در ذکر اسامي و القاب و کنيه هاي آن حضرت
در اسماء و القاب و کنيه هاي شريفه حضرت مهدي صلوات الله عليه که در قرآن مجيد و ساير کتب سماويه و اخبار اهل بيت عليهم السلام و السنه رواه و محدثين مذکور و در کتب اخبار و سير و رجال مثبت شده با اشاره به مستند آن و به همان طريق که علماي اعلام، اسامي و القاب حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام را ذکر نمودند، در اين مقام سلوک نمودم، با تحرز از بعضي استنباط مستحسنه، که بعضي در اين مقام کردند، که اگر در اين جا رعايت مي کردم اضعاف موجود مذکور مي شد، وبر تمامي آنها اطلاق اسم مي شود، چنانچه در باب چهارم بيايد. آنچه دراين جا ذکر مي شود يکصد و هشتاد و دواسم است.
اول: احمد شيخ صدوق در کمال الدين روايت کرده از امير المومنين عليه السلام که فرمود: بيرون مي آيد مردي از فرزندان من در آخر الزمان تا آنکه فرمود: براي او دو اسم است، اسمي مخفي و اسمي ظاهر، اما اسمي که مخفي است، پس احمد است الخ.
و در غيبت شيخ طوسي روايت شده، از حذيفه که گفت: شنيدم رسول
[ صفحه 56]
خدا صلي الله عليه و آله و سلم را که ذکرکرد مهدي را پس فرمود که بيعت مي کنند با او ميان رکن و مقام اسم او احمد است و عبد الله و مهدي، پس اينها نامهاي اوست.
در تاريخ ابن خشاب و غيره روايت است که آن جناب صاحب دو اسم است وظاهرا مراد دو اسم مبارک رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم باشد.
دوم اصل شيخ کشي دررجال خود روايت کرده از ابي حامد بن ابراهيم مراغي که گفت نوشت ابو جعفر بن احمد بن جعفر قمي عطار، نبود از براي او ثالثي در زمين در قرب به اصل، و توصيف نمود ما را براي صاحب ناحيه اي، پس جواب بيرون آمد که واقف شدم بر آنچه وصف کردي به آن ابا حامد را که خدايش عزيز کند به طاعت خود، فهميدم حالتي را که او بر آن حالت است که به اتمام رساند خداوند آن را براي او به احسن از آن، خالي ندارد او را از تفضل خود بر او خداوند ولي او باشد، بر او باد بيشتر سلام و مخصوص ترا. ابو حامد گفت اين در رقعه اي طولاني بوده و در آن امر و نهي بود به سوي برادر زاده کثير، دررقعه مواضعي بود که آن را مقراض کرده بودند، پس داده شد رقعه به هيات خود به علان بن حسن رازي. و نوشت مردي ازاجله برادران ما که او را مي ناميدند حسن بن نصر آنچه راکه بيرون آمد بود در حق ابي حامد، فرستاد او را به سوي پسرش، و ظاهر آن است که مراد از اصل و صاحب ناحيه و صاحب توقيع امام عصر عليه السلام باشد.
روايت کليني از حسن بن نصر
و حسن بن نصر همان است که شيخ کليني در باب مولد آن جناب عليه السلام روايت کرده از سعد بن عبد الله که گفت: حسن بن نصر و ابو صدام و جماعتي بعد از وفات حضرت امام حسن عليه السلام سخن گفتند در باب آنچه در دست وکلا است و اراده کردند که فحص کنند در باب حجت زمان، پس حسن بن نصر به نزد ابو صدام آمد وگفت:
[ صفحه 57]
من اراده دارم که حج کنم. ابوصدام به او گفت: که حج را در اين سال تاخير بينداز، حسن گفت که من در خواب هراسان مي شوم، يعني خواب هولناک مي بينم و ناچارم از بيرون رفتن، و به احمد بن علي بن حماد وصيت کرد و از براي ناحيه مالي به اوداد و گفت: از دست خو بيرون مکن مگربعد از تبين امر، حسن گفت: من چون وارد بغداد شدم خانه اي کرايه کردم ودر آن خانه آمدم پس بعضي از وکلا جامه اي چند و قدري اشرفي نزد من آورده گذاشت من به او گفتم: اين چه چيز است. گفت: همان است که مي بيني، پس ديگري مثل آن آورد و ديگري تا آنکه خانه پر شد، آن گاه احمد بن اسحق با تمام آنچه نزد او بود آمد، پس تعجب کردم و متفکر ماندم پس وارد شد بر من رقعه آن مرد، يعني حضرت صاحب عليه السلام، که چون از روز فلان قدر بگذرد آنچه با تو است حمل کن، يعني بردار و متوجه سر من راي شو، پس برداشتم آنچه نزد من بود و رحلت نمودم و در راه شصت نفر دزد بودند که قافله را برهنه مي کردند، من گذشتم و خداوند مرا نجات داد از آن، پس وارد سامره شدم و فرود آمدم، و رقعه به من رسيد که آنچه به تو است بر دار بياور، و من آنها را در سلهاي حمال ها گذاشتم، چون به دهليز خانه رسيدم غلام سياهي را ديدم که ايستاده به من گفت: تو حسن بن نصري؟ گفتم: آري، گفت: داخل شو، و من داخل خانه شدم و سلهاي را خالي کردم، در کنج خانه نان بسياري ديدم، به هر يک از حمالها يک قرص نان داد و بيرون رفتند، اطاقي را ديدم که پرده بر او آويخته بود و از آنجا مرا کسي ندا کرد که اي حسن بن نصر خداي را
[ صفحه 58]
حمد کن بر آنچه بر تو منت گذاشت، شک مکن که شيطان مي خواهد توشک کني، دو جامه براي من بيرون فرستاد و فرمود: بگير اين را پس زوداست که محتاج شوي به آن دو، من آن دوجامه را گرفتم و بيرون آمدم. سعد بن عبدالله گفت حسن برگشت و در ماه رمضان فوت شد و در آن دو جامه او را دفن کردند. ظاهرا خبر اول متعلق است به حضرت امام حسن عليه السلام. در کتب رجاليه مذکور است که مرا از اصل امام است و به همين خبر استشهاد نمودند، گويا معين نشد که خبر متعلق به کدام يک از ايشان است، لکن در اراده امام از آن سخني نيست و وجه بودن امام عصر عليه السلام يا هرامامي اصل ظاهر است، چه ايشانند اصل هر علم و خير و برکت و فيض، هيچ حقي در دست احدي نيست مگر آنکه منتهي شودلابد به ايشان، و نعمتي به احدي نمي رسد مگر به سبب ايشان و مرجع و ملاذ عبادند در دنيا وبرزخ و آخرت، مقصود اصليند از خلقت جميع عوالم علويه و سفليه.
سوم او قيد مو فاصل المعي ميرزا محمد نيشابوري در کتاب ذخيره الالباب معروف به دوائر العلوم ذکر کرده که اسم آن جناب در تورات به لغت ترکوم او قيدمو است.
چهارم: ايزدشناس. پنجم: ايزدنشان درکتاب مذکور مسطور است که اين دو نام آن جناب است در نزد مجوس، شيخ بهائي ره در کشکول فرموده که فارسيان آن جناب را ايزدشناس و ايزدنشان گويند.ششم ايستاده و نيز در آن جا ذکر کرده که اين نام آن جناب است در کتاب شامکوني
[ صفحه 59]
هفتم: ابو القاسم در اخبار مستفيضه به سندهاي معتبره از خاصه و عامه روايت است از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود: مهدي از فرزندان من است، اسم او اسم من است و کنيه او کنيه من است و
در کمال الدين است از ابي سهل نوبختي از عقيد خادم که گفت: آن جناب مکني است به ابي القاسم،
و در تاريخ ابن خشاب روايت است از حضرت صادق عليه السلام که فرمود: خلف صالح از فرزندان من است. اوست مهدي، اسم اومحمد است، کنيه او ابو القاسم.
و نيز روايت کرده از قاسم بن عدي که او گفت: مي گويند کنيه خلف صالح ابو القاسم است،
و در بعضي اخبار نهي رسيده از کنيه گذاشتن به ابو القاسم اگر اسم محمد باشد، و بعضي تصريح کردند بحرمت کنيه در مجالس اينکه حکم آن حکم اصلي آن جناب است که بيايد.
هشتم: ابو عبد الله. گنجي شافعي در کتاب بيان در احوال صاحب الزمان عليه السلام روايت کرده از حذيفه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود: اگر نماند از دنيا مگر يک روز هر آينه مي انگيزاند خداوند مردي را که اسم او اسم من است و خلق او خلق من، کنيه او ابو عبد الله است، و بيايد که آن جناب مکني است به کنيه جميع اجداد طاهرين خود.
نهم: ابوجعفر. دهم: ابو محمد. يازدهم: ابو ابراهيم حضيني در هدايه گفت که کنيه آن جناب ابو القاسم و ابو جعفر است. روايت شده که از براي آن جناب است کنيه يازده امام از پدران و عم آن
[ صفحه 60]
حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام، در يکي از مناقب قديمه که اول آن چنين است، خبر داد ما را احمد بن محمد بن سمط در واسط سنه سيصد و سي و پنج، گفت: قرائت کردم اين کتاب را بر ابي الحسن علي بن ابراهيم انباري در واسط شهر ربيع الاخر گفت: خبر داد مرا ابو العلا احمد بن يوسف بن مويد انباري در سال سيصد و بيست و شش الخ، مشتمل است براجمالي از احوال همه ائمه عليهم السلام و تا کنون مولف آن معلوم نشده و در آن جا نيز اين روايت را نقل کرده و القاب بسياري براي آن جناب ذکر نموده و ما از او تعبير مي کنيم به مناقب قديمه و بنابر اين خبر.
دوازدهم: ابو الحسن. سيزدهم: ابو تراب خواهد بود که هر دو کنيه حضرت امير المومنين عليه السلام است اگر چه در دومي في الجمله تاني مي رود مگر آنکه مراد از ابو تراب صاحب خاک و مربي زمين باشد چنانچه يکي از وجوه قرار دادن اين کنيه است براي آن حضرت و بيايد در تفسير آيه شريفه و اشرقت الارض بنور ربها که فرمودند: رب زمين امام زمين است واينکه به نور حضرت مهدي عليه السلام مردم مستغني شوند از نور آفتاب و ماه.
چهاردهم: ابوبکر است که يکي از کنيه هاي جناب رضا عليه السلام است چنانچه ابو الفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين و غير او ذکر کردند.
پانزدهم: ابو صالح در ذخيره الالباب ذکر کرده که آنجناب مکني است به ابو القاسم و ابو صالح و اين کنيه معروفه آن حضرت است در ميان عربهاي بلدي و باديه نشين و پيوسته در توسلات و استغاثات خود آن جناب رابه اين اسم مي خوانند و شعرا و ادبا در قصايد و مدايح خود ذکر مي کنند و از بعضي قصص آينده معلوم مي شود که در سابق شايع بوده و در باب نهم ذکر ماخذي براي اين کنيه خواهد شد انشاء الله تعالي.
[ صفحه 61]
شانزدهم: امير الامره لقبي است که امير المومنين عليه السلام آن جناب را خواندند به آن چنانچه ثقه جليل، فضل بن شاذان در کتاب غيبت خود روايت کرده از امام صادق عليه السلام از آن حضرت که فرمود بعد از ذکر جمله از فتن و حروب و آشوبها که بيرون مي آيد دجال و مبالغه مي کند در اغوا و اضلال، پس ظاهر مي شود امير امره و قاتل کفره و سلطان مامول که متحير است در غيبت او عقول، و او نهم از فرزندان تو است اي حسين، که ظاهر مي شود بين رکنين و غلبه مي کند بر ثقلين.
هفدهم: احسان. هيجدهم: اذن سامعه. نوزدهم: ايدي اول را در هدايه و مناقب قديمه از القباب آن جناب شمرده اند، دوم و سوم در هدايه است و ظاهرا مراد از ايدي که جمع يد است به معني نعمت باشد در اين جا چنانچه صدوق در کمال الدين و ابن شهر آشوف در مناقب روايت کردند از حضرت کاظم عليه السلام که فرمود: در تفسير آيه شريفه و اسبغ عليکم نعمه ظاهره و باطنه که نعمت ظاهره امام ظاهر است و نعمت باطنه امام غايب است و در مواضع بسياري از قرآن نعمه تفسير شده به امام عليه السلام.
بيستم: بقيه الله در ذخيره گفته که اين نام آن جناب است در کتاب ذوهر و در در غيبت فضل بن شاذان روايت شده از امام صادق عليه السلام که در ضمن احوال قائم عليه السلام فرمود:
[ صفحه 62]
پس چون خروج کرد پشت مي دهد به کعبه و جمع مي شود سيصد و سيزده مرد و اول چيزي که تکلم مي فرمايد اين آيه است بقيه الله خير لکم ان کنتم مومنين آن گاه مي فرمايد: منم بقيه الله و حجت او و خليفه او بر شما، پس سلام نمي کند بر او سلام کننده اي مگر آنکه مي گويد السلام عليک يا بقيه الله في ارضه.
وشيخ فرات بن ابراهيم در تفسير خود روايت کرده از عمران بن واهر گفت که مردي خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض کرد که ما سلام بکنيم به حضرت قائم عليه السلام به امير المومنين يعني بگوييم به او يا امير المومنين، فرمود: نه اين اسمي است که ناميد به آن خداوند اميرالمومنين عليه السلام را که ناميده نمي شود احدي پيش از او و نه بعد از او مگر آنه کافر باشد، گفت چگونه سلام کنيم بر او؟ فرمود بگوييد السلام عليک يا بقيه الله آن گاه خواند حضرت، بقيه الله خير لکم ان کنتم مومنين.
بيست و يکم بئر معطله علي بن ابراهيم در تفسير خود از امام صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: در تفسير شريفه و بئر معطله و قصر مشيد که اين مثلي است جاري شده براي آل محمد عليهم السلام، بئر معطله آن چاهي است که از او آب کشيده نمي شود و آن امامي است که غايب شده، پس اقتباس نمي شود از او علم تا وقت ظهور، يعني به اسباب ظاهره متداوله از براي هر کس در هر وقت چنانچه ميسربود در عصر هر امامي غير از آن جناب که قصر مرتفع بودند اگر مانع خارجي نبود پس منافات ندارد با آنچه ذکر خواهيم
[ صفحه 63]
نمود در باب دهم از تمکن انتقاع به علم و ساير فيوضات از آن جناب به غير اسباب متعارفه از براي خواص بلکه غير ايشان نيز.
بيست و دوم بلد الامين يعني قلعه محکم خداوند که کسي را به وي تسلطي نيست، فاضل متتبع ميرزا محمد رضا مدرس در جنات الخلود آن را از القاب آن جناب شمرده.
بيست و سوم بهرام. بيست و چهاره بنده يزدان اين دو اسم آن حضرت است در کتاب ايستاع چنانچه در ذخيره الالباب ذکر نمود.
بيست و پنجم پرويز با ( باء پهلويه اسم آن جناب است در کتاب برزين از رفرس چنانچه در کتاب مزبور است.
بيست و ششم برهان الله اسم آن جناب است در کتاب انکليون چنانچه در آنجا ذکر نموده.
بيست و هفتم باسط در هدايه و مناقب قديمه از القاب آن جناب شمرده شده و آن به معني فراخ کننده و گسترنده است و فيض آن حضرت چنان که خود فرمودند مانند آفتاب به همه جا رسيده و هر موجودي از آن بهره ور است ودر ايام حضور و ظهور، عدلش چنان منبسط و عام شود، که گرک و گوسفند با هم محشور شوند. در تفسير شيخ فرات بن ابراهيم روايت است از ابن عباس که گفت در ظهور حضرت قائم عليه السلام باقي نماند نه يهودي و نه نصراني و نه صاحب ملتي مگر آنکه داخل مي شود در اسلام تا اينکه مامون مي شوند گوسفند و گرگ و گاو و شير و انسان ومار، حتي پاره نمي کند موش خيکي را.
و شيخ مقدم احمد بن محمد بن عياش در مقتضب الاثر به سند خود روايت
[ صفحه 64]
کرده از عبد الله بن ربيعه مکي از پدرش که گفت من از کساني بودم که با عبد الله بن زبير کار مي کرديم درکعبه و او عمله را امر کرده بود که مبالغه کنند در رفتن به زمين يعني براي پايه، گفت پس رسيدم به سنگي مانند شتري و در آن نوشته اي يافتيم تا اينکه مي گويد آن را خواندم و در آن بود بسم الاول لا شيئي قبله لا تمنعوا الحکمه اهلها تظلموهم ولا تعطوها غير مستحقها فتظلموها و آن طولاني است و در آن ذکر شده بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و صفات حميده و کردار جميله و مقر و مدفن آن جناب و همچنين هر يک از ائمه طاهرين عليهم السلام تا آنکه در حق حضرت امام حسن عسکري عليه السلام گفته که مدفون مي شود در مدينه محدثه، آن گاه منتظر بعد از او، اسم او اسم پيغمبر است، امر مي کند به عدل وخودبه آن رفتار مي نمايد، نهي مي کند از منکر و خود از آن اجتناب مي فرمايد، بر طرف مي کند خداوند به سبب او تاريکي ها را، دور مي کند به او شک و کوري را، حشر مي کند گرگ درروزگار او با گوسفند، خشنود مي شود از او ساکن در سما، مرغان در هوا، و ماهيان در دريا اي چه بنده که چقدرارجمند است بر خداوند تبارک و تعالي، خوشا حال آنکه او را اطاعت کند، واي بر آنکه نافرماني او کند، خوشا به آن کسي که در پيش روي او مقاتله کند و بکشد يا کشته شود، بر آنان باد درودها از پروردگارايشان ورحمت، ايشانند هدايت يافتگان، ايشانند رستگاران، ايشانند فيروز شدگان.
بيست و هشتم بقية الانبياء و اين با چند لقب ديگر مذکور است در خبري که حافظ برسي در مشارق الانوار روايت کرده از حکيمه خاتون به نحويکه عالم جليل سيد حسين مفتي کرکي سبط محقق ثاني در کتاب دفع المنادات از او نقل کرده که او گفت: مولد قائم عليه السلام شب نيمه شعبان بود، تا آنکه مي گويد: پس آن جناب را آوردم به نزد برادرم حسن بن علي عليهما السلام پس مسح فرمود به دست شريف بر روي پر نور او که نور انوار بود و فرمود سخن گو اي حجة الله و بقية انبياء و نور اصفياء و غوث فقرا و خاتم اوصيا و نور اتقيا
[ صفحه 65]
وصاحب کره بيضاء، پس فرمود: اشهد ان لا اله الا الله تا آخر آنچه درباب ولادت گذشت. لکن در نسخه مشارق حقير چنين است: سخن گو، اي حجة الله، بقية انبياء، خاتم اوصيا، صاحب کره بيضاء، مصباح از درياي عميق شديد الضياء، سخن گوي اي خليفه اتقيا، نور اوصيا، الخ.
بيست و نهم تالي. يوسف بن قزعلي سبط ابن جوزي آن را در مناقب از القاب آن جناب شمرده.
سي ام تاييد. در هدايه از القاب آمده و آن به معني نيرو وقوت دادن است. و در کمال الدين روايت شده از امير المومنين عليه السلام که فرمود بعد از ذکر شمايل و نامهاي آن جناب که مي گذارد دست خود را بر سرهاي عباد، نمي ماند مومني مگر آنکه دلش سخت تر مي شود از پاره آهن و مي دهد خداوند به آن مومن قوت چهل مرد.
سي و يکم تمام در هدايه از القاب آن جناب شمرده شده و معني آن واضح است چه آن حضرت در صفات حميده و کمال و افعال و شرافت نسب و شوکت و حشمت و سلطنت و قدرت و رافت تام و تمام و بي عيب ومنقصت و زوالست و محتمل است که مراد از تمام متمم و مکمل باشد چه به آن جناب تمام شود خلافت و رياست الهيه در زمين و آسات باهره و علوم و اسرار انبيا و اوصيا، اين اطلاق شايع است در استعمال.
سي و دوم ثائر در مناقب قديمه ازالقاب آن جناب شمرده شده و ثائر کينه خواه را گويند که آرام نگيرد تا قصاص نمايد و خواهد آمد که آن جناب مطالبه خون جد بزرگوار خود بلکه خود جميع اصفيا را کند
[ صفحه 66]
و در دعاي ندبه است اين الطالب بذ حول الانبياء و ابناء الانبياء اين الطالب بدم المقتول بکربلا.
سي وسوم جعفر شيخ صدوق در کمال الدين روايت کرده از حمزه بن الفتح که گفت: مولودي براي ابي محمد عليه السلام زاده شد که امرفرمود به کتمان او. حسن بن منذر از او پرسيد که است او چيست؟ گفت: ناميده شده محمد و کنيه گذاشته شد به جعفر و ظاهر مراد کنيه معروفه نباشدبلکه مقصود آن است که تصريح به اسم آن جناب نمي کنند بلکه تعبير مي کننداز او به کنايه به جعفر از ترس عمويش جعفر که شيعيان چون به يکديگر سخن گويند بگويند ديديم جعفر را يا او امام است يا از او توقيع رسيد يا اين مال را به نزد او برد و مانند اينها تا تابعان جعفر نفهمند مقصود کيست. در غيبت شيخ نعماني دو خبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام است که در آن کتاب از القاب آن جناب شمرده اند که کنيه گذاشته شد به عموي خود يا از او کنايه کنند به عمويش و ظاهرا مراد از آن دو خبر نيزهمين باشد، علامه مجلسي احتمال داده که شايد کنيه بعضي از عموهاي آن جناب ابو القاسم بوده يا کنيه آن جناب ابو جعفر يا ابي الحسين يا ابي محمد نيز باشد که اينها کنيه حضرت مجتبي عليه السلام و سيد محمد معروف، عموي آن حضرت بوده و بعد از آن احتمالي را که ما داديم ذکر نمود آن گاه فرمود: قول اوسط اظهر است چنان که گذشت در خبر حمزه بن الفتح الخ واين بسيار غريب است چه در نسخه کمال الدين حتي در نسخه خود آن مرحوم که نقل کرده اند، جعفر است نه ابي جعفر، در منتهي الارب گفته: يقال فلان يکني بابي عبد الله مجهولاو لا يقال يکني بعبد الله، اين کلام براي دفع توهم است که در جايي که کنيه مثلا ابي عبد الله يا
[ صفحه 67]
ابي جعفر است نبايد گفت کني بعبد الله يا بجعفر، پس در آنجا که چنين کلامي نوشته شد غرض خود آن اسم است و الله العالم.
سي و چهارم جمعه از اسامي آن جناب است چنانچه مشروحا بيايد در باب يازدهم.
سي و پنجم جابر. در هدايه و مناقب قديمه از القاب شمرده و جابر به معناي درست کننده و شکسته بند است و اين لقب از خاصه هاي آن حضرت است که فرج اعظم و گشايش همه کارها و جبر همه دلهاي شکسته و خرسندي همه قلوب پژمرده و انبساط همه نفوس منقبضه محزونه وشفاي همه امراض مزمنه مکنونه به وجود مسعود اوست.
سي و ششم جنب در هدايه از القاب شمرده و در اخبار متواتره و در تفسير آيه شريفه يا حسرتا علي ما فرطت في جنب الله رسيده که امام عليه السلام جنب الله است.
سي و هفتم جوار الکنس. يعني ستاره هاي سياه که پنهان مي شوند در برابر شعاع آفتاب چون وحشيان که در خوابگاه در آيند و در آن جا پنهان شوند و در کمال الدين و غيبت شيخ طوسي و غيبت نعماني روايت است از امام باقر عليه السلام در تفسير در آيه شريفه فلا اقسم بالخنس الجوار الکنس که فرمود: مراد از آن، امامي است که غايب شود در سنه دويست و شصت و سپس ظاهر شود مانند شهاب درخشان در شب تاريک
[ صفحه 68]
ودر اشاره به آن راوي فرمود: اگر درک کردي آن زمان را چشمهايت روشن خواهد شد.
سي و هشتم حجة و حجة الله. در عيون و کمال الدين و غيبت شيخ وکفايه الاثر علي بن محمد خزاز روايت شده از ابي هاشم جعفري که گفت: شنيدم امام علي النقي عليه السلام مي فرمايد: جانشين بعد از من، پسر من حسن است، پس چگونه خواهد بود حال شما با جانشين بعد از جانشين من؟ گفتم: از چه جهت فداي تو شوم؟ فرمود: به جهت اين که شخص او را نمي بينيد و حلال نيست براي شما بردن نام او. گفت: پس چگونه او را ذکر کنيم؟ فرمود: بگوييد : حجة از آل محمد عليهم السلام، و اين از القاب شايعه آن جناب است که در بسياري از ادعيه و اخبار به همين لقب مذکور شده اند و بيشتر محدثان آن را ذکر نموده اند و با آن که در اين لقب سائر ائمه عليهم السلام شريکند و همه حجتند از جانب خداوند بر خلق، لکن چنان اختصاص به آن جناب دارد که در اخبار هر جا بي قرينه هم ذکر شود مراد آن حضرت است و بعضي گفتند: لقب آن جناب حجة الله است به معني غلبه يا سلطنت خداي بر خلايق، چه اين هر دو به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسيد و نقش خاتم آن جناب انا حجة الله است و به روايتي انا حجة الله و خالصته ر و به همين مهر حکومت روي زمين کند.
سي و نهم در مناقب قديمه و هدايه از القاب شمرده شده و
[ صفحه 69]
در کافي روايت است از امام باقر عليه السلام که فرموده در آيه شريفه قل جاء الحق الخ که چون قائم عليه السلام خروج کند دولت باطل برود. و بنابر اين تفسير تعبير به صيغه ماضي به جهت تاکيد وقوع آن و بيان آن که شکي در آن نيست آن چنان که گويي واقع شده است: و در زيارت آن جناب است السلام علي الحق الجديد و ظاهر است که جميع حالات و صفات و افعال و اقوال و اوامر و نواهي را آن حضرت دارا است که تمام منافع وخيرات و مصالح ثابته باقيه تامه که در آن ضرر و مفسده و خطايي راه ندارد، نه در دنيا و نه در آخرت و نه براي خود و نه براي احدي از پيروان آن جناب.
چهلم حجاب نيز در هدايه از القاب شمرده شده و در زيارت آن جناب است: السلام علي حجاب الله الازلي القديم.
چهل و يکم حامد و چهل و دوم حمد هر دو درآن کتاب (هدايه) از القاب شمرده شده.
چهل و سوم حاشر نيزيکي از نامهاي آن حضرت است در صحف ابراهيم، چنانجه درتذکره الائمه عليهم السلام مذکور است.
چهل و چهارم خاتم الاوصياء. از القاب شايعه است و آن حضرت خود رابه همين لقب شناساند چنانچه اغلب محدثان روايت کرده اند از ابي نصر طريف خادم حضرت عسکري عليه السلام که گفت: داخل شدم بر حضرت صاحب الزمان صلوات الله عليه پس به من فرمود: اي
[ صفحه 70]
طريف سندل سرخ براي من بياور، پس آوردم آن را براي آن حضرت پس مرا فرمود: مرا مي شناسي؟ گفتم: آري، فرمود: من کيستم؟ گفتم: تو مولاي من و پسر مولاي مني، فرمود: اين را از تو سئوال نکردم، گفتم: فداي تو شوم پس بيان کن براي من آنچه را اراده کردي، فرمود: منم خاتم الاوصياء، به سبب من رفع مي کند خداوند بلا را از اهل من و شيعيان من که بر پا مي دارند دين خدا را.
چهل و پنجم خاتم الائمه عليهم السلام در جنات الخلود از القاب آن جناب شمرده شده.
چهل و ششم خجسته در ذخيره آمده که اين نام آن جناب است در کتاب کندر آل فرنگيان.
چهل و هفتم در ذخيره و تذکره مذکور است که خسرو نيز نام آن حضرت است و در کتاب جاويدان خسرو و مجوس.
چهل و هشتم نيز در آن دو کتاب مذکور است که خداشناس نام آن حضرت است در کتاب شامکوني که به اعتقاد کفره هند پيغمبر صاحب کتاب بوده است و گويند بر اهل خطا و ختن مبعوث شده و مولد او شهر کيلواس بوده و گويد که دنيا و حکومت آن به فرزند سيد خلايق دو جهان يشن که به زبان ايشان نام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است خواهد رسيد و او بر کوههاي مشرق و مغرب دنيا حکم براند و فرمان دهد و بر ابرها سوار شود و فرتشگان کارگزاران وي باشند و پريزادان و آدميان در خدمت او در آيند و از سودان که زير خط استوا است تا ارض تسعين که زير قطب شمال است
[ صفحه 71]
و ما وراي اقليم هفتم راکه گلستان ارم و کوه قاف باشد صاحب شود و دين خدا يک دين باشد و نام او ايستاده و خداشناس است.
چهل و نهم در هدايه خازن نيز از القاب شمرده شده.
پنجاهم خلف و خلف صالح در هدايه و مناقب قديمه از القاب شمرده شده و به اين لقب مکرر در السنه ائمه عليهم السلام مذکور شده. در تاريخ ابن خشاب مذکور است که آن حضرت مکني است به ابو القاسم و او دو اسم دارد خلف و محمد و ظاهر مي شود درآخر الزمان، بر سر آن جناب ابريست که سايه مي افکند براو و از آفتاب وسير مي کند با او هر جا که برود و ندا مي کند به آواز فصيح که هذا هو المهدي اين است مهدي يعني آن مهدي موعود که همه منتظر او بوديد. و نيز روايت شده از امام رضا عليه السلام که فرمود خلف صالح از فرزندان ابي محمد حسن بن علي است و اوست صاحب الزمان و اوست مهدي. نيز روايت کرده از حضرت صادق عليه السلام که خلف صالح از فرزندان من است اوست مهدي اسم او محمد است کنيه او ابو القاسم است خروج مي کند در آخر الزمان و مراد از خلف جانشين است و آن حضرت خلف جميع انبيا و اوصياي گذشته بود و دارا بود جميع علوم و صفات و حالات و خصايص آنها را و مواريث الهيه که از آنها به يکديگر مي رسد وهمه آنها در آن حضرت و در نزد او جمع بود.
در حديث لوح معروف که جابر در نزد صديقه طاهره عليها السلام ديد مذکور است بعد از ذکر عسکري عليه السلام که آن گاه کامل مي کنم اين رابه پسر او خلف که رحمت است براي جميع عالميان بر اوست کمال صفوت آدم و رفعت ادريس و سکينه نوح و حلم ابراهيم و شدت موسي و بهاء عيسي و صبر ايوب
[ صفحه 72]
و در حديث مفضل مشهور است که چون آن جناب ظاهر شود تکيه کند به پشت خود به کعبه و بفرمايد اي گروه خلايق آگاه باشيد که هر که خواهد نظرکند به آدم و شيث پس اينک منم آدم و شيث و به همين نحو ذکر نمايد نوح و سام و ابراهيم و اسمعيل و موسي عليه السلام و يوشع و عيسي و شمعون و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ساير ائمه عليهم السلام را و به روايت نعماني مي فرمايد منم بقيةالله از آدم و ذخيره از نوح و مصطفي از ابراهيم و صفوه ازمحمد صلي الله عليه و آله و سلم.
محتمل است که چون حضرت عسکري عليه السلام فرزندي نداشت و مردم مي گفتند که ديگر جانشين ندارد و به همين اعتقاد جماعتي باقي ماندند پس از تولد آن حضرت شيعيان به يکديگر بشارت مي دادند که جانشين ظاهر شد و به جهت اشاره به اين مطلب ايشان بلکه ائمه او را به اين لقب خواندند.
پنجاه و يکم خنس و آن ستاره هاي سياره است که براي ايشان رجوع است و گاهي از سير مراجعت مي کنند مثل زحل و مشتري و مريخ و زهره و عطارد و براي آفتاب و ماه رجعت نيست. حسين ابن حمدان روايت کرده از حضرت باقر عليه السلام که فرمود در آيه مبارک فلا اقسم بالخنس که او امامي است که غايب مي شود در سنه دويست و شصت.
و در کمال الدين و غيبت شيخ و نعماني روايت است از ام هاني که گفت ملاقات کردم حضرت امام محمد باقر عليه السلام را پس سئوال کردم از آن جناب از اين آيه فلا اقسم بالخنس سوره تکوير آيه 15، پس فرمود آن امامي است که پنهان مي شود در زمان خود تا آخر آنچه گذشت.
پنجاه و دوم خليفه الله در کشف الغمه روايت است از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود خروج مي کند مهدي عليه السلام و بر سر او ابري است و در آن مناديي است که ندا مي کند اين مهدي
[ صفحه 73]
خليفه الله است او را پيروي کنيد.
و نيز روايت کرده از آن جناب که فرمود: او خليفة الله، مهديست و اين خبر را گنجي شافعي در کتاب بيان روايت کرده.
پنجاه و سوم خليفة الاتقياء چنانچه گذشت در لقب بيست و هشتم.
پنجاه و چهارم دابة الارض در هدايه آن را از القاب آن جناب شمرده شده و در اخبار بسيار مذکور است که مراد از آن امير المومنين عليه السلام است و مفسران اهل سنت آن را حيواني پندارند و روايت کنند که آن جانور چهار دست و پا و پر نيز دارد وطول او شصت ذراع است و کسي نتواند اورا طلب کند و نتواند از او فرار کند و داغ مي کند و نشانه مي گذارد ميان دو چشم مومن کلمه مومن را و ميان دو چشم کافر کلمه کافر را تا آخر آنچه ذکر نمودند از اين صفات و رفتار که مناسب نباشد مگر براي انسان. امير المومنين عليه السلام فرمود آگاه باشيد قسم به خداوند که دابه الارض نيست دنب نيست و براي اوليحه است يعني انسان است، بر ناظر در علامات و اشراط قيامت مخفي نيست که بيشتر آنچه در آن جا مذکور و روايت شده است در باب آيات و علامات ظهور مهدي صلوات الله عليه نيز مذکور است پس رواست که اين لقب براي هر دو باشد و در اينجا نيز بشود آنچه در آن جا مي شود و در لقب ساعة خواهد آمد موبد اين کلام.
پنجاه و پنجم داعي نيز در هدايه آن را از القاب شمرده شده و در زيارت ماثوره آن جناب است السلام عليک يا داعي الله و آن جناب داعي است از جانب خداوند خلايق را براي خداوند به سوي خداوند و انجام اين دعوت را به آن جا رسند که نگذارد در دنيا ديني مگر دين جد بزرگوار خود صلي الله عليه و آله و سلم و به وجود وحدت او ظاهر شود صدق وعده صادق الوعد که
[ صفحه 74]
ليظهره علي الدين چنانچه تفسير آن بيايد.
در تفسير علي بن ابراهيم ازحضرت امام صادق عليه السلام روايت است که در آيه شريفه يريدون ليطفوا نور الله الخ که خداوند تمام مي کند نور خود را به قائم از آل محمد عليهم السلام.
پنجاه و ششم رجل از القاب رمزي آن جناب است که شيعيان آن حضرت را به اين اسم مي خواندند چنانچه گذشت موردي از آن در لقب دوم.
پنجاه و هفتم راهنما در ذخيره و تذکره مذکوره است که اين اسم آن جناب است در کتاب با تنکل که صاحب آن از عظماي کفره است و از آن کتاب کلماتي نقل کردند در بشارت به وجود و ظهور آن حضرت که ما را حاجتي به نقل آن نيست.
پنجاه و هشتم رب الارض چنانکه در تفسير آيه شريفه و اشرقت الارض رسيده و اخبار آن گذشت و خواهد آمد در باب آينده در ضمن خصايص آن جناب.
پنجاه و نهم زنده افريس در ذخيره الالباب گفته است که اين اسم آن جناب است در کتاب مارياقين و عبارت ذخيره اين است: و في کتاب مارياقين زنده افريس پس احتمال مي رود که اصل اسم همان افريس باشد و مراد از زند همان کتاب منسوب به زردشت يا صحف حضرت ابراهيم عليه السلام يا فصلي ازآن باشد و الله العالم.
شصتم سروش ايزد در آن کتاب و در تذکره مذکور است که اين اسم آن جناب است در کتاب زمزم زردشت.
[ صفحه 75]
شصت و يکم السلطان المامول چنانچه در لقب شانزدهم گذشت و بيايد در باب پنجم در ذکر نصوص خاصه در خبر بيست و نهم کلامي مناسب اين مقام.
شصت و دوم سدرة المتنهي در هدايه آن را از القاب شمرده .
شصت و سوم سناء. شصت و چهارم سبيل هر دو را در آن کتاب از القاب آن جناب شمرده شده.
شصت و پنجم ساعه در آنجا از القاب شمرده . در حديث طولاني مفضل و غير آن از امام صادق عليه السلام روايت است که مراد از ساعه در آيه شريفه يسئلونک عن الساعه ايان مرسيها و در آيه مبارکه شريفه يسئلونک عن الساعه الخ، و در آيه شريفه و عنده علم الساعه و در آيه کريمه هل ينظرون الا الساعه و در آيه شريفه و ما يدريک لعل الساعه تا قوله تعالي الا ان الذين يمارون في الساعه لفي ضلال بعيد در تاويل حضرت مهدي عليه السلام است. مفضل سئوال کرد که معني يمارون چيست؟ فرمود: مي گويند کي متولد شد و چه کسي او را ديده و کجاست او و چه وقت
[ صفحه 76]
ظاهر مي شود همه اينها به سبب استعجال در امر الهي و شک در قضاي اوست و مشابهت آن حضرت با ساعت از جهات بسيار است که مخفي نيست مثل آنچه فرمود و مثل آمدن هر دو بغتة و شراکت در علامات بسيار از خسف و مسخ و ظهور آتش و غير آن و امتياز مومن از کافر به سبب هر دو و هلاک جبارين و وقت قرار ندادن خداوند براي آمدن آن دو در نزد انبياء و ملائک و اخبار جميع پيغمبران امت خود را به آمدن هر دو
و در تفسير آيه شريفه وذکرهم بايام الله که خطاب است به حضرت موسي عليه السلام که متذکر کند و به ياد بني اسرائيل آورد ايام خداوند را. گفته اند که ايام خداوند سه روز است روز قائم عليه السلام و روز رجعت و روز قيامت و در بعضي از اخبار به جاي رجعت روز موت ذکر شده
و مسعودي در اثبات الوصيه روايت کرده که در آن روز که جناب موسي عليه السلام ذکر مي کرد ايام الله را براي بني اسرائيل در اطراف منبر او هزار پيغمبر مرسل بودند.
درغيبت فضل بن شاذان روايت است که حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام پرسيد از رسول خدا صلي الله و آله و سلم که اي رسول خدا کي خواهد خروج کرد قائم ما اهل بيت، فرمود اي حسن جز اين نيست که مثل او مثل ساعت يعني روز قيامت است که پنهان داشته خداي تعالي علم آن را بر اهل آسمانها و زمين. نمي آيد مگر ناگاه و بي خبر
در کافي آمده است که فرمود در آيه شريفه حتي اذا راوا مايوعدون اما العذاب
[ صفحه 77]
و اما الساعه که مراد از ما يوعدون خروج قائم عليه السلام است و او است ساعه پس مي دانند آن روز که چه نازل مي شود بر ايشان از خداوند بر دست قائم او.
در کافي آمده است که فرمود در آيه شريفه حتي اذا راوا ما يوعدون اما العذاب و اما الساعه که مراد از ما يوعدون خروج قائم عليه است و او است ساعه پس مي داندد ان روز که چه نازل مي شود بر ايشان از خداوند بر دست قائم او.
شصت و ششم سيد در جمله از اخبار به اين لقب مذکور شده و صدوق در کتاب کمال الدين روايت کرده است از علي خيزراني از کنيزکي که او را هديه کرده بود براي امام حسن عليه السلام و چون جعفر خانه آن حضرت را غارت نمود فرار کرد و برگشت به خانه مولاي اول خود و او نقل کرد که حاضر شده بود در وقت ولادت سيد و اينکه مادر سيد صيقل بود و اينکه امام حسن عليه السلام خبر داده بود او را به آنچه جاري مي شود بر عيال او پس تقاضا کرد از آن جناب که دعا کند براي او که مردنش را پيش از او قرار دهد پس فوت شد در حيات آن حضرت و بر قبر او لوحي بود که نوشته بود بر آن که اين قبر مادر م ح م د است صلوات الله عليه. آن کنيزک گفت که چون سيد متولد شد نوري ديد براي آن جناب که ساطع بود از او رسيد تا به آسمان، مرغان سفيدي را ديد که از آسمان فرود مي آيند و بال خود را بر سر و رو و ساير بدن آن جناب مي مالند آن گاه پرواز مي کردند پس به امام حسن عليه السلام خبر داديم خنديد و فرمود که آنها ملائکه آسمان بودند نازل شدند که متبرک شوند به او و به ايشان انصار گويند چون خروج کند. درباب سابق گذشت که ابي جعفر محمد بن عثمان نائب دوم فرمود که چون سيد متولد شد الخ.
شصت و هفتم شماطيل در ذخيره گفته که اين اسم آن جناب است در کتاب ارماتش
شصت و هشتم شريد مکرر به اين لقب مذکور شده در لسان ائمه عليهم السلام خصوص امير المومنين و امام باقر عليها السلام و شريد به معني رانده شده است يعني از اين خلق منکوس که نه
[ صفحه 78]
جنابش را شناختند و نه قدر نعمت وجودش را دانستند و نه در مقام شکر گذاري و اداي حقش بر آمدند بلکه پس از ياس اوائل ايشان از غلبه و تسلط بر آن جناب و قتل و قمع ذريه طاهر اجلاف ايشان باعانت زبان و قلم در مقام نفي و طردش از قلوب بر آمدند و ادله بر اصل نبودن و فني تولدش اقامه نمودند و خاطرها را از يادش محو نمودند.
و خود آن حضرت به ابراهيم بن علي بن مهزيار فرمود که پدرم به من وصيت نمود که منزل نگيرم از زمين مگر جايي از آن که از همه جا مخفي تر و دورتر باشد به منظور پنهان نمودن امر خود ومحکم کردن محل خود از مکائد اهل ضلال تا آن که مي فرمايد پدرم به من فرمود بر تو باد اي پسر من به ملازمت جاهاي نهان از زمين و طلب کردن دورترين آن زيرا که از براي هر وليي از اولياي خداوند دشمني است مغالب و سندي است منازع.
شصت و نهم صاحب نيز از القاب معروفه آن جناب است وعلماي رجال تصريح کرده اند. در ذخيره ذکر شده که اين نام آن جناب است در صحف ابراهيم عليه السلام.
هفتادم صاحب الغيبه. هفتاد و يکم صاحب الزمان هر دو از القاب معروفه و ثاني از القاب مشهوره آن حضرت است و مراد از آن فرمانفرما و حکمران زمان از جانب خداوند است. حسين بن حمدان روايت کرده از ريان بن صلت گفت شنيدم حضرت رضا علي بن موسي عليه السلام مي فرمود که قائم مهدي پسر پسر من حسن است جسمش ديده نمي شود و اسمش را نمي برد احدي بعد از غيبت اوتا آنکه او را ببيند و اعلان دهند به اسم او که خلايق نام او را ببرند پس گفتم به آن جناب که اي سيد ما اگر بگوييم صاحب الغيبه و صاحب الزمان
[ صفحه 79]
فرمود همه اينها مطلقا جايز است و جزاين نيست که من شما را نهي مي کنم ازتصريح به اسم مخفي او از اعداي ما که او را نشناسند.
هفتاد و دوم صاحب الرجعه نيز در هدايه از القاب شمرده شده.
هفتاد و سوم صاحب الدار را علماي رجال تصريح کرده اند که از القاب خاصه آن حضرت است و بيايد در ضمن حکايات باب هفتم که فرمود: انا صاحب الدار.
هفتاد و چهارم صاحب الناحيه اطلاق آن در اخبار بر آن جناب بسيار است و ليکن علماي رجال فرمودند که بر حضرت امام حسن عليه السلام بلکه بر امام علي نقي عليه السلام نيز اطلاق مي شود. سيد علي بن طاوس در اقبال و محمد بن مشهدي درمزار و غير ايشان روايت کردند که تحرير شد در سال دويست و پنجاه و دو، بر دست شيخ محمد بن غالب اصفهاني زيارت معروفه که مشتمل است بر اسامي شهداء. علامه مجلسي (ره)در بحار فرموده که در خبر اشکالي است جهت تقدم تاريخ آن بر ولادت قائم عليه السلام به چهار سال و شايد نسخه دويست و شصت و دو بوده و احتمال داردکه صادر شده باشد از حضرت امام حسن عليه السلام و از اين کلام معلوم مي شود قلت اطلاق آن بر غير امام زمان عليه السلام. کفعمي در حاشيه مصباح خود آورده که ناحيه هر مکاني است که صاحب الامر صلوات الله عليه در آنجا بود در غيبت صغري.
هفتاد و پنجم صاحب العصر. اين لقب در شهرت و معروفيت مثل صاحب الزمان است عليه السلام.
هفتاد و ششم صاحب الکره البيضاء نيز در هدايه از القاب شمرده شده و گذشت در لقب بيست و هشتم مستندي براي آن.
[ صفحه 80]
هفتاد و هفتم صاحب الدوله الزهراء نيز در آن کتاب در اعداد القاب درج شده.
هفتاد و هشتم صالح را نيز صاحب تاريخ عالم آراء و عالم جليل مقدس اردبيلي در حديقه الشيعه از القاب آن جناب شمردند.
هفتاد و نهم صاحب الامر در ذخيره و غيره از القاب آن جناب شمرده شده و آن از القاب شايعه متداوله است.
هشتادم صمصام الاکبر است در ذخيره گفته شده که اين نام آن جناب است در کتاب کندرال.
هشتاد و يکم صبح مسفر در هدايه از القاب خاصه شمرده شده و محتمل است که آن را از آيه شريفه و الصبح اذااسفر استنباط کرده يا در تاويل آن به آن جناب خبري به نظر او رسيده و مناسبت آن به آن حضرت چون صبح صادق روشن و هويدا است.
هشتاد و دوم صدق را نيز در مناقب قديمه و هدايه از القاب خاصه محسوب داشتند.
هشتاد و سوم صراط را نيز در هدايه از القاب شمرده اند و در کتاب و سنت اطلاق آن بر هر امام بسيار شده و شاهدي براي اختصاص به نظر نرسيده.
هشتاد و چهارم ضياء چنانچه در آن کتاب و در مناقب قديمه است.
هشتاد وپنجم ضحي نيز در تاويل الايات شيخ شرف الدين نجفي روايت است در تاويل سوره مبارکه
[ صفحه 81]
و الشمس و ضحيها که شمس رسول خدا است صلي الله عليه و آله و سلم وضحي شمس که نور و ضياي خورشيد است چون بتابد قائم عليه السلام است در بعضي نسخ خروج آن جناب و ظاهر است که پرتو نور رسالت و شعاع خورشيد آن حضرت به توسط آن جناب خواهد تابيد در شرق و غرب عالم بر هرصغير و کبير و برنا و پير.
هشتاد و ششم طالب التراث در هدايه از القاب شمرده شده و توضيح آن بيايد درلقب وارث به باب يازدهم.
هشتاد و هفتم طريد مکرر در اخبار به اين لقب خوانده شده و معني آن قريب بشريد است .
هشتاد و هشتم عالم نيز در ذخيره از القاب آن حضرت شمرده شده.
هشتاد و نهم عدل چنانچه در مناقب قديمه و هدايه است.
نودم عاقبة الدار چنانچه در هدايه است.
نود و يکم عزة را نيز در آن جا(هدايه)ذکر کرده.
نود و دوم عين نيز در آن (هدايه)است يعني عين الله چنانچه در زيارت آن جناب است و اطلاق آن بر همه ائمه عليهم السلام مذکور است .
نود و سوم عصر نيز در ذخيره از اسماء آن جناب شمرده شده که در قرآن مذکور است.
نود و چهارم غايب نيز از القاب شايعه آن جناب است در اخبار.
نود وپنجم غلام به اين لقب نيز در لسان رواه و اصحاب مکرر مذکور شده.
[ صفحه 82]
نود و ششم غيب نيز در ذخيره از نامهاي آن حضرت آمده که در قرآن مذکور است و در کمال الدين صدوق روايت شده از حضرت صادق عليه السلام که فرمود در آيه شريفه: هدي للمتقين الذين يومنون بالغيب که متقين شيعيان علي بن ابيطالب عليه السلام اند و اما غيب پس او غايب است و شاهد بر اين قول خداوند تبارک و تعالي و يقولون لولا انزل عليه آيه من ربه فقل انما الغيب لله فانتظروا اني معکم من المنتظرين و مي گويند چرا فرو فرستاده نشده بر او آيتي از پروردگارش پس بگو که نيست غيبت مگر مرخداي را پس منتظر باشيد بدرستيکه من با شما از منتظرانم يعني براي آمدن آن غيب از آيات خداونديست.
نود و هفتم غريم علماي رجال تصريح نمودند که از القاب خاصه است و در اخبار اطلاق آن بر آن حضرت شايع است و غريم هم به معني طلبکار است و هم به معني بدهکار و در اينجا به معناي اول است و اين لقب مثل غلام از روي تقيه بود که هر چون شيعيان مي خواستند مالي نزد آن حضرت يا وکلايش بفرستند يا وصيت کنند يا از جانب جنابش مطالبه کنند و در نظاير اين مقام به اين لقب مي خواندند و از غالب ارباب زرع و تجارت و حرفه و صناعت طلبکار بود. شيخ مفيد در ارشاد روايت کرده از محمد بن صالح که گفت چون پدرم مرد و امر راجع به من شد براي پدرم بر مردم دستکي بود از مال غايم شيخ فرمود اين رمزي بود که شيعه در قديم آن را مي شناختند ميان خود و خطاب ايشان حضرت را به آن براي تقيه بود.
[ صفحه 83]
نود و هشتم غوث از القاب خاصه آن جناب است و تفسير آن خواهد آمد در باب نهم.
نود و نهم غاية الطالبين. صدم غاية القصوي در هدايه هر دو را از القاب شمرده شده.
صد و يکم خليل در ذخيرة الالباب از القاب آن حضرت شمرده شده.
صد و دوم غوث الفقرا چنانچه در لقب بيست و هشتم گذشت.
صدو سوم فجر در تاويل الايات شيخ شرف الدين نجفي روايت است از حضرت صادق عليه السلام که فرمود در تفسير کلام خداوند و الفجر که مراد او از فجر، قائم عليه السلام است .
و نيز روايت کرده از آن جناب که فرمود در تفسير سوره مبارکه انا انزلناه في ليله القدر که حتي مطلع الفجر يعني تا آنکه برخيزد و ظاهر شود قائم عليه السلام.
صد و چهارم فردوس الاکبر در ذخيره و تذکره مذکور است که اين اسم آن جناب است در کتاب قبرس روميان.
صد و پنجم فيروز در کتاب ذخيره گفته که اسم آن جناب است در نزد آنان به لغت ما چار و در تذکره گفته که در کتاب فرنگان ماچار الامان.
صد و ششم فرخنده در ذخيره گفته شده که اين اسم آن جناب است در کتاب شعياي پيغمبر.
صد و هفتم فرج المومنين.
[ صفحه 84]
صد و هشتم الفرج الاعظم. صد و نهم فتح هر سه در هدايه از القاب شمرده و گذشت در اخبار ولادت که حکيمه خاتون به نرجس خاتون گفت که خداوند مي بخشد امشب به تو غلامي که سيد است در دنيا وآخرت و اوست فرج مومنين. در کتاب تنزيل و تحريف احمد بن محمد سياري روايت است که فرمودند در آيه شريفه اذا جاء الخ که مراد از فتح قائم عليه السلام است و در تفسير علي بن ابراهيم مذکور است در تفسير آيه مبارکه نصر من الله الخ که در دنيا بغتح حضرت قائم عليه السلام.
صد و دهم فقيه شيخ طوسي در تهذيب در باب حد حرم حسين عليه السلام از محمد عبد الله حميري روايت کرد که گفت نوشتم به فقيه عليه السلام سئوال کردم از او که آيا جايزاست که تسبيح بفرستد مرد به خاک قبر حسين عليه السلام؟ و آيا در او فضلي است؟ پس جوابي داد و من خواندم توقيع را و از آن نسخه کردم تسبيح بفرست به آن پس نيست چيزي از تسبيح افضل از او و فضل او اين است که مسبح فراموش مي کند تسبيح را و مي چرخاند آن سبحه را پس آن را براي او تسبيح مي نويسند، و نيز روايت کرده از او که نوشتم به فقيه عليه السلام سئوال کردم از او از خاک قبر آن حضرت گذارده مي شود با ميت در قبرش آيا جايز است اين يا نه؟ پس جواب داد و توقيع را خواندم و از آن نسخه کردم که گذاشته مي شود با ميت در قبرش و مخلوط کنند با حنوط او انشاء الله
[ صفحه 85]
و مراد از فقيه در اينجا آن جناب است يقينا.
صد و يازدهم فيذموا شيخ اقدم احمد بن محمد بن عياش در مقتضب الاثر روايت کرده از جابر بن يزيد جعفي که گفت: شنيدم سالم بن عبد الله بن عمر بن الخطاب مي گفت شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمود: خداي عزوجل وحي فرستاد به سوي من در آن شبي که مرا به سوي خود برد که اي محمد که را جانشين خود کردي در زمين بر امت خود؟ و او داناتر بود به اين گفتم اي پروردگار من برادرم را فرمود اي محمد صلي الله عليه و آله و سلم علي بن ابيطالب عليه السلام؟ گفتم آري اي پروردگار من، فرمود اي محمد من واقف و آگاه شدم بر زمين پس برگزيدم ترا از آن پس ذکر نمي شوم تا آنکه تو ذکر شوي با من آن گاه در مرتبه دوم به نظر علمي نگاه کردم به آن پس اختيار کردم از آن علي ابيطالب را پس گرداندم او را وصي تو. پس تويي سيد انبيا و علي است سيد اوصيا آن گاه مشتق کردم از براي او اسمي از نامهاي خود پس منم اعلي و اوست علي. يا محمد به درستي که من خلق کردم علي و فاطمه و حسن و حسين وائمه را از يک نور آنگاه عرضه داشتم ولايت ايشان را بر ملائکه پس هر که قبول کرد او را از مقربان شد وهر کس انکار نمود آنرا از کافرين شد اي محمد اگر بنده اي از بندگان من عبادت کند مرا تا آنکه منقطع شود آن گاه ملاقات کند مرا يا انکار ولايت ايشان داخل مي کنم او را در آتش خود آن گاه فرمود اي محمد آيا دوست داري که ايشان را ببيني؟ گفتم آري
[ صفحه 86]
فرمود پيش برو در جلو خود پس پيش رفتم ديدم علي بن ابيطالب و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي ومحمد بن علي و علي بن محمد وحسن بن علي و حجة قائم را که گويا مثل ستاره درخشان است در وسط ايشان پس گفتم اي پروردگار من کيستند اينها؟ فرمود ايشان امامانند و اين که ايستاده است حلال مي کند حلال را و حرام مي کند حرام را و انتقام مي کشد از اعداي من اي محمد او را دوست دار زيرا که من او را دوست دارم و دوست دارم کسي را که او را دوست دارد. جابر گفت چون سالم از حجر کعبه برگشت او را متابعت کردم پس گفتم اي ابا عمرو قسم مي دهم ترا بخداوند که آيا خبرداد ترا غير از پدرت به اين نامها؟ گفت اما حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پس نه و لکن بودم من با پدرم در نزد کعب الاخبار پس شنيدم از او که مي گفت به درستي که ائمه از اين امت بعد از پيغمبر خود بر عدد نقباي بني اسرائيل است و پيدا شد علي بن ابيطالب عليه السلام پس کعب گفت اين مقفي اول ايشان است و يازده نفر از فرزندان او و ناميد کعب ايشان را به نامهاي ايشان در تورات نقرثيب (تقوثيب. ل) قذوا، دبيرا، مفسورا، مسموعاه،دوموه، ميثو، هذار، يثيموا (شيموا. ل) بطور، نوقس، فيذموا. ابو عامر هشام دستواني که راوي اين خبر است گفت ملاقات نمودم شخصي يهودي را در حيره که نزديک کربلا است، او را عتوا بن اوسوا مي گفتند و او عالم يهود بود، سئوال کردم او را از اين اسماء
[ صفحه 87]
گفت اينها اسم نيستند و اگر اسامي بودند هر آينه رقم مي شد در سلک اسماء و لکن اينها اوصاف جميله ايست براي اقوامي به زبان عبراني فصيح که مي يابيم آنها را در تورات واگر سئوال کني از آنها از غير من هر آينه کور خواهد بود از معرفت آنها يا خود را به کوري زند گفتم چرا چنين کند؟ گفت: براي آنکه معين بر فساد دين خود نباشد و به اين بصيرت پيدا نکنند و اين که من اقرار کردم براي تو به اين اوصاف براي آن است که من مردي هستم از فرزندان هارون بن عمران و مومنم به محمد صلي الله عليه و آله و سلم پنهان مي کنم ايمان خود را از خواص خود از يهوداني که اظهار نمي کنم براي ايشان اسلام را و هرگز اظهار نخواهم کرد بعد از تو براي احدي تا آنکه بميرم. گفتم چرا؟ گفت زيرا که من يافتم در کتب پدرهاي گذشته خود که ايمان نياوريم به اين پيغمبري که اسم او محمد صلي الله عليه و آله و سلم است در ظاهر و ايمان بياوريم به او در باطن تا آن که ظاهر شود مهدي قائم از فرزندان او پس هر کس درک کند او را از ما ايمان بياورد به او وصف کرده شده صاحب آخر آن نامها گفتم به چه مدح کرده شده؟ گفت به اينکه غالب مي شود بر جميع دنيا و خروج مي کند مسيح با او و به دين او در مي آيد و مصاحب او مي شودگفتم: پس از براي من وصف کن اين اوصاف را گفت آري و تو آن راز را پوشيده دار مگر از اهلش و موضعش انشاء الله تعالي. امام نقرثيب پس او اول اوصياست و وصي آخر الانبياء واما قيذ و پس او ثاني اوصياست و اول عترت اصفياء و اما دبيرا پس او دوم عترت و سيد الشهداست و اما مفسورا او سيد کساني است که عبادت کردند خداي را از بندگانش
[ صفحه 88]
و اما مسموعاه پس او وارث علم اولين و آخرين است و اما مشيوا پس او بهترين محبوسين در زندان ظالمين است و اما هذار پس او (کلمه اي در اينجا بوده که مقرو نبوده است منه) مقهور دور شده از وطن ممنوع است و اما يثيموا پس کوتاه عمري است که آثارش طولانيست و اما بطور چهارمين همنام اوست يعني علي عليه السلام و اما نوقس او همنام عم خود است و اما فيذموا پس او مفقود از پدر و مادر خويش است که غائب است به امر خداوند و بر پا مي دارد حکم او را.
شيخ نعماني در غيبت خود فرموده که قرائت کرد بر من عبد الحکيم بن حسن سمري رحمه الله چيزي را که املاء نموده بود او را مردي ازيهود در ارجان که او را حسن بن سليمان مي گفتند که از علماي يهود بود در آن جا از اسماء ائمه عليهم السلام در زبان عبراني و عدد ايشان ومن به لفظ او بيان مي کنم و بود در آنچه خواندم آنرا که خداوند مبعوث مي فرمايد پيغمبري را از فرزندان اسمعيل و اسم اسمعيل در تورات اشموعيل است واسم آن پيغمبر ميمي زياد است يعني محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اوبزرگ خواهد شد و از آل او دوازده نفرائمه و بزرگانند که اقتدا کرده مي شود به ايشان و نامهاي ايشان تقوبيث تا آخر آنچه گذشت. از او سئوال کردند که اين اسامي در کدام سوره است؟ گفت در مسد سليمان يعني در قصه او و مخفي نماند که کلمه فيذموا در بيشتر نسخ باقيست و در بعضي بافاء چون زبان عبريست ونسخ قديمه غير مقروء در ضبط آن و غير آن اطميناني نيست.
صد و دوازدهم قائم صلوات الله عليه و اين از القاب خاصه مشهوره متداوله آن حضرت است و در ذخيره گفته که اين اسم آن جناب است در زبور سيزدهم و در کتاب برليوموا
[ صفحه 89]
وقائم يعني بر پا شونده در فرمان حق تعالي چه آن حضرت پيوسته در شب و روزمهياي فرمان الهي است که به محض اشاره ظهور نمايد.
شيخ مفيد در ارشاد روايت کرده از امام رضا عليه السلام که فرمود: چون حضرت قائم عليه السلام برخيزد مردم را به اسلام تازه مي خواند تا آنکه فرمود و او را قائم ناميدند براي آنکه قيام به حق خواهد نمود.
شيخ طوسي در غيبت روايت کرده از ابي سعيد خراساني که گفت: پرسيدم از حضرت صادق عليه السلام که مهدي و قائم يکي است؟ فرمود آري تا آنکه فرمود ناميده شد قائم زيرا که بر مي خيزد بعد از آنکه مي ميرد به درستي که بر مي خيزد او براي امر عظيمي. مراد از موت، گويا موت ذکر آن جناب است يعني اسمش از ميان مردم مي رود وشايد لفظ ذکر در خبر بوده و از نسخه شيخ يااز قلم راوي ساقط شده به قرينه خبر صقر
بلکه صدوق در معاني الاخبار فرموده که قائم عليه السلام را قائم ناميدند زيرا که او بر مي خيزد بعد از موت ذکرش و يا آنکه مراد بعد از مردن او به گمان بعضي از بيخردان که بيايد کلام او در باب چهارم و مويد اين احتمال است آنچه شيخ نعماني روايت کرده در غيبت خوداز امام محمد باقر عليه السلام که فرمود هرگاه دور زد فلک و گفتند مرد يا هلاک شد و کدام وادي رفت و جوينده او گويد کجا خواهد شد و حال آنکه استخوانهاي او پوسيده پوسيده پس در اين حال اميدوار باشيد ظهور او را.
و نيز روايت است از حضرت صادق عليه السلام که فرمود قائم عليه السلام چون برخيزد، مردم گويند چگونه خواهد بوداين و حال آنکه استخوانهاي او پوسيده شده بود.
[ صفحه 90]
و به روايت ديگر در حضور آن حضرت ذکر قائم عليه السلام در ميان آمد پس فرمود آگاه باشيد که آن جناب هرگاه برخيزد مردم مي گويند چگونه است اين و حال آنکه استخوانهاي او پوسيده از فلان زمان.
صدوق در کمال الدين روايت کرده از صقر بن دلف که گفت شنيدم از حضرت امام محمد تقي عليه السلام که مي فرمود امام بعد ازمن علي فرزند من است امر او امر من است و گفته او گفته من و طاعت او طاعت من است و امامت بعد از او در فرزند او حسن است و امر حسن مانند امر پدر او است و فرموده او فرموده پدر اوست و طاعت او اطاعت پدر اوست پس حضرت ساکت شد من عرض کردم يابن رسول الله کيست امام بعد از حسن حضرت گريست گريستن شديدي آن گاه فرمود که امام بعد از حسن پسر اوست قائم بحق ومنتظر است. عرض کردم يابن رسول الله چرا او را قائم ناميدند فرمود براي آنکه او به امامت اقامت خواهد نمود بعد از خاموش شدن ذکر او و مرتد شدن اکثر آنها که قائل به امامات آن حضرت بودند.
و نيز روايت کرده است از ابو حمزه ثمالي که گفت سئوال کردم از حضرت امام محمد باقر صلوات الله عليه که يابن رسول الله آيا همه شما قائم به حق نيستيد؟ فرمود بلي همه قائم به حقيم. گفتم: پس چگونه حضرت صاحب الامر عليه السلام راقائم ناميدند؟ فرمود که چون جدم حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شد ملائکه در درگاه الهي صدا بگريه و ناله بلند کردند و گفتند اي خداوند وسيد ما آيا غافل مي شوي از قتل برگزيده خود و فرزند پيغمبر پسنديده خود و بهترين خلق خود؟ پس حق تعالي وحي کرد بسوي ايشان که اي ملائکه من قرار گيريد، قسم به عزت و جلال خود که هر آينه انتقام خواهم کشيد از ايشان هر چند بعد از زمانها
[ صفحه 91]
باشد پس حق تعالي حجابها را برداشت و نور امامان از فرزندان حسين را به ايشان نمود و ملائکه به آن شاد شدند پس يکي از آن نه نور را ديدند که در ميان آنها ايستاده بود به نماز مشغول بود حق تعالي فرمود که به اين ايستاده ازايشان انتقام خواهم کشيد.
صد و سيزدهم قابض نيز در مناقب قديمه و هدايه از القاب آن جناب شمرده شده است.
صد و چهاردهم قيمه چنان که در هدايه است و در ساعة مناسبت اين لقب معلوم شد.
صد و پانزدهم قسط چنانچه در آن دو کتاب مذکور است.
صدو شانزدهم قوة در هدايه از القاب شمرده .
صد و هفدهم قاتل الکفره مستند آن در لقب هشتم گذشت.
صد وهيجدهم قطب و اين از القاب شايعه آن جناب است در نزد طايفه عرفا و صوفيه چنان که بيايد کلمات ايشان در باب چهارم شيخ کفعمي در حاشيه جنة الواقيه در دعاي ام داود، آنجا که فرموده اللهم صل علي الابدال و اولاتان الخ، گفته که دنيا خالي نيست از قطب و چهار اوتاد و چهل ابدال و هفتاد نجيب و سيصد و شصت صالح پس قطب مهدي عليه السلام است تا آخر آنچه بيايد در باب نهم انشاء الله تعالي.
صد و نوزدهم قائم الزمان در کمال الدين روايت است در حديث شخص ازدي که در مسجد الحرام خدمت آن جناب رسيد و حضرت سنگي را براي او طلا کرد و در حق او دعا نمود
[ صفحه 92]
و فرمود مرا مي شناسي. گفت: نه فرمود منم مهدي منم قائم الزمان منم آنکه زمين را پر کنم از عدل و داد چنانچه پر شده از جور.
صد و بيستم قيم الزمان چنانچه در خبر علوي مصريست و بيايد در باب هفتم در حکايت بيت و سوم.
صد و بيست و يکم قاطع در ذخيره گفته شده که اين اسم آن جناب است در کتاب قنطره.
صد و بيست و دوم کاشف الغطاء در هدايه و مناقب ازالقاب شمرده شده.
صد و بيست و سوم کمال چنان که در کتاب اول است.
صدو بيست و چهارم کلمة الحق در ذخيره آمده است که اين نام آن جناب است در صحيفه.
صد و بيست و پنجم کيقباد دوم در ذخيره و تذکره نوشته شده که اين نام آن جناب است در نزد مجوس و گبران عجم يعني عادل بر حق.
صد و بيست و ششم کوکما در ذخيره مذکور است که اين نام آن جناب است درکتاب نجتا.
صد و بيست و هفتم کار در هدايه و مناقب از القاب شمرده شده و آن به معني رجوع کننده و بازگشت کننده است و ظاهر است که آن حضرت از عالم غيب و استتار و مجانبت مساکن اشرار بر مي گردد و جمعي از مردگان را بر مي گرداند چنانچه شيخ مفيد در ارشاد و ديگران روايت کردند از حضرت صادق عليه السلام که
[ صفحه 93]
فرمود خروج مي کند با قائم عليه السلام از ظهر کوفه وادي السلام (به ص 9 بنگريد) بيست و هفت نفر پانزده نفر از قوم موسي عليه السلام که به حق هدايت مي کردند و به عدل و انصاف حکم مي نمودند و هفت نفر از اهل کهف و يوشع بن نون و سلمان فارسي و ابو دجانه انصاري و مقداد و مالک اشتر درپس و پيش رويش از انصار او مي شوند وحکام در بلاد يا مراد رجوع بعد از مردن ذکرش يا موتش به اعتقاد جهال چنانچه در لقب قائم عليه السلام گذشت.
صد و بيست و هشتم لواء اعظم در هدايه از القاب شمرده شده.
صد و بيست و نهم لنديطارا در ذخيره و تذکره مذکور است که اسم آن جناب است در کتاب هزار نامه هند.
صدو سي ام لسان الصدق اسم آن جناب است در صحيفه چنانچه در ذخيره گفته شد.
صد و سي و يکم ماشع در ذخيره گفته شده که اين اسم آن جناب است در تورات عبريه و در تذکره گفته در تورات که نزول آن آسماني است.
صدو سي و دوم مهميد الاخر در آن دوکتاب است که اين اسم آن جناب در انجيل است.
صد و سي و سوم مسيح الزمان در هر دو مذکور است که اين اسم آن حضرت است در کتاب فرنگيان.
صد و سي و چهارم ميزان الحق در ذخيره گفته که اين اسم آن جناب است در کتاب آژي پيغمبر.
[ صفحه 94]
صد و سي و پنجم منصور در ذخيره و تذکره مذکور است که اين اسم آن جناب است در کتاب ديد براهمه که به اعتقاد ايشان از کتب آسماني است و در تفسير شيخ فرات بن ابراهيم کوفي روايت است از حضرت باقر عليه السلام که فرمود در تفسير آيه شريفه و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا که آن حسين عليه السلام است يعني آن مظلوم کشته شده فلا يسرف في القتل انه کان منصورا فرمود خداوند ناميد مهدي عليه السلام را منصور چنانچه ناميده شده احمد، محمد و محمود صلي الله عليه و آله و سلم و چنانچه ناميده شدعيسي عليه السلام مسيح و شايد نکته تعبير از آن جناب به امام منصور در زيارت عاشورا آيه مذکوره باشد به مناسبتي که وجه آن واضح است و الله العالم.
صد و سي و ششم محمد صلي الله عليه و آله و علي آبائه و اهل بيته اسم اصلي و نام اولي الهي آن حضرت است چنانچه در اخبار متواتره خاصه و عامه است که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود که مهدي همنام من است و در خبر لوح مستفيض بلکه متواتر معنوي است که جابر براي حضرت باقر عليه السلام نقل کرد که آن را در نزد صديقه طاهره عليهما السلام ديد و آن را خداي عزوجل براي رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم هديه کرده بود و در آنجا اسامي اوصياي آن حضرت ثبت بود به روايت صدوق در کمال الدين و عيون الاخبار اسم حضرت مهدي عليه السلام به اين نحو ضبط شده بود. ابو القاسم محمد بن الحسن هو حجه الله القائم مادر او کنيزکي مي باشد که اسم او نرجس است صلوات الله عليهم اجمعين
و به روايت شيخ طوسي در امالي و الخلف محمد خروج مي کند در
[ صفحه 95]
آخر الزمان بر سر او ابر سپيديست که بر او سايه مي افکند ندا مي کند به زبان فصيح که مي شنوند آنرثقلين و خافقين که او است مهدي از آل محمد عليهم السلام پر کند زمين را از عدل چنانچه پر شده از جور.
و به روايتي جابر گفت ديدم محمد را در آن در سه موضع و علي را در چهار موضع مخفي نماند که به مقتضاي اخبار کثيره معتبره قريب به متواتره به حسب معني حرمت بردن اين اسم مبارک است در مجالس و محافل تا ظهور موفور السرور آن حضرت و اين حکم از خصايص آن حضرت و مسلم در نزد قدماي اماميه از فقها و متکلمين و محدثين حتي آنکه: شيخ اقدم ابو محمد حسن بن موسي نوبختي از علماي غيبت صغري در کتاب فرق و مقالات در ذکر فرقه دوازهم شيعه بعد از وفات امام حسن عسکري عليه السلام فرموده که ايشان اماميه اند آن گاه مذهب و عقيده ايشان را نقل مي کند تا آنکه مي فرمايد و لا يجوز ذکر اسمه ولا السوال عن مکانه حتي يومن بذلک واز اين کلام در اين مقام معلوم مي شود که اين حکم از خصايص مذهب اماميه است و از احدي در اين مقام معلوم مي شود که اين حکم از خصايص مذهب اماميه است و از احدي از ايشان خلافي نقل نشده تا عهد خواجه نصير الدين طوسي که آن مرحوم قائل به جواز شدند و خلاف ايشان مضر نيست چه به جهت قلت زمان وکمي وقت براي مراجعت به کتب نقليه گاهي به مذاهب نادره بلکه منحصر به خود قائل مي شدند مثل انکار بداء و توقيفي بودن اسماء حسني وغير آن و پس از ايشان از کسي نقل خلاف نشده جز از صاحب کشف الغمه علي بن عيسي که علما را اعتنائي نيست به ترجيح و رد و قبول او در امثال اين مقام با آنکه در اين جا اشتباه عجيبي کرده و آن اين است که در آن کتاب گفته من العجب ان الشيخ الطبرسي و الشيخ المفيد (ره) تعالي قالا لا يجوز ذکر اسمه و لا کنيته ثم يقولون
[ صفحه 96]
اسمه اسم النبي عليه السلام و کنيته و هما يظنان انهما لم يذکر اسمه و لا کنيته و هذا عجب يعني از آنکه شيخ طبرسي و شيخ مفيد گفتند که جايز نيست ذکر اسم و کنيه آن حضرت مي گويند که اسم او اسم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و کنيه آن جناب ننمودند و از اين تعجب او بايد تعجب کرد که فرق نگذاشته است ميان تلفظ به اسم و کنيه که حکم به حرمت فرمودند و ميان اشاره به اسم و کنيه. در عصر شيخ بهائي اين مسئله نظري شد و در ميان فضلا محل تشجر شد تا آنکه در آن رسائل منفرده تاليف شد مانند شرعة التسميه از محقق داماد، ميرلوحي در کفاية المهتدي گفته که اين ضعيف در نزد آن دو تحرير عديم النظير يعني شيخ بهاء الدين محمد و امير محمد باقر داماد عليهما الرحمه بتعليم و تلمذه تردد داشت در ميان ايشان بر سر جواز تسميه و حرمت آن در زمان غيبت مناظره و مابحثه روي نمود و آن گفتگو مدتي در ميان بود و لهذا سيد مشار اليه کتاب مذکور را تاليف نمود. انتهي و رساله تحريم التسميه از عالم جليل شيخ سليمان ما حوزي و کشف التعميه از شيخ حر و فلک المشحون از جناب سيد باقر قزويني در شرعه التسميه دعواي اجماع نموده و ما عبارت او را به نحويکه تلميذ رشيد فاضل او قطب الدين اشکوري در محبوب القلوب و جناب سيد باقر درفلک المشحون نقل کردند ذکر مي کنيم، قطب الدين فرموده: قال السيد السند خاتم الحکماء و المجتهدين طاب ثراه في کتابه شرعه التسميته في زمان الغيبه ان شرعه الدين و سبيل المذهب انه لا يحل لاحد من الناس في زمننا هذا و اعني به زمان الغيبه الي ان تحين حين الفرج و ياذن الله سبحانه لوليه و حجته علي خلقه القائم بامره و الراصد لحکمه بسريح الظهور و شروق المخرج ان يسميه و يکنيه صلوات الله عليه في محفل مجمع مجاهرا اسمه الکريم معلما بکنيته الکريمه و انما الشريعه المشروعه المتلقاه عن ساداتنا الشارعين صلوات الله
[ صفحه 97]
عليهم اجمعين في ذکرنا اياه ما دامت غيبته الکنايه عن ذاته القدس بالقابه القدسيه کالخلف الصالح و الامام القائم و المهدي المنتظر و الحجه من آل محمد عليهم السلام و کنيته و علي ذلک اطباق اصحابنا السالفين و اشياخنا السابقين الذين سبقونا بضبط ماثر الشرع و حفظ شعائر الدين رضوان الله تعالي عليهم اجمعين و الروايات الناصه متظافره بذلک عن ائمتنا المعصومين صلوات الله عليهم اجمعين و ليس يستنکره الاضفعاء لتبصربالاحکام و الاخبار و اطفاء الاطلاع علي الدقائق و الاسرا و الا القاصرون الذين درجتهم في الفقه و مبلغهم من العلم ان لا يکون لهم قسط من الخبره بخفيات مراسم الشريعه و معالم السنه و لا نصيب من البصيره في حقايق القرآن الحکيم اولا حظ من تعرف الاسرار الخفيه التي استودعها احاديث مهابط الوحي و معادن الحکمه و مواطن النور و حفظه الدين و حمله السر و عيبه علم الله العزيز. و سيد نعمت الله جزايري در شرح عيون الاخبار قول به حرمت را نسبت به اکثر علما داده وقول به جواز را جز به آن سه و بعضي از معاصرين خود به کسي نسبت نداده و با اين حال متبع دليل است و آن اخبارمعتبره کثيره است که متفرقا در اين کتاب ذکر شده و به بعضي از آنها اشاره مي شود:
اول حديث سيزدهم از باب پنجم او نصوص خاصه که شيخ جليل فضل بن شاذان در کتاب غيبت خود روايت کرده از جابر انصاري که جندل بن جناده که از يهودان خيبر بود خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و بعد از چند سوال از اسامي اوصياي آن جناب پرسيد يک يک را اسم بردند تا به امام حسن عسکري عليه السلام آن گاه فرمود بعد از آن غايب گردد از مردمان امامي از ايشان جندل گفت يا رسول الله حسن از ايشان غايب گردد فرمود نه و لکن پسر او حجت غايب گردد غيبتي طولاني
[ صفحه 98]
جندل گفت نام او چه باشد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود نام برده نشود تا زماني که خداوند او را ظاهر سازد.
دوم حديث بيست و سوم آنجا که آن را صدوق و ديگران نيز به طرق معتبره از عبد العظيم حسني روايت کردند که اوعرض عقايد و معالم دين خود را خدمت امام علي نقي صلي الله عليه وآله و سلم کرد و امامان خود را شمرد تا آن جناب پس حضرت فرمود بعد از من امام و خليفه و ولي امر فرزند من حسن است پس مردمان را چگونه عقيده است درباره خلف بعد از او پرسيد که ازچه وجه آن اي مولاي من فرمود از آن جهت که نبينند شخص او را و حلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا آنکه خروج کند و پر گرداند زمين را از عدل و داد آنچنان که پر شده باشد از جور و ظلم.
سوم حديث بيست و هفتم آنجا که از ابراهيم بن فارس نيشابوري روايت کرده که چون خدمت حضرت عسکري عليه السلام رسيد و حضرت حجة عليه السلام در پهلوي پدر بزرگوارش نشسته بود و از ضمير او خبر داد پس از حال آنجناب پرسيد حضرت فرمود که او فرزند من و خليفه من است بعد از من تا آنکه گفت پس از نام آن حضرت پرسيدم فرمود که همنام و هم کنيه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است و حلال نيست کسي را که او رابه نام او يا به کنيت او ذکر کند تا زماني که ظاهر سازد خداوند دولت و سلطنت او را.
چهارم خبر صحيح مشهوري است که آن را ثقه الاسلام در کافي و صدوق در عيون و کمال الدين و طبرسي در احتجاج از امام محمد تقي عليه السلام روايت کردند که فرمود در خبري طولاني که حاصلش آن است، روزي اميرالمومنين عليه السلام در مسجد الحرام بود که ناگاه مردي پيش آمد خوش هيات و خوش لباس و سلام کرد و چند سئوال کرد و حضرت به امام حسن عليه السلام حواله فرمود آن جناب جواب داد
[ صفحه 99]
پس آن شخص گفت اشهد ان لا اله الا الله و لم ازل اشهد بها و اشد ان محمدا رسول الله و لم ازل اشهد بذلک آن گاه شهادت بر خلافت و وصايت آن جناب و يک يک از اوصياي آن حضرت داد تا آنکه گفت شهادت مي دهم بر مردي از فرزندان حسن عليه السلام که به کينه نامبرده نمي شود و به اسم نامبره نمي شود تا آنکه ظاهر شود امر او پس پر کند زمين را از عدل چنانچه پر شده از چور که او قائم است به امر حسن بن علي و السلام عليک يا اميرالمومنين و رحمه الله و برکاته. آن گاه برخاست و رفت پس حضرت به امام حسن عليه السلام فرمود در پي او برو بيين به کجا مي رود پس بيرون رفت و فرمود چون پاي خود را در بيرون مسجد گذاشت ندانستم به کجاي زمين رفت پس حضرت فرمود که او خضر بود و در اين خبر شريف، اين چند فايده است : اول آن که بردن نام شريف از صفات معروفه آن حضرت بود که تداول داشت در زمان انبياء و اوصياي گذشته. دوم آنکه آن از جمله تکاليف و معتقد اهل حق بود در جميع عصرها. سوم آن که حکم ثابت است تا زمان ظهور واختصاصي به زمان غيبت صغري يا اوقات تقيه ندارد مطابق اخبار سابقه و آينده.
و علامه مجلسي در بحار بعد از ذکر چند خبر که تحديد فرمودند حرمت را تا زمان ظهور فرموده که اين تحديدات صريح است در نفي قول آنکه تخصيص داده اين را به زمان غيبت صغري به جهت اتکال بر بعضي تعليلات مستنبطه و استبعادات وهميه.
چهارم در کافي و کمال الدين به سند صحيح روايت است از حضرت صادق عليه السلام که فرموده صاحب اين امر مرديست که نام او را به اسم او نمي برد
[ صفحه 100]
کسي مگر کافر و فاضل صالح مازندراني در شرح اين خبر گفته که مراد به کافر در اينجا تارک اوامر و فاعل نواهيست نه منکر پروردگار و مشرک به او جل جلاله و در آن مبالغه اي است که در تحريم تصريح به اسم آن جناب و شايد آن مختص باشد به زمان تقيه به دليل آنچه ذکر نموديم در مواضع متفرقه و دلالت بعضي اخبار بر آن ظاهرا و مويد اين کلام است باقي نبودن به تحريم در آن در جميع واقات و ازمان اتفاقا و هرگاه تخصيص ما به آن راه يافت جايز است حمل آن بر آنچه ذکر نموديم پس دليل نمي شود بر شمول تحريم مر تمام زمان غيبت را. جهات ضعف اين کلام بر نظار مخفي نيست خصوص قرار دادن جواز در ايام ظهور را مخصص عمومات ادله حرمت با آنکه در همه آنها آن زمان را غايت تحريم قرار دادند پس گاهي داخل نبود تا به اتفاق خارج شود و پيش از ظهور قائلين به حرمت که جمهور علمايند هيچ زماني را خارج نکردند و بر فرض تسليم خروج زماني سبب جواز تصرف در عالم نمي شود و حمل بر تقيه در بسياري از آنها راه ندارد بلکه در معدودي که احتمال مي رود شبهه اي است که خواهيم گفت.
پنجم در کافي وعيون و کمال الدين و غيبت شيخ طوسي و غيره روايت است که حضرت امام علي نقي عليه السلام به ابو هاشم داود بن قاسم جعفري فرمود خلف بعد از من حسن پسر من است پس چگونه است حال شما با خلف بعد از خلف؟ گفت گفتم چرا؟ فداي تو شوم فرمود زيرا که شما نمي بينيد شخص او را و حلال نيست براي شما ذکر او به نام او.
ششم در کافي و کمال الدين از ريان بن صلت روايت شده است که گفت شنيدم حضرت رضا عليه السلام مي فرمايد در حالتي که سئوال کرده بودند از آن جناب از قائم عليه السلام پس فرمود جسمش ديده نمي شود و به اسم نام برده نمي شود.
[ صفحه 101]
هفتم در کمال الدين روايت شده است که حضرت صادق عليه السلام فرمود به صفوان بن مهران که مهدي از فرزندان من است.
پنجم از فرزند هفتم غايب مي شود از شما شخص او و حلال نيست براي شما نام بردن و همين خبر را در آنجا به سند ديگر از عبد الله بن يعقوب روايت کرده.
هشتم نيز در آنجا روايت کرده از حضرت کاظم عليه السلام که فرمود در ضمن ذکر قائم عليه السلام که مخفي مي شود بر مردم ولادت او حلال نيست براي ايشان نام بردن او تا آنکه ظاهر نمايد او را خداي عز وجل پس پر کند به او زمين را از داد چنانچه پر شده باشد از جور و ظلم.
نهم نيز در آنجا وخراز در کفايه الاثر روايت کردند از حضرت جواد عليه السلام که فرمود قائم ما آن کسي است که مخفي مي شود بر مردم دلادت او وغايب مي شود از ايشان شخص او و حرام است بر آنان نام بردن او و او همنام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و هم کنيه اوست.
دهم و نيز در آنجا روايت است که بيرون آمد در توقيعات صاحب الزمان صلوات الله عليه که ملعون است کسي که مرا نام برد در محفل مردم.
يازدهم و نيز در آنجا از محمد بن عثمان عمري قدس الله روحه روايت شده که گفت بيرون آمد توقيع به خط آن جناب که آنرا مي شناختم که هر که مرا نام برد در مجمعي از مردم به اسم من پس بر او باد لعنت خداي تعالي.
دوازدهم و نيز در آنجا روايت است از حضرت باقر عليه السلام که عمر پرسيد از حضرت امير المومنين عليه السلام از حال مهدي و گفت اي پسر ابيطالب خبر ده مرا از مهدي که اسم او چيست فرمود اما اسم پس مي گويم زيرا که حبيب من وخليل من وصيت کرد به من که او رابه نام خبر ندهم تا آنکه مبعوث فرمايد او را خداي عزوجل وآن از اموري است که خداي در علم خود آنرا به رسول خود به وديعت سپرده.
سيزدهم شيخ حسن بن سليمان حلي در کتاب مختصر نقل کرده از سيد
[ صفحه 102]
حسن بن کشيش که در کتاب خود روايت کرده به اسناد خود از حضرت صادق عليه السلام که آن جناب اشاره فرمود به پسر خود موسي عليه السلام و فرمود پنجم از فرزندان او غايب مي شود شخص او و حلال نيست ذکر او به اسمش.
و اين اخبار کثيره معتبره که شرايط حجيت آنها تمام و مويد است به اجماع منقول و شهرت محققه وافيست در اثبات مدعي و با اين حال مويد است به چند چيز: اول آنکه در تمام اخبار معراج که در آنجا خداي تعالي اسامي يک يک از امامان را براي پيغمبر خود نام برده همه را بنام اسم برده جز حضرت مهدي عليه السلام که به لقب ذکر فرموده و آن اخبار بيايد متفرقا در اين باب و باب آينده. دوم آنکه در جميع اخبار نبويه که در آنجا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ذکر فرمودند نام هر يک از اوصياي خود را و جمله از آنها بيايد در باب پنجم همه را به نام خود اسم بردند جز آن جناب را که به لقب ياد کردند يا فرمودند همنام من و حال آنکه حضرت باقر و امام محمد تقي عليه السلام نيز همنام آن جناب بودند. سوم کثرت القاب شايعه متداوله آن جناب که پيش از ولادت و پس از آن در ميان امت شايع بود حتي آنکه در جميع امم سالفه که بشارت مي دادند به ظهورآن جناب چنانچه بيايد از خطبه روز غدير رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم که فرمود الا انه قد يشربه من سلف بين يديه و در نزد همه به لقب معروف و در زيارت آن جناب است السلام علي مهدي الامم و اما حمل اين اخبار بر تقيه پس از جهاتي جايز نيست. اول آنکه تمام محدثين خاصه و عامه اين فقره را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل کردند که فرمودند اسم مهدي اسم من است چنانچه به اسانيد و ماخذ آن در باب چهارم اشاره خواهد شد پس همه دانا بودند به اسم آن جناب پس کيست آنکه از او بايد پنهان داشت؟ دوم آنکه در بسياري از اين اخبار و غير آن با نهي مذکور به نبردن اسم تصريح
[ صفحه 103]
فرمودند که او همنام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و با اين کلام راوي و سامع دانا شدند به نام اصلي پس اگر تقيه از آنها بود که دانا شدند و اگراز غير است که بايد ايشان در جاي ديگر ذکر نکنند پس عدم ذکر در آن مجلس دليلي ندارد بلکه لازم بود تنبيه ايشان که نکردند. سوم ذکر نکردن جناب خضر اسم آن حضرت را در محضر شريف امير المومنين عليه السلام و اسم نبرد از اجزاي شهادت و صفات آن حضرت قرار دادن و همچنين اسم نبردن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي جندل يهودي خيبري قابل حمل بر تقيه نيست چهارم آنچه گذشت که غايت زمان اين حرمت را ظهور قرار دادند و اين جمع نشود با آنکه حرمت دائر مدار خوف باشد. پنجم آنکه اگر مجرد ذکر اين اسم منشا خوف و فساد بود به ملاحضه آنکه جبارين در صدد قمع و قتل آن جناب بودند چون به ايشان خبر رسيده بود که زوال ملک جبارين و انقطاعت دولت ظالمين بر دست آن حضرت است پس بهتر آن بود که به هيچ اسم و لقب معروفي ذکر نشود خصوص لقب مهدي که در همه آن وعدها و وعيدهاي نبوي آن جناب به اين لقب ذکر شده و معروف شده بود به آن تا آنکه پسر خطاب از امير المومنين عليه السلام از حال مهدي مي پرسد و عبد الملک از زهري و منصور از سيد چنانچه بيايد پس در اختصاص به اين اسم راهي نباشد جز بودن آن از اسرار مکنونه و خصايص الهيه مثل بودن امير المومنين از خصايص جد بزرگوارش بعضي احتمال دادند که شايد سبب حرمت آن باشد که عوام به شنيدن آن معتقد اهل کتاب شوند که مي گويند پيغمبر آخر الزمان بعد از اين ظاهر خواهد شد و اما آنچه دلالت بر جواز مي کند پس چند خبر است که به حسب سند يا متن ضعيفند مثل خبري که دل لقب سيد گذشت که کنيز خيزراني گفت که نرجس خاتون در حيات امام حسن عليه السلام وفات کرد و بر سر قبر او لوحي بود که
[ صفحه 104]
در آن نوشته بود هذا قبر ام محمد اين قبر مادر م ح م د است و اين خبر علاوه بر ضعف سند و مجهول بودن راوي و معلوم نبودن نويسنده و دلالت نکردن نوشتن بر جواز گفتن معارض است با چند خبر که بعضي بيايد در باب ششم که نرجس خاتون بعد از وفات آن حضرت حيات داشت و احتمال مي رود که ام محمد کنيه نرجس خاتون باشد پس دلالتي بر مدعي نخواهد کرد و در خبر همين کنيزک است که اسم مادر آن حضرت صقيل بود و در کمال الدين صدوق روايت است که صقيل در وقت وفات حضرت عسکري عليه السلام حاضر بوده و او آب را با مصطکي جوش داد و خدمت آن جناب آورد بعد از نماز صبح و نياشاميده وفات کرد و مثل خبر لوح آن اگر چه در نهايت اعتبار است و لکن در متن آن اختلاف بسيار است. در بسيار احاديث از آن به لقب و کنيه ذکر شده اگر کسي بخواهد به جلد نهم بحار مراجعه کند که بيشتر آنها را ضبط کرده و علاوه ذکر در آن لوح که از اسرار مخزونه است و جز جابر کسي او را نديد دلالت بر جواز گفتن نمي کند و به طريقي که صدوق روايت کرده اسم مذکور است و لکن بعد از ذکر خبر فرموده خبر چنين رسيده. آنچه من به آن اعتقاد دارم نهي است از نام بردن آن جناب و مثل خبري که از علي بن احمد نقل شده که در مسجد کوفه سنگريزه را ديد که در آن اين اسم مبارک نقش شده بود به حسب خلقت وضعف دلالت آن نيز واضح است و روايت ابي غانم که حضرت را فرزندي شد و او را فلان اسم گذاشت و معلوم است که در نام بردن او يا مثل او از رواه غير معروف حجتي نباشد و خصوص که نام نهادن غير از نام بردن است و بعضي ادعيه که به اسم مذکور شده و آن علاوه بر قلت و معارضه با بيشتر آنها که به لقب ذکر شده و معلوم نبودن رسيدن به اين نحو چه احتمال مي رود که امام اول را اسم بردند و باقي را حواله به خواننده کردند
[ صفحه 105]
چنان که در مواضع بسيار تصريح شده پس برگشت آن به ناداني راواي باشد دلالت بر جواز در غيب آن موضع نکند و اضعف از همه استشهاد به کنيه امام حسن عليه السلام که ابي محمد است چه کنيه براي آن جناب هرگاه اسم علم شد مقصود در آن به ولد نيست مثل ابو الحسن اول و ابو الحسن دوم و اجزاي اعلام مرکبه دلالت بر جزء معني نکند مثل عبد شمس و ابي بکر و امثال آنها و بالجمله دست برداشتن از آن اخبار صحيحه صريحه مويده به اجماع و شهرت و وجوه سابقه به سبب اين قبيل اخبار خروج است از قانون استلال و طريقه فقها و در اين مقام بعضي مباحث علميه بود که با کتاب فارسي مناسبت نداشته.
صد و سي و هفتم نية الصابرين نيز در هدايه از القاب شمرده شده.
صد و سي و هشتم منتقم در آنجا و در مناقب قديمه از القاب شمرده شده. و در خطبه غديريه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است در اوصاف آن جناب الا انه المنتقم من الظالمين.
ودر خبر طولاني مشهور جارود بن منذر است به روايت ابن عياش در مقتضب که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده در آن شب که مرا به آسمان بردند خداوند وحي نمود به من که سئوال کنم از رسولاني که پيس از من مبعوث شدند پس گفتم بر چه مبعوث شديد؟ گفتند بر نبوت تو ولايت علي بن ابيطالب صلي الله عليه و آله و سلم وائمه که از شما خواهند بود آن گاه وحي نمود به من که ملتفت شو از طرف راست عرش پس ملتفت شد و ديدم علي و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و مهدي را که در پايابي از نور نماز مي کردند پروردگار تبارک و تعالي به من
[ صفحه 106]
فرمود اينها حجت منند براي اولياي من و اين يعني مهدي عليه السلام منتقم است از اعداي من.
و در علل الشرايع روايت شده است از حضرت باقر عليه السلام که فرمود آگاه باشيد که هر گاه قائم ما خروج کند زني را بر مي گردانند به سوي او تا او را حد بزند و انتقام کشد براي دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه از او راوي پرسيد چرا؟ او را حد مي زند فرمود براي افتراي او بر مادر ابراهيم فرمود چرا آن را خداوند به تاخير انداخت به قائم عليه السلام فرمود زيرا که خداوند تبارک تعالي مبعوث فرمود محمد صلي الله عليه و آله و سلم را رحمت و مبعوث فرمود قائم عليه السلام را نقمت.
و در کافي روايت شده است از آن جناب که فرمود هرگاه تمني مي کند يکي از شماها قائم عليه السلام را پس تمني کند آن را در عافيت زيرا که خداوند مبعوث فرمود محمد صلي الله عليه و آله و سلم را رحمت و مبعوث مي فرمايد قائم عليه السلام را نقمت.
و در کمال الدين روايت شده است که آن حضرت در سن سه سالگي به احمد بن اسحق فرمود انا بقيه الله في ارضه و المنتقم من اعدائه.
صد و سي و نهم مهدي صلوات الله عليه که اشهر اسماء و القاب آن حضرت است در نزد جميع فرق اسلاميه وشيخ طوسي در غيبت خود روايت کرده از ابي سعيد خراساني که او سئوال نمود از امام صادق عليه السلام که چرا ناميده شده آن جناب به مهدي فرمود زيرا که او هدايت
[ صفحه 107]
مي کند مردم را بسوي هر امر مخفي.
شيخ مفيد در ارشاد روايت کرده از آن جناب که فرمود قائم عليه السلام را مهدي ناميدند به آن دليل که هدايت مي نمايد مردم را به سوي امري که از او گم شده اند.
يوسف بن يحيي السلمي در کتاب عقد الدرر في الاخبار الامام المنتظر از حضرت باقر عليه السلام روايت کرده که فرمود مهدي را، مهدي مي گويند زيرا که هدايت مي کند بسوي امري خفي و بيرون مي آورد تورات و انجيل را از زميني که آن را انطاکيه مي گويند.
به روايت ديگرحضرت باقر عليه السلام فرمود: ناميده شده به مهدي زيرا که او هدايت مي کند به سفرها از تورات پس بيرون مي آورد آنها را از کوههاي شام و دعوت مي کند به سوي آنها يهود را واسلام مي آورند براي اين کتب قريب سي هزار نفر.
به روايت ديگر او را مهدي ناميدند به جهت آنکه هدايت مي کند به سوي کوهي از کوههاي شام پس بيرون مي آورد بر دستش جماعتي از يهود و در اين اخبار اشکالي است زيرا که آنچه فرمودند با معني هادي مناسبت دارد که به معني راه نماينده است نه با مهدي که به معني هدايت يافته است به راه راست و به ضم ميم هم نشايد زيرا که او کسي است که هديه براي کسي ميفرستد و توضيح جواب از اين اشکال در لقب هادي خواهد شد انشاء الله تعالي.
صد و چهلم عبد الله از اسامي مبارکه آن حضرت است چنان که در اسم احمد گذشت که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود اسم مهدي احمد و عبدالله و مهديست عليه السلام.
صد و چهل و يکم مومل شيخ کليني و طوسي روايت کردند از حضرت امام حسن عسکري عليه السلام که فرمود در آن وقت که حجت عليه السلام متولد شد گمان کردند ظلمه که ايشان مرا مي کشند تا اينکه قطع کنند اين نسل را پس چگونه ديدند قدرت خداوند را و ناميد او را مومل و ظاهر آن است که به فتح ميم دوم باشد يعني آنکه خلايق آرزوي او را دارند و در ندبه اشاره به اين مضمون شد بنفسي انت من امنيه شايق بتمني من مومن و مومنه ذکر افحنا.
صد و چهل و دوم منتظر در کمال الدين روايت شده است از امام محمد تقي عليه السلام که فرمود اما بعد از
[ صفحه 108]
حسن عليه السلام پسر او قائم به حق است که منتظر است راوي پرسيد که چرا او را منتظر نام کرده اند؟ فرمود براي آنکه براي اوست غايب شدني که بسيار خواهد بود روزهاي آن و بطول خواهد کشيد مدت آن پس انتظار خواهند کشيد خروج او را مخلصان و انکار خواهند کرد او را شک کنندگان و استهزا خواهند نمود به ياد کردن او جاحدين و دروغ خواهند گفت وقت قرار دهندگان و هلاک خواهند شد در آن غيبت شتاب کنندگان و رستگاري خواهند يافت در آن ايام تسليم کنندگان يعني آنان که گردن به تسليم گذارند و به چون و چرا که سبب توقف چيست و چرا خروج نمي کند کار ندارند و بنابر اين خبر، منتظر بفتح ظاء است يعني انتظار برده شده که همه خلايق پيوسته منتظر مقدم اويند.
صد و چهل و سوم ماء معين يعني آب ظاهر جاري بر روي زمين در کمال الدين و غيبت شيخ روايت شده است از حضرت باقرعليه السلام که فرمود در آيه شريفه قل ارايتم ان اصبح ماوکم غورا فمن ياتيکم بماء معين خبر دهيد که اگر آب شما فرو رفت در زمين پس کيست که بياورد براي شما آب روان فرمود اين آيه نازل شده در قائم عليه السلام مي فرمايد خداوند اگر امام شما غايب شد از شما که نمي دانيد او در کجاست پس کيست که بياورد براي ما امام ظاهري که بياورد براي شما اخبار آسمان و زمين و حلال خداوند عزوجل و حرام او را آن گاه فرمود و الله نيامده تاويل اين آيه و لابد خواهد آمد تاويل آن و قريب به اين مضمون چند خبر ديگر در آنجا و در غيبت نعماني وتاويل الاليات هست و وجه مشابهت آن جناب به آب که سبب حيات هر چيزي است ظاهر است بلکه آن حياتي که به سبب آن وجود معظم آمده و مي آيد به چندين مرتبه اعلي و اتم و اشد و ادوم از حياتيست که آب آورد بلکه حيات خود آب از آن جناب است.
در کمال الدين روايت شده از امام باقر عليه السلام که فرمود در آيه شريفه: اعلموا ان الله يحيي الارض بعد موتها بدانيدکه خداي تعالي زنده مي کند زمين را بعد از مردنش فرمود خداوند زنده مي کند به سبب قائم عليه السلام بعد از مردنش يعني بعد از جور اهل مملکتش. مخفي نماند که چون در ايام ظهور مردم از اين سرچشمه فيض رباني به سهل و آساني استفاضه کنند و بهره برند مانند تشنه اي که در کنار نهر جاري گوارايي باشد که جز اعتراف حالت منتظره نداشته باشد لهذا از آن جناب تعبير فرمودند به ماء معين و در ايام غيبت که لطف خاص حق از خلق برداشته شده به علت سوء کردارشان بايد رنج و تعب و عجز و لابه و تضرع و انابه از آن جناب فيضي به دست آورد و خيري گرفت و علمي آموخت مانند تشنه اي که بخواهد از چاه عميق تنها به آلات و اسبابي که بايد به زحمت به دست آورد آبي کشد و آتشي فرو نشاند لهذا تعبيرفرمودند از آن حضرت به بئر معطله و مقام را گنجايش شرح زياده از اين نيست.
[ صفحه 110]
صد و چهل و چهارم مخبر بما يعلن در مناقب قديمه و هدايا.
صد و چهل و پنجم مجازي بالاعمال اولرا در مناقب قديمه و هدايه و ثاني را در هدايه ازالقاب آن جناب شمرده اند.
صد و چهل ششم موعود را نيز در هدايه آن را از القاب شمرده. شيخ طوسي روايت کرده از حضرت سجاد عليه السلام که فرمود در آيه شريفه و في السماء رزقکم و ما توعدون و در آسمان است رزق شما و آنچه وعده کرده مي شويد وعده داده اند، فو رب السماء والارض انه لحق مثل ما انکم تنطقون پس قسم به پروردگار آسمان وزمين که آن حق است مثل آنکه شما سخن گوييد. فرمود که اين برخاستن و خروج قائم آل محمد عليهم السلام است و از ابن عباس نيز مثل ان نقل کرده و احتمال مي رود که غرض آن حضرت تاويل رزق درآيه باشد به ظهور آن جناب که به سبب نشر ايمان و حکمت و انواع علوم و معارف است که حقيقت رزق و مدد حيات انساني و عيش جاوداني است چنانچه طعام را در آيه شريفه فلينظر الانسان الي طعامه تفسير فرمودند به علم و آنچه بعد از آن ذکر شده از حب وانگور و زيتون و نخل و بساتين و چراگاه و غيره به انواع علوم و در غيبت نعماني روايت شده است از امام باقر عليه السلام که فرمود در زمان آن
[ صفحه 111]
حضرت حکمت داده مي شود بخلق تا به آنجا که زن در خانه خود حکم مي کند به کتاب خداوند و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم يا آنکه مقصود تفسير و ما توعدون باشد يعني آن موعودي که به شما داده شده و جميع انبياء امت هاي خود را به آمدن او وعده دادند آمدن آن جناب است که السلام علي المهدي الذين وعد الله به الامم ان يجمع به الکلم و در يکي از زيارات جامعه است در اوصاف آن جناب چنان چه در زيارت آن جناب است و اليوم الموعود و شاهد و مشهود.
صد و چهل و هفتم مظهر الفضايح. صد و چهل هشتم مبلي السرائر اول را در مناقب قديمه و هدايه و ثاني را هدايه از القاب آن جناب شمردند واز سير در سيره آن حضرت حقيقت اين دو لقب معلوم مي شود در غيبت نعماني از امام صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود در بين آنکه مرد در بالاي سر حضرت قائم عليه السلام ايستاده و به او امر و نهي ميفرمايد که فرمان ميدهد که او را در پيش روي حضرت بياورند پس او را به آن جا مي آورند ناگاه حکم مي کند که گردنش را بزنند پس نمي ماند در خافقين چيزي مگر آنکه از او مي ترسد و در روايت ديگر در همان جا که ايستاده امر مي فرمايد که گردنش را بزنند.
صد و چهل و نهم مبدئي آلايات چنانچه در هدايه است يعني ظاهر کننده آيات خداوند يا محل بروز و ظهور آيات الهيه چه از آن روزکه بساط خلافت در زمين گسترده شد و انبيا و رسل به آيات بينات و معجزات باهرات براي هدايت خلق بر آن بساط پا نهادند و مامور ارشاد و اعلاي کلمه حق و ازهاق باطل بر آمده براي احدي خداي تعالي چنين تکريم و اعزاز نفرمود و با احدي آن مقدار آيات نفرستاد که براي مهدي خود صلوات الله عليه فرستاده و روانه خواهد کرد
[ صفحه 112]
عمري به اين طولاني که خداي داند که به کجاي خواهد کشيد چون ظاهر شود در هيات و سن مردان سي ساله و پيوسته ابري سفيد بر سرش سايه افکند و به زبان فصيح ازاو ندا رسد که اوست مهدي آل محد عليهم السلام بر شيعيانش دست گذارد وعقولشان کامل شود در اردوي مبارکش عسکري باشد از ملئکه که ظاهر باشند و مردم ببينند چنانچه تا عهد ادريس نبي مي ديدند و عسکري از جن و دراردويش طعام و شرابي نباشد جز سنگي حمل شود که طعام و شرابشان از آن باشد از نور جمالش زمين جنان نوراني و روشن شود که به مهر و ماه حاجت نيفتد شر و ضرر از درندگان و حرات برود خوف و وحشت از ميان آنها برخيزد زمين گنجه هاي خود را ظاهر نمايد و چرخ ازسرعت سير بماند و عسکرش از روي آب راه روند و کوه و سنگ کافري را که به آنها خود را مخفي کردند نشان دهند و کافر را به سيما بشناسند و بسياري ازمردگان در رکاب مبارکش باشند و شمشير بر فرق زنده ها زنند و غير آنها از آيات عجيبه و همچنين آياتي که پيش ازظهور و خروج ظاهر شود که عدد آنها احصا نشود و بسياري از آن در کتب غيبت ثبت شده که همه آنها مقدمه آمدن آن جناب است و عشري از آن براي آمدن هيچ حجتي ظاهر نشده.
صد و پنجاهم محسن صد و پنجاه و يکم منعم صد و پنجاه و دوم مفضل هر سه در هدايه از القاب شمرده شده و هر سه آنها از اسماء حسني است که خداي تعالي آن جناب را مظهر اعظم آنها قرار داده.
سيد جليل علي بن طاوس در کتاب اقباب به سند صحيح روايت کرده در خبر طولاني که چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به نجران رفت براي دعوت نصاري آنجا علماي ايشان جمع شدند براي تحقيق صدق آن جناب و کتب آسماني را حاضر کردند و تفتيش نمودند از آن جمله
[ صفحه 113]
در صحيفه کبري حضرت آدم صفي الله که در آن سپرده شده بود علم ملکوت خداوند جل جلاله و آنچه آفريد در آسمان و زمين خود پس در مصباح دوم آن يافتند بعد از فقراتي چند آن گاه نظر کرد به سوي نوري که درخشيد پس سد کرد فضاي شکافته شده را پس گرفت مطالع مشارق را پس سير نمود به همين نحو تا آنکه گرفت تمام مغارب را آن گاه بالا رفت تا آنکه رسيد به ملکوت آسمان پس نظر نمود پس ديد که آن نور محمد صلي الله عليه و آله و سلم است و ديد جميع اکناف از بوي خوش آن معطر شدند و ديد چهار نور را که اطراف آن نور را گرفتند از راست و چپ و پيش رو و پشت سر که شبيه ترين چيزها بودند به آن نور در نور و بود در پي آنها نورهائي پس از آنها که استمداد مي نمودند از آن انوار و ديدند که اين انوار شبيهند به آنها در ضياء و عظمت و خوشبويي آن گاه نزديک شد به آن انوارو احاطه نمود به آن و اطراف آن را گرفت و نظر نمود پس ديد انواري را که بعد از آن بود به عدد ستاره ها و به غايت پست تر از مراتب آن انوار سابقه و پاره اي از اين انوار روشن تر از بعضي و با نورانيت بغايت با يکديگر متفاوت بودند آن گاه ظاهر شد سياهي مانند شب و چون سيل رو آورد از هر طرفي و جهتي پس چنين رو آوردند تا اينکه پر کردند صحراها و تپه ها را و ديد که آنها قبيح ترين چيزهاست در صورت و هيئت و متعفن ترين آنها در بو، پس متحير کرد آدم را آنچه ديد از اينها و گفت اي علام الغيوب واي غافرالذنوب و اي صاحب قدرت قاهره و مشيت عاليه کيست اين خلق سعيدي که ارجمند و بلند مرتبه نمودي او را بر عالميان وکيست اين نورهاي منيفه که جوانب آن را گرفتند پس وحي فرستاد خداوند به سوي او که اي آدم اين و اينها وسيله تواند و وسيله هر کس که نيکبخت کردم از خلق خود
[ صفحه 114]
اينها سابقين مقربين شافعين اند که شفاعتشان پذيرفته است و اين احمد است سيد ايشان و سيد مخلوقات من به علم خود او را برگزيدم و جدا کردم اسم او را از اسم خود پس منم محمود و اوست محمد و اين صنواو و وصي او تقويت کردم او را به او و گرداندم برکات خود و تطهير خود را درپي ايشان. اين است سيده کنيزان من وباقيمانده از احمد پيمبر من و اين دوسبط و دو خلق اند مر ايشان را و اين ذوات که نورشان شکافت آن انوار را بقيه ايشانند و آگاه باش که هر کدام را برگزيدم و از آلايش پاک نمودم و بر هر يک برکت و رحمت خود را فرستادم و به علم خود قرار دادم هر يکي را پيشواي بندگان خود و نور بلاد خود و نظر نمود پس ديد شبحي را در آخر ايشان که مي درخشيد در اين صفحه چنان که مي درخشد ستاره صبح از براي اهل دنيا پس خداوند تبارک و تعالي فرمود و به اين بنده سعيد خود باز مي کنم غلها را از بندگان خود و بر مي دارم بار را از ايشان و پر مي نمايم زمين خود را به وجود او و از مهرباني و رافت و عدل چنانچه پر شده پيش از او از قسوت و جور و نيز در آن خبر شريفي است که پس آن جماعت بصلوة(به صحيفه ح ظ) ابراهيم عليه السلام مراجعه کردند و در آنجا مذکور بود که خداوند به ميراث داده به آن حضرت تابوت آدم عليه السلام را که متضمن بود هر علمي را که خداوند تفضل فرموده بود به آن بر جميع ملائکه. پس نظر نمود ابراهيم در آن تابوت و در آن ديد خانه هاي به عدد صاحبان عزم از پيغمبران و رسولان و اوصياي ايشان و نظر نمود پس ديد خانه محمد صلي الله عليه و آله و سلم را آخر انبياء و ازراست او علي بن ابي طالب عليه السلام را که دامان او را گرفت پس شکل عظيمي را که نورش مي درخشيد و در آن بود که اين صنواو و وصي اوست که مويد است به نصر.
[ صفحه 115]
ابراهيم عرض کرد الهي و سيدي کيست اين خلق شريف پس خداوند به او وحي کرد که اين بنده من و برگزيده من فاتح خاتم است و اين است وصي وارث اوگفت اي پروردگار من کيست فاتح خاتم فرمود اين محمد صلي الله عليه و آله و سلم برگزيده من و اول مخلوق من و حجت بزرگ من در آفريدگان من پيغمبرش کردم و او را برگزيدم آن گاه که آدم ميان گل و جسد بود تا اينکه مي فرمايد و نظر نمود ابراهيم پس دوازده بزرگ را ديد که از غايت نيکويي شکل نزديک بود که نور از آن درخشان شود پس سوال کرد پروردگار عزوجل خود را و گفت پروردگارا مرا خبر ده به نامهاي اين صورتها که مقرون است به دو صورت محمد و وصي او صلوات الله عليهما پس وحي فرستاد خداوند به سوي او که اين کنيز من و باقيمانده پيغمبر من است فاطمه صديقه طاهره و قرار دادم او را با خليل او عصبه اي از براي پيغمبر خود و اين دوحسنانند و اين فلان است و اين فلان واين کلمه من است که به او منتشر مي کنم رحمت را در بلاد خود و به او بيرون مي آورم دين خود را بعد از ياس و نااميدي ايشان که من ايشان را به فرياد برسم الخ. کافي است در اين مقام مضمون اين خبر شريف که ابن طاوس آن را از اصل کتاب عمل ذي الحجه حسن بن اسمعيل بن اشناس برداشته و او از معروفان قدماست و معروف به ابن اشناس صاحب يکي از نسخ صحيفه کامله که در ترتيب و مقدار و کلمات با نسخه متداوله مغايرت بسيار دارد و محل اختلاف آن در محلش مذکور است و از آنچه ذکر شد معلوم مي شود وجه لقب.
صد و پنجاه و سوم منان چنانچه درهدايه است و آن نيز چون اسامي مبارکه سابقه از اسماء حسني است و دريد باسطه خبري ذکر مي شود مناسب مقام.
[ صفحه 116]
صد و پنجاه و چهارم موتور در چندخبر شريف به اين لقب مذکور شده و موتور به والد آن است که پدرش کشته شده و خوانخواهي او نشده و مجلسي (ره) فرمود که مراد به والد يا حضرت عسکري عليه السلام يا جناب امام حسين عليه السلام يا جنس والد که شامل باشد همه ائمه عليهم السلام و در خبري موتور بابيه دارد آن هم مثل سابق است و چون طلب خون امامان گذشته نشد و جانشيني امامت به آنجناب رسيد آن حق منتقل به آن حضرت شد و لب خون جميع را خواهد کرد بلکه چون وارث جميع انبياء و مرسلين و اوصياء راشدين است طلب خون تمام را خواهد کرد بلکه چون وارث جميع انبياء و مرسلين و اوصياء راشدين است طلب خون تمام را خواهد کرد که شهيد شدند چنانچه در دعاهاي ندبه صريحا مذکور است و به ملاحظه اي تمام آنها به منزله والدند براي آن جناب که از همه ارث برده پس موتور است به تمام آن سلسله عليه آلهيه
و در غيبت نعماني روايت شده است از امام صادق عليه السلام در حديثي که فرمود به ابو بصير اي ابا محمد قائم عليه السلام خروج مي کند موتور و خشمناک بر بدن اوست پيراهن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که بر بدن آن جناب بود روز احد يعني آن پيراهن خون آلود چنانچه بيايد در وارث.
صد و پنجاه و پنجم مدبر در مناقب قديمه از القاب آن حضرت شمرده شده. صد و پنجاه و ششم مامور نيز در همان کتاب.
صد و پنجاه و هفتم مقدره چنانچه در هدايه است و آن به معني توانايي است چه از کثرت بروز و ظهور عجايب قدرتهاي الهيه از آن جناب به حدي رسيده که گويد عين قدرت شده چنانچه اطلاق عدل و قسط بر آن جناب که گذشت به همين ملاحظه است.
[ صفحه 117]
صد و پنجاه و هشتم مامول چون مومل يعني آنکه آرزو و اميد او را دارند چنانچه در غيبت نعماني از امام صادق عليه السلام روايت شده است که بعد از ذکر بسياري علامات فرمود آن گاه بر مي خيزد قائم مامول و امام مجهول الخ و در غيبت فضل فرمود سلطان مامول و در زيارت ماثوره آنجناب است: السلام عليک ايها الامام المامول و در مصباح شيخ طوسي و غيره روايت است از عاصم بن حميد که حضرت صادق عليه السلام فرمود و ذکر نمود عملي براي حاجت که آن روزه گرفتن روز چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه و غسل و پوشيدن لباس نظيف و رفتن بر بام خانه و دو رکعت نماز گزاردن است وخواندن دعاي که يکي از فقرات آن اين است که متقرب مي شوم به توبه بقيه باقي مقيم بين اولياي خود که پسنديدي او را براي نفس خود طيب طاهر فاضل خير نور زمين و عماد او ورجاي اين امت و سيد ايان آمر به معروف و ناهي از منکر ناصح امين که مويدي است از پيغمبران خاتم اوصياء نجباء طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين.
صد و پنجاه و نهم مفرج اعظم در هدايه و مناقب قديمه از القاب شمرده شده. شيخ مسعودي در اثبات الوصيه و حضيني در کتاب خود غير از هدايه روايت کردند از حضرت رضا عليه السلام که فرموده هرگاه غايب شد عالم شما ازميان شما پس منتظر باشيد فرج اعظم را.
صد و شصتم مضطر در تفسير علي بن ابراهيم روايت شده از حضرت صادق عليه السلام که فرمود در آيه
[ صفحه 118]
شريفه امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء و يجعلکم خلفاء الارض که نازل شده درحق قائم عليه السلام اوست و الله مضطر هرگاه دو رکعت نماز بخواند در مقام يعني مقام ابراهيم عليه السلام و خداي را بخواند پس اجابت مي کند او را و بر طرف مي کند سوء را مي گرداند او را خليفه زمين.
در تاويل الايات شيخ شرف الدين روايت شده است از امام باقر عليه السلام که فرموده در آيه مذکوره(المضطر) که آن نازل شده در حق قائم عليه السلام چون خروج کند عمامه بر سر نهد و در مقام نماز کند و به سوي پرورگار خود تضرع نمايد پس هرگز رايتي از او برنگردد يعني به هر جا فرستد فتح کند
و نيز از امام صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود به درستي که قائم عليه السلام چون خروج کند داخل مسجد الحرام شود رو به کعبه نمايد و پشت به مقام ابراهيم عليه السلام آن گاه دو رکعت نماز به جاي آورد آن گاه برخيزد و بگويد اي مردم من همانندترين مردمم به آدم، من همانندترين مردمم به ابراهيم، من همانندترين مردمم به اسمعيل و من سزاوارترين مردمم به محمد صلي الله عليه و آله و سلم آن گاه دستهاي خود را به آسمان بلند کند پس دعا نمايد و تضرع کند تا اينکه برو در افتد و اين است قول خداي عز و جل امن يجيب المضطر الخ.
صد و شصت و يکم من لم يجعل الله له شبيها نيز در مناقب قديمه از القاب آن جناب شمرده شده و در هدايه سميا نقل کرده وتفسير نموده به شبيها و با اندکي تامل در اين باب و باب آينده معلوم مي شود که احدي شبيه و نظير آن جناب نبوده و به رتبه عزت و جلالش نرسيده و نخواهد رسيد.
[ صفحه 119]
صد و شصت و دوم مقتصر در مناقب قديمه از القاب شمرده شده و شايد مراد اين باشد که جميع انبيا و اوصياي گذشته در ايام رياست و عزلت مبتلا بودند به معاشرت و موانست و مصاحبت بلکه مواصلت و مناکحت با منافقين و فاسقين و مامور بودند به مدارا و موالفت باآنها براي حفظ و بقاي دين و عصابه مومنين و لکن حضرت مهدي صلوات الله عليه اقتصار خواهد فرمود از انصار و اعوان و مصاحب به مومنين مخلصين و عباد صالح که خداي تعالي از ايشان مدح فرموده وخبر داده که عبادا لا اولي بأس شديد چنانچه عياشي روايت کرده و بقول خود ان الارض يرثها عبادي الصالحون چنانچه علي بن ابراهيم روايت کرده و رشته الفت و مجالست و موانست با کفار و منافقين بالمره گسسته خواهد شد صالح و طالح و طيب و خبيث از يکديگر جدا شوند و هرگز به احدي از ايشان مستعين نشود چنانچه بسيار مي شد که جد اکرمش به اعانت منافقان جهاد مي کرد با مشرکان و احتمال مي رود که کلمه مذکور منتصر باشد يعني داد گيرنده و از آيه شريفه اخذ شده باشد که و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما عليهم من سبيل
چنانچه در تفسير قمي روايت شده است از حضرت باقر عليه السلام که فرمود يعني قائم عليه السلام و اصحاب او قائم عليه السلام چون خروج کرد دادگيرد از بني اميه و از کذابان و ناصبيان.
صد و شصت و سوم المصباح الشديد الضياء چنانچه در لقب بيست و هشتم گذشت.
صد و شصت و چهارم ناقور صور است مانند شاخ و مثل آن که در او مي دمند
[ صفحه 120]
در غيبت نعماني روايت است از امام صادق عليه السلام که فرمود در آيه شريفه و اذا نقر في الناقور پس هرگاه دميده شد در صور که از براي ما امامي است مستقر پس هرگاه اراده فرمود خداي عزوجل اظهارامر خود را بيفکند در دلش آن گاه ظاهر شود و خروج کند به امر خداي عزوجل.
در تفسير سياري روايت شده است از آن جناب عليه السلام که فرمود در آيه مذکوره دميده مي شود درکوس (الناقور) قائم عليه السلام و او را اذن مي دهند به خروج.
در اثبات الوصيه مسعودي روايت شده است از مفضل بن عمر که گفت سوال نمودم از حضرت صادق عليه السلام از تفسير جابر پس فرمود خبر مده به او سفله را که افشاء خواهند نمود آنرا آيا نخواندي در کتاب خداي عزوجل فاذا نقر في الناقور بدان که از ما امامي خواهد بود پنهان پس هرگاه اراده فرمود خداوند عزوجل اظهار امر خود را مي افکند در قلبش پس ظاهر مي شود و بر مي خيزد به امر خداوند جل ثناوه.
صد و شصت و پنجم ناطق در مناقب قديمه و هدايه از القاب آن حضرت شمرده شده و در مقتضب الاثر روايت شده است در خبري طولاني که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي سلمان ذکر نمود اسامي ائمه عليهم السلام را تا اينکه فرمود پس حسن بن علي صامت امين عسکري و سپس پسر او حجة الله ابن الحسن المهدي المناطق القائم بحق الله و در زيارت عاشوراست. به روايت ابن قولويه و ان يرزقني ثارکم مع امام مهدي ناطق لکم و به روايت شيخ طوسي امام مهدي ظاهر ناطق منکم و ناطق بودن آن
[ صفحه 121]
حضرت ظاهر است چه آباء طاهرينش مهر خموشي بر لب زده بودند از علوم و اسرار و معارف وحکم به علت نبودن مصلحت حمله نفرمودند مگر اندکي بلکه بسياري از احکام به علت خود از اعداء در پرده خفا مانده.
محمد بن طلحه شافعي گفته است که حضرت اميرالمومنين عليه السلام را بطين مي گفتند يعني مبطن و مخفي دارنده علوم و اسراري که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او آموخته بود به علت نداشتن محل قابل وخوف و نبودن مجال و همه گنجهاي الهيه ذخيره شده که از لسان مبارک آن حضرت به مردم رسد و در دعاي ماه مبارک است که خدايا ظاهر کن دين خود و سنت پيغمبر خود را تا آنکه مخفي نکند چيزي از حق را را از بيم احدي از خلق.
صد و شصت و ششم نهار شيخ فرات ابن ابراهيم در تفسير خود روايت کرده از امام باقر عليه السلام که فرمود حارث اعور عرض کرد به حسين عليه السلام که يابن رسول الله فداي تو شوم خبر ده مرا از قول خداوند در کتاب خود و الشمس و ضحيها فرمود واي بر تو اي حارث اين محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است گفتم فداي تو شوم معناي قول خداوند و القمر اذا تليها چيست؟ فرمود اين امير المونين علي بن ابيطالب عليه السلام است که در پي آمده محمد صلي الله عليه و آله و سلم را باز گفتم قول خداوند و النهار اذا جليها چيست؟ گفت اين قائم است از آل محمد عليهم السلام که پر کند زمين را از عدل و داد
و در تفسير علي ابن ابراهيم روايت شده است از امام باقر عليه السلام که فرمود در آيه شريفه و الليل اذا يغشي که شب در اينجا دومي است که فرو پوشانيد
[ صفحه 122]
امير المومنين عليه السلام را در دولت خود که جاري شد براي او بر آن جناب (عبارت خبر غش بود که به معني خيانت و مکر است و ظاهرا حاصل معني آيه باشد چه اين دو ماده با هم فرق ندارند مند دارند منه و امر فرمود امير المومنين عليه السلام راکه صبر کند (يا فرمودآن جناب ما را که صبر کنيم نسخه احتمال هر دو را دارد منه)، در دولت ايشان تا منقضي شود و آن دولت و النهار اذا تجري فرمود نهار آن قائم از ما اهل بيت است که هرگاه برخاست غلبه کند بر دولت باطل و در قرآن زده شده در او مثلها و مخاطبه نموده به آنها يعني خداي تعالي با پيغمبر خود و ماها پس نمي داند آن راغير از ما.
صد و شصت و هفتم نفس نيز در هدايه از القاب شمرده شده.
صد و شصت و هشتم نور آل محمد عليهم السلام چنانچه در خبري است که بيايد در باب دهم انشاء الله از حضرت صادق عليه السلام و در ذخيره از اسامي آن جناب شمرده شده که در قرآن مذکور است و در چند خبر که بعضي گذشت و بعضي خواهد آمد مذکور است در آيه شريفه و الله متم نورده يعني به ولايت قائم عليه السلام و به ظهور آن جناب و در آيه و اشرقت الارض بنوريها که مراد روشن شدن زمين است به نور آن جناب و در يکي از زيارت جامعه است در اوصاف آن حضرت نور الانوار الذي تشرق به الارض عما قليل
و در غايه المرام و غيره روايت شده از جابر بن عبد الله انصاري که گفت داخل
[ صفحه 123]
شدم در مسجد کوفه در حالي که امير المومنين با انگشتان مبارک مي نوشت و تبسم مي فرمود پس گفتم يا امير المومنين چه ترا به خنده آورده؟ فرمود عجب دارم از آنکه مي خواند اين آيه را نمي شناسد آن را بحق معرفت پس گفتم به آن جناب که کدام آيه است يا امير المومنين فرمود: الله نورالسماوات و الارض تا آخر مثل نوره کمشکوه مشکوه محمد صلي الله عليه و آله و سلم است. فيها مصباح منم مصباح در زجاجه الزجاجه حسن و حسين عليهما السلام است کانها کوکب دري علي بن الحسين است يوقد من شجره مبارکه محمد بن علي است زيتونه جعفر بن محمد است لا شرقيه موسي بن جعفر است و لا غريبه علي بن موسي الرضا است يکاد زيتها يضي ء محمد بن علي است و لو لم تمسسه نار علي بن محمد است نور علي نور سن بن علي است يهدي الله لنوره من يشاء قائم مهديست عليهم السلام.
در پاره اي از اخبار معراج مذکور است که نور آن جناب در عالم اظله ميان انوار و اشباح ائمه عليهم السلام مانند ستاره اي درخشان بود در ميان ساير کواکب و در خبري چون ستاره صبح براي اهل دنيا.
صد و شصت و نهم نور الاصفياء. صد و هفتادم نور الاتقياء
[ صفحه 124]
مستند هر دوگذشت در لقب بيست و هشتم.
صد و هفتاد و يکم نجم در ذخيره از اسامي آن جناب شمرده شده است که در قرآن مذکور است.
صد و هفتاد و دوم ناحيه مقدسه در جنات الخلود گفته شده است که در ايام تقيه گاهي آن حضرت را به اين لقب مي خواندند.
صد و هفتاد و سوم و اقيذ در کتاب مذکور مسطور است که اين لقب آن جناب است در کتب سماويه يعني غيب شونده مدت مديد و در تاريخ عالم آرا مذکور است که اسم آن حضرت در تورات و اقيذ ما نوشته شده.
صد و هفتاد وچهارم وتر در مناقب قديمه و هدايه از القاب شمرده شده يعني تنها و طاق و فرد و منفرد در کمال و فضايل که ممکن باشد تحقق آن در نوع بشر و در خصايص و اکرامات مخصوصه الهيه که گذشت و خواهد آمد که احدي از حجج قبل از آن جناب به آنها سر افراز نشده.
صد و هفتاد و پنجم وجه در هدايه از القاب شمرده شده و در زيارت آن جناب است السلام علي وجه الله المتلقب بين اظهر عباده.
صد و هفتاد و ششم ولي الله مکرر در اخبار به اين لقب مذکور شده خصوص در لسان رواه و دريد باسطه بيايد که خداوند در شب معراج فرمود که او يعني قائم عليه السلام ولي من است براستي و در کفايه الاثر خراز روايت شده از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود چون برسد وقت خروج او براي اوست شمشيري غلاف کرده پس ندا کند اورا شمشير که
[ صفحه 125]
برخيز اي ولي الله و بکش دشمنان خدا را و در خبر ديگر فرمود کع علم آن حضرت نيز به همين لقب ندا در آن وقت کند.
صد و هفتاد و هفتم وارث نيز در مناقب قديمه و هدايه از القاب آن حضرت شمرده شده و بيايد در خطبه غديريه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود الا انه وارث کل علم و المحيط به و هويدا است که آن جناب وارث علوم و کمالات ومقامات و آيات بينات جميع انبيا و اوصياء و آباء طاهرين خود عليهم السلام است
و در حديثي طولاني مفضل است که حضرت صادق عليه السلام فرمود چون عسکر حسني وارد کوفه شود حسني ازعسکر خود جدا شود و حضرت مهدي صلوات الله عليه نيز از عسکر خود جدا شود پس ميان دو لشگر بايستند پس حسني به آن جناب بگويد اگر تو مهدي آل محمدي پس کجاست عصاي جد تو رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و انگشتر او و برد او و زره او که او را فاضل مي گفتند و عمامه او که سحاب نام داشت واسبش که مربوع نام داشت و ناقه غضباء او و استر دلدل او و حمار او که يعفور مي گفتند و شتر سواري او براق و قرآني که جمع کرد آنرا اميرالمومنين عليه السلام بدون تفسير و تاويل؟ پس حضرت حاضر نمايد جوالي يا مانند آن که او را سفط گويند که در آن است آنچه او خواسته مفضل گفت اي آقاي من همه آنها در سفط است؟ فرمود بلي و الله و ترکه جميع پيغمبران حتي عصاي آدم و آلت نجاري نوح و ترکه هود و صالح و مجموعه ابراهيم و صاع يوسف و مکيال شعيب و آينه او و عصاي موسي و تابوتي که در اوست بقيه آنچه ماند از آل موسي و آل هارون که
[ صفحه 126]
ملائکه بر مي دارند و زره داود و عصاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و انگشتر سليمان و تاج او و رحل عيسي و ميراث جميع پيغمبران و مرسلان در آن سفط است.
و شيخ ابو الفتوح رازي در تفسير خود روايت کرده که از صادقين علهيماالسلام خبر رسيده که تابوت و عصاي موسي در درياي طبرستان است و درعهد حضرت صاحب الزمان عليه السلام از آنجا بر آرند.
در غيبت نعماني روايتي است از حضرت صادق عليه السلام که فرمود عصاي حضرت موسي از شاخه درخت آس بود که در بهشت کاشته شده بود و جبرئيل عليه السلام آنرا براي او آورد چون متوجه شد به سمت مدين و آن عصا و تابوت آدم عليه السلام در درياچه طبريه است و کهنه نمي شوند و متغير نمي شوند تا اينکه بيرون آورد آنها را قائم عليه السلام چون خروج نمايد و در چند خبر رسيده که کتب اصليه سماويه در غاري است در انطاکيه و آن حضرت آنها را بيرون خواهد آورد
و در غيبت فضل بن شاذان است از حضرت باقر عليه السلام که فرمود اول چيزي که ابتدا مي فرمايد به آن قائم عليه السلام آن است که مي فرستد به انطاکيه پس بيرون مي آورد از آنجا تورات را از غاري که در آن عصاي موسي عليه السلام و خاتم سليمان است
و در غيبت نعماني است از حضرت صادق عليه السلام که فرمود به يعقوب بن شعيب آيا نشان بدهم بتو پيراهن قائم عليه السلام را که در آن خروج مي کند؟ گفتم بلي پس طلبيد کتابداني را و آنرا باز کرد و ازآن پيراهن کرباسي بيرون آورد و پهن کرد پس ديد در آستين چپ او خوني پس فرمود اين پيراهن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است که بر بدن مبارکش بود آن روز که دندانش راشکستند و در او خروج مي کند قائم عليه السلام پس آن خون را بوسيدم و بر روي خود گذاشتم آن گاه آن را پيچيد و برداشت و در همان کتاب (نعماني) و کافي روايت شده که فرمود بيرون مي رود صاحب اين امر از مدينه به سوي مکه با ميراث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم
[ صفحه 127]
راوي پرسيد ميراث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چيست؟ فرمود شمشير رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و زره او و عمامه آن جناب و عصاي او و اسحله آن حضرت و زين اسب او.
صد و هفتاد و هشتم هادي در تاريخ جهضمي در باب القاب ائمه عليهم السلام آمده است که لقب قائم عليه السلام هادي مهدي است و در اخبار و ادعيه و زيارات به اين لقب مکرر مذکور است و خداي تعالي کسي را هادي براي کافه عالميان نکند و به سوي ايشان نفرستد بلکه وعده ندهد که کارش را به انتها رساند مگر بعد از آنکه خود به حقيقت هدايت يافته و جميع راه هاي حق و حقيقت براي او مفتوح شده و به مقاصد رسيده و مستعد هدايت کردن شده پس آنرا که خداي تعالي او را هادي قرار داده و به اين لقب او را سرافراز نموده بايد مهدي باشد و جنابش مهدي ناميده نمي شود مگر داراي آن مقام از هدايت شود که تواند از جانب حضرت مقدسش در مقام هدايت خلق برآيد و هر کسي را به راهي که داند و تواند به مقصد خويش حسب استعدادش رساند و به اين ملاحظه جايز است تفسير هر يک به ديگري چنانچه در لقب مهدي گذشت.
چون از جناب صادق عليه السلام پرسيدند از معني مهدي فرمود آنکه هدايت نمايد مردم را الخ يعني آن مهدي که خداي تعالي او را مهدي ناميده آن آن کسي است که مقام هدايت يافتنش به جايي رسيده که تواند از جانب اقدسش در مقام هدايت کردند بر آيد و نظير اشکال تفسير مهدي به هادي اشکالي است که در لقب مبارک امير المومنين عليه السلام رسيده. در معاني الاخبار و علل روايت شده از امام باقر عليه السلام که از آن جناب پرسيدند امير المومنين عليه السلام را چرا امير المومنين مي گويند
[ صفحه 128]
فرمود لانه يميرهم العلم زيرا که آن حضرت طعام علم براي ايشان مي آوردند آيا نشنيدي کتاب خداوند را و نمير اهلنا و وجه اشکال آن کهميره که بمعني جلب طعام است از ماريمير ميرا و امير از امر يامر است بمعني فرمان دهنده پس بعضي گفتند که اين بر وجه قلب است و بعضي گفتند که امير فعل مضارع است برصيغه متکلم و خود حضرت اين کلام را فرموده آن گاه مشتهر شد به آنچه گفته اند در تابط شرا و وجه سوم گفته اند که امراي دنيا امير شده اند به جهت آنکه ايشان متکلفند جلب طعام را براي خلق و آنچه محتاجند به آن دو امور معاش خود به زعم خودشان و اما امير المومنين عليه السلام پس امارت او به جهت امريست بزرگتر از اين زيرا که آن جناب بر ايشان جلب طعام روحاني مي کند که سبب حيات ابديه و قوت روحانيه ايشان است با مشارکت امراء در ميره جسمانيه و علامه مجلسي رحمه الله اين وجه را پسنديده و بهتر همان است که در تفسير مهدي گفتم به اين که امارت از جانب خداوند نشود مگر بعد از تکميل و استعداد و رسيدن در مراتب علوم به درجه اي که هر کس به هر چه محتاج باشد تواند به او تعليم نمايد پس تا خود عالم راسخ عامل نشود بر مسند امارت الهيه نتواند نشيند پس ازهر کسي که خبر دهد که از اين مقام علمي، او را توان گفت که به مقام امارت رسيده و هر که را امير خواند ناچار درجات علوم را طي نموده نه چون امارت مخلوق که هر جاهل ناداني را امير خواند ناچار درجات علوم را طي نموده نه چون امارت مخلوق که هر جاهل ناداني را امير کنند و شايد بتوان آن وجه سوم را به اين راجع نمود و الله العالم.
صد و هفتاد و نهم يد الباسطه در هدايه از القاب خاصه شمرده شده يعني دست قدرت و نعمت خداوندي که به او مي گستراند رحمت و رأفت و لطف خود را بر بندگان و فراخ مي فرمايد روزي را بر ايشان و دفع مي نمايد بلا را از ايشان
[ صفحه 129]
شيخ صدوق در امالي روايت کرده از عبدالله بن عباس که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود چون مرا به آسمان هفتم بردند و از آنجا به سوي سدره المنتهي و از سدره به سوي حجابهاي نور، ندا کرد به امر پروردگار جل جلاله که اي محمد تو بنده مني و من پروردگار تو پس از براي من خضوع کن و مرا پرستش نما و بر من توکل کن و به من اعتماد نما من راضي شدم به تو که بنده و حبيب و رسول و نبي من باشي و به برادر تو علي عليه السلام که خليفه وباب باشد پس او حجت من است بر بندگان من و پيشواست براي خلق من او شناخته مي شود دوستان من از دشمنان من و به او جدا مي شود حزب شيطان از حزب من وبه او بر پا مي شود دين من و حفظ مي شود حدود من و نافذ مي شود احکام من و به تو و به او و به ائمه از فرزندان او رحم مي کنم زمين خود را به تسبيح و تقديس وتهليل و تکبير و تمجيد خود و به او پاک مي کنم زمين را از دشمنان خود و ميراث مي دهم آن را به اولياء خود و به او مي گردانم کلمه آنان را که به من کافر شدند و خوار و کلمه خود را بلند و به او زنده مي کنم و حيات مي دهم بندگان خود و بلاد خود را به علم و از براي او ظاهر مي کنم گنجها و ذخيره ها را به مشيت خود و ظاهر مي کنم براي او اسرار و ضمائر را با اراده خود و امداد مي کنم او را به ملائکه خود که او را مويد شوند بر انفاذ امر من و اعلان دين من اين است ولي من بحق و مهدي بندگان من براستي.
صد و هشتادم يمين در هدايه از القاب شمرده شده و آن مثل يد باسطه است.
صد و هشتاد و يکم و قول شيخ احمد بن محمد بن عياشي در جزو ثاني السدوي که گفت ملاقات کردم در بيت المقدس عمران بن خاقان را که بر دست منصورمسلمان شده بود و او با
[ صفحه 130]
يهود محاجه کرده بود به بيان و علمي که داشت و نمي توانستند منکر شوند او را به جهت آنچه در تورات بود از علامات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و خلفاي بعد از او پس روزي به من گفت اي ابا موزج ما مي يابيم در تورات سيزده اسم را يکي از آنها محمد صلي الله عليه و آله و سلم است و دوازده نفر از اهل بيت او که آنها اوصيا و خلفاي اويند و مذکورند در توارت نيست در پيشوايان بعد از آن حضرت کسي از تيم و نه از عدي و نه از بني اميه و من گمان مي کنم آنچه اين شيعه مي گويند حق باشد گفتم مرا خبر ده به آن گفت به من عهد و ميثاق خداوندي بده که خبر نکني شيعه را به چيزي از آن که به آن بر من غلبه کنند گفتم چرا خوف داري از اين و اين قوم يعني بني عباس از بني هاشمند گفت نيست نامهاي ايشان نامهاي اينها بلکه ايشان از فرزندان اول ايشان محمد صلي الله عليه و آله و سلم اند و از باقيمانده او در زمين يعني صديقه طاهره عليهما السلام بعد از او پس دادم به او آنچه خواست از پيمانها گفت به من خبر ده به آنها پس از من اگر من پيش از تو مردم و گر نه بر تونيست که خبر دهي به آنها احدي را گفت مي يابيم آنها را در تورات شموعل، شماعيسحوا، و هي هر، حي ابثوا، بما مدثيم، عوشود، بسنم، بوليد و بشير العوي، فوم لوط کودود، عان لاند بود، و هوه ل، نسخه چنين بود و صحت و سقم آن بر عهده من نيست. مخفي نماند که مراد از تورات گاهي همان کتاب آسماني منزل بر حضرت موسي عليه السلام است که مشتمل است بر پنج سفر و گاهي اطلاق مي شود بر تمام کتب آسماني که نازل شده از عهد آن حضرت تا قبل از جناب عيسي صلي الله عليه و آله و سلم بر پيغمبران که در آن زمانها بودند و آنها را عهد عتيق نيزمي گويند.
صد و هشتاد و دوم يعسوب الدين در غيبت شيخ طوسي روايت شده از امام صادق عليه السلام که امير المومنين عليه السلام مي فرمود که پيوسته مردم در نقصانند تا آنکه گفته نمي شود الله يعني نام
[ صفحه 131]
خداي تعالي برده نمي شود پس هرگاه چنين شد ثابت مي ماند يعسوب دين با اتباعش پس مبعوث مي فرمايد خداوند گروهي را از اطراف زمين که مي آيند مانند ابرهاي تنگ پاييز قسم به خداوند که مي شناسم اسمهاي ايشان و قبيله هاي ايشان و اسم اميرايشان را و ايشان را بر مي دارد خداوند به نحوي که مي خواهد از قبيله يک مرد و دو مرد و شمرد تا رسيد به نه پس جمع مي شوند از آفاق سيصد و سيزده مرد عدد اهل بدر و اين است قول خداوند عزوجل اينما تکونوايات بکم الله جميعا ان الله علي کل شيي ء قدير در هر کجا که باشيد خداوند تبارک و تعالي مي آورد همه تان را به درستي که خداوند جل جلاله بر هر چيزي تواناست حتي آنکه مرد دستها را گرد زانوا حلقه کرد و شک مي کند در يکديگر پس مي گشايد آنرا تا آنکه خداوند عزوجل مي رساند او را به آنجا و جزء اول اين خبر را سيد ره در کتاب شريف نهج البلاغه نقل کرده و متن آن اين است فاذا کان ذلک ضرب يعسوب الدين بذنبه فيجتمعون اليه کا يجتمع قزع الخريف سيد ره فرموده که يعسوب دين سيد عظيم مالک امور مردم است در آن روز فزع پاره هاي ابري است که در او آب نيست و خبري در نهايت و زمخشري و ديگران اين فقرا را که کنايه از ظهورحضرت مهدي صلوات الله عليه است نقل کرده شرح نمودند و يعسوب در اصل ملکه امير مگس عسل است و ذنب کنايه از انصارآن حضرت است و آنچه ترجمه شد مطابق تفسيري است که زمخشري کرده. مخفي نماند که بيشتر اين اسامي و القاب بوده کنيه ها که ذکر شد از جانب مقدس
[ صفحه 132]
حضرت باري تعالي و انبياء و اوصياء عليهم السلام است و نام گذاردن خداي تعالي و خلفايش اسمي را براي کسي نه مثل نام گذاردن متعارف خلايق است که در آن رعايت و ملاحظه معني آن اسم و وجود و عدم آن در آن شخص نکنند و بسا شود که براي پست رتبه و فطرت و مذمم الخلقه و خصلت اسامي شريفه نام گذارند و لکن خداي تعالي و اوليائش تا معني آن اسم در آن شخص راست نيايدآن اسم را براي او نگذارند و شود که ملاحضه معاني و صفات متعدده در يک اسم شريف شود و براي آنها آن اسم را به او بخشند و از اين جهت است که در اخبار مکرر ابتداء و در مقام جواب سائل علت اسماء و القاب شريفه حجج عليهم السلام را بيان فرمودند و براي پاره وجود متعدده ذکر نمودند چنانچه در وجه کنيه بودن ابو القاسم مي گفتند و نيز فرمودند چون آن جناب پدر امت است و رئيس امت امير المومنين عليه السلام است و او قاسم بهشت و دوزخ است پس آن حضرت ابو القاسم است يعني پدر اميرالمومنين است و نيز فرمودند چون آن جناب قسمت مي کند رحمت را در ميان خلق روز قيامت و هکذا در ساير اسامي و القاب و از اينجا معلوم مي شود که کثرت اسامي و القاب الهيه کاشف است از کثرت صفات و مقامات عاليه که هر يک دلالت بر خلق و صفتي و فضل و مقامي کند بلکه بعضي بر جمله آنها و از آنها بايد پي برد به آن مقامات به آنقدر که لفظ را گنجايش و فهم را راه باشد و ظاهر شد نيز که درک اندکي از مقام امام زمان عليه السلام از قوه بشر بيرون است.
[ صفحه 133]