي را مخصوصا به زائده گفت نه به اين جماعت؟



[ صفحه 212]



الحق جاي آن دارد که ابن حجر از خجالت و شرمساري سر به زير اندازد يا در جحر جانوري خود را پنهان کند که راضي به تحظئه همه ائمه اين احاديث خود شده و زائده را که به نص گنجي شافعي زياد کردند در احاديث رسمش بود بر همه آنها مقدم بدارد محض آنکه ايراد سخيفي به اماميه کرده باشد و از خواجه محمد پارسا نقل کرده اند که درحاشيه کتاب فصل الخطاب خود بعد از ذکر خبر زائده در متن گفته که اهل بيت تصحيح نمي کنند اين حديث را به جهت آنکه ثابت شده در نزد ايشان از اسم خودش و اسم پدرش و جمهور اهل سنت نقل کردند که زائده زياد مي کرد در احاديث و ذکر کرده امام حافظ ابو حاتم بستي رحمه الله در کتاب مجروحين از محدثين زائده مولي عثمان روايت کرده از او ابو زياد حديث او منکر است قطعا او مد نيست به او احتجاج نمي شود کرد اگر موافق باشد با ثقات پس چگونه اگر منفرد باشد و زائده بن ابي الرقاد باهلي از اهل بصره روايت مي کند منکرات از مشهورترا احتجاج نبايد کرد به خبر او و نبايد نوشت مگر براي اعتبار. پس مکشوف شد براي هر بصير که در اين زيادتي که مختص به زائده است حجتي براي احدي نباشد خصوص براي اماميه و حکم به رد زيادتي از مقداري که بر نقل آن اتفاق شده مرسوم است درميان ايشان چنان که فخر رازي در نهايت العقول بعد از حکم به ضعف حديث غدير محض مماشاه تسليم صحت آن را کرده و لکن ايراد نموده که صدر آن حديث که قول پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است که الست اولي بالمومنين من انفسهم و تمام نمي شود استدلال به آن حديث به اعتقاد اومگر با مصدر بودن آن کلام از زيادي شيعه است، و در متون اسانيد اهل سنت نيست: پس از درجه اعتبار حجيت ساقط است غرض او نقل اين کلام مجرد مرسوم بودن اين طريقه است و الا کلام او از جهاتي مخدوش است بيچاره در معقولاتش که عمري صرف کرده چه کرده که تصرف در منقولات کند و از کتب اخبار خود اطلاع داشته باشد که زياده از سي نفر از مهره



[ صفحه 213]



و اکابر محدثين ايشان قبل از او آن صدر را روايت کرده اند و در کتب ايشان موجوداست بحمد الله و گذشت احتمال اين که اين زيادتي براي تبليغي به سود محمد بن عبد الله بن حسن باشد که منصور پيش از خلافت گاهي در رکابش پياده مي رفت و مي گفت هذا مهدينا اهل البيت يا به جهت استماله ابو حنيفده که او نيز مروج محمد مذکور بود و اما ثانيا پس بر فرض صحت حديث چاره اي نيست جز تصرف در ظاهر آن به جهت جمع ما بين اخبار به اين که مراد از اب، جد باشد چنانچه در قرآن مکرر بر جد اطلاق پدر شده در جائي فرموده: ملة ابيکم ابراهيم و جناب يوسف فرموده و اتبعت ملة آبائي ابراهيم و اسحق و فرزندان يعقوب به پدر خودمي گويند: نعبد الهک و اله ابائک ابراهيم و اسمعيل و اسحق و در اخبار شب معراج است که جبرئيل عرض کرد به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هذا ابوک ابراهيم و مراد از پدر در اين جا چنانکه محمد بن طلحه شافعي و گنجي گفتند حضرت امام حسين عليه السلام باشد و مراد از اسم کنيه باشد چون کنيه آن حضرت ابي عبدالله بود و به جهت مقابل بودن آن با اسم خود آن را نيز اسم گفتند و شايع است کنيه را اسم گفتن چنانچه بخاري ومسلم هر دو در صحيح خود روايت کرده اند از سهل ساعدي که از علي عليه السلام روايت کرد که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را ابوتراب نام نهاد و هيچ اسمي محبوب تر نبود نزد او از اين اسم و در اشعار عرب نيز يافت مي شود و بنابراين احتمال جواب ديگر هم مي توان داد که محذورش کمتر باشد به اينکه مراد از پدر حضرت امام حسن عسکري عليه السلام باشد که کنيه ايشان ابي محمد بود و کنيه جناب عبدالله و الدر رسول خدا نيز ابي محمد بود چنانچه در



[ صفحه 214]



ضياء العالمين ذکر کرده و گنجي احتمال سوم داده که شايد اصل و اسم ابيه اسم ابني بود يعني اسم پدر او اسم پسر من است يعني حسن عليه السلام پس ابني به ابيه اشتباه شده و خبر را تصحيف کردند و واجب است هم در اين جهت جمع بين روايات آنگاه گفته که قول فصل اين است تا آخر انچه گذشت. خلاف سوم از جهت تعيين شخص مهدي عليه السلام ودر اينجا معلوم ميشود حال خلاف ديگر که آيا متولد شده يا نشده اما شيعه غير اماميه پس آراء سخيفه و اقوال مختلفه و مذاهب غريبه بسياري در ميان فرق ايشان است که بحمد الله غالب بلکه بيشتر آنها منقرض شدند و شرح کلمات آنها تضييع عمر و وقت است بجهت ضبط اجمالا اشاره باقوال آنها مي کنم.

اول کيسانيه که فرقه اي از ايشان محمد بن حنفيه را مهدي ميدانند و فرقه اي پسر او ابو هاشم عبد الله را چنان که گذشت و فرقه اي عبد الله بن معاويه بن عبد الله جعفر بن ابي طالب را.

دوم مغيريه اصحاب مغيره ابن سعيد که بعد از وفات امام محمد باقر عليه السلام مذهبي اختراع نمود و محمد ابن عبد الله ابن حسن بن علي بن ابي طالب عليهم السلام را مهدي ميدانند بر حسب همان خبر زائده که گذشت و ميگويد از زنده است و نمرده ومقيم است در کوهي که او را علميه گويند و آن کوهي است در راه مکه در حد حاجز از طرف چپ. آنکه بمکه مي رود و آن کوه بزرگي



[ صفحه 215]



است و در آنجاست تا خروج کند و محمد در مدينه خروج کرد و همانجا کشته شد.

سوم ناووسيه که منکر فوت حضرت صادق عليه السلام شدند و آن جناب را مهدي موعود مي دانند.

چهارم اسمعيليه خالص که منکرفوت اسمعيل پسر حضرت صادق عليه السلام شدن و او را بعد از آن حضرت امام حي و مهدي قائم مي دانند.

پنجم مبارکيه که فرقه اي است از اسمعيليه و ايشان مي گويند بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم هفت امام بيشتر نميدانند امير المومنين که امام و پيغمبر است و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن عي و جعفر بن محمد عليهم السلام و محمد بن اسمعيل بن جعفر عليه السلام که امام عالم و پيغمبر مهدي است و مي گويند معني قائم اين است که او مبعوث مي شود به رسالت و شريعت تازه که نسخ مي کند به آن شريعت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را.

ششم واقفيه که حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام را قائم و مهدي موعود مي دانند و لکن بعضي معترفند به وفات آن جناب و مي گويند زنده مي شود و عالم را مسخر مي کند وبعضي مي گويند از حبس سند بيرون آمد در روز و کسي او را نديد و اصحاب هرون مشتبه کردند بر مردم که مرده و نمرده و غايب شده.



[ صفحه 216]



هفتم محمديه که بعد از امام حضرت علي النقي عليه السلام پسرش محمد را که در حيات آن حضرت وفات يافت امام مي دانند و مي گويند نمرده و زنده است و اوست قائم مهدي و مزار سيد محمد مذکور در هشت فرسنگي سامره نزديک قريه بلد است و از اجلاء سادات و صاحب کرامات متواترات حتي نزد اهل سنت و اعراب باديه که به غايت از او احترام مي کنند و از جنابش مي ترسند و هرگز قسم دروغ به او نمي خورند و پيوسته از اطراف براي او نذور مي برند بلکه غالب دعا وي در سامره و اطراف آن به قسم اوست و مکرر ديدم که چون بناي ياد کردن قسم شد منکر مال را به صاحبش رساند و از خوردن قسم دروغ صدمه ديدند در اين ايام توقف سامره چند کرامت باهره از او ديده شد و بعضي از اهل علماء بناي جمع کردن آن کرامات و نوشتن رساله اي در فضل او دارد و فقه الله تعالي.

هشتم فرقه عسکريه که امام حسن عسکري عليه السلام را غايب قائم مي دانند و قائلند که او نمرده و بعضي گفتند که وفات کرده وبعد از آن زنده شده و متسند اين جماعت يا خبر ضعيفي است که خود منفردند در نقل آن يا خبر معتبري که ابدا دلالت ندارد بر مقصود ايشان يا تاويلي در اخبار معتبره بي شاهد وبرهان يا حدسي و تخميني که تجاوز نکند از وهم و گمان و چگونه روا داردعاقلي که چنين مطلب بزرگ و منصب عظيمي را براي شخصي ثابت کند که زمام دين و جان وعرض و مال تمام عباد به دست او باشد و تواند از عهده حفظ و حراست و تکميل و قوت آن برآيد به خبري ضعيف و مستندي سخيف هر چند معارض و منافي براي او نباشد.



[ صفحه 217]



نهم طايفه محققه و فرقه ناجيه و عصابه مهتديه اماميه اثنا عشريه ايدهم الله تعالي که به حسب نصوص متواتره از حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و امير المومنين عليه السلام چنان که در باب آينده اشاره اجمالي مي شود به آنها حضرت خلف صالح حجة بن الحسن العسکري عليهما السلام را مهدي موعود و قائم منتظر و غيب از انظار و ساير در اقطار مي دانند و از همه امامان گذشته تصريح به اسم و وصف و شمايل و غيبت آن جناب رسيده و پيش از ولادت آن حضرت در کتب معتبره ثقات اصحاب ايشان ثبت شده که جمله اي از آنها تا حال موجود و به نحوي که اخبار نمودند و وصف کردند خلق کثيري ديدند و اسم و نسب و اوصاف مطابق شد با آنچه فرمودند، پس براي منصف عاقل ريبه و شکي نماند در بودن اين وجود مسعودي آن مهدي موعود چنانکه از ذکر حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و شمايل آن جناب در کتب سماويه منصفين اهل کتاب از يهود و نصاري به مجرد ديدن و منطبق کردن اسلام آوردند با آنکه خصوصيات و اسباب تعريف در آنجا نزد آنها به مراتب کمتر بود از آنچه در اين جا شده و عمده طول عهد پيمبران بود در آنجا و قرب عهد رسول خدا و اوصيايش صلوات الله عليهم اجمعين در اين جا که بيشتر آنچه فرمودند محفوظ ماند

حتي اين که نقل کرده آن حضرت را جمله اي از مخالفين ما چنان که در باب آينده بيايد انشاء الله تعالي و با ما موافقت کردند در اين مذهب و اعتقاد جماعتي از اهل سنت که ناچاريم از ذکر اسامي ايشان با اشاره به علو مقام آنها در نزد آن جماعت تا در مقام طعن و ايراد لا محاله از علما و محدثين واهل کشف و يقين و اقطاب روي زمين خود شرم کنند با آنکه در اين مقام در مقابل چيزي ندارند و جز اظهار ندانستن و معلوم نبودن و بعضي استبعادات و شبهات که با جوابش بيايد براي نفي دعواي امامي ندارند و بيشتر از اين توضيح بيايد انشاء الله تعالي.



[ صفحه 218]



و اما موافقين ما از اهل سنت اول ابو سام کمال الدين بن طلحه بن محمد قريشي نصيبي است که در کتاب مطالب السوال در باب دوازدهم به اعتقاد جازم و اصرار بليغ اثبات اين مطلب را نموده و پاره اي از شبهات منکرين را ذکر کرده و رد نموده و به ابيات را ثقه و عبارات موثقه آن جنابت را مدح نموده و نسخه آن کتاب شايع و در طهران طبع شدو نيز لکنهور از بلاد هند. ( مخفي نماند که ما بسياري از آنچه نقل کرديم در اين مقام از کتب اهل سنت و از تراجم منقول است از مجلد اول کتاب استقصاء الافحام و بعضي مجلدات عبقات الانوار جامي دين و ماحي بدع ملحدين سلطان المحدثين و ملاذ المتکلمين جناب مير حامد حسين معاصر هندي دام علاوه که همه را با تصحيح از کتب صحيحه آنها برادشته بدون تصرف و واسطه در نقل جزاه الله عن الاسلام والمسلمين خير جزاء المحسنين منه.) اسعد بن عبدالله يافعي معروف در تاريخ مرآت الجنان در حوادث سنه ششصد و پنجاه و دو گفته که وفات کرده در آن کمال محمد بن طلحه نصيبي مفتي شافعي و او رئيسي بود محتشم و بارع در فقه و خلاف متولي وزارت شد يک نوبت آن گاه زاهد شد و خويشتن را جمع نمود آن گاه کرامتي براي او نقل کرده که مقام ذکرش نيست. شيخ جمال الدين عبد الرحيم بن حسن بن علي اسنوي فقيه شافعي صاحب تصانيف کثيره معروفه در طبقات فقهاي شافعيه گفته بعد از ذکر او به نحو مذکور که او امام بارع بود در فقه و خلاف و عارف بود به اصول فقه کلام رئيس کبير معظم بود و ملوک با او مکاتبه مي کردند و در مدرسه امينيه دمشق اقامت نمود و ملک ناصر او را براي وزارت نشانيد و فرمان وزارت براي او نوشت او از آن کناره کرد و عذر خواست دو روز مباشرت کرد آن گاه گذاشت اموال خود را



[ صفحه 219]



هر چه داشت و رفت و معلوم نشد موضع او استماع حديث نمود و روايت کرده آنها را الخ. تقي الدين احمد بن ابو بکر بن قاضي شهبه در طبقات شافعيه گفته محمد بن طلحه بن الحسن شيخ کمال الدين ابو سالم الطوسي القرشي العدوي النصيبي تصنيف نموده کتاب عقد فريد را يکي از صدور و روساء معظم است تفقه نمود و در علوم شراکت نمود و او فقيه بارع عارف به مذهب و اصول و خلاف بود و بعد از ذکر وزارت و تزهد او گفته که مشغول شد به علم حروف و بيرون مي آورد از آن اشيائي از مغيبات.و سيد عزالدين که او يکي از علماي مشهور و روساي معروف بوده و مقدم بود در نزد ملوک و از ايشان مراسلات به او مي رسيد آن گاه در آخر کار زاهد شد وتقدم در دنيا را واگذاشت و رو کرد به آنچه او را نفع مي بخشيد و از دنيا گذشت باسداد و امر جميل. و عبد الغفار بن ابراهيم علوي عکي عدثاني شافعي درعجاله الراکب و بلغه الطالب گفته که او يکي از علماي مشهور بود و کاتب چلبي قسطنطنيني در کشف الظنون في اسامي الکتب و الفنون گفته که در المنظم در سر اعظم از شيخ کمال الدين ابي سالم محمد بن طلحه عدوي حفا شافعي است که وفات کرده به سنه ششصد و پنجاه و دو و مختصريست اول آن اين است الحمد لله الذي اطلع من اجتباه من عباده الابرار علي ما جنايا الاسرار و در آنجا ذکر کرده که براي برادري صالح کشف شد در بعضي از خلوات لوحي که در آن دائره حروفي بود که معني آن را نمي دانست چون صبح شد خوابيد و حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را در خواب ديد که آن حضرت از براي شرح اين لوح چيزي فرمود او نفهميد و اشاره کرد که به نزد کمال الدين رود که او شرح کند پس نزد او آمد و صورت واقعه و دائره حروف رابراي او ذکر کرد پس رساله اي براي آن نوشت و معروف شد به جعفر ابن طلحه و



[ صفحه 220]



بوفي در شمس المعارف کبري گفته که اين مرد صالح معتکف شده بود در بيت خطابه در مسجد حلب و اثر تضرع او به درگاه خداوند اين بود که اسم اعظم رابه او تعليم دهد پس در شبي لوحي از نور را ديد که در او اشکال مصوره بود. پس در آن لوح تامل نمود ديد چهار سطر است و در وسط دائره اي دارد و در داخل آن دائره ديگر و بساحي گفته که اين مرد صالح شيخ ابو عبد الله محمد بن حسن اخيمي بود و تلميذ او ابن طلحه استنباط نمود از اشارات رموز آن بر انقراض عالم بر سبيل رمز. و وضوح بودن اين کتاب از او به حدي است که ابن تيمه با همه عناد و لجاج در منهاج خود با آن که گاهي منکر متواترات مي شود نتوانسته منکر شود واين کتاب را به او نسبت داده و الحمدلله. جمله اي از تصانيف او را در کشف الظنون ضبط کرده.

دوم ابو عبد الله محمد بن يوسف گنجي شافعي که کتابي مستقل در آن نوشته مشتمل بر بيست و چهار باب و اخبار مسنده از کتب معتبره نقل نموده و اثبات کرده به نحو اتم مذهب اماميه را و رد نموده شبهات اصحاب خود را و در کشف الظنون گفته: کتاب بيان از اخبار صاحب الزمان عليه السلام از شيخ ابي عبد الله محمد بن يوسف گنجي است که وفات کرده سنه 658 و نيز گفته کفاية الطالب در مناقب علي بن ابيطالب عليه السلام از شيخ حافظ ابي عبد الله محمد بن يوسف گنجي شافعي است و در فصول المهمه نيز از و تعبير کرده به امام حافظ و در اصطلاح اهل حديث علماي اهل سنت حافظ کسي را گويند که علم او محيط باشد به صد هزار حديث ازروي متن و سند. در نزد حقير نسخه کهنه اي است از کفايه الطالب که در عصر مصنف نوشته شده و در ظهر آن به خط بعضي از افاضل مکتوب است که کتاب کفايه الطالب في مناقب امير المومنين عليه السلام املاي سيدنا الشيخ الامام العالم العارف الحافظ المتبحرفخر الدين شرف العلماء قدوه الفقها ومفتي الفرق فقيها الحرمين محيي السنه قامع



[ صفحه 221]



البدعة رئيس المذاهب ابي عبد الله محمد بن يوسف بن محمد القرشي الگنجي الشافعي جعل الله سعيه مرضيا و اعلاه علي الاشتباه و الانظار فلا يقال الي الفريقين خير مقاما و احسن نديا.

سوم عالم فقيه واعظ شمس الدين ابو المظفر يوسف بن علي بن عبد الله بغدادي حنفي سبط عالم واعظ ابي الفرج عبدالرحمن الجوزي که شرح حالش در تاريخ ابن خلکان و مرآه الجناب يافعي و روضه المناظر و کفايه المتطلع و کشف الظنون و اعلام الاخبار کفوي و غير مسطور است در اعلام الاخبار گفته که يوسف بن قزعلي بن عبد الله البغدادي سبط الحافظ ابي الفرج بن الجوزي الحنبلي صاحب مرآة الزمان في التاريخ ذکره الحافظ شمس الدين في معجم شيوخه کان والده مي موالي الوزير، عون الدين بن هبيره و يقال في الوالده قزعلي بحرف القاف و بالقاف اصح ولد في سنه 581 ببغداد و تفقه و برع و سمع من جده لامه و کان حنبليا فتحنبل في صغره لتريه جده ثم دخل الي الموصل ثم رحل الي دمشق و هوابن نيف و عشرين سنه و سمع بها و تفقه بها علي جمال الدين الحصيري و تحول حنفيا لما بلغه از قزعلي بن عبدالله کان علي مذهب الحنفيه و کان اماما عالما فقيها جيدا نبيها يلتقط الدرر من کلمه و يتناثر الجوهر من حکمه يصلح المذنب القاضي عند ما يلفظ و يتوب الفاسق العاصي حينما يعظ يصدع القلب بخطابه و يجمع العظام النخره بحنابه لو استمع له الضجره لا نقلق و الکافر الجحود لا من و صدق و کان طلق الوجه دائم البشر حسن المجالسه مليح المحاوره يحکي الحکايات الحسنه و ينشد اشعار المليحه و کان فارسا في البحث عديم النظير مفرط الذکاء اذا سلک طريقا ينقل فيه اقوالا و يخرج اوجها و کان من وحداء الدهر لو فور فضله و جوده قريحته و عزارة علمه وحده ذکائه و فطنته و له مشاريحه في العلوم و معرفه بالتواريخ و کان من محاسن الزمان و تواريخ الايام و له القبول التام عند العلماء و الامراء و الخاص و العالم و له تصانيف معتبره مشهوره منا شرح لجامع لکبير



[ صفحه 222]



و کتاب ايثار الانصاف و تفسير قرآن العظيم منتهي السوال في سيره الرسول و اللوامع في احاديث المختصر و الجامع و له کتاب التاريخ المسمي بمرآت الزمان مات ليله الثلثاء 21 من ذي الحجه سنه 654 انتهي ما اردنا نظمه نقله منه.

چهارم شيخ نور الدين علي بن محمد بن صباغ مالکي مکي که در کتاب فصول المهمه في معرفه الائمه (ع) شرحي وافي در احوال آن حضرت و اثبات امامت و مهدويت حجه بن الحسن العسکري عليهما السلام را به نحو اماميه نموده با رد شبهات واهيه عامه و از اعيان علماي عامه است و در ضمن احوال حضرت عسکري گفته خلف گذاشت ابومحمد حسن رضي الله عنه از فرزند پسر خود حجة قائم منتظر براي دولت حقه و مولد او را مخفي نمود و امر او را ستر کرد به جهت صعوبه امر و خوف سلطان و طلب کردن او شيعه را و حبس نمودن ايشان و گرفتن ايشان احمد بن عبد القادر عجيلي شافعي در ذخيرة المال در مساله اي خنثي گفته که اين مساله واقع شد در زمان ما، در بلاد حيرة بنابر آنچه خبر داد مرا سيد من علامه نور بن خلف حيرتي و ذکر نمود براي من که خنثي به آن وصف مرد با دو فرزند که يکي از شکمش بود و ديگري ازپشتش و ترکه بسياري گذاشت و علما از اين جهت متحير شدند در ميراث و احکام ايشان مختلف شد تا اينکه گفته که او بيرون رفت براي آنکه سوال کند از علماي مغرب خصوصا از علماي حرمين و بعد از اتفاق در حکم او به دو سال يافتيم حکم امير المومنين عليه السلام را در کتاب فصول المهمه در فضل ائمه عليهم السلام تصنيف شيخ امام علي بن محمد شهير بابن صباغ از علماي مالکيه و شيخ در اصطلاح محدثين ايشان استاد کامل را مي گويند و عبد الله بن محمد مطبري مدني شافعي مذهب اشعري اعتقاد نقشبندي طريقت در خطبه کتاب



[ صفحه 223]



رياض الزاهره في فضل اهل البيت النبي و عترته الطاهره عليهم السلام گفت که جمع کرد در اين کتاب آنچه مطلع شدم برآن از آنچه وارد شده در اين شان و اعناء نموده به نقل آن علماي عاملين اعيان و بيشتر ان از فصول المهمه ايشان نقل مي کنند و بر او اعتماد دارند مثل نور الدين علي بن عبد الله سمهودي درجوهر العقدين و برهان الدين علي بن ابراهيم حلبي شافعي در انسان العيون في سيره الامين المامون معروف بسيره حلبيه و عبد الرحمن بن عبد المسلم صفوري در نزهة المجالس و صاحب تفسير شاهي و فاضل رشيد و جمله اي از علماي هند که آية الله وحيد عصر جناب مولوي مير حامد حسن معاصر دام تاييده در مجلد ششم عبقات الانوار عين عبارات ايشان را نقل فرموده از کتاب و به جهت خود تطويل به اين مقدار مذکور در آنجا قناعت کرديم و در مجلد اول استقصاء الافحام نقل فرموده از کتاب ضوء لامع في احوال القرن التاسع تصنيف شمس الدين محمد عبد الرحمن سخاوي مصري تلميذ رشيد ابن حجر عسقلاني صاحب فتح الباري در شرح بخاري که او در ترجمه صاحب فصول المهمه گفته علي بن محمد بن احمد بن عبد الله نور الدين اسفافسي غري الاصل مکي مالکي که معروف است به ابن صباغ متولد شد در عشر اول ذي الحجه سنه 784 در مکه و در آن جا نشو نمود و حفظ کرد قرآن و رساله اي در فقه و الفيه ابن مالک را تا آنکه نقل کرده اجازه جماعتي از علما را براي او و گفته براي او مولفاتي است يکي از آنها فصول المهمه از براي معرفت ائمه و ايشان دوازده نفرند و عبر في من سفه النظر و مرا اجازه داده و وفات کرده در هفتم ذي القعده سنه 885.

پنجم شيخ اديب ابو حمد عبد الله بن احمد بن احمد بن الخشاب که در کتاب تاريخ



[ صفحه 224]



مواليد و وفات اهل بيت عليهم السلام تصريح نموده به مذهب اماميه و در آن جا بعد از ذکر امام حسن عسکري عليه السلام گفته ذکر خلف صالح که خبر داد مرا صدقه بن موسي خبر داد مرا پدرم از رضا عليه السلام که فرمود خلف صالح از فرزندان ابي محمد حسن بن علي است و او است صاحب الزمان و اوست مهدي عليه السلام و خبر داد مرا جراح بن سفيان گفت خبر داده مرا ابو القاسم طاهرين هرون بن موسي العلوي از پدرش هرون از پدرش موسي گفت که فرمود سيد من جعفر بن محمد عليهما السلام که خلف صالح از فرزند من است و اوست مهدي اسم او محمد است کنيه او ابو القاسم خروج مي کند در آخر الزمان نام مادر او صيقل است و ابوبکر دارع براي من نقل کرد که در روايت ديگر که مادر اوحکيمه است و در روايت سوم او را نرجس مي گويند و بعضي گفته اند که او را سوسن مي گويند و خداي داناتر است به اين و کنيه او ابو القاسم است و او صابح دو اسم است خلف و محمد. ظاهر مي شود در آخر الزمان ابري او را سايه مي افکند از آفتاب مي رود با اوبه هر جا که بود ندا مي کند به آواز فصيح که اين مهدي است و خبر داد مرا محمد بن موسي طوسي گفت خبر داد مرا ابو السکين از بعضي از اصحاب تاريخ که مادر منتظر عليه السلام را حکيمه مي گويند خبر داد مرا محمد بن موسي طوسي گفت خبر داد مرا عبد الله بن محمد از هثيم بن عدي گفت که مي گويندکنيه خلف صالح ابو القاسم است و او صاحب دو اسم است و ابن خلکان در تاريخ خود گفته ابو محمد عبد الله بن احمد بن احمد معروف بابن خشاب بغدادي عالم مشهور درابدب و نحو و تفسير و حديث و نسب و فرايض و حساب و حفظ قرآن بقراآت بسيار و او مملو بود از علوم و براي او يد طولاني بود در آنها و خط او در نهايت جوده بود و بعد پاره اي از مولفات او گفته که مولد او سنه 492 بود و در سنه پانصد و شصت و هفت وفات کرد و سيوطي از طبقات النحاه ثناء بليغي از او کرده.



[ صفحه 225]



ششم محي الدين بن محمد بن علي بن محمد العربي الحاتم الطائي الاندلسي الخبلي که در باب سيصد و شصت و ششم از کتاب فتوحات خود گفته مطابق آنچه شعراني در يواقيت نقل کرده بدانيد که ناچار است از خروج مهدي لکن خروج نمي کند تا آنکه پر شود زمين از جور و ظلم پس پر کند آن را از عدل و داد و اگر باقي نماند از دنيا مگر يک روز طولاني مي کند خداوند آن روز را تا اينکه والي شود اين خليفه او از عترت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است از عترت فاطمه رضي الله عنها جد او حسين بن علي بن ابيطالب است و والد او حسن عسکريست پس امام علي نقي با نون پسر امام محمد تقي با تا پسر امام علي رضا پسر امام موسي کاظم پسر امام جعفر صادق پسر امام محمد باقر پسر امام زين العابدين علي پسر امام حسين پسر امام علي بن ابيطالب مطابق است اسم او با اسم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مطابقت مي کند او را مسلمانان ما بين رکن و مقام شبيه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در خلق (بفتح خا)و پست تر او است در خلق بضم خا زيرا که نمي شود احدي مانند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در اخلاق او و خداي تعالي مي فرمايد انک لعلي خلق عظيم او گشاده پيشاني است با بيني کشيده نيکوبخت ترين مردم به سبب او اهل کوفه اند تقسيم مي کند مال را بالسويه و به عدالت رفتار مي کند در رعيت مي آيد در نزد او مرد پس مي گويد اي مهدي عطا کن به من و در پيش روي او مال است پس عطا مي کند به او آنقدر که تواند او را بردارد خروج مي کند در وقت سستي دين باز مي دارد خداوند به او مردم را از مناهي و معاصي پيش از آنچه نگاه داشته به قرآن شب مي کند مرد در حالتي که جاهل و جبان و بخيل است پس صبح مي کند در حالتي که عالم و شجاع و کريم است مي رود نصرت در پيش روي او زندگاني مي کند پنج يا هفت يعني سال پيروي مي کند اثر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را و خطا نمي کند براي



[ صفحه 226]



او ملکي است که او را تسديد مي کند به نحوي که او را نمي بيند متحمل مي شود سختي را و اعانت مي کند ضعيف را و مساعدت مي کند بر نوائب حق مي کند آنچه مي گويد و مي گويد آنچه را مي کند و مي داند آنچه را شهادت مي دهد اصلاح مي کند کار او را خداوند دريک شب فتح مي کند مدينه روميه را به تکبير با هفتاد هزار نفر از مسلمين از اولاد اسحق حاضر مي شود در جنگ عظيم که خون خداوندي است در چراگاه عکه يعني کشته بسيار مي شود که از آن طيور و سباع بخورند فاني مي کند ظلم و اهل او را و بر پا مي دارد دين را ومي دمد روح را در اسلام عزيز مي کند خداوند با او اسلام را بعد از ذلتش و زنده مي کند آ ن را بعد از مردنش جزيه را مي گذارد و دعوت مي کند به سوي خداوند با شمشير پس هر کس ابا کرد مي کشد او را و هر که با او منازعه کند مخذول مي شود ظاهر مي کند از دين حق واقعي او را حتي اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم زنده باشد به همان نحو حکم کند پس باقي نمي ماند در زمان او مگر دين خالص از راي مخالفت مي کند در غالب احکامش مذاهب علما را. پس منقبض مي شوند از او زيرا که گمان مي کنند که خداي تعالي ايجاد نمي کند بعد از ائمه ايشان مجتهدي را. بعد از کلمات چند در باره رفتار او با علما گفته که مهدي چون خروج کند مسرور مي شوند همه مسلمين خاصه و عامه ايشان و براي او مرداني است الهي که بر پا مي دارند دعوت او را وياري مي کنند او را و ايشان وزرايند که متحمل مي شوند اثقال مملکت را و اعانت مي کنند او را بر آنچه خداوند بر عهده او گذاشته. نازل مي شود بر او عيسي بن مريم در مناره بيضاء شرقي دمشق در حالتي که تکيه کرده بر دو ملک: ملکي از طرف راست او و ملکي ازطرف چپ او، و مردم مشغول نماز عصرند پس دور مي شود براي او امام پس پيش مي افتد و نماز مي کند با مردم در روز جنگ به سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مي شکند صليب را و مي کشد خوک را و از دنيا مي رود پاک و پاکيزه شده و در



[ صفحه 227]



زمان او کشته مي شود سفياني در نزد درختي در غوطه دمشق و لشکر او خسف مي شود در بيداء پس هر که مجبور است در آن لشگرمحشور مي شود بر حسب نيت خود و بتحقيق که رسيده شما را از زمان او وسايه انداخته بر شما هنگام او و بتحقيق که ظاهر شد در قرن چهارم ملحق به سه قرن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که آن قرن صحابه بود آن گاه قرن متصل به آن آن گاه قرن متصل به دومي آن گاه ميان آنها فتراتي شد و اموري پديد آمد و منتشر شد هوي و هوسها و ريخته شد خونها پس مخفي شد تا آنکه بيايد وقت معلوم پس شهداي او بهترين شهداست و امناي او بهترين امناست و نيز گفته که خداي تعالي براي او طايفه اي را وزرا قرار داده که پنهان کرده ايشان را در مکنون غيبت خود که به کشف و شهود آگاه کرده ايشان را بر حقايق و آنچه امر خداي تعالي را بر آن است در ميان بندگانش و ايشان بر طبق مرداني اند از صحابه که وفا کردند به آنچه با خداي تعالي معاهده کردند بر آن و ايشان از عجمند نيست در ايشان عربي و لکن سخن نمي گويند مگر به عربي براي ايشان حافظي است از غير جني ايشان که هرگز معصيت خداوند نکرده او اخص و اعلم وزراست وشرحي در کيفيت حکم مهدي عليه السلام و عصمتش و حرمت قياس بر او و تسديد ملک او را داده که موجب تطويلست و رفعت مقام و جلالت قدر ابن عربي در نزد اهل سنت بيش از آن است که به وصف گنجد غالبا از او تعبير کنند به شيخ اکبر. شيخ عبد الوهاب شعراني درلواقح الاخبار في طبقات الاخبار گفته که اجماع کردند محققين از اهل الله عزوجل بر جلالت او در جميع علوم وصفي الدين بن منصور و غيره او را توصيف کردند به ولايت کبري و صلاح و علم و عرفان و گفته که هو الشيخ الامام المحقق راس اجلاه العافين و المقربين صاحب الاشارات الملکوتيه و النفحات القدسيه و الانفاس الروحانيه و القتخ المونق و الکشف المشرق و البصائر الخارقه و الحقايق الزهره له المحل الارفع من مقام القرب



[ صفحه 228]



في منازل الانس و المورد العذب من مناهل الوصل و الطول الاعلي من مدارج الدنو و القدم الراسخ مي التمکمين من احوال النهايه و الباع الطويل في التصرف في احکام الولايه و هو احد ارکان هذه الطايفه و صفدي در وافي الوفيات گفته که معقول و منقول ممثل بود ميان دو چشم او در صورة محصوره که هر زماني که مي خواست مشاهد مي کرد آنرا و نيزذکر کرده که من عقيده او را ديدم موافق بود با عقيده شيخ ابو الحسن اشعري نبود در آن چيزي که مخالف راي او باشد و ميبدي در شرح ديوان از شرح فصوص جندي نقل کرده که او را در اول محرم در اشبيليه از بلاد اندلس به خلوت نشست نه ماه طعام نخورد و در اول عيد مامور شد به بيرون آمدن و مبشر شد به اين که خاتم ولايت محمديه است و گفته که از دلائل حتميت او آن بود که در ميان دو کتف او در آن موقع که براي پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم علامتي بود مانند آن علامت داشت و لکن در گودي عضو نه مثل آنکه در بر آمدگي بود اشاره به اينکه علامت ختميت نبوت ظهور فعل است و ختميت ولايت باطني و انفعالي است و غير اينها از کلمات و عبارات که چون عناد و عصبيت او با طائفه اماميه بيشتر بود مدح او را در ميان آن طايفه بيشتر از ديگران کردند و او درکتاب سامره تصريح کرده که رافضيان به صورت خوکند و عمر را معصوم مي دانند بلکه در فتحوحات گفته و اکثر آنچه ظاهر شد از ضلالت به حسب اصل صحيح درشيعه است لا سيما در اماميه از ايشان پس داخل کرده در ايشان شياطين حب اهل البيت را و استفراغ محبت در ايشان و اعتقاد کرده اند که اين از بهترين قربات است به سوي خداي تعالي و رسول او و چنين است آن يعني محبت اهل بيت اگر مي ايستادند و نمي افزودند بر او بغض صحابه و سب ايشان را و نيز در مقام حالات اقطاب گفته و منهم من يکون ظاهر الحکم و يجوز الخلاف الظاهرة کما جاز الخلافه الباطنيه من جهه المقام کابي بکر و عمر و عثمان وعلي و حسن و معاويه بن يزيد و عمر بن عبد العزيز و المتوکل



[ صفحه 229]



و اين متوکل که او را خليفه ظاهر و قطب عالم مي داند همان کسي است که سيوطي در تاريخ الخفاء گفته که در سنه سيصد و شش امر کرد متوکل به خراب کردن قبر حسين عليه السلام وخراب کردن خانه هاي که در اطراف آن بود و اين که آن جا را مزارع کنند و منع کرد مردم را از زيارت آن حضرت و آن جا را شخم کرد و صحرايي شد و متوکل معروف بود به نصب يعني عداوت علي و اولادش عليهم السلام و چه خوب گفته بعض شعرا:



بالله ان کانت اميه قدانت

قبل ابن بنت نبيها مظلوما



فلقد اتاه بنو ابيه بمثله

هذا العمري قبره مهدوما



اسفو علي ان لا يکونوا شارکوا

في قتله فتبتعوه رميما



انتهي و نيز در جائي حکايتي نقل کرده که ملخص آن آنکه دو نفر بودند از شافعيه که ظاهر الصلاح بودند يکي از اولياء گفت که من اين دو را در صورت خوک مي بينم و من تعجب مي کردم تا آنکه معلوم شد که هر دو در باطن رافضي بودند و مقام را گنجايش نقل زياده از اين نيست (مخفي نماند که عبارت فتوحات که در اين مقام نقل کرده اند مختلف است و اين به جهت اختلاف نسخ فتوحات است چنانچه شعراني در لواقع الانورا القدسيه المنتقات من الفتوحات المکيه تصريح کرده و در کشف الظنون در باب فاء از او نقل کرده که او در آن جا گفته که پس از اختصار کردن فتوحات و حذف بعضي از آنها وارد شد بر ما عالم شريف شمس الدين سيد محمد بن سيد ابي الطيب مدني متوفي سنه 955 پس بيرون آورد نسخه اي که مقابله کرده بود آن را بانسخه اي از فتوحات که در آن بود خط شيخ محي الدين که نوشته بود آن را درقوينه پس نديدم در آن آنچه را که در آن توقف کرده بودم و حذف نمودم پس دانستم که نسخه اي که الان در مصر است همه آنها نوشته شده از نسخه اي که آنرا دس نمودند بشيخ تا آخر آنچه گفت منه).



[ صفحه 230]



هفتم شيخ عبد الوهاب بن احمد بن علي الشعراني عارف مشهور صاحب تصانيف متداوله در کتاب يواقيت و جواهر در عقايد اکابر در مبحث شصت و ششم گفته که جميع علامات قيامت که خبر داده به آن شارع، حق است و لابداست که واقع شود همه آنها پيش از برخاستن قيامت مثل خروج مهدي عليه السلام آن گاه دجال آن گاه عيسي و خروج دابه و طلوع آفتاب از مغرب و برخاسته شدن قرآن و باز شدن سد ياجوج و ماجوج تا اين که اگر نماند مگر يک روز از دنيا هر آينه واقع مي شود همه اينها. شيخ تقي الدين بن ابي المنصور در عقيده خود گفته که همه اينها واقع مي شود در ماه اخيره از روزي که وعده کرده به آن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم امت خود را به قول خود که اگر امت من صالح شد پس براي ايشان روزي است و اگر فاسد شد براي ايشان نصف روز است يعني از ايام پروردگار که اشاره شد به آن در قول خداوند عزوجل و ان يوما عند ربک کالف سنه مماتعدون و بعضي از عارفين گفته که اول هزار محسوب مي شود از وفات علي بن ابيطالب عليه السلام آخر خلفاء زيرا که اين مدت از جمله ايام نبوت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است پس خداي تعالي هموار و آرام نمود به سبب خلفاي اربعه بلاد را و مراد او از هزار انشاء الله تعالي قوت سلطان شريعت است تا تمام شدن هزار آن گاه شروع مي کند در اضمحلال تا اين که مي گردد دين غريب چنانکه در ابتدا بود و مي باشد اول اين اضمحلال از گذشتن سي سال از قرن يازدهم و در آن وقت مترقب است خروج مهدي عليه السلام را و او از فرزندان امام حسن عسکري است عليه السلام و مولد او شب نيمه شعبان سنه دويست پنجاه و پنج و او باقي است تا اينکه مجتمع شود با عيسي بن مريم عليه السلام پس مي باشد عمر او تا اين وقت ما که سنه نهصد و پنجاه و هشت است هفتصد و شش سال. چنين خبر داد مرا شيخ حسن عراقي، که مدفون است بالاي تپه ريش که مشرف



[ صفحه 231]



است بر برکه رطلي در مصر محروسه، از امام مهدي عليه السلام زماني که مجتمع شد با او موافقت کرده او را بر اين دعوي سيد من علي خواص و ما قصه شيخ حسن عراقي را با آن جناب نقل کرديم از کتاب لواقح الانوار شعراني مذکور در اواخر باب هفتم در ذيل معمرين با نقل مدايح جماعتي از علماي اهل سنت از کتاب يواقيت حتي اينکه شهاب الدين رملي شافعي گفته که کسي اختلاف نکرده در اين که مانند آن تصنيف نشده و ديگري گفته قدح مي کند در معاني اين کتاب مگر دشمن مرتاب ياجاهد کذاب.

هشتم شيخ حسن عراقي که شعراني مذکور در کتاب لواقح توصيف کرده او را به شيخ صالح عباد زاهد صاحب کشف صحيح و حال عظيم و پس از آن قصه ملاقات او را با حضرت مهدي عليه السلام نقل کرده چنانکه بيايد.

نهم سيد علي خواص استاد و ملاذ عبد الوهاب شعراني که در لواقح و يواقيت تصريح کرده که او تصديق شيخ حسن عراقي کرده در دعواي ملاقات با حضرت مهدي عليه السلام و مقدار عمر آن حضرت تا آن تاريخ. در لواقح الانورالقدسيه في مدح العلما و الصوفيه گفته که يکي از ايشان است شيخ و استاد من کامل راسخ امي محمدي سيد من علي خواص برلسي صاحب کشفهايي که خطا نمي شود و او امي بود نه مي نوشت و نه مي خواند مگر از لوح دل خويش و تکلم مي کرد در معاني کتاب و سنت به کلامي نفيس و مطمح نظر او لوح محفوظ از محو بود چنان که خبر داد مرا به آن شيخ محمد بن داود بيست سال با او مصاحبت کردم و مطلع بود بر خطورات مردم و بسيار مي شد که برادران را به نزد او مي فرستادم که مشورت کنند با او در امور پس در اول ملاقات با يکي از آنها به او



[ صفحه 232]



مي گفت سفر بکن تزويج بکن يا نکن تا آخر آنچه گفت از فضايل و کرامات و در آخر کلام گفته که وفات کرد در جماذي الاخره سه 949 و دفن شده در زاويه شيخ برکات بيرون باب نصر مقابل حوض طيار در مصر.

دهم نورالدين عبد الرحمن بن احمد بن قوام الدين محمد دشتي جامي حنفي معروف به ملا جامي که نسبش منتهي مي شود به محمد بن حسين شيباني تلميذ ابو حنيفه و در عناد و تعصب با اماميه سر آمد عصر خود بود حتي آنکه او را در آزردن امير المومنين عليه السلام به تيغ زبان، ثاني عبد الرحمن ابن ملجم دانسته اند در آزردنش آن جناب را به تيغ بران با اين حال در کتاب شواهد النبوه که عالم مشهور قاضي حسين بن محمد بن حسن ديار بکري مالکي در اول کتاب تاريخ خميس در احوال انفس نفيس آن را از کتب معتبره شمرده آن جناب را امام دوازدهم شمره و شرح غرايب ولادت آن حضرت را مطابق اخبار اماميه نقل نموده با جمله اي از اخبار مصرحه بر خلافت و مهدويت آن جناب که بعضي از آن بيايد. محمد بن سليمان کفوري در اعلام الاخبار من فقها مذهب النعماني المختار در ترجمه او گفته:شيخ العارف بالله و المتوجه بالکليه الي الله دليل الطريقه ترجمان الحقيقه المنسلخ عن الهياکل الناسوتيه و المتوسل الي السحاف الاهوتيه شمس سماء التحقيق بدر الفلک التدقيق معدن عوارف المعارف مستجمع الفضايل جامع اللطايف المولي جامي نور الدين الي آخره که حاجتي به نقل آن و غير آن نيست بعد از وضوح جلالت قدر او نزد آن جماعت.

يازدهم محمد بن محمد بن محمود حافظ بخاري معروف به خواجه محمد پارسا که



[ صفحه 233]



در کتاب فصل الخطاب تصريح کرده چنان که عبارت او بيايد در آخر باب هفتم و در حاشيه آن کتاب که جناب مولوي مير حامد حسين دام تاييده آنرا از نسخه معتبره نقل کرده بعد از ذکر خبر معتضد بالله عباسي به نحوي که در باب آينده از کتاب شواهد النبوه نقل کنيم گفته که اخبار در اين باب بيشتر از آن است که احصا شود و مناقب مهدي رضي الله عنه صاحب الزمان غايب از اعيان موجود در هر زمان بسيار است و متظافر است اخبار در ظهور او و اشراق نور او تجديد مي کند شريعت محمديه را و مجاهده مي کند در راه خداوند حق مجاهده و پاک ميکند از ادناس اقطار بلاد او را، زمان او زمان متقين است و اصحاب او خالص شده از ريب و سالم شده اند از عيب و گرفتند هدايت و طريقه او را و راه يافتند از حق به سوي تحقيق او و به او ختم شده خلاف و امامت و او امام است از آن وقت که پدرش وفات کرده تا روز قيامت و عيسي نماز مي کند خلف او و تصديق مي کند او را بر دعوايش و مي خواند به سوي او ملت او که بر آن است و آن ملت نبي است صلي الله عليه و آله و سلم و کفوي سابق الذکر در اعلام الاخبار من فقهاء مذهب النعماني المختار گفته محمد بن محمد بن محمود الحافظ البخاري معروف به خواجه محمد پارسا اعز خلفاي شيخ کبير خواجه بهاء الدين نقشبند از نسل حافظ الدين کبير تلميذ شمس الائمه کرودي متولد شد سنه 756 و قرائت نمودعلوم را بر علماي عصر خود و فائق شد بر اقران دهر خود و تحصيل نمود در فورع و اصول و بارع شد در معقول و منقول الخ و از سخنان مصناف ملا عبد الرحمن جامي است شرح سخنان خواجه پارسا.

دوازدهم شيخ عبد الحق دهلوي صاحب تصانيف معتبره شايعه در ميان اهل سنت در فن رجال و حديث و غيره و



[ صفحه 234]



مولف کتاب جذب القلوب الي ديار المحبوب که در تاريخ مدينه طيبه است و تا کنون مکرر به طبع رسيده در رساله مناقب و احوال ائمه اطهار عليه السلام گفته که ابو محمد حسن عسکري و ولد او محمد رضي الله عنهما معلوم است نزد خواص اصحاب و ثقات اهلش و روايت کرده اند که حکيمه بنت ابي جعفر محمد جواد رضي الله عنه که عمه ابو محمد حسن عسکري رضي الله عنه باشد دوست مي داشت و دعا مي کرد و تضر مي نمود که او را پسري به وجود بيايد و ابو محمد حسن عسکري رضي الله عنه را جاريه اي برگزيده بود که نرجس مي گفتند چون شب نصف شعبان سنه دويست و پنجاه و پنج شد حکيمه نزد ابو محمد حسن عسکري آمداو را دعا کرد حسن عسکري التماس نمود که يا عمه يک امشب نزد ما باش که کاري در پيش است. حکيمه به التماس حسن عسکري عليه السلام شب در خانه ايشان بايستاد چون وقت فجر رسيد نرجس به درد زائيدن مضطرب شد حکيمه نزد نرجس آمد مولودي ديد ختنه کرده به وجود آمده و فارغ از ختنه و کار شست و شو که مولود را کنند نزد حسن عسکري عليه السلام آورد بگرفت و دست بر پشتش و چشمانش فرود آورد و زبان خودرا در دهنش در آورد و در گوش راست اواذان و در گوش چپ او اقامه گفت و گفت يا عمه ببر او را پيش مادرش. پس حکيمه او را به مادرش سپرد و حکيمه مي گويد که بعد از آن پيش ابو محمد حسن عسکري آمدم مولود را پيش وي ديدم در جامه هاي زرد و او را نوري عظيم ديدم که دل من تمام گرفتار او شد گفتم سيدي هيچ علمي داري به حال اين مولود مبارک که آن علم را بر من القا کني. گفت يا عمه اين مولود منتظر ماست که ما را بدان بشارت داده بودند حکيمه گفت پس من بر زمين افتادم و به شکرانه آن به سجده رفتم ديگر نزد ابومحمد حسن عسکري آمد و رفت مي کردم روزي نزد وي آمدم مولود را نديدم



[ صفحه 235]



پرسيدم اي مولاي من آن سيد منتظر ما چه شد فرمود که: او را سپرديم به آن کس که مادر موسي عليه السلام پسر خود را به وي سپرده بود. عبدالحق مذکوراز معتبرين اهل سنت است و پيوسته علماي هندوستان از کتب احاديث و رجال او استشهاد کنند و اعتماد نمايند و شرح حال او در سبحه المرجان في آثار هندوستان موجود است و در آن جا گفته که تصانيف او به صد مجلد رسيده و در سنه 158 وفات کرده.

سيزدهم سيد جمال الدين حسيني محدث، مولف کتاب روضه الاحباب که از کتب متداوله معروفه است در نزد اهل سنت و قاضي حسين ديار بکري در اول تاريخ خميس آنرا از کتب معتمده شمرده و در استقصاء به نقل فرموده که ملا علي قاري در مرقاه شرح مشکوه و عبد الحق دهلوي در مدارج البنوه و شرح رجال مشکوه و شاه ولي الله دهلوي والد شاه صاحب عبدالعزيز معروف در ازاله الخفاء از آن کتاب مکرر نقل کنند و به آن استدلال و احتجاج نمايند و در آن کتاب مرقوم داشته که کلام در بيان امام دوازدهم موتمن محمد بن الحسن تولد همايون آن در درج ولايت و جوهر معدن هدايت به قول اکثر روايت در منتصف شعبان سنه دويست و پنجاه و پنج در سامره اتفاق افتاد و گفته شده در بيست و سوم از شهر رمضان سنه دويست و پنجاه و هشت و مادر آن عالي گهر ام ولد بوده و مسماة به صقيل يا سوسن وقيل نرجس و قيل حکيمه و آن امام ذوي الاحترام در کنيت و نام با حضرت خير الانام عليه و آله تحف الصلوة و السلام موافقت دارد و مهدي منتظر و الخلف الصالح و صاحب الزمان در القابت او منتظم است. در وقت رحلت پدر بزرگوار خود به روايت اول که به صحت اقرب است پنج ساله بود و به قول ثاني دو ساله بود و حضرت واهب العطايا آن شکوفه گلزار را



[ صفحه 236]



مانند يحيي و زکريا سلام الله عليها در حالت طفوليت حکم کرامت فرمود و در وقت صبا به مرتبه بلند امامت رسانيد و صاحب الزمان يعني مهدي دوران در مان معتمد خليفه در سنه دويست و شصت و پنج يا شصت و شش علي اختلاف القولين در سر دابه سر من راي از نظرفرق برايا غايب شد و بعد از ذکر کلماتي چند در اختلاف در حق آن جناب و بعضي روايت صريحه در آن که مهدي موعود همان حجة بن الحسن العسکري عليهما السلام است گفته. راقم حروف گويد که چون سخن بدين جا رسيد جواد خوشخرام خامه طي بساط انبساط واجب ديد برجاء واثق و وثوق صادق که ليالي مهاجرت محبان خاندان مصطفوي و ايام مصابرت مخلصان و دودمان مرتضوي به نهايت رسيد و اميد که آفتاب طلعت با بهجت صاحب الزمان علي اسرع الحال از مطلع نصرت و اقبال طلوع نمايد تا رايت هدايت اينان مظهر انوار فضل و احسان از مشرق مراد بر آيد و غمام حجاب از چهر عالمتاب بگشايد به يمن اهتمام آن سرور عالي مقام ارکان مباني ملت بيضاء مانند ايوان سپهر خضراء سمت ارتفاع و استحکام گيرد و به حسن اجتهاد آن سيد ذو الاحترام قواعد بينان ظلم ظلام نشان در بسيط غبرا صفت انخفاض و انعدام پذيرد و اهل اسلام در ظلال اعلام ظفراعلامش از تاب آفتاب حوادث امان و خوارج شقاوت فرجام از اصابت حسام خون آشامش جزاي اعمال خويش يافته به قعر جهنم شتابند و الله در من قال ابيات:



بيا اي امام هدايت شعار

که بگذشت حد از غم انتظار



ز روي همايون بيفکن نقاب

عيانساز رخسا چون آفتاب



برون آي منزل اختفاء

نمايان کن آثار مهر وفا



و اين کلمات صريح است در اين که چون اماميه معتقد وجود آن حضرت و غيبت و اختفاي آن جناب و منتظر و مترقب ظهور آن حضرت است و درحواشي کتاب استقصا نقل عبارات علماي اهل سنت را که از کتاب مذکور به نحو اعتماد نقل نموده اند کرده ذکر آن موجب تطويل است و از رساله اصول عبد العزيز دهلوي



[ صفحه 237]



صاحب تحفه اثنا عشريه معلوم مي شود که جمال الدين مذکور ازمشايخ اجازه است او سيد جمال الدين عطاء الله بن سيد غياث فضل الله بن سيد الرحمن است.

چهاردهم عبد الرحمن صوفي که در مرآت الاسرار مي گويد ذکرآن آفتاب دين و دولت آن هادي جميع امم و ملت آن قائم مقام پاک احمد امام بر حق ابو القاسم محمد بن حسن مهدي رضي الله عنه وي امام دوازدهم است از ائمه اهل بيت مادرش از ولد بود نرجس نام داشت ولادتش شب جمعه پانزدهم ماه شعبان سنه دويست و پنجاه و هشت در سر من راي به عرف سامره واقع شد و اما القاب شريفش مهدي و حجت و قائم و منتظر و صاحب الزمان و خاتم اثنا عشر بود بر مسند امامت نشست چنانکه حق تعالي يحيي بن زکريا عليه السلام پنجساله طفوليت حکمت کرامت فرمود و عيسي بن مريم را در وقت صبا به مرتبه بلند چندان است که در اين مختصر بگنجد. ملا عبدالرحمن جامي در شواهد النبوه از حليمه خواهر امام علي نقي که عمه امام حسن عسکري باشد روايت مي کند الخ. شاه ولي الله دهلوي در کتاب انتباه في سلاسل اولياء الله بر کتاب مرآه الاسرار مذکور اعماد کرده و از او نقل مي کند. نيز عبد الرحمن مذکور در کتاب رساله مداريه که از اوحکايت عجيبي در اواخر باب هفتم نقل نموديم گفته حضرت شيخ محي الدين عربي در باب سيصد و شصت و هشتم از کتاب



[ صفحه 238]



فتوحات مکي مي فرمايد که بدانيد اي مسلمانان که چاره اي نيست از خروج مهدي که والد او حسن عسکري است ابن امام علي نقي بن امام محمد تقي الي آخره، پس سعادتمندترين مردم با او اهل کوفه خواهند بود. او دعوت مي کند مردم را به سوي حق تعالي به شمشير پس هر که ابا مي کند مي کشد او را و کسي که منازعت مي کند با او مخذول مي شود. درين محل تمام احوال امام مهدي عليه السلام را در کتاب مذکور مفصل بيان نموده است هر که خواهد در آنجا مطالعه نمايد. حضرت مولانا عبد الرحمن جامي مردي صوفي کارها ديده و شافعي مذهب بوده تمام احوال و کمالات و حقيقت متولد شدن و مخفي گشتن امام محمد بن حسن عسکري عليه السلام را مفصل در کتاب شواهد النبوه تصنيف خود به وجه احسن از ائمه اهل بيت عترت و ارباب سيرت روايت کرده است. صاحب کتاب مقصد اقصي مي نويسد که حضرت شيخ سعد الدين حموي خليفه حضرت نجم الدين در حق امام مهدي يک کتاب تصنيف کرده و ديگر چيزها بسيار همراه او نموده است که ديگر هيچ آفريده رادر آن اقوال را در آن اقوال و تصرفات ممکن نيست. چون او ظاهر شود ولايت مطلقه آشکارا گردد واختلاف مذاهب و ظلم و بدخويي برخيزد چنانکه اوصاف حميده دراحادي نبوي وارد شده است که عهدي در آخر زمانه آشکار گردد و تمام ربع مسکون را از جور و ظلم پاک سازد و يک مذهب پديد آيد. مجملا هرگاه دجال بدکردار زنده و مخفي هست و حضرت عيسي مخفي از خلق است پس اگر فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم محمد مهدي عليه السلام بن حسن عسکري عليه السلام هم از نظر عوام پوشيده باشد وبه وقت خود مثل عيسي عليه السلام و دجال موافق تقدير آگهي آشکار گردد جاي تعجب نيست. از اقوال جندين بزرگان و از فرموده ائمه اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انکار نمودن از راه تعصب چندان ضرور نيست.



[ صفحه 239]



پانزدهم علي اکبر بن اسد الله مودودي که از متاخرين علماي اهل سنت است در کتاب مکاشفات که حواشي است بر کتاب نفخات الانس ملا عبد الرحمن جامي در ترجمه علي بن سهل بن ازهر اصفهاني تصريح به وجود مهدي موعود عليه السلام و قطبيت او نموده بعد از پدرش امام حسن عسکري عليه السلام که او نيز قطب بوده و ما محل حاجت از عبارت او را در آخر باب هفتم نقل کرديم و تمام آن در استقصاء موجود است و در آن جا تصديق شعراني وحکايت شيخ حسن عراقي و ملاقات او را با آن جناب و مقدار عمر آن حضرت را ذکر کرده.

شانزدهم احمد بن محمد بن هاشم بلاذري که از اجله و اکابر علماي اهل سنت است و از محدثين ايان است خود از امام عصر عليه السلام حديثي مسلسل نقل کرده که تصريح نموده در آن به امامت و غيبت آن جناب صورت آن خبر شريف که شاه ولي الله دهلوي که صاحب تحفه اثنا عشريه او را بخاتم العارفين و قاصم المخالفين و سيد المحدثين و سند المتکلمين و حجة الله علي العالمين توصيف نموده در کتاب مسلسلات مشهور به فضل المبين گفته که مشافهه به عقله اجازه داده مرا جميع آنچه را که جايز بود براي او روايت آن را و يافتم در مسلسلات او حديثي مسلسل که منفرد است هر راوي از رواه آن به صفت بزرگي که منفرد است به آن گفت: خبر داد ما را فريد عصرش شيخ حسن بن علي عجيمي خبر داد ما را حافظ عصرش جمال الدين بابلي خبر داد ما رامسند وقتش محمد حجازي واعظ خبر داد ما را صوفي مانش شيخ عبد الوهاب شعراوي خبر داد ما را مجتهد عصرش جلال سيوطي خبر داد ما را حافظ عصرش ابو نعيم رضوان عقبي خبر داد ما را مقري زمانش شمس محمد بن جزري



[ صفحه 240]



خبر داد ما را امام جمال الدين محمد بن محمد الجمال زاهد عصرش خبر داد ما را امام محمد بن مسعود محدث بلاد فارس در زمان خود خبر داد ما را شيخ ما اسمعيل بن مظفر شيرازي عالم وقتش خبرداد ما را عبد السلم بن ابي الربيع حنفي محدث زمانش خبر داد ما را محدث ابو بکر عبد الله بن محمد بن شاپور قلانسي شيخ عصرش خبر داد ما را عبد العزيز حديث کرد ما را محمد آدمي امام زمان خود خبر داد ما را سليمان بن ابراهيم بن محمد بن سليمان نادره عصر خود خبر داد ما را احمد بن هاشم بلاذري حافظ زمان خود حديث کرد مرا محمد بن الحسن بن علي محجوب امام عصر خود حديث کرد مرا حسن بن علي از پدرش از جدش از پدرم جدا او حديث کرد مرا پدرم علي بن موسي الرضا عليه السلام حديث کرد مرا موسي الکاظم عليه السلام گفت حديث کرد ما را پدرم جعفر الصادق عليه السلام حديث کرد ما را پدرم محمد الباقر بن علي عليه السلام حديث کرد ما را پدرم علي بن ابيطالب عليه السلام سيدالاولياء گفت خبر داد ما را سيد انبياء محمد بن عبد الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمود خبر داد مرا جبرئيل عليه السلام سيد ملائکه گفت که فرمود خداي تعالي سيد السادات اني انا الله لا اله الا انا من اقرلي التوحيد دخل حصني و من دخل حصني امن من عذاب بدرستي که منم خداوندي که نيست خدايي غير از من کسي که اقرار نمايد به يگانگي من داخل شده در حصن من و کسي که داخل شده در حصن من ايمن است از عذاب من: شمس بن جزري گفته چنين واقع شد اين حديث از مسلسات سعيد و عهده در آن بر بلاذريست و نيز شاه ولي الله مذکور در رساله نوادر از حديث سيد الاوائل و الاواخر گفته حديث محمد بن الحسن را که اعتقاد دارند شيعه که اوست مهدي از آباء گرامي اشت يافتم در مسلسات شيخ محمد بن عقله يکي از حسن عجيمي خبر داد مرا ابو طاهر اقوي عصرخود به طريق اجازه از براي آنچه



[ صفحه 241]



صحيح بود براي او روايت کردن آنها گفت خبرداد مرا فريد عصرش الخ و در انساب سمعاني مذکور است که ابو محمد احمد بن ابراهيم بن هاشم مذکر طوسي بلاذري حافظ اهل طوس حافظ فهيم عارف به حديث بود و بعد از ذکر جمله اي از مشايخ او گفته که اخذ حديث نمود از او حاکم ابو عبد الله حافظ و ابو محمد بلاذري واعظ طوسي يگانه عصر خود بود در حفظ و وعظ و نيکوترين مردم در معاشرت و بيشتر ايشان در رسانيدن فائده و بسيار اقامت مي نمود در نيشابور و براي او در هر هفته دو مجلس بود در نزد دو شيخ بلد ابي الحسين محمي و ابي نصير عبدوي و ابو علي حافظ و مشايخ ما حاضر مي شدند در مجلس او و خورسند مي شدند به آنچه ذکر مي کرد برملا از اسانيد و نديدم ايشان را که ازو عيبي گرفته باشند هرگز در اسنادي يا اسمي يا حديثي و نوشت در مکه يعني حديث از امام اهل البيت عليهم السلام ابي محمد الحسن ابن علي بن محمد بن علي بن موسي الرضا عليهم السلام تا آخر آنچه گفته او و ديگران در مدح بلاذري.

هفدهم ملک العلماء و شهاب الدين بن شمس الدين بن عمر دولت آبادي صاحب تفسير بحر مواج که از عظماي اهل سنت و به لقب ملک العلماء معروف و مشتهر است در کتاب هدايه السعداء گفته که اهل سنت مي گويند که خلافت خلفا اربعه به نص ثابت است في عقيده الحافظيه که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود خلافت من سي سال است و آن تمام شده به علي عليه السلام و همچنين خلافت دوازده امام به حديث ثابت است از ايشان اول امام علي است کرم الله وجهه و در خلافت او حديث الخلافه ثلثون سنه وارد است، دوم امام شاه حسن رضي الله عنه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود اين پسر من سيد است به زودي صلح مي دهد ميان مسلمين . سوم امام شاه حسين رضي الله عنه، حضرت فرمود اين پسر من سيد است



[ صفحه 242]



زود است که مي کشند او را گروه ياغيه و نه امام فرزندان شاه حسين رضي الله عنه، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود پس از حسين بن علي از پسران او نه امامند که آخر ايشان قائم است. جابر بن عبدالله انصاري گفت داخل شدم بر فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در پيش روي او الواحي بود و در آن نامهاي امامان از فرزندان او بود پس شمرده يازده اسم که از ايشان قائم عليه السلام بود. سوال چه حکمت است که شاه زين العابدين دعواي خلافت نکرد. جواب هرگاه در وقت صحابه عايشه و معاويه و زبير و طلحه فتوي بر خطا نوشتند و با شاه علي طايفه بغاه حرب کردند و در وقت تابعين شاه حسين را زار زار کشتند و هرگاه مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم خبر داده بود هزار ماه خاندان منهزم و مقهور و ياغيان مظفر و منصور شوند، چنانکه در خزانه جلاليه آورده است مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم در خواب ديد که سگ بچگان بر منبر بر آمده هف هف وبف بف مي کنند و از آن تعبير فرمود که فلان فلان يزيديه تقلب کنند و بر منابر لعنت فرمايند بر خاندان و در روضه العلماء مي گويد اين آيه آمد، خير من الف شهر، و جبرئيل گفت يا محمد آن هزار ما هست که ملک يزيديان باشد و بر خاندان لعنت فرستند و آن روز هزيمت خاندان بود سواران دين و پهلوانان ديانت تيغ عزيمت و عنان اولويت اختيار به بکم قضا و قدر انداختند و انگشتان رخصت به عجز در ذهن ضرورات که تبيح المحذورات است براي خلاصه جان خويش کردند چون شاه زين العابدين تا امام مهدي اين نوع معاينه کردند هر آينه از دعواي امامت ساکت و صامت گشتند و چون وقت ظهور امام مهدي سيد محمد بن عبد الله ابو القائم شود. (ازين کلام چنين مستفاد مي شود که از اسامي حضرت امام حسن عسکري عليه السلام عبدالله است و خبر معروف جامي که سابقا تضعيف کرديم بر فرض صحت محمول است به ظاهر خود که اسم پدر مهدي عليه السلام اسم پدر رسول خدا



[ صفحه 243]



است و نتوان حمل کرد آن را بر آنچه ابن حجر و امثال او گفتند چه ذيل عبارت صريح است بر آنچه اماميه مي گويند بلکه صدر آن چنانکه بر متامل مخفي نيست منه). جانبازان خاندان علم هزيمت بر آرند و دمامه اولويت بر زنند و ازتيغ اختيار جملگي اغيار از دنيا بر اندازند فيملاء الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما و اين نه فرزند، اول امام زين العابدين است. دوم امام محمد باقر. سوم امام جعفر صادق. چهارم امام موسي کاظم. پنجم امام علي رضا ابنه. ششم امام محمد تقي ابنه. هفتم امام علي نقي انبه. هشتم امام حسن عسکري. نهم امام حسن عسکري دهم امام حجة الله القائم امام مهدي ابنه و او غائب است و او را عمر طويلي است چنانکه ميان مومنان عيسي و الياس و خضر و ميان کافران دجال و سامري و بلعم و شمر قاتل شاه حسين است و امثالهم و الله اعلم بالصواب و محامدعليه و مناقب سنيه دولت آبادي مذکور از اخبار الاخيار عبد الحق دهلوي و سبحه المرجان في آثار هندوستان غلامعلي ازاد بلکرامي ظاهر مي شود و او غريب به عصر سلاطين صفويه بوده و فاضل المعي مير محمد اشرف در فضائل السادات از هداية السعداء که معروف است به مناقب السادات مکرر نقل مي کند: (هو الله در سبحه المرجان گفته مولانا القاضي شهاب الدين بن شمس الدين بن عمر الزاولي الدولت آبادي نور الله ضريحه ولد القاضي بدولت آباد دهلي و تلمذ علي القاضي عبد المقتدر الدهلوي و مولانا خواجکي الدهلوي و هو من تلانذه مولانا معين الدين العمراني وفاق اقرانه و سبق اخوانه و کان القاضي المقتدر يقول في حقه ما بيني من الطلبته من جلده علم و لحمه علم و عظمه علم الي ان قال و الف کتبا سارت به رکبان العرب و العجم و اذکي سرجا اهدي من النار الموقده علي العلم منها البحر المواج تفسير قرآن العظيم بالفارسيه و الحواشي علي کافية النحو و هي اشهر تصانيفه و الارشاد و هو متن



[ صفحه 244]



في النحو التزم فيه تمثيل المساله في ضمن تعريفها و بديع الميزان و هو متن في فن البلاغه بعبارات مسجعه و شرح البزدوي فر اصول الفقه الي بحق الامر و شرح بسيط علي قصيده باتت سعاد و رساله في تفسير العلوم بالعباره الفارسيه و مناقب الساداة بتلک العباره و غيرها توفي بخمس بقين من رجب المرجب سنه تسع و اربعين و ثمانمائه و دفن بحو نفور في الجانب الجنوبي من مسجد سلطان ابراهيم الشرقي انتهي منه نور الله قلبه).

هيجدهم نصر بن علي جهضمي نصري که از ثقات اهل سنت و خطيب بغداد در تاريخ خود او را مدح نموده و نجي در باب هشتم از مناقب خود گفته که او شيخ امامين بخاري و مسلم است در تاريخ مواليد ائمه عليهم السلام در ذکر اولاد حسن بن علي عليهما السلام گفته که متولد شد براي او محمد و موسي و فاطمه و عايشه و گفته که از حسن بن علي عسکري عليهما السلام رسيده که فرمود در وقت ولادت محمد بن الحسن عليهما السلام در ضمن سخناني بسيار که گمان کردند ظلمه که ايشان مرا مي کشند تا اينکه قطع کنند اين نسل را. چگونه ديدند قدرت قادر را و ناميد او را مومل و در باب امهات ائمه عليهم السلام گفته که قائم عليه السلام صغير و بعضي گفتند حکيمه و بعضي گفتند نرگس و بعضي گفتند سوسن است. ابن همام گفته که حکيمه عمه ابي محمد عليه السلام است و براي او حديثي است در تولد صاحب الزمان و او روايت کرده که مادر خلف عليه السلام اسمش نرجس است و در باب القاب ائمه عليهم السلام گفته قائم عليه السلام هادي و مهدي و در باب ابواب ائمه عليهم السلام گفته قائم باب او عثمان سعيد است چون او را وفات در رسيد وصيت کرد به پسر خود ابي جعفر محمد بن عثمان به عهدي که کرده با او ابو محمد حسن بن علي عليهما السلام روايت کردند از اوثقات شيعه که آن جناب فرمود اين وکيل من است



[ صفحه 245]



و پسر او وکيل پسر من است يعني ابا جعفر محمد بن عثمان عمروي و چون او را وفات در رسيد وصيت کرد به ابو القاسم حسين بن روح نميري و امر نمود ابو القاسم بن روح را که عقد نيابت را براي ابي الحسن سمري ببندد آن گاه به تاخير افتاد يعني باب باب مسدود و محتمل است که ذکر ابواب از کلام احمد بن محمد فاريابي يا پدرش يا کلام ابو بکر محمد بن احمد بن عبد الله بن اسمعيل معروف به ابن ابي الثلج باشد چه نصر که از جناب رضا عليه السلام روايت کند نشود تمام ابواب را ذکر کند با قرائن ديگرکه معلوم مي شود از خود تاريخ و شهيد اول نقل کرده که نصر مذکور در نزد متوکل عباسي روايت کرده که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم گرفت دست حسنين عليهما السلام را پس فرمود کسي که دوست دارد مرا و دوست دارد اين دو و مادر ايشان را خواهد بود با من در درجه من روز قيامت متوکل امر کرد که او را هزار تازيانه بزنند و ابو جعفر بن عبد الواحد گفت که اين شخص سني است و او را واگذاشت.

نوزدهم محدث فاضل ملا علي قاري که او را از اکابرمحدثين خود مي دانند در مرقاة شرح مشکوة بعد از ذکر خبر نبوي که پس از آن جناب دوازده خليفه خواهد بود گفته که شيعه حمل کردند اين حديث را بر اين که ايشان از اهل نبوتند پي در پي اعم از آنکه بر ايشان خلافت حقيقه باشد يعني ظاهري يا به استحقاق اول ايشان علي و شمرد تا مهدي عليه السلام حسب آنچه ذکر کرد ايشان را زبده الاوليا خواجه محمد پارسا در کتاب فصل الخطاب به تفصيل و متابعت کرده او را مولانا نور الدين عبد الرحمن جامي در اواخر شواهد النبوه وهر دو ذکر نمودند فضائل و مناقب و کرامات ايشان را و در آن رد است بر روافض که گمان بردند به اهل سنت که ايشان دشمن دارند اهل بيت را به اعتقاد فاسد و وهم کاسد خود.



[ صفحه 246]



بيستم قاضي جواد ساباطي که نصراني بود و سني شد در براهين ساباطيه که رد بر نصاري است از کتاب اشعيا نقل کرده قول او را که (اند ذيرشل کم قورث ارادوات آف ذي ستم آف حبيبي اند برنج شل کردوات آف هزروفس اندذي سيرت آف کوسل اند سبت ذي سپرت آف نالج انداف ذي لارداند شل سيک هم اکوک اندر ستيزان ذي فيزاب لارداند شل مات حج افترذي سيت اف هزارپس نيز زر بروف افترذي بيريک اف هزير) پس زود است که بيرون بيايد ازقنس الاسي شاخه و برويد از عروق او شاخه و زود است که مستقر شود بر او روح رب يعني روح حکمت و معرفت و روح شوري و عدل و روح علم و خشيه خداوند و مي گراند او را صاحب فکر وقاد مستقيم در خشيت پروردگار پس حکم نمي کنند از روي ظاهر و مجرد شنيدن و بعد از ابطال قول يهود و نصاري در تاويل اين کلام گفته که اين نصر صريح است در مهدي عليه السلام زيرا که مسلمين اجماع کردند که او رضي الله عنه حکم نمي کند به مجرد سمع و ظاهر و مجرد شنيدن بلکه ملاحظه نمي کند مگر باطن را و اتفاق نيفتاده اين از براي احدي از انبيا و اوصياء تا اينکه مي گويد: مسلمين اختلاف کردند در مهدي پس اصحاب ما از اهل سنت و جماعت گفتند که او مردي است از اولاد فاطمه عليهاالسلام اسم او محمد است و اسم پدر اوعبد الله و اسم مادر او آمنه و اماميه گفتند: او محمد بن حسن عسکري است که متولد شده در سنه دويست و پنجاه و پنج از جاريه حسن عسکري که نامش نرجس بود و در سر من راي زمان معتمد خليفه آن گاه غايب شد يک سال آن گاه ظاهر شد آن گاه غايب شد و آن غيبت کبري است و بر نمي گردد بعد از آن مگر وقتي که خداي تعالي خواهد و چون قول ايشان اقربست از براي تناول اين نص و غرض من دفع از امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم است با قطع نظر از تعصب در مذهب ذکر کردم براي تو مطابق



[ صفحه 247]



آنچه ادعا مي کنند آن را اماميه با اين نص انتهي و اين کتاب مدتهاست طبع شده و صاحبش در عصر محقق صاحب قوانين و صاحب رياض بوده رضوان الله تعالي عليهما.

پوشيده نماند که اين جماعت علما و محدثين و عرفاي اهل سنت و معروفين و معتمدين ايشانند چنانکه دانستي و در وقت تاليف اين کتاب که بيشتر اسباب آن را که داشتم در نزدم حاضر نبود به نظر رسيده که در اين مدعي موافقند با اماميه و طايفه اي ديگر از اهل سنتند که قائلند به تولد آن جناب بلکه رسيدنش به مقامات عاليه و لکن گويند وفات کرده مانند احمد بن محمد سمناني معروف به علاء الدوله سمناني چنان که در تاريخ خميس و غيره از او نقل کردند که او گفت در مقام ذکر ابدال واقطاب که رسيد به مرتبه قطبيت محمد بن الحسن العسکري و او چون پنهان شد داخل شد در دائره ابدال و ترقي کرد به تدريج از طبقه به طبقه تا اينکه کرديد سيد و قطب در آن وقت علي بن حسين بغدادي بود پس چون وفات کرد مدفون شد در شونيزيه. نماز گذارد براو محمد بن الحسن العسکري و در جاي او نشست و باقي ماند در رتبه قطببت نوزده سال آن گاه خداي تعالي او را از اين جهان با روح و ريحان بر دو قائم مقام او شد عثمان بن يعقوب جويني خراساني و نماز کرد بر او جميع اصحابش و دفن کردند او را در مدينه رسول صلي الله عليه وآله و سلم تا آخر مزخرفات که بايد حق قلم و کاغذ را نگاه داشت. ملا حسين ميبدي شارح ديوان قريب به اين کلمات را در شرح ديوان گفته و گويا او هم از علاء الدوله برداشته که از کثرت اقاويل شنيعه، مردود الطرفين است و تمام امت را بهشتي مي داند اما با شفاعت و فرقه ناجيه که منحصر در يکي است آنانند که بي شفاعت به بهشت روند بلکه در اصل مذهب مشوش چنان که در رياض از بعضي رسائل او نقل کرده که او گفت: من در بعضي مسائل به قول شيعه مي گويم و در بعضي به قول اهل سنت و من عايشه و ساير ازواج نبي را مدح مي کنم پس شيعه مرا ملامت مي کند و يزيد و اشباه او را لعن مي کنم پس اهل سنت مرا سرزنش



[ صفحه 248]



مي نمايند و شتم مي کنند قاضي نور الله رحمه الله به حسن فطرت در مقام معذرت اين سمناني بر آمده به اين که گفته است مي توان گفت که آن محمد بن الحسن العسکري که شيخ را بر گذشتن او اطلاع حاصل شده، آن محمد بن الحسن العسکري نيست که در سامره بغداد متولد شده بلکه محمد بن حسن ديگر بوده که در عسکر اهواز يا عسکر مصر بوده و حضرت شيخ تشخيص حال نفرموده با آنکه آنچه دراين رساله به او منسوب است معارض است با آنچه در فصل نبوات و ما يضاف اليها از رساله بيان الاحسان لاهل العرفان مذکور ساخته و فرموده که مهدي را عليه السلام و سلام جده خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم از هر سه نطفه يعني صلبي و قلبي و حقي نصيبي اکمل وحظي وافر من حيث الاعتدال لا غالبا ولا مغلوبا بود اگر در حيات است غائب سبب غيبت او تکميل اين صفات است تا چنان شود که در حد اوسط افتد و از افراط و تفريط ايمن گردد و بر حق ثابت شود و اگر هنوز به وجود نيامده است بي شک به وجود خواهد آمد و به کمالي که شان مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است خواهد رسيد و دعوت او شامل حال عالم خواهد گشت و او قطب روزگار خود بود در مقام سلطنت خوهد بود بعد از امير المومنين عليه السلام انتهي و بالجمله هر چند صدق شرطيه مستلزم صدق مقدم نيست اما احتمال دادن وجود و غيبت آن حضرت و تقديم اين احتمال بر احتمال عدم ناظر بر ترجيح اوست کسي که يک مرتبه آن چنان حکم جزم به وفات مهدي عليه السلام نموده باشد به اين اسلوب سوق کلام نمي نمايد کما لا يخفي علي العارف باساليب تمام شد کلام قاضي نور الله قلبه و اينقول سخيف ثمري ندارد براي اماميه جز براي رد ابو محمد بن علي بن احمد بن سعيد بن حزم اموي که ذهبي در تاريخ الاسلام ازاو نقل کرد که حضرت عسکري عليه السلام وفات کرد بدون عقل و ابن خلکان در احوالات ابن حزم گفته که او بسيار طعنه مي زد بر علماي



[ صفحه 249]



متقدمين واحدي نماند که سالم مانده باشد از زبان او پس قلوب ازاو متنفر شد و فقهاي آن زمان اجماع کردند بر تضليل او و سلاطين را ترسانيدند از فتنه او تا آنکه او را از بلاد نفي کردند و در باديه ليله سنه 456 مرد با اين حال گوييم اگر مراد او عقب و خلف ظاهر و آشکاري در ميان خلقست پس کسي آن را دعوي نکرده و اگر نفي خلف است مطلقا حتي به نحوي که اماميه و جماعتي گويند که در روز تولد بناي اختفا و ستر از اجانب بود و جز ثقات و خواص گاه گاهي کسي راه به ديدنش نداشت و اسباب متعارفه اين اخفا براي ايشان موجود بود چه رسد به اسباب خفيه الهيه پس در رد اين حزم کفايت مي کند نفس شهادت او بر نفي درچنين مقام از اجانبي مانند او و امثال او که راه علم آن مسدود است باآن کثرت خدم و حشم حضرت عسکري عليه السلام کثرت خواص و ثقات که در مقام امتثال فرامين آن جناب جان خود را تقديم مي داشتند و کثرت زوجات و کنيزان اگر از يکي از آنها فرزندي شود و امر به کتمان او فرمايد. به روايت مسعودي در سال وفات او را با جده اش به مکه فرستد و کسي از جماعت حواشي و اعوان را ياراي نام بردن او نباشد در محافل چه رسد به ابراز سايرمطالب از کجا ابن حزم راه تواند تحصيل نمايد بر نفي آن جز تخمين و ظن و لا يغني من الحق شيئا.

ذهبي در تاريخ الاسلام در احوال حضرت عسکري عليه السلام گفته که اما پسر او محمد بن الحسن که مدعي اند رافضه که او قائم و خلف و حجت است پس متولد شد سنه دويست و پنجاه و هشت و بعضي گفتند سنه دويست و پنجاه و شش و دو سال بعد از پدرش زنده بود آن گاه معدوم شد و معلوم نيست چگونه وفات کرده الخ.

و جمهور اهل سنت تعيين مهدي موعود در شخص معين نکنند و به حدس گويند هنوز متولد نشده و آن را که اماميه مهدي عليه السلام مي دانند نفي مي کنند و به ايشان سخريه و استهزا مي نمايند و اين دعوي را از خرافات و جهالات ايشان مي شمارند بلکه در منظوم و منشور ايشان را به جهت اين دعوي عيب گيرند و هجو کنند



[ صفحه 250]



و به اينها قناعت نکرده اعاظم علماي ايشان که خود را ارباب فهم و تتبع و انصاف مي دانند افتراها در اين مقام بر اماميه بسته اند و در ضمن نقل کلمات ايشان و رد و توهين آنها ذکر کرده با تشنيع و توبيخ که ما محتاج به ذکر آنها نيستيم مثل آنکه ابن خلدون و ذهبي در تاريخ الاسلام و ابن حجر در صواعق و غير آنها نسبت دهند که آن حضرت در همان سرداب غايب شده و در همان جا هست در طول اين زمان و از همان جا بيرون مي آيد و ابن حجر نسبت داده که ايشان اسب ها حاضر کنند بر در سرداب و فرياد کنند که حضرت از سرداب بيرون بيايد بلکه بعضي از ايشان تصريح کرده که اين سرداب در حله است و شيعيان روز جمعه چنين کنند

و قطب الدين اشکوري در محبوب القلوب از کتاب عجايب بالبدان نقل کرده که در سردابي که غايب شد در آن مولاي ما صاحب الامر سلام الله عليه اسب زرد رنگي بود که زين و لجامش از طلا بود تا زمان سلطان سنجر بن ملکشاه و روز جمعه به جهت نماز آمده بود پس گفت اين اسب در اين جا براي چيست پس گفتند زود است که بيرون بيايد از اين موضع بهتري مردم و بر او سوار مي شود پس گفت بيرون نمي آيد از آنجا بهتر از من و بر او سوار شد و شيعه اعتقاد دارند که آن سواري براي او مبارک نبود زيرا که طايفه غز بر او مسلط شد و ملکش زايل گرديد و عبارت صواعق اين است: و لقد صارو بذلک و بوقوفهم بالخيل علي ذلک السرداب و صياحهم بان يخرج اليهم صحکه لاولي الالباب لقد احسن القائل:



ما ان للسرداب او يلد الذي

کلمتموه بجهلکم ما انا



فعلي عقولکم العفا فانکم

ثلتتم العنقاء و الغيلانا



الحق جاي تعجب است از حيا و شرم اين جماعت. کساني که (اهل سنت) شبهاي جمعه جو ريزند در آخورها که در بام مسجد و خانه هاي خود ساخته اند براي خر



[ صفحه 251]



خداوند که چون فرود آيد از عرض حيوان گرسنه نماند نبايد اين قبيل اعتراض بر غير خود کنند و حق جواب آنکه تا کنون در هيچ کتابي از کتب شيعه از متقدمين و متاخيرين و فقها ومحدثين و مومنين و منتحلين اماميه چنين مطلبي که آن حضرت از روز غيبت تا کنون در سردابي است ديده و شنيده نشده و در آخر باب هفتم بيشتر از اين توضيح جواب اين افترا شود و معلوم شود که جاهل و گزاف گو کيست و بر چه کساني بايد خنديد. حله که در سنه چهار صد و نود و هشت بنا شده چنان که ابن خلکان در احوالات صدقه بن منصور ملقب به سيف الدوله تصريح کرده و غيراو از مورخين و از اين جهت معروف است به حله سفيه. سرداب مغيب را اعظم مورخين ايشان نسبت داده که در آن جا است و در وقت ولادت اسمي از آن نبود چنان که شهرستاني در ملل و نحل با آن دعواي طول باع و کثرت اطلاع مي گويد قبر امام علي نقي عليه السلام در قم است. نمي دانم اگر در لغت و نحو و صرف منقولات ايشان چنين بي پا باشد واي به حال آن علوم. چون وضع کتاب از براي اين قسم عبارات نيست لهذا باب آن را مسدود مي کنم و به اصل مي پردازم.

مي گوئيم که اين جماعت به اقرار و اعتراف بلکه اجماع جميع ايشان بر اخبار رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بر خروج فرزندي از آن جناب در آخر الزمان که او را مهدي مي گويند و اعتراف به اين که شخص او را معين نفرمود پس جايز است که هر سيد حسيني داراي آن اوصاف که فرموده همان مهدي موعود باشد اگر مانعي در ميان نباشد. اين جماعت با وجود اين امکان و تجويز راهي از براي نفي آن از آن که اماميه او را مهدي مي دانند به نص و معجزه ندارند مگر عدم علم وپاره اي شبهات که ايشان را بازداشته از اعتراف و قبول اما عدم علم ايشان منافاتي با علم ديگران ندارد.



[ صفحه 252]



نهايت آن است که ايشان از اماميه طلب دليل کنند که راه علم شما به امامت و مهدويت آن جناب چيست؟ و اماميه گويند به هر قسم که شما براي يهود و نصاري اثبات نبوت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم کنيد به همان روش و همان رقم ادله که در آن جا آريد ما نيز اثبات مدعاي خود کنيم و همان جواب که شما براي ايرادات و معارضات ايشان مهيا کرديد جواب ماست. از شما در ايرادات شما بر آن ادله چنانچه در کتب امامت مشروح شده خصوص کتاب ابانه علامه کراچکي که به همين نسق ترتيب داده شد. اگر به قدر اماميه از اخبار و احدايث خود اطلاع مي داشتند به اين واديها نمي افتادند. در باب آينده به جمله از آن نصوص ومعجزات اشاره خواهد شد و اما شبهات اين طايفه بعضي از آنها با جواب گذشته و خواهد آمد و بعضي مانده. همه آنها را در صورت سوال و جواب در مي آورم و به نحو اختصار ذکر مي کنم که ضبط آن آسان باشد و شرح و تفصيل آنها در کتب مبسوطه شايعه متداوله است به آنها رجوع فرمايند.

موضوع اول اين مهدي که شما اماميه مي گوييد از اولاد امام حسين عليه السلام است و مهدي موعود عليه السلام حسني است جواب در همين باب روشن شد بطلان اين موضوع به نحوي اوفي.

موضوع دوم نام پدر مهدي موعود عليه السلام عبدالله و نام پدر مهدي شما حسن عليهما السلام است جواب آن نيز گذشت که سند اين دعوي منتهي بزائد است که در نزد خود ايشان مجروح و وضاع بود با معارضه به روايات خلقي کثير از معتبرين ايشان که مذکور شدند.



[ صفحه 253]



موضوع سوم شما مدعي هستيد که سالهاست آن جناب غايب شده غيبتي که تا کنون براي احدي متحقق نشده چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مقام بيان و ذکر و اوصاف مهدي عليه السلام اشاره به اين نعت و حالت نفرمود بلکه ذکر آن اولي بود از ذکر ساير صفات چه غيبتي به اين طولاني ازخوارق عادات است و اين شبهه از ابن حجر است در صواعق. جواب اولا سکوت از وصفي هر چند اولي باشد به ذکر از ساير اوصاف مضر نيست در صحت انطباق ساير اوصاف و وجود آنچه دلالت کند برآن مقصود زيرا که جز استبعاد چيزي نيست و شايد مصلحتي در ترک ذکر آن وصف بوده هر چند که ما ندانيم و اما ثانيا نيافتن اين وصف در خلال اخبار منقوله در اين باب دلالت نکند بر نفرمودن حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم اين وصف را چه جزم بر اين متوقف است بر اثبات آنکه تمام آنچه آن جناب فرمود در طبقه صحابه ضبط و ثبت شد و دست به دست رواه و ناقلين بدون اسقاط و تغيير و سهو و خطا تمام آنها را رساندند و همه اينها نظري بلکه جزم بر خلاف آنست. بسيار ديده شده که در يک خبر در نقل بعضي چيزي دارد که در نقل ديگري ندارد و مضموني دارد و در نقل ديگري خلاف آن و ظهور تغيير و تحريف و زياده و نقصان عمدي و سهوي فوق احصاء حتي کتابها تصنيف شده در ذکر اخبار موضوعه و کتاب در رد و در کتب درايه بسياري از اخبار مصحفه و محرفه را جمع نمودند. پس آنکه باکي ندارد در وضع خبر يا تغييرآن براي نصرت مذهب خود يا توهين مذهب مخالف خود، چه رادع دارد در اسقاط آنچه موافقت نکند با مذهب و در کتب مبسوطه اماميه بسياري از آن را که ازاهل سنت است و ربطي به ايشان دارد جمع نمودند. ثالثا دعواي عدم ورود از روي جهل است يا تجاهل اما رواه اماميه به نحو تواتر از آن جناب و از امير المومنين عليه السلام نقل کردند و در ايشان هست جماعتي



[ صفحه 254]



که اهل سنت ايشان را مدح و توصيف و حکم بصدق و ديانت ايشان کرده اند و اما اصحاب ابن حجر صريحا اخبارآن حضرت را به غيبت مهدي عليه السلام نقل کردند و هم ضمنا به عنوان مثال روايت کرده اند نص آن جناب را بر اين که فرزند نهم امام حسين عليه السلام مهدي است و نيز روايت کرده اند خروج آن جناب را در آخر الزمان و جمع اين دو صنف روايات نشود مگر به وجود و غيبت آن جناب و در باب آينده اشاره به آن اخبار خواهد شد انشاء الله تعالي.

موضوع چهارم در شرع شريف مقرر است که ولايت جايز نيست براي صغير که کودکي را بر مال و جان و ناموس محترمي مسلط کنند و شما اماميه امامت و رياست کبري را براي مهدي خودعليه السلام که چهار ساله يا پنجساله بود دعوي مي کنيد و اين با شرع جمع نشود و نيز نبي صلي الله عليه و آله و سلم اين وصف را که حکمت دانستن و امامت داشتن باشد در کودکي را در ضمن صفات مهدي عليه السلام ذکر نفرمود باآنکه از صفات جميله جليله است و عبارت ابن حجر در صواعق که براي عبرت ناظرين بايد نقل شود اين است: ثم المقرر في الشريعه المطهره ان الصغيرلا تصح ولايته فکيف ساغ لهولاء الحمقاء المغفلين ان يزعموا امامه من عمره خمس سنين و اله اوتي الحکم صبيامع انه صلي الله عليه و آله و سلم لم يخبر به ما ذلک الا مجازفه و جراه علي الشريعه الغراء و در موضع ديگر گفته و کذا کان اللازم توصيفه بانه يوتي الحکم صبيا و لز يخبر به النبي (ص) و از ظرايف حکايات مربوطه به اين مقام آنکه ابن عربي درفتوحات در ضمن حالات حضرت مهدي عليه السلام گفته يقسم المال بالسويه و يعدل بي الرعيه ياتيه الرجل فيقول يامهدي اعطني و بين يديه المال فيجئبني ء له ما استطاع ان يحمله يخرج علي فتره من الدين يزع الله به ما لايزع بالقرآن يمسي الرجل جاهلا و جبانا و بخيلا فيصبح عالما شجاعا کريما تا آخر آن که سابقا ترجمه کرديم



[ صفحه 255]



و مضمون فقره اخيره آن است که برکات و فيوضات آن حضرت به جايي مي رسد که در زمان آن جناب آدمي شام مي کند در حالي که جاهل و جبان و بخيل است و به برکت فيض آن حضرت صبح خواهد کرد در حالي که عالم و شجاع و کريم است و اين ظاهر عبارت است که برادني طلبه مخفي نيست مولوي عبد العلي هندي که در لسان علماي آن جا ملقب است به بحرالعلوم در رساله فتح الرحمن گفته بعد از کلامي در ذکر مهدي عليه السلام و شيخ قدس سره فرمودند يمسي جاهلا بخيلا جبانا فيصبح اعلم الناس اکرم الناس اشجع الناس يعني به وقت شام موصوف به اين صفات خواهد بود جاهل خواهد بود جبان خواهد بود بخيل خواهد بود و به وقت صبح بعد مرور شب اعلم الناس خواهد بود اشجع الناس خواهد بود اکرم الناس خواهد بود يعني معدوم النظير خواهد بود در علم وشجاعت وجود و مقصود از اين کلام آن است که اين خليفه را الله تعالي به کرم خود اين همه مرتبه و منزلت در يک شب عطا خواهد فرمود و پيش از آن به اضداد آن موصوف خواهد بود نه چنانکه شيعه ميگويند که امام مهدي عليه السلام طفوليت معصوم است مثل عصمت انبيا عليهم السلام. انصاف اين است که چنين فهمي را چنان لقبي شايسته است و اين اعتقاد در طرف نقيض مذهب اماميه است که آن جناب در حال رجوليت موصوفست به سه صفت خبيثه و سه رذيله خسيسه که مي داند از براي تمام يا بيشتر اوصافت قبيحه و جملگي منشعب شوند از آنها چون حرص و طمع و حقد و حسد و حب دنيا و تمام شهوات و لذايذ و امثالها که کمتر جمع شود در يک نفرو در اين خليفه الهي سالها جمع شده ونشود چنين شخصي جاهلي به انواع معاصي مبتلا نشود جواب و بالله التوفيق حفظ جان و مال و عرض نفس محترم متوقف است بر مقداري از علم که دارند چگونه حفظ نمايد و از حوادث و آفات نگاهش دارد و قدرتي که تواند آنچه را داند به جاي آرد و ديانت و تقوايي که او را وادارد که آنچه را



[ صفحه 256]



داند و تواند به جا آرد و مماطله و مخالفت ننمايد لهذا در شرع شريف شروطي از براي آن طايفه مقرر فرمودند و راه معيني براي معرفت و احراز آن شروط در ايشان قرار دادند که تخطي از آن را در طرف زياده لازم ندانستند و از طرف نقصان جايز ننمودند چه در هر دو اختلال نظام امور معاش و معاد است و در آن نقض غرض از بعثت انبياست و اما امامت که رياست کبري و نيابت خاصه از نبي مرسل است بر جميع بندگان بلکه بر تمام اشيا از مکلفين و غير آنها و زمام دين و جان و عرض همگي به کف کفايت اوست صاحب آن را شروط و اوصافي ديگر بايد که تواند از عهده آن رياست و ولايت برآيد و بنا بر طريقه اماميه جمله ازآن شروط موهوبيست که به کسب و رنج و تعب و رياضت و عبادت و تحصيل علوم درتمام عمر دنيا به دست نيايد از عالم طينت از سنخ رعيت جدا شده تا اصل نطفه و انعقاد آن و تولد و نشو و تربيت و در عقل و نفس و روح و جسد بارعايا مخالف و مغاير و راهي از براي معرفت آن شروط و احراز آن در شخصي نيست جز نص الهي و صدور خوارق مقارن دعوي چنانکه در محل خود ثابت شده و ولايت آنها نه مثل ولايت وصي و متولي و قيم و وکيل و امثال ايشان است که وجود و عدمش بر دست مکلفين باشد که بر هر که خواهند دهند و براي آنها شروطي باشد که چون در کسي مجتمع شد توانند طوق ولايت در گردنش نهند جز به زعم ابن حجر و اصحابش که عمل غرض و شغل امامت را سياست و اجراء حدود وحفظ ثغور دانسته که اگر کسي داراي آن شد هر چند فاسق باشد تواند امام شود چنانچه غزالي شافعي در مبحث امامت احياء در ضمن نه اصل که ذکر کرده تصريح نموده و بنابر اين طريقه ولايت امام از سنخ ولايت متولي اوقاف و قيم بر ايتام خواهد بود و از جهتي پست تر پس هر جماعتي توانند داراي طريقه سياست ملک را امام کنند هر چند چون



[ صفحه 257]



شير شخص قزويني از ساير صفات انساني است چه رسد به کمالات اهل صفوت و خلت هيچ بهره نداشته باشد و مانند معاويه غدار و يزيد خمار و ويلد جبار و مروان حمار باشد که حسب اصول آن جماعت از اهل امامت حقه و نواب نبي صلي الله عليه و آله و سلم و اولوا الامر لازم الاتباع بودند و بنابراين ايراد ابن حجر بر اماميه وارد است که چگونه جمع شدند و کودکي را که نتواند از عهده سياست و حفظ ثغور بر آيد امام مسلمين کردند و اما اماميه در جواب گويند که تعيين امامت با خداوندعز و جل است که هر که را خواست تربيت کند و حکمتش آموزد و قابل رياست و اماتش کند و در نزد خداوند صغير و کبير و سياه و سفيد يکسان است به هر کس در هر حال و صفتي که باشد تواند آنچه خواهد دهد و تمام اشاعره که ابن حجر از ايشان است گويند جايز است که آدمي به توسط دست يا پاي خود مثلا ببيند يا بشنود يا بفهمد يا حفظ کند به همان نحو که به توسط گوش و چشم و حواس باطنه خود مي کند، پس در امکان آموختن خداوند حکمت را به کودکي سخني نيست و به قواعد ايشان منطبق و جاي اعتراض نيست و اما وقوع آن کفايت مي کند قصه عيسي عليه السلام در آن جا که يهود به مريم اعتراض ابن حجر کردند که کيف نکلم من کان في المهد صبيا عاقل هوشمند چگونه سخن گويد با کودک گهواره که هيچ نداند و نتواند گفتن عيسي عليه السلام گفت اني عبد الله بدرستي که من بنده ذات يگانه ام که داراي تمام صفات جميله و قدرت تامه که تواند به کودکي آن دهد که به کليم و خليلش داد اتاني الکتاب



[ صفحه 258]



و مرا کتاب عطا فرمود که به رسولانش داده وعلامت نبوتش قرار فرموده و جعلني نبيا و مرا به خلعت نبوت سرافراز کرده و به منصب سفارت و رسالت سر بلند نموده و جعلني مبارکا اينما کنت در هر کجا که باشم ابواب خيرات ديني و دنيوي و برزخي و اخروي و ظاهري و باطني مرا به سوي عبادش باز کرده و چشمه هاي فيوضات و منافع و برکات از دل و زبان و رفتار و کردار من براي بندگان خود جاري نموده و اوصاني بالصلوة و الزکوة ما دمت حيا در تمام زندگاني مرا به نماز که معراج به سوي حضرت مقدس اوست دعوت کرده و از لذايذ و شهوات و ملهيات امر به حبس نفس فرموده و برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا مرا نيکوکار کرد که حق نعمت و احسان و تربيت مادرم را دانم و از عهده شکر و پاداش رنج و تعبش برآم و سرکش و بدبختم نکرد که خود را مستحق هر خدمت و احسان دانم و براي کسي حقي بر خود ندانم و السلام علي يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا و سلامتي و امان ايزدي برايم هست از شرور و فتنه شياطين جن و انس و بلاها و عذاب برزخي و اهوال و شدايد روز رستخيز که از روز ولادت تا آن روز از آفات دينيه و امراض قلبيه در امن و امانم و با قلب سليم در محضر قرب جنابش در آيم تا في الجمله تامل و تدبر ظاهر شود که تمام اصول شرايع و خصائص نبوت را اين نبي مرسل چهل روزه با عمهد اعمال جوارحيه براي امت خود بيان فرمود. جاهل غافل ابن حجر است که اين آيات را نديد و نشنيد يا در قدرت کامله نقصي به هم رسيد يا محل اين نعت در بندگان از قابليت و استعداد افتاد و ايشان که استعداد و قابليتي براي چيزي شرط ندانند.



[ صفحه 259]



و نعيم بن حماد در کتاب فتن روايت کرده که عيسي عليه السلام به حضرت مهدي عليه السلام مي گويد انما بعثت وزيرا و لم ابعث اميرا مرا براي وزارت فرستادند نه براي امارت و شک نيست که امير افضل است از وزير و چگونه شود که با وزير در کودکي چنين کنند و امير سالها در وادي جهل و خطا باشد و با اين حال افضل ازو باشد و نظير حضرت عيسي است جناب يحيي که خداوند خبر داده که درحال کودکي نيز با او چنين کرديم که با يحيي خذ الکتاب بقوه و اتيانه الحکم صبيا خداي تعالي بر قلم ابن حجر جاري فرمود که از همين آيه که جواب او در آن است اقتباس کرده و در مقام طعن بر اماميه گفته که ايشان درحق مهدي عليه السلام مي گويند و آتيناه الحکم صبيا و اين مجازفه و جرات است بر شريعت غرا و الحمد لله معلوم شد که متجري کيست. از طرايف آنکه علماي اهل سنت از براي پاره اي کودکان خود مقامات عاليه قرار دهند واز راي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم استغراب. ابن عربي در فتوحات مي گويد بدان بدرستي که مردم استغراب نمي کنند حکمت را مگر از صبي صغير به جهت آنکه معهود نيست در نزد ايشان جز حکمت ظاهره که از فکر و رويه است و صبي به حسب عادت محل آن نيست پس مي گويند آن صبي تنطق کرد به حکمت و ظاهر مي شود عنايت خداوند به اين محل ظاهر پس زياد کرد در يحيي و عيسي عليهما السلام که ايشان از روي علم تنطق کردند به حکمت يعني دانسته سخن گفتند نه آنکه بر زبانشان جاري شد و آن علم ذوقي بود زيرا که مثل اين تکلم در مثل اين زمان و سن صحيح نمي شود مگر آنکه به ذوق باشد پس بدرستي که خداي تعالي عطا فرمود به او حکمتي را در حال کودکي و آن حکمت نبوت است که نمي شود مگر ذوقي تا اينکه مي گويد و جماعتي در حال شير خوارگي سخن گفتند و من ديدم اعظم از اينها را ديدم کسي را که سخن گفت در شکم مادرش و ادا کرد واجبي را و آن



[ صفحه 260]



چنان بود که مادرش عطسه کرد و او حامله بود به آن طفل پس حمد کرد خداي تعالي را پس آن طفل به او گفت از ميان شکمش يرحمک الله بکلامي که همه حاضرين شنيدند. و اما آنچه مناسب کلام است اين است که دختر من زينب سوال کردم از او قريب به آن بود پس گفتم به او در حضور مادرش و جده اش که اي دخترک من چه ميگويي در مردي که جماع کند با زن خود و انزال نشود، گفت واجب مي شود بر او غسل. حاضرين تعجب کردند و من در آن سال ازو مفارقت کرده و او را در نزد مادرش گذاشته و از ايشان غايب شدم و مادرش را اذن دادم که حج کند درين سال و من از راه عراق رفتم به مکه. چون به عرفه رسيدم بيرون رفتم با جماعتي به جهت جستجوي اهل خود در قافله شامي، دخترک مرا ديد و او شيرمي خورد از پستان مادرش، گفت اي مادر اين پدر من است که آمده پس مادرش نظر کرد مرا از دور ديد که مي آيم و او مي گفت اين پدر من است، خاله خود را آواز داد و او آمد، چون مرا ديد خنديد و خود را به روي من انداخت و مي گفت به من يا ابت يا ابت و اين و امثال او از اين باب است. مولف گويد اين مساله که ابن عربي از دخترش پرسيد و جواب داد همان مساله اي است که در عهد خليفه ثاني محل ابتلا شد و خليفه از عهده اش بر نيامد و ساير صحابه وا ماندند و حضرت امير المومنين عليه السلام جواب داد زهي دخترک شير خواره که مايه روسفيدي پيشوايان خود شد. نيز ابن الصلاح درعلوم حديث و خطيب در کفايه نقل کردنداز ابراهيم بن سعيد جوهري که گفت کودک چهار ساله اي را ديدم که به نزد مامون آوردند و او قرآن خوانده بود و نظر در راي کرده بود يعني به درجه اجتهاد رسيده بود جز آنکه



[ صفحه 261]



هرگاه که گرسنه مي شد مي گريست. در ترجمه جمله اي از عرفاي ايشان حکايتها از اين رقم است که ذکرش موجب تطويل است حتي آنکه در شيخ عبد القادر گويند که در ماه مبارک شير از پستان مادر نمي خورد و در سالي ماه مشتبه شد به عمل او رجوع کردند. اما آنچه گفته که چرا منقب را نبي صلي الله عليه و آله و سلم نفرمود در ضمن اوصاف آن جناب پس جواب آن از جواب سوال سابق معلوم مي شود وعلاوه در اين جا گوييم که اين وصف دراين خانواده شايع و مذکور در اذهان بود که ايشان در کودکي داراي علم و حکمت و کمال بودند بدون آنکه تردد و تعلم در نزد کسي کرده باشند و و در محل خود ثابت و مبين شده که حسنين عليهما السلام داخل در آيه تطهيرند وهيچ رجسي اقبح از جهل و ناداني نيست و از اخبار مشهوره بين فرقين است که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اشاره کردند به آن بزرگوار و فرمودند اين دو پسر من امامند برخيزند يا بنشينند يعني برخيزند براي جهاد يا ساکت نشينند مردم را به خود دعوت کنند يا نکنند يا کنايه از ثبوت اين منصب است براي ايشان در هر حال ظاهر عبارت بلکه صريح آن آن است که اين منصب از همان وقت براي ايشان بود چه به غايت مستهجن است که کسي گويد که اين شخص حاضر عالم است يا شجاع است يا کريم است يعني پس از سي سال يا چهل سال ديگر چنين خواهد شد و عمر آن دو امام در حين وفات حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم از هفت و هشت نگذشته بود وخداي داند که اين عبارت را در کدام وقت در حق ايشان فرموده،

يوسف سلمي در عقد الدرر از افظ ابو عبد الله نعيم بن حماد روايت کرده که او از امام باقر عليه السلام روايت نمود که آن حضرت فرمود مي باشد اين امر يعني مهدويت در صغيرترين ما به حسب سن و نيکوترين ما در ذکر و خداوند علم را به او ميراث مي دهد و او را به خودش وا نمي گذارد.

موضوع پنجم عمري به اين طولاني از خوارق عادت است و در اين امت تا کنون نشده.



[ صفحه 262]



جواب در آخر باب هفتم مشروحا ذکر کرده ايم در تکرار آن فائده نيست.

موضوع ششم شما اماميه ميگوئيد که مهدي عليه السلام داخل در سرداب خانه والد خود شد و مادرش به او نظر مي کرد و تا حال در آنجاست و انتظار مي کشيد تا از آنجا بيرون بيايد و احدي او را در آنجا نديده و اين از دو جهت بعيد است يکي از جهت نبودن طعام و شراب و تعيش آدمي بي غذا ديگري از جهت مرئي نبودن در آن مکان با وجود اجتماع شرايط رويت و از گنجي و غيره ظاهر مي شود که اين نسبت مسلم است در نزد علماي ايشان و عبارت ذهبي در تاريخ الاسلام اين است: محمد بن الحسن العسکري ابن علي الهادي ابن الجواد بن علي الرضا ابو القاسم العلوي الحسيني خاتم الاثني عشر اماما للشيعه و هو منتظر الرافضه الذين يزعمون انه المهدي و انه صاحب الزمان و انه الخلف الحجه وهو صاحب السرداب بسامرا تا اينکه مي گويد و لهم اربع ماه سنه و خمسون سنه ينتظرون ظهوره و يدعون انه دخل سردابا في البيت الذي لوالده و امه تنتظر اليه و لم يخرج منه الي الان فدخل السرداب و عدم و هو ابن تسع سنين. و در احوال حضرت عسکري عليه السلام بعد از ذکر اينکه او والد حجت است گفته و هم اي الرافضه يدعون بقائه في السرداب من اربعماه سنه و خمسين سنه و انه صاحب الزمان و انه حي يعلم علم الاولين والاخرين و يعترفون انه لم يره احد ابدا و بالجمله جهل الرافضيه عليه مريد فنال الله ان يثبت عقولنا و ايماننا جواب مشروحا بيايد در آخر باب هفتم و اينکه احدي از علماي اماميه در هيچ کتابي چنين ادعاي نکرده که به همه ايشان نسبت مي دهد و با اين افتراي عظيم دعا مي کندکه خدا عقل و ايمان او را ثابت بدارد و بر فرض تسليم جواب استبعاد اول را در آنجا داديم چنانچه گنجي نيز داده و استبعاد دوم را در ذيل حکايت دوم که قصه شهرهاي پرسهاي آن حضرت است و حکايت سي و هفتم که قصه جزيره خضراء است به نحو اوفي جواب داده ايم



[ صفحه 263]



در اين جا به نقل عبارتي از ميبدي قناعت کنيم که در شرح ديوان روايت کرده از عبد الله بن مسعود از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود خداوند تبارک و تعالي را سيصد تن است که قلبهاي ايشان بر قلب آدم است و براي او چهل تن است که قلبشان بر قلب موسي است و براي او هفت تن است که قلبشان بر قلب ابراهيم است و براي او پنج تن است که قلبشان بر قلب جبرئيل است و براي او سه تن است که قلبشان بر قلب ميکائيل است و براي او يک شخص است که قلب او بر قلب اسرافيل است هرزمان که آن يک نفر بميرد به جايش خداوند مي گذارد از آن سه يکي و هرگاه از آن سه بميرد خدا به جايش مي گذارد از آن پنج و هر وقت که از آن پنج بميرد يکي خداوند به جايش مي گذارد از آن هفت و اگر از آن هفت يکي در گذرد خداوند به جايش مي گذارد از آن چهل و هرگاه از آن چهل يکي بميرد خدا به جايش مي گذارد از آن سيصد و هر گاه از سيصد يکي بميرد خدا به جايش مي گذارد از عامه به ايشان دفع مي کند خداوند بلا را از اين امت. شيخ علا الدين در عروه گويد ايشان را طي زمين و رفتن به روي آب هست و از چشم مردم پوشيده باشند و مجتمع شوند در جاي تنگ مملو از اهل شهادت چنان که بدن ايشان به بدن غيري ممسوس نشود و سايه ايشان مرئي نگردد و به آواز بلند قرآن و اشعار خوانند و گريه و وجد و رقص کنند و کس آواز ايشان نشنود و توانند که خسيس را نفيس سازند و ايثار بر محتاجان کنند و در بلاد ربع مسکون متردد باشند و هر سال دو بار مجتمع شوند يک بار در روز عرفه به عرفات و يک بار در رجب در جايي که مامور شده باشند. ملا حسين ميبدي از معروفين علماي ايشان است وجمله اي از تصانيف او را مانند شرح هدايه الحکمه و شرح کافيه و جام کتبي نما و شرح ديوان مذکور را کاتب چلبي در کشف الظنون ثبت نموده و به کلمات او استشهاد مي کنند و اما آنچه گفته که براي آن حضرت علم اولين و آخرين را ثابت مي کنند راست گفته ولکن معلوم نيست آنچه جمهور اماميه درحق آن جناب گويند بيشتر باشد از آنچه



[ صفحه 264]



اهل سنت براي اقطاب و مشايخ خود گويند. شيخ عبد الوهاب شعراني در مبحث چهل و پنجم از يواقيت از ابوالحسن شاذلي نقل کرده که از براي قطب پانزده علامت است اينکه او را مدد دهند به مدد عصمت و رحمت و خلافت و نيابت و مدد حمله عرض و کشف شود براي او حقيقت ذات يعني ذابت حق جل و علا و احاطه به صفات الخ و حسب اصول و قواعد ايشان ممکن نباشد که حقيقت ذات منکشف شود و چيزي از ممکن در پرده خفا بماند.

ميبدي در شرح فصوص از جندي نقل کرده که شيخ صدر الدين از ابن عربي نقل کرد که چون رسيدم به درياي روم از بلاد اندلس با خود مقررداشتم که آن زمان به کشتي نشينم که تفاصيل احوال ظاهره و باطنه من تا آخر عمر بر من مکشوف شود بعد از توجه تام و مراقبه کامله همه ظاهر شد حتي صحبت بدر تو اسحق بن محمد و جميع احوال تو و اتباع تو از ولادت تا موت و احوال شما در برزخ و منشا اين اطلاع است بر عين ثابته که معدن علم الهي است. و با تمکن اطلاع بر معدن مذکور فرقي نباشد در گذشته و آينده وکم و زياد و علوم ظاهره و باطنه و اما آن که گفته که ايشان معترفند که احدي او را هرگز نديده آن هم افترا ودروغ است که شرم ندارند از ارتکاب آن به آن جلالت و شان که براي خود قرار دادند. اما در غيبت صغري که قريب هفتاد سال بود خلق کثيري خدمت آن جناب رسيدند که اسامي ايشان در غالب کتب غيبت اماميه ثبت است که بعضي از آنها در ايام ولادت و بعضي در غيبت صغري و قريب به آن نوشته شده و تا کنون موجود و ظاهرا ذهبي هيچ کدام ازآن را نديده بلکه گذشته که بلاذري حافظ معتبر ايشان از آن جناب روايت وحديثي مسلسلي که تمام سلسله آن از معاريف و هر يک موصوف بودند به وصفي منفرد فر عصر خود مانند سيوطي و جزري و نظاير ايشان و خواهد آمد که در غيبت کبري نيز جماعتي شرفياب شدند حتي از ايشان که به اسم او سابقا اشاره شد.



[ صفحه 265]



موضوع هفتم چه حکمت است در غيبت اين امام با اين عمر طولاني که هميشه خائف و ترسان از خلق کناره کرده و کسي از خواص و عوام چيزي از او نديد و ابن تيميه حنبلي که موسس طريقه و آيين طايفه خبيثه وهابيه نجداست و شيخ عبد الوهاب آن مذاهب فاسده را از کتب او برداشته در کتاب منهاج السنيه که رد بر منهاج الکرامه آيه الله علامه حلي است مي گويد: مهدي الرافضه لا خير فيه اذ لا نفع ديني ولا دنيوي لغيبته. جواب - بعد از اعتراف به امامت حجة ابن الحسن عليهما السلام و بقاي او از روي نصوص و معجزات و قاعده لطف چه بندگان را با اين جهالات و تحاسد و تباغض و تکالب و تجاذب و منافات و متابعت هوي و شهوات به خود واگذاشتن بي رئيسي که بدون الجاء و اضطرار صلاح و فساد و نفع و ضرر ديني و دنيوي در دين و عقل و جان و بدن و عرض مال ايشان را بيان کند و به آن وا دارد و خود به آنچه گويد کند و از خطا و لغزش و نسيان و سهو محفوظ و مامون باشد نقض غرض در بعثت نبي صلي الله عليه و آله و سلم و تکليف خواهد بود چه آنها در مقام انقياد و اطاعت بر يند و چه گوش به سخنانش فرا ندارند و سر به فرمانش فرود نيارند در هر يک از آن دو حال حجت برايشان تمام و زبان معذرتشان لال است چنان که در کتب کلاميه مشروح شده يا از روي ممشاة و همراهي با خصم اعتراف و تسليم اين مدعي کرده چون سائل را ديگر وقعي براي اين سوال نيست حتي از معاشر اماميه اما از اهل سنت. اولا به جهت آنکه تطويل عمر حضرت مهدي عليه السلام و اخفاي جنابش از خلق از افايل الهيه است که ايشان آن را معلل به حکمتي ندانند به اينکه چون در فعل



[ صفحه 266]



فلاني صلاح و خير بود کرد بلکه هر چه کند آن خير است و آنچه ما آن را صلاح يا اصلح ندانيم کردنش بر خداي تعالي واجب نباشد اگر چميع پيغمبران را به دوزخ برد و کفار و شياطين را به بهشت فرستد قبحي لازم نيايد و در همان خير و حمت و صلاح است پس اهل سنت حق سوال از وجه حکمت اين فعل الهي و ساير اقوال ندارند. ثانيا ندانستن وجه حکمت در فعل الهي ضروري به وجوب اعتقاد به صدور آن فعل ندارد چنانکه حکمت بيشتر احکام دين واسرار عبادت و مفاسد بسياري از مناهي و جمله اي از کردارهاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که نبود مگر از روي وحي و امر الهي بر امت مخفي ومستور ماند و اين جهل سبب سستي اعتقاد به صدور دستور و دست برداشتن از آنچه محل تکليف است نشود بالضروره. ثالثا نقض به دجال که در خبر بلکه در اخبارصحيحه موجوده در کتب صحاح ايشان است و بيايد در آخر باب هفتم که مدتي پيش از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم موجود بود و در جزيره اي در طرف جزاير مغربيه محبوس و عالم به فتن آخر الزمان و کارهاي خود و زنده خواهد بود تا به دست مهدي عليه السلام يا عيسي کشته شود و در طول عمر و غيبت شريک است با آن جناب اگر ايشان به جهت ندانستن حکمت وجود و غيبت دست از دجال خود بر مي دارند ما نيز نعوذ بالله از مهدي خود صلوات الله عليه دست کشيم و گنجي شافعي را در اينجا کلامي است که در باب مذکور ذکر نموده ايم. رابعا در اخبار صحيفه فريقين که ما طرق آن را که زياده از پنجاه است در کتاب فصل الخطاب ضبط نموديم و جمله اي از صحاح ايشان است رسيده که حاصل مضمون آنها آنکه آنچه در امم سابقه خصوص بني اسرائيل واقع شده در اين امت نيز واقع شود حتي اگر در سوراخ جانوري رفتند اينها نيز بروند و از براي بيشتر انبياء عليهم السلام غيبتهاي طولاني و غير طولاني بود که از امت خود به امر الهي کناره کرده بودند و کسي از آنها خبري نداشت.



[ صفحه 267]



شيخ مورخين علي بن الحسن مسعودي که اهل سنت از کتب او مانند مروج الذهب و اخبار الزمان نقل کنند و بر او اعتماد نمايند و محمد بن شاکر کتبي در فوات الوقيات او را مدح کنند و بر او اعتماد نمايند و محمد بن شاکر کتبي در فوات الوقيات او رامدح کرده و کتب او را ذکر نموده غيبتهاي انبياء و اوصيا را در کتاب اثبات الوصيه ذکر کرده و اگر در اين امت براي حجتي که به اعتراف ايشان افضل از عيسي است که او افضل از جميع انبياء و مرسلين است غير از اولوا العزم ايشان و ديگر غيراز آن جناب حجتي نيايد تا قيامت غيبتي نباشد لازم شود تکذيب آن اخبارصريحه متواتره به حسب مضمون و فرقي نکند طور و قصر زمان غيبت در اين جهت چنانچه اين اختلاف نيز در آنجا بود.امام از معاشر اماميه با اعتراف و اقرار به اين که در غيبت آن جناب البته حکمت بلکه حکمتها است. پس به جهت آنکه ممنوعند از جانب ائمه خود عليهم السلام در بحث و تفتيش در فهميدن سر آن بلکه بعضي از علما حرام دانسته اند آن را

شيخ مقدم ابو محمد حسن بن موسي نوبختي در کتاب فرق و مقالات بعد از ذکر مذهب اماميه در حق مهدي صلوات عليه و غيبت آن جناب فرمود: و نيست از براي عباد که تفتيش کنند از امور خداي تعالي و پيروي کنند چيزي را بدون علم و طلب کنند آثار چيزي را که پنهان کرده انداز ايشان و جايز نيست ذکر اسم آن جناب و نه سوال از مکان او تا اينکه آن جناب مامور شود به اين زيرا که آن جناب گمنام و خائف و مستور به ستر خداوندي است و نيست بر ما بحث کردن از امر او بلکه بحث از اين و طلب او محرم است و حلال نيست الخ.

در علل الشرايع و کمال الدين روايت است که حضرت امام صادق عليه السلام فرمود بدرستي که از براي صاحب اين امرغيبتي است که لابد است از آن که بر ريبه بيفتد در آن اهل باطلي راوي پرسيد چرا؟ فداي تو شوم فرمود به جهت امري که اذن ندادند ما را در کشف آن از براي شما راوي پرسيد که وجه حکمت غيبت آن جناب چيست؟



[ صفحه 268]



فرمود وجه حکمت آن جناب وجه حکمت غيبتهاي کساني است که پيش از او بودند از حجتهاي خداوند تعالي ذکره بدرستي که وجه حکمت در اين منکشف نمي شود مگر بعد از ظهور آن جناب چنانچه منکشف نشد وجه حکمت آنچه خضر کرد از سوراخ کردن کشتي و کشتن غلام و بر پا داشتن ديوار از براي موسي عليه السلام مگر بعد از جدايي ايشان اي پسر فضل بدرستي که اين امر امري است از امرهاي خداي تعالي و سري است از اسرار خداوند و غيبي است از غيبت خداوند و هرگاه دانستيم که خداي عزوجل حکيم است تصديق مي کنيم که همه افعال او از روي حکمت است هر چند وجه آن منکشف نباشد براي ما و با اين حال براي بعضي رواه چون سوال از حکمت غيب مي کردند چيزي مي فرمودند که راوي ساکت مي شد و از خبر مذکور معلوم مي شود که آنچه فرمودند سر حقيقي و تمام وجه حکمت نبود چنان که در اخبار بسياري سبب غيبت آن جناب را خوف ازقتل و کشته شدن قرار دادند

و شيخ طوسي رحمه الله در کتاب غيبت بر همين سبب اعتماد فرموده و جز خوف چيزي را مانع ظهور ندانسته و مانع شدن خداوند ظالمين را از قتل آن جناب به غير طريقي نهي بلکه به اسباب الهيه موجب الجاء و منافي تکليف است و نقض غرض بردن ثواب است و فرق ميان آن حضرت و آباء طاهرينش عليهم السلام که ايشان ظاهر در ميان مردم بودند باآنکه سلاطين جور در هر عصر و بيشتر خلايق مخالف و عدوي ايشان بودند به خلاف آن حضرت که مستور شد و حال آنکه علت ستر در ايشان آن بود که سلاطين و ولاه از طرف ايشان آسوده و خاطر جمع بودند که خروج نخواهند کرد و مقاتله با شمشير را اعتقاد ندارند اما در حق مهدي عليه السلام پس معلوم ايشان شده بود که آن جناب خروج خواهد کرد و همه سلاطين را مقهور خواهد نمود و بساط سلطنت و دولت جباران را بر مي چيند و بساط عدل و داد در تمام روي زمين بگستراند پس از چنين کسي که



[ صفحه 269]



منافي و مضاد با ملک است البته خائف باشند و بقدر امکان در صدد قلع و قمع او بر آيند و چون آخر حجج است در کشته شدنش ابطال و وعده خداوند است چه ديگري نيست که به جايش بنشيند تا آنزمان که حسب امر الهي از کشته شدن مامون شود خود را ظاهر نمايد پس به ملاحظه اين خود غيبت واستتار آن حضرت واجب باشد.

در حکمت و در علل و کمال الدين از امام صادق عليه السلام وجهي ديگر براي حکمت غيبت روايت است که راوي عرض کرد جرا امير المومنين عليه السلام مقاتله نکرد با مخالفين خود در اول فرمود زيرا که در کتاب خداوند عزوجل است و لو تزيلو العبنا الذين کفروا منهم عذابا اليما اگر جدا شوند هر آينه عذاب مي کنيم کافران را عذابي دردناک راوي پرسيد مقصود از جدا شدن چيست فرمود ودايع مومنين که صلبهاي کافران است و همچنين قائم عليه السلام ظاهر نمي شود هرگز تا آنکه بيرون بيايد ودايع خداوند عزوجل پس چون بيرون آمدند ظاهر مي شود بر آنها که غلبه دارند از دشمنان خداي عزوجل پس مي کشد ايشان را و نتيجه اين خبر شريف آنکه وجه غيبت استخلاص نطفه هايي است که حاصل مي شود از آنها اهل ايمان از اهل نفاق زيرا که بسط يد به مقتضاي خروج موجب قتل اهل خلافست و به سبب قتل آنها فوت مي شود ابن ذراري صالحه از اصلاب ايشان و در حکمت بالغه، اين امري است مطلوب و همين وجه علت صبر و سکوت و ترک جهاد امير المومنين عليه السلام بود با کساني که بر او پيشي گرفتند چه آن حضرت مي دانست که در اصلاب اهل رده نطفه هاي مومنيني است چنانچه



[ صفحه 270]



بسياري مشهود و محسوس است وحال صبر و قعود آن جناب از طلب خود مثل اختفاي امام عصر عليه السلام است بلکه فاضل خبير قطب الدين شکوري تلميذ محقق داماد در محبوب القلوب روايت کرده که جناب سيدالشهداء عليه السلام در روز عاشورا چون حمله مي کرد به لشکر ابن زياد بعضي را مي کشت و بعضي را وا مي گذاشت با آنکه به ظاهر متمکن شده بود بر قتل آنها پس از آن جناب سوال کردند آز سبب اين کار فرمود پرده از پيش چشم من برداشته شد پس ديدم نطفه هايي را که در صلبهاي ايشان بود پس شناختم آن را که از نطفه او اهل ايمان بيرون مي آيد پس او را وا مي گذاشتم از کشتن به جهت استخلاص آن ذريه و ديدم آن را که از او نطفه صالحي بيرون نمي آيد پس او را مي کشتم و امثال اين کارها شغل اهل ولايت است در تدابير امور خلق به نحوي که ملتفت نمي شوند پس نشود اعتراض کرد بر افعالشان بلکه واجب حمل آنهاست بر حکمت اجماليه و مصالح عامه بدون حاجت به علم تفصيلي بر آنها.

نيز در کمال الدين روايت شده از سدير از آن جناب که فرمود براي قائم ما غيبتي است که طول مي کشد زمان آن. سدير پرسيد چرا اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود ابا نموده خداوند مگر کنه جاري کند در او طريقه انبياء عليهم السلام را در غيبتهاي ايشان و لابد است او را اي سدير از استيفا کردن زمانهاي غيبتهاي ايشان را خداي تعالي فرمود لترکبن طبقا عن طبق يعني هر آينه خواهيد بود بر طريقه و سيرت مطابق سيرت و طريقه آنان که پيش از شما بودند و اين اشاره به همان وجهي است که سابقا ذکر کرديم.

موضوع هشتم با اين همه اختلاف که در ميان اماميه پيدا شده در فروع و اصول



[ صفحه 271]



چرا خود را براي چند نفر از خلص شيعيان که اقوال ايشان متبع است ظاهر نمي کند و رفع آن اختلاف را که سبب تفسيق و تضليل وتکفير يکديگر شده نمي فرمايند از طرف ايشان که مامون است و خوف و بيمي ندارد. جواب - بيشتر خلق روي زمين منکرند وجود ذات اقدس حضرت احديت جل ثناوه را و آنان که معترفند آن قدر اختلاف در مراتب توحيد و صفات و افعال جنابش دارند که جز يک طريقه همه آنها باطل و قائلش ضال و از براي بيشتري سبب خلود نار است و خداي تعالي در هيچ وقت از چيزي نترسد و تواناييش در رفع اختلاف از بين و فصل خصومت متنازعين و ايجاد معرفت ضروري و علم وجداني در نفوس و قلوب به نحوي که همه جز حق چيزي در دل نگيرند بيشتر است به اضعاف غير متناهيه از ولي و نايب و خليفه اش در زمين و هر عذري که در ترک آن براي خداوند عزوجل مقرر کرده شد وليش اولي است به آن عذر براي ترک رفع اختلاف.

موضوع نهم شما اماميه قائل شديد که تمام لوازمات امامت وذاتيات رياست عامه و نيابت الهيه و خلافت نبويه را ازاو سلب مي کنيد چون بيان احکام و فصل خصومات و اجراي حدود و حفظ ثغور و اخذ حصوص و اعانت مظلوم و امر به معروف ونهي از منکر و دفع ظالم و تجهيز عساکر و امثال اينها که غرض از نصب امام چه به نص باشد يا به اجماع اقامه امور مذکوره و نظم مطالب شرعيه و اصلاح مفاسد دينيه و دنيويه مسلمين است و با انتفاء تکاليف مذکوره ازو به جهت عدم تمکن از اقامه آن از امامت بيفتد و ديگر چيزي نماند که به سبب آن امام شود و لايق اين منصب و سزاوار اين لقب باشد و مهدي شما همان است که ابن تيميه در منهاج السنيه گفت که خيري دنيوي و ديني در غيبت او نيست. جواب- اما بر طريقه اهل سنت پس اولا نقض به غيبت غالب انبياء عليهم السلام که غرض از بعثت ايشان انفاذ احکام مذکوره و اجراي تکاليف معهوده بود اصالة و امام مکلف به آنهاست به نيابت از



[ صفحه 272]



ايشان و غيبت ايشان در کتب سير و تواريخ و اخبار نبويه فريقين موجود است و قابل انکار نيست و کفايت مي کند از براي اثبات اين مدعي غيبت جناب يونس عليه السلام از قوم خود بلکه از همه جنبنده در زمين و حتي زير زمين غير از آن ماهي که يونس در شکمش قرار گرفت به نص قرآن مجيد و هيچ مسلمي نتواند به جهت اين غيبت سلب نبوت ازو کند که در اين مدت مفارقت از امت و سير در کشتي و در شکم ماهي تا زمان عود به قوم خود نبي نبود و نبوت او يا غير او دائر مدار حضور و تسلط باشد که گاهي برود و گاهي بيايد و پيغمبر گاهي رعيت و تابع شود چه بالبديهه خلق از اين دو صنف بيرون نباشند و چنين احتمال سخيف و قول بديهي البطلان را تا کنون کسي نداده و نيز زمان انفراد ايشان چون امتشان هلاک مي شدند چنانکه ثعالبي وغيره روايت کرده اند که پيغمبري که امت او به عذاب الهي هلاک مي شدند مامور بود که بيايد در مکه معظمه بماند و عبادت خداوند کند تا اجلش در رسد و اوضح و اعجب از همه خفا و غيبت نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم از امت خود چنانچه در سيره حليه برهان الدين شافعي و غير آن از ابن اسحق روايت شده که آن جناب سه سال مخفي بود بعد از نزول سوره مبارکه يا ايها المدثر قم فانذر در خانه ارقم و مردم را درنهاني دعوت مي کرد و چون مي خواستند نماز کنند با چند نفري که ايمان آورده بودند مي رفتند در بعضي دره هاي کوههاي مکه پنهان مي شدند و نمازمي کردند در آن جا تقويت کرده که مدت استخفاي در خانه ارقم تا آنکه دعوت را ظاهر نمود چهار سال بود و همچنين مدتي در شعب ابيطالب محصور بلکه محبوس بودند و نيز در غار و مدتي پس از آن بلکه در تمام ايام بعثت قهر و سلطنتي نداشتند که انفاذ کنند آن امور را جز دعوت به توحيد و رسالت و اندکي از اعمال جوارحيه و بنابر سياق سوال بايستي العياذ بالله سلب کرد نبوت را از آن جناب در اين مدت مذکوره و چنين شخص از دايره اسلام بيرون است و ثانيا تصريح علماي



[ صفحه 273]



اهل سنت بر اين که قهر و سلطنت فعليه شرط در نبوت و امامت نيست که چون مفقود شد برود شيخ ابو شکور سلمي حنفي محمد بن عبد الرشيد بن شعيب کشي که او را مجدد الف ثاني مي دانند در کتاب التمهيد في بيان التوحيد گفته و نقل عبارت اولي است شايد علما را حاجت افتد در نقل آن در کتب عربيه قال قاک بعض الناس بان الامام اذا لم يکن مطاعا فانه لا يکون اماما لانه اذا لم يکن القهر و الغلبه له فلا يکون اماما فلما ليس کذلک لان طاعه الامام فرض علي الناس فان لم يکن القهر فذلک يکون من تمرد الناس و هو لا يعزله عن الامامه فلو لم يکن القهر و الغلبه له فلا يکون اماما فلما ليس کذلک لان طاعه الامام فرض علي الناس فان لم يکن القهر فذلک يکون من تمرد الناس وهو لا يعزله عن الامامه فلو لم يطع الامام فالعصيان حصل منهم و عصيانهم لا يضر بالامامه الا تري ان النبي ماکان مطاعا من اول الاسلام و ما کان له القهر علي اعدائه من طريق العاده و الکفره و قد تمردوا اعن امره و دينه و قد کان هذا الا يضره و لا يعزله عن النبوة و کذا الامام خليفه النبي لا محاله و کذلک علي (ع) ما کان مطاعا من جميع المسلمين و مع ذلک ماکان معز و لا فصح ما قلنا و لو ان الناس کلهم ارتدوا عن الاسلام و العياذ بالله تعالي فان الامام لم ينعزل عن الامامه فکذلک بالعصيان انتهي و محصل اين عبارت همان است که ذکر شد که نبوت و امامت که از مناصب الهيه است مثل سلطنت و حکومت عرفيه نيست که اگر قهر و غلبه و امکان اجراي اوامر و نواهي در مقام فعليت رسيده باقي والا مانند سلطان بي ملک و عسکر است که نشود او را سلطان گفت.

نيز در اخبار اهل سنت وارد است که ائمه از قريش اند و در بعضي از آنهاست که امر خلافت هميشه در قريش خواهد ماند چنان که در صحيح بخاري است که حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمود پيوسته اين امر يعني امر خلافت چنان که شارحين تصريح کرده اند در قريش خواهد بود تا زماني که باقي باشد از ايشان دو نفر.

به روايت ديگر تا باقي باشد از مردم. شيخ شمس الدين محمد بن علقمي شافعي تلميذ سيوطي در کوکب المنير



[ صفحه 274]



شرح جامع صغيراستاد خود بعد از ذکر مذکور گفته که چون مردم تابع قريش بودند در جاهليت و ايشان روساي عرب بودند تابع ايشان شدند در اسلام و ايشانند اصحاب خلافت واين خلافت مستمر است براي ايشان تا آخر دنيا تا زماني که در ميان مردم دو نفر باشند که ظاهر شده آن چه آن جناب فرموده پس از زمان آن حضرت تا حال خلافت در قريش است بدون مزاحمتي در آن هر چند متغلبين مالک شدند بلاد را لکن ايشان معترفند که خلافت در قريش است پس اسم خلافت باقر است هر چند مجرد تسميه باشد. ابن حجر عسقلاني در فتح الباري شرح صحيح بخاري اين معني را يکي از محتملات خبر مذکور قرار داده و احتمال ديگر داده که مراد اخبار نباشد بلکه امر باشد که آن را بصورت خبر فرموده يعني هميشه بايد براي خود خليفه از قريش معين کنيد بنابر طريقه ايشان که بايد رعيت براي خود خليفه بسازند و آن گاه پيرويش کنند. و کرماني شارح بخاري بعد از اشکال که در زمان ما حکومت در غيرقريش است جواب داده به اين که در بلاد مغرب و مصر خليفه از قريش هست.در فتح الباري گفته که روايت صحيح است و لکن در دست او بستن و گشودني نيست و نيست براي او از خلافت مگر مجرد اسم فقط و اين عبارات صريح است در آنکه تسلط و حکومت شرط خلافت و امامت نيست بلکه خليفه و امام همان است که خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم او را خليفه و امام گفته هر چند غاصبين و متغلبين او را تمکين ندهند و در اين معني فرقي ميان حضور و غياب و ظاهر و اختفاء نيست.

و نيز ملک العلماء شهاب الدين بن عمر دولت آبادي در کتاب مناقب السادات مسمي به هداية السعداء گفته که يزيد باغي متغلب خارجي بود و خروج بر امام در جميع اديان حرام است و يزيد لعين خروج کرد بر حسين عليه السلام بدون تاويل و او را کشت به محاربه. نيز در آن جا گفته چون عليه بن ابيطالب عليه السلام کشته شد خلافت از آن حسن بن علي



[ صفحه 275]



عليه السلام بود آن گاه از آن حسين بن علي عليه السلام و بغي کرد در عده حسين يزيد بن معاويه بغييکه مسلط شد به آن و براي اثبات مدعي و جواب از آن سوال بي پا اين مقدار عبارت کافي است انشاء الله و جمع ساير کلمات و مناقضات و هفوات ايشان بي فايده است چه منصف را آن مقدار کافي و شافي و معاند لجوج به اضعاف آن قناعت نکنند و اما بر طريقه معاشر اماميه ايدهم الله تعالي.

پس ايشان اولا گويند که چون خداي عزوجل خواست امامي بيافريند قطره اي از آب جنت از مزن نازل فرمايد که بر ثمره اي از ثمرات زمين بيفتد و آن را حجت آن عصر بخورد و نطفه امام از آن منعقد شود و چون چهل روز بر آن بگذرد صدا بشنود و چون چهار ماهه شود بر بازوي راستش بنويسند و تمت کلمة ربک صدقا و عدلا مبدل لکماته و هو السميع العليم و چون متولد شود عمودي از نور در دلش جاي دهند که نظرکند در آن به خلايق و اعمال ايشان و نازل شود بر اوامر خداوند در آن عمود و آن عمود نصب عين اوست به هر جا که برود ونظر کند و پر کند دلش را از محبت خود که غير جنابش کسي را نگزيند و از خوف خود که از هيچ چيزغير او نترسد و از زهد که به هيچ چيز دنيا وغير دنيا رغبت نکند جز آنچه را که اوامر فرمايد و از سخا که از ايثار چيزي حتي جان خود در راه او پروا نکند و از شجاعت که از هيچ مخلوقي روي نگرداند و از توکل که غير جنابش چيزي را مضر يا نافع نداند و نبيند بر اين رقم حقايق جميع صفات حسنه را در دلش جاي دهد و نگاهش دارد از آن که گردي از قذرات اخلاق ذميمه بر آينه قلبش نشيند و حقيقت اشياء را به او بنمايد و قبايح بواطن معاصي را بداند و ببيند بالطبع از او متنفر و گريزان باشد و روح القدس را بر او موکل کند که او را مويد و مسدد دارد و از او جدا نشود و او غفلت و سهو و نسيان ندارد و دلش را چون بيت المعمور و عرش محل تردد ملائکه و مطاف ايشان قرار دهد که پيوسته معراج ايشان باشد و اصنافي از ابواب علوم به او عطا فرمايد



[ صفحه 276]



و غرض از گردش افلاک و ايجاد خلايق از سمک تا سماک او باشد. همه به سبب او و براي او حرکت کنند و زندگي نمايند. از طفيل وجود او بخورند و بياشامند. پرستش و بندگي که خداي تعالي خواسته به نحوي که خواسته آن است که او کند. تسبيح و تمجيد و تهليل و تکبير و نماز و روزه و حج آن است که او کند و به جاي آرد. پس از لطفها و احسانها و نعمتهاي غير متناهي که به او کرده و به تمام کمال که ممکن تواند به آن رسد او را آراسته و زينت داده به ارشاد وهدايت خلقش امر فرمايد به نحوي که از اختيار و ميل خود بيرون نرود و قابل استحقاق ثواب و مکرمت شود آن جناب نيز با نبودن مفسده اي اظهار دعوت کند اگر اطاعت کنند به خود احساني کردند و گر نه بر دامن کبرياش ننشيند گرد ساکت يا غايب شود. تمام مراتب هدايت و ارشاد خلق که يکي از مناصب اوست بالنسبه به ساير مقامات آن جناب قطره اي است نسبت به دريا که اگر ميسر نشد نقصي در او پديد نيايد و از مقاماتش چيزي نکاهد مگر خداي خواهد که به مضمون و لئن شئنا لنذهبن بالذي اوحينا اليک هر چه داده سلب فرمايد. اگر عالم عابد زاهد متبحر زاهدي به جهت حبس شدن در مطموره اي از مقام خود بيفتد و علم وعمل و زهد از او برود و نشود او را عالم زاهد گفت امام نيز در غيبت از خلق از امامت بيفتد با آنکه تفاوت اين دو بيشتر است از ثري تا به ثريا.

و ثانيا گويند که همه اقسام خير و نعمت و برکت از آن جناب به تمام خلايق رسد و انواع از بلاها و عذابهاي گوناگون که به اعمال قبيحه و کردارهاي زشت خود که به ارتکاب عشر عشير آن امم سابقه به مسخ و خسف و غرق و حرق فاني و تمام مي شدند مستحق شده و مي شوند از ايشان به سبب آن وجود دفع کند و قائم مقام جدا اکرم خود است صلي الله عليه و آله و سلم در برگشتن عذاب به جهت بودن او در ميان خلق به



[ صفحه 277]



مضمون ما کان الله ليعذبهم و انت فيهم عادت خداوندي نبوده که ايشان را عذاب کند و حال آنکه چون توئي در ميان ايشاني. گويند که اگر يک روز امام در زمين نباشد اجزاي وجود خلق از هم متلاشي شود. سبب او باران ببارد، زمين گياه آرد، درخت ميوه کند، حيوان شير دهد، عقل ادراک کند، چشم ابصارنمايد، گوش بشنود، زبان گويد، با دوستانش لطف خاص دارد انواع محبت و احسان به ايشان فرمايد که گاهي ندانند بلکه وجود و بقاي او سبب است از براي بقاي شريعت و حفظ قوانين آن از تغير و زوال و همين اصل است که به آن ثابت کرده اند وجوب نصب امام و احتياج به وجود او را. پس لازم نمي آيد از تعذر تصرف او در احکام جزئيه چندان ضرري با حفظ اصول و قوانين کليه، امتناع انفاذ امور جزئيه به جهت عارض خارجي مانع نشود از ثبوت اصل ولايت و نه تحقق آن به اعتبار امور کليه مهمه زيرا که آن مانع نتواند رد کند و تعطيل نمايد آنها را.

نيز در اخبار فريقين است که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود اهل بيت من امان است براي اهل زمين چنان که ستاره ها امان است براي اهل آسمانها. در باب هفتم و دهم بيشتر از اين توضيح بيايد انشاء الله تعالي از براي ثبوت خير و نفع آن جناب در غيبت کبري

و ثالثا گويند آن امامي که ما به او قائليم و به امامتش اعتراف داريم حجت است از جانب خداوند تبارک و تعالي بر ملائکه و انسان و انواع حيوانات و جن و مخلوقات جميع عوالم و بلادها و شهرها که از حيطه جباران بيرون است مانند جابلسا و جابلقا و غير آنها که اشاره به آنها بشود در قصه جزيره خضرا و تمام آنها در حيطه اقتدار و سلطنت فعليه آن جناب است و به امر و فرمان آن جناب موتمر و سرکشي نکنند هر چه گويند اطاعت کنند و فرمان برند جز اين صنف بني آدم موجود در دو روي زمين که بالنسبه به آنها قدر محسوسي ندارند و بر فرض تسليم که از شرايط صحت امامت اقتدار فعلي است تسليم نداريم که بايد بر تمام آنکه مبعوث شده بر آنها مقتدر وغالب باشد و الا لازم آيد سقوط جميع انبياء و خلفا



[ صفحه 278]



از درجه نبوت و خلافت چه هرگز اقتدار تمام براي احدي از ايشان ميسر نشد.

موضوع دهم سلاطين جور و متغلبين در بلاد اگر بخواهند توبه کنند و حق آن جناب را به او بدهند چاره اي ندارند زيرا که دسترس به او ندارند که حقش را تسليم نمايند و خود را فارغ کنند پس توبه اين جماعت هرگز مقبول نشود. جواب - کفايت مي کند او را در توبه دست کشيدن از آنچه مشغول است به آن و پشيمان بودن از نشستن در مقامي که جايز نبود بر او نشستن در آن و عزم بر عدم معاودت و آن جناب حسب امر الهي تکليف خود را داند که در اين حال ظاهر شود يا نشود و غير اينها از شبهات شبيه به تار عنکبوت که صاحبش به غريقي ماند که به هر خاشاکي متشبث شود چنان که بعضي گفتند که او از کجا مطمئن شود که اگر ظاهر شود او را نکشند و ذکر اينها و تعرض جواب از آنها تضييع عمر و کاغذ و قلم و وقت خواننده است.

مخفي نماند که جمله اي از شبهات سابقه را علماي متکلمين ما در کتب کلاميه و امامت متعرض شده به اصول اماميه و قواعد کلاميه جواب آن و ايرادهاي وارده بر آن را داده اند و چون در اين مولف شريف بناي استقصاي مطالب متعلق به آن جناب نبود بلکه بناي جمع نوادر و مستطرقات حالات که کمتر در کتابي جمع شده و علاوه طرف مقابل چندان با ادله عقليه آشنايي ندارند قناعت کردم به نقض و نقل اخبار و کلمات علماي ايشان که بهتر ساکت مي شوند و غرضي جز آن نيست و الا به امثال اين جوابها هرگز از طريقه خود برنگردند و گاهي که از علما يا عوام ايشان مستبصر شدند غالبا از راههاي ديگر بود. بلي براي اهل علم خاصه نفع بخشد که از آن شبهات به شبهه نيفتند و عوام ايشان را حظي نيست در آن و به امثال آنچه ما ذکر کرديم بهتر منتفع مي شوند و چون غرض از اين کتاب نيزانتفاع عامه فارسي زبان است ملاحظه حال ايشان کرديم از نقل آن کلمات دست کشيديم و بحمد الله تعالي در بسياري از کتب فارسيه موجود و درهمه بلاد منتشر است و اميدوارم از الطاف الهي که انتفاع ايشان از اين کتاب کمتر از انتفاع ازبسياري از کتب مولفه در اين باب نباشد و الحمد لله.



[ صفحه 279]