حکايت 048
و نيز در بحار ذکر فرمود که جماعتي از اهل نجف مرا خبر دادند که: مردي از اهل کاشان در نجف اشرف آمد و عازم حج بيت الله بود در نجف عليل شد به مرض شديدي تا آن که پاهاي او خشک شده بود و قدرت بر رفتار نداشت و رفقاي او، او را در نجف در نزد يکي از صلحا گذاشته بودند که آن صالح حجره اي در صحن مقدس داشت. آن مرد صالح هر روز در را بر روي او مي بست و بيرون مي رفت
[ صفحه 555]
به صحرا براي تماشا و از براي بر چيدن درها.در يکي از روزها آن مريض به آن مرد صالح گفت که دلم تنگ شده و از اين مکان متوحش شدم. مرا امروز با خود ببر بيرون و در جايي بينداز آن گاه به هر جانب که خواهي برو. پس گفت که آن مرد راضي شد. مرا با خود بيرون برد و در بيرون ولايت مقامي بود که آن را مقام حضرت قائم عليه السلام مي گفتند در خارج نجف. مرا در آنجا نشانيد و جامه خود را در آنجا در حوضي که بود شست و بر بالاي درختي که در آنجا بود انداخت و به صحرا رفت و من تنها در آن مکان ماندم. فکر مي کردم که آخر امر من به کجا منتهي مي شود. ناگاه جوان خوشروي گندم گوني را ديدم که داخل آن صحن شد و بر من سلام کرد و به حجره اي که در آن مقام بود رفت. در نزد محراب آن چند رکعت نماز با خضوع و خشوع به جاي آورد که من هرگز نماز به آن خوبي نديده بودم چون از نماز فارغ شد به نزد من آمد واز احوال من سوال نمود. به او گفتم که من به بلايي مبتلا شدم که سينه من از آن تنگ شده و خدا مرا از آن عافيت نمي دهد تا آن که سالم گردم و مرا ازدنيا نمي برد تا آن که خلاص گردم. آن مرد به من فرمود که محزون مباش زود است که حق تعالي هر دو را به تو عطا کند. از آن مکان گذشت و چون بيرون رفت من ديدم که آن جامه از بالاي درخت به زمين افتاد من از جاي برخاستم و آن جامه را گرفتم و شستم وبر درخت انداختم. بعد از آن با خود فکر کردم و گفتم که من نمي توانستم که از جاي برخيزم. اکنون چگونه چنين شدم که برخاستم و راه رفتم و چون در خود نظر کردم هيچ گونه درد و مرضي درخويش نديدم. دانستم که آن مرد حضرت قائم عليه السلام بود که حق تعالي به برکت آن بزرگوار و اعجاز او مرا عافيت بخشيده است. از صحن آن مقام بيرون رفتم و در صحرا نظر کردم کسي را نديدم. بسيار نادم
[ صفحه 556]
و پشيمان گرديدم که چرا من آن حضرت را نشناختم. صاحب حجره رفيق من آمد و از حال من سوال کرد و متحير گرديد. من او را خبر دادم به آنچه گذشت. او نيز بسيار متحير شد که ملاقات آن بزرگواراو را ميسر نشد. با او به حجره رفتيم و سالم بود تا آن که صاحبان و رفيقان او آمدند و چند روز با ايشان بود آن گاه مريض شد و مرد و در صحن مقدس دفن شد و صحت آن دو چيز که حضرت قائم صلوات الله عليه به او خبر داد ظاهر شد که يکي عافيت بود و ديگري مردن.