بازگشت

حکايت 044


و نيز در آنجا ذکرکرده است که، خبر داد مرا کسي که به او وثوق دارم و آن خبري است مشهور درنزد بيشتر اهل مشهد شريف غروي سلام الله تعالي علي مشرفه که خانه کهن که الان من در آن ساکنم که سنه هفتصد و هشتاد و نه است، مال مردي از اهل خير و صلاح بود که او را حسين مدمل مي گفتند و در نزديکي صحن حضرت امير المومنين عليه السلام بود و آن را ساباط حسين مدمل مي گفتند که به جانب غربي و شمالي قبر مقدس بود و آن خاصه متصل بود به ديوار صحن مقدس و حسين صاحب ساباط عيال و اطفال داشت. پس مبتلا شده بود به آزار فلج و مدتي گذشت که قدرت بر قيام نداشت. عيال واطفالش در وقت حاجت او را



[ صفحه 550]



بر مي داشتند و به سبب طول زمان مرض او عيال او در شدت و حاجت افتادند و به فقر و فاقه مبتلا شدند و محتاج به خلق شدند و در سال هفتصد و بيست در شبي از شبها بعد از آن که چهار يک شب رفته بود پس و عيال او بيدار شدند ديدند که در خانه و بام خانه نور ساطع شده است به نحوي که ديده ها را مي ربايد پس ايشان به حسين گفتند چه خبر است؟ گفت: امام زمان عليه السلام به نزد من آمد و به من فرمود که برخيز اي حسين عرض کردم که اي سيد من آيا مي بيني که من نمي توانم برخيزم. پس دست مرا گرفت و برخيزانيد. در حال مرض من زايل گرديد و صحيح گرديدم: و به من فرمود که اين ساباط راه من است که به اين راه به زيارت جد خود مي روم و در آن را در هر شب ببند عرض کردم که شنيدم و اطاعت کردم اي مولاي من پس برخاست و به زيارت حضرت امير عليه السلام رفت و آن ساباط مشهور شده است تا حال به ساباط حسين مدمل و مردم از براي ساباط نذرها مي کردند و به برکت حضرت قائم عليه السلام مراد خود مي رسيدند.