حکايت 045
و نيز در آنجا فرموده که شيخ الصالح العالم الخبير الفاضل شمس الدين محمد بن قارون مذکور ذکر کرده است که مردي در قريه دقوسا که يکي از قريه هاي کنار نهر فرات بزرگ است ساکن بود. نام آن مرد نجم و لقبش آسود بود. و او از اهل خير و صلاح بود. از براي او زن صالحه اي بود که او را فاطمه مي گفتند و او نيز خيره و صالحه و از براي ايشان يک پسر و يک دختر بود. اسم پسر علي بود و اسم دختر زينب بود و آن مرد و زن هر دو نابينا شدند و مدتي بر اين حالت صفيقه باقي ماندند. و اين در سال هفتصد و دوازده بود.پس در يکي از شبها، زن ديد که دستي بر روي او کشيده شد و گوينده اي گفت:
[ صفحه 551]
که حق تعالي کوري را از تو زايل گردانيده است و برخيز شوهر خود ابو علي را خدمت کن و در خدمت او کوتاهي مکن. زن گفت پس من چشم گشودم و خانه را پر از نور ديدم دانستم که اين حضرت قائم عليه السلام است.