حکايت 049
و نيز در آن کتاب شريف فرموده که جماعتي او ثقات ذکر کردند که مدتي ولايت بحرين تحت حکم فرنگ بود و فرنگيان مردي از مسلمانان را والي بحرين کردند که شايد به سبب حکومت مسلم آن ولايت معمورتر شود و اصلح باشد به حال آن بلاد و آن حاکم از ناصبيان بود و وزيري داشت که در نصب و عداوت از آن حاکم شديدتر بود وپيوسته اظهار عداوت و دشمني نسبت به اهل بحرين مي نمود به سبب دوستي که اهل آن ولايت نسبت به اهل بيت رسالت عليهم السلام داشتند. آن وزير لعين پيوسته حيله ها و مکرها مي کرد براي کشتن و ضرر رسانيدن اهل آن بلاد. دريکي از روزها وزير خبيث داخل شد بر حاکم و اناري در دست داشت و به حاکم داد و حاکم چون نظر کرد در آن انار ديد که بر آن انار نوشته لا اله الا الله محمد رسول الله و ابو بکر و عمرو عثمان و علي خلفاء رسول الله و چون حاکم نظر کرد ديد که آن نوشته از اصل انار است و صناعت خلق نمي ماند پس ازآن امر متعجب شد و به وزير گفت که اين علامتي است ظاهر و دليلي است قوي بر ابطال مذهب رافضه چه چيز است راي تو در باب اهل بحرين وزير لعين گفت که اينها جماعتي اند متعصب انکار دليل و براهين مي نمايند و سزاوار است از براي تو که ايشان را حاضر نمايي و اين انار را به ايشان بنمايي
[ صفحه 557]
پس هرگاه قبول کنند و از مذهب خود برگردند از براي تست ثواب جزيل و اگراز برگشتن ابا نمايند و بر گمراهي خود باقي بمانند ايشان را مخير نما ميان يکي از سه چيز يا جزيه بدهند با ذلت يا جوابي از اين دليل بياورند و حال آن که مفري ندارند يا آن که مردان ايشان را بکشي و زنان و اولاد ايشان را اسير نمايي و اموال ايشان را به غنيمت برداري. حاکم رأي آن خبيث را تحسين نمود و به پي علما و افاضل و اخيار ايشان فرستاد. ايشان را حاضر کرد انار را به ايشان نمود و به ايشان خبر داد که اگر جواب شافي در اين باب نياوريد مردان شما را مي کشم و زنان و فرزندان شما را اسير مي کنم و ما شما را به غارت بر مي داريم يا آن که بايد جزيه بدهيد با ذلت مانند کفار و چون ايشان اين امور را شنيدند متحير گرديدند و قادر بر جواب نبودند و روهاي ايشان متغير گرديد و بدن ايشان بلرزيد پس بزرگان ايشان گفتند که اي امير سه روز ما را مهلت ده شايد جوابي بياوريم که تو ازآن راضي باشي و اگر نياورديم با ما بکن آنچه که مي خواهي پس تا سه روز ايشان را مهلت داد و ايشان با خود و تحير از نزد او بيرون رفتند و در مجلسي جمع شدند و رأيهاي خود را جولان دادند تا آن که ايشان بر آن متفق شدند که از صلحاي بحرين و زهاد ايشان ده کس را اختيار نمايند پس چنين کردند. آنگاه از ميان ده کس سه کس را اختيار کردند پس يکي از آن سه نفر را گفتند که تو امشب بيرون رو به سوي صحرا و خدا را عبادت کن و استغاثه کن به امام زمان حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه که او امام زمان ماست و حجت خداوند عالم است بر ما شايد که به تو خبر دهد راه چاره بيرون رفتن از اين بليه عظيمه را. آن مرد بيرون رفت و در تمام شب خدا را از روي خضوع عبادت کرد و گريه و تضرع کرد و خدا را خواند و استغاثه به حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه نمود تا صبح و چيزي نديد و به نزد ايشان آمد و ايشان را خبر داد
[ صفحه 558]
و در شب دوم يکي ديگر را فرستادند او مثل رفيق اول دعا و تضرع نمود و چيزي نديد پس قلق و جزع ايشان زياده شد پس سومش را حاضر کردند و او مرد پرهيزکار بود و اسم او محمد بن عيسي بود و او در شب سوم با سر و پاي برهنه به صحرا رفت و آن شبي بود بسيار تاريک و به دعا و گريه مشغول شد و متوسل به حق گرديد که آن بليه را از مومنان بردارد و به حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه استغاثه نمود و چون آخر شب شد شنيد که مردي به او خطاب مي نمايد که اي محمد بن عيسي چرا تو را به اين حال مي بينم و چرا بيرون آمدي به سوي اين بيابان؟ او گفت که اي مرد مرا بگذار که من از براي امر عظيمي بيرون آمده ام و آن را ذکر نمي کنم از براي امام خود و شکوه نمي کنم آن را مگر به سوي کسي که قادر باشد بر کشف آن. گفت اي محمد ابن عيسي منم صاحب الامر ذکر کن حاجت خود را محمد ابن عيسي گفت اگر تويي صاحب الامر قصه مرا مي داني و احتياج به گفتن من نداري فرمود که بلي راست مي گويي بيرون آمده اي از براي بليه اي که در خصوص آن انار بر شما وارد شده است و آن توعيد و تخويفي که حاکم بر شما کرده است محمد ابن عيسي گفت که چون اين کلام معجز نظام را شنيدم متوجه آن جانب شدم که آن صدا مي آمد و عرض کردم بلي اي مولاي من تو مي داني که چه چيز به ما رسيده است و تو اي امام ما و ملاذ و پناه ما و قادري بر کشف آن بلا از ما. پس آن جناب فرمود اي محمد ابن عيسي به درستي که وزير لعنه الله در خانه او درختي است از انار.وقتي که آن درخت بار گرفت او از گل به شکل اناري ساخت و دو نصف کرد و درميان نصف هر يک از آنها بعضي از آن کتابت را نوشت. انار هنوز کوچک بود بر روي درخت آن انار را در ميان آن قالب گل گذاشت و آن را بست. چون در ميان آن قالب بزرگ شد اثر از نوشته در آن ماند و چنين شد.
[ صفحه 559]
پس صباح چون به نزد حاکم رويد به او بگو که من جواب اين بليه را با خود آوردم و لکن ظاهر نمي کنم مگر در خانه وزير پس وقتي که داخل خانه وزير شويد به جانب راست خود در هنگام دخول غرفه خواهي ديد پس به حاکم بگو که جواب نمي گويم مگر در غرفه زود است که وزير ممانعت مي کند از دخول در آن غرفه و تو مبالغه بکن تا آن که به آن غرفه بالا روي و نگذار که وزير تنها داخل غرفه گردد زودتر از تو و تو اول داخل غرفه شو پس در آن غرفه طاقچه اي خواهي ديد که کيسه سفيدي در آن هست وآن کيسه را بگير که در آن قالب گلي است که آن ملعون آن حيله را در آن کرده است. پس در حضور حاکم آن انار را در آن قالب بگذار تا آن که حيله او معلوم گردد و اي محمد ابن عيسي علامت ديگر آن است که به حاکم بگو که معجزه ديگر ما آن است که آن انار را چون بشکند بغير از دود و خاکستر چيزي ديگر در آن نخواهيد يافت و بگو اگر راستي اين سخن را مي خواهيد بدانيد به وزير امر کنيد که در حضور مردم آن انار را بشکند و چون بشکند آن خاکسترو دود بر صورت و ريش وزير خواهد رسيد. چون محمد بن عيسي اين سخنان اعجاز نشان را از آن امام عالي شان و حجت خداوند عالميان شنيد بسيار شاد گرديد و در مقابل آن جناب زمين را بوسيد و با شادي و سرور به سوي اهل خود برگشت و چون صبح شد به نزد حاکم رفتند و محمد بن عيسي کرد آنچه را که امام عليه السلام به اوامر فرموده بود و ظاهر گرديد آن معجزاتي که آن جناب به آنها خبر دادم پس حاکم متوجه محمد بن عيسي گرديد و گفت اين امور را کي به تو خبر داده بود؟ گفت: امام زمان و حجت خدا بر ما
[ صفحه 560]
والي گفت کيست امام شما پس او از ائمه عليهم السلام هر يک را بعد از ديگري خبر داد تا آن که به حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه رسيد. حاکم گفت: دست دراز کن که من بيعت کنم براين مذهب و من گواهي مي دهم که محمد بنده و رسول اوست و گواهي مي دهم که خليفه بعد از آن حضرت بلا فصل حضرت امير المومنين علي عليه السلام است پس به هر يک از امامان بعد از ديگري تا آخر ايشان عليهم السلام اقرار نمود و ايمان او نيکو شد و امر به قتل وزير نمود و از اهل بحرين عذر خواهي کرد و اين قصه نزد اهل بحرين معروف است و قبر محمد ابن عيسي نزد ايشان معروف است و مردم او را زيارت مي کند. مولف گويد گويا وزير ديده يا شنيده بود که گاهي در دست شيعه يافت مي شود از اقسام احجار نفيسه و غير نفيسه که نقش شده در آن به يد صنع الهي چيزي که دلالت بر حقيقت مذهب ايشان مي کند خواست در مقابل صنع پروردگار نقشي پديدار کند و حق را به باطل بپوشاند و يابي الله الا ان يتم نوره و در مجموعه شريفه اي که تمام آن به خط شيخ شمس الدين صاحب کرامات محمد بن علي جباعي جد شيخ بهايي است و اول آن قصايد سبعه ابن ابي الحديد و بعد از آن مختصر کتاب جعفريان و غير آن مذکور است که يافت شده که در عقيق سرخي مکتون بود:
انادر من السماء نثروي
يوم تزويج والد السبطين
کنت انقي من اللجين و لکن
صبغوني بدم نحر الحسين
و بر در زرد نجفي ديده شده
صفرة لوني ينبئک عن حزني
لسيد الاوصياء ابي الحسن
[ صفحه 561]
و بر نگين سياهي ديده شده
لست من الحجارة بل جوهر الصدف
حال لوني لفرط حزني علي ساکن النجف
و شيخ استاد وحيد عصره شيخ عبد الحسين طهراني طاب ثراه نقل کردند که وقتي به حله رفته بودند درختي را در آنجا با منشار دو حصه کرده بودند در باطن آن در هر نصفي ديدند نقش بود به خط نسخ لا اله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله.
حال در طهران در نزد يکي از اعيان رجال دولت عليه ايران الماس کوچکي است به قدر يک عدس که در باطن آن منقوش است علي باب ياي معکوس. و کلمه اي ديگر که احتمال مي رود يا باشد.
محدث نبيل، سيد نعمت الله شوشتري در کتاب زهر الربيع فرموده که: يافتيم در نهر شوشتر يک سنگ کوچک زردي که در آورده بودند آن را حفارهااز زير زمين و نوشته بود بر آن سنگ به رنگ همان سنگ: بسم الله الرحمن الرحيم لا اله الا الله. محمد رسول الله علي ولي الله لما قتل الحسين ابن علي ابن ابي طالب کتب بدمه علي ارض حصباء و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. عالم جليل مير محمد حسين سبط علامه مجلسي و امام جمعه دراصفهان نقل کردند که آن سنگ را آوردند براي مغفور شاه سليمان. پس اهل صنايع از هر قسم را حاضر کرد بر همه عرضه داشت. از تامل و تدبر همه تصديق کردند که از صنعت بشر بيرون و جز خالق بي چون کسي را آن قدرت نيست که نقشي چنين در اين سنگ ظاهر نمايد. پس سلطان آن سنگ را به انواع زيب و زيور آراست و از حلي و حرز بازوي خود قرار داد و مقام مقتضي اقصاي نقل اين گونه مطالب نيست. و الا از آن رقم بسيار و در کتب اخبار و تواريخ متفرق. خصوص آنچه متعلق به خون مبارک سيد الشهداء عليه السلام است که در درخت و سنگ و غيره اثر آن ظاهر شده.
[ صفحه 562]