بازگشت

حکايت 043


و نيز درآنجا مذکور است که در تاريخ صفر سنه هفتصد و پنجاه و نه حکايت کرد براي من المولي الامجد العالم الفاضل القدوه الکامله المحقق المدقق مجمع الفضايل و مرجع الافاضل افتخار العلماء العالمين کمال المله و الدين عبد الرحمن (بن خ) عماني. و نوشت به کريم خود در نزد من که صورت آن اين است: گفت بنده فقيري به سوي رحمت خداي تعالي عبد الرحمن بن ابراهيم قبايقي که من مي شنيدم در حله سيفيه حماها الله تعالي که مولي الکبير المعظم جمال الدين بن الشيخ الاجل الاوحد الفقيه القاري نجم الدين جعفربن زهدري به آزار فلج مبتلا شده بود و قادر نبود که از جا برخيزد. پس جده پدري او بعد از وفات پدر شيخ به انواع علاجها معالجه نمود هيچ گونه فايده نداد. طبيبان بغداد را آوردند و زماني بسيار آنها نيز معالجه کردند نفع نداد. پس به جده او گفتند که او را در تحت قبه شريفه حضرت صاحب الامرصلوات الله عليه که در حله است بخوابان شايد که حق تعالي او را از اين بلا عافيت بخشد بلکه حضرت صاحب الامر عليه السلام در آنجا مرور نمايد و به او نظر رأفتي فرمايد و به آن سبب از اين مرض رهائي يابد. پس جده او، او را به آن مکان شريف برد و حضرت صاحب الامر عليه السلام او را



[ صفحه 549]



برخيزاند و فلج را از او زايل نمود وبعد از شنيدن آن معجزه ميان من و او رفاقتي شد تا به نحوي که نزديک بود که از يکديگر جدا نشويم و او خانه اي داشت که جمع مي شد در آنجا وجوه اهل حله و جوانان و اولاد بزرگان ايشان پس از او اين حکايت را پرسيدم. گفت که من مفلوج بودم و اطبا از معالجه آن عاجز شدند و حکايت کرد براي من آنچه را به استفاضه شنيده بودم از قضيه او و اينکه حضرت صاحب الزمان عليه السلام به من فرمود در آن حال که جده ام مرا در زير قبه خوابانيده بود که برخيز عرض کردم که اي سيد من چند سال است که قدرت برخاستن ندارم. فرمود که برخيز به اذن خدا و مرا بر ايستادن اعانت فرمود. چون برخاستم اثر فلج در خود نديدم و مردم بر من هجوم آوردند و نزديک بود مرا بکشند و از براي تبرک رخت مرا پاره پاره کردند و از رختهاي خود مرا پوشانيدند و به خانه خود رفتم و اثر فلج در من نمانده بود و چون به خانه رفتم رختهاي مردم را براي ايشان پس فرستادم و مي شنيدم که مکرر اين حکايت را براي مردم نقل مي کرد.